غزل شمارهٔ ۱۳۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۱۳۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۳۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۱۳۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۳۱ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۱۳۱ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۳۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
دیده در میفشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
در=مروارید
مرجان=جانور بیمهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است.بقایای قرمزرنگ این جانور که در جواهرسازی به کار میرود
مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود.
چکه های مروارید(اشک) از چشم در دامن میریخت گویی چشمم آستینی(جیبی) از مرجان داشت
با توجه به معنی مرجان منظور از مصرع دوم خون گریه کردن است
که من شاه را بر تو بیجان کنم
به خون سنگ را رنگ مرجان کنم
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
همی آسمان اندر آمد ز جای
همی سنگ مرجان شد و خاک خون
فردوسی
غزل ۱۳۱ سعدی
وزن فاعلاتن مفاعلن فع لان
معنای لغات :
۱.دوش : دیشب / یار دلبرده : یار دلبربا .
کنایه : دست بر جان داشتن ( بر جان غلبه و چیره شدن ).
۲. دُر: مروارید / آستین : آن مقدار چیزی که در آستین گنجد .(لغت نامه ) / مرجان : " سنگ سرخ رنگی است که به صورت شاخه شاخه و معدن آن در مو ضعی از بحر قلزم است در ساحل افرقیه معروف به مرسی الخزر در کف دریا چون گیاهی می روید . مروارید ریزه و خرد ، لوء لوء بر دو قسم است ؛ یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز " .(لغت نامه ) کنایه : دُر فشاندن ( اشک ریختن ) / استعارهء مصرّ حه : دُرّ ( اشک ) / استعاره ء مکنیه ( تشخیص ) : دیده ( به قرینه ء آستین داشتن ) / تناسب : درّ ، مرجان
۳. شوق :(بیت ۵ ،غزل ۷۲).اشتیاق ، آرزومندی .
کنایه : سوختن ( سخت در رنج بودن ، بر اثر آتش عشق سوختن ).
۴. تا: تای زمانی است، از هنگامی که ،از زمانی که .
۵. رضوان : نام دربان و نگهبان بهشت .
جناس مطرّف : باغ ، باد / تناسب : بهشت ، رضوان .
۶. نسیم صبا : باد خوشبوی صبحگاهی .
کنایه دست در گریبان بودن غنچه ( شکفته شدن غنچه ) .
۷. غزل خوان : آن که غزل و سرود خواند .
کنایه : ربوده ء چیزی یا کسی بودن ( شیفته و عاشق چیزی یا کسی بودن ) غزل خوان ( مطرب ) .
۸. بر ملا افتادن : فاش گشتن ، آشکار شدن / شایستن : ممکن و سزاوار بودن .
۹. دوست : معشوق و محبوب .
معنای غزل ۱۳۱
۱ _ دیشب آن یار سنگدل مرا آشفته و پریشان ساخت و با بردن دل بر جانم سلطه یافت.
۲_چشمانم مروارید اشک به دامنم می افشاند ؛ گویی به قدر گنجایش یک آستین مروارید خرد به همراه داشت و آنها را نثار می کرد.
۳_دلم از سوز عشق می سوخت .اگر ناله سر نمی دادم ،چگونه می توانستم آن را درمان سازم ؟
۴_ در چنان سوزی به سر می بردم که فکر نمی کردم شب پایان پذیرد ؛ امّا وقتی که تا صبح در غم عشق بیمار ماندم ، دیدم که شب هم پایانی دارد، ولی غم مرا پایانی نیست .
۵_ در باغ بهشت گشوده شد ؛ گویی باد کلید رضوان را برای گشودن این در در اختیار داشت .
۶_ در آن باغ دیدم که غنچه در اثر وزیدن نسیم صبا مثل من دست در گریبان خویش زده ؛ نی شکفت ،
۷_ و می گفت : تنها من نیستم که مجذوب عشق گشته ام ، بلکه هر گلی که بلبل غزل خوانی داشت ، ربودهء عشق گشت .
۸_ راز من مثل راز غنچه که با شکفته شدن ، تمام باغ را فرا گرفت ، آشکار گشت ، آخر تا کی می توان با شکیبایی راز عشق را پنهان داشت؟
۹_ ای سعدی ، باید جان را ترک گویی ؛ زیرا نمی توان با یک دل دو معشوق را دوست داشت ،یاد آور : " رسم عاشق نیست بایک دل دو دلبر داشتن
یا زجانات یا زجان بایست دل بر داشتن " است.
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
سپاس از شما دوست عزیز
سعدی از شیوه سخن گویی
عقل وعشق جمله حیران داشت
آب حیوان شده سخنش
هرکه پیوست به او جان داشت