گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۰

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست؟
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده می‌شود به امید وفای یار
جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هر کاو فتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی‌ست جان ندهد جز به نام دوست
وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
گر دوست را به دیگری از من فراغت‌ست
من دیگری ندارم قائم‌مقام دوست
بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست
گر کام دوست کشتن سعدی‌ست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۱۰۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۰۰ به خوانش مهدى سرورى
غزل ۱۰۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۰۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۰۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1393/08/14 11:11
ناشناس

آیا افتقار در بیت ماقبل آخر همان افتخار است؟

1394/02/26 12:04
مهدی

سلام.
افتقار به معنی فقر و احتیاج است که در مقابل احتشام (به معنی شکوه و بزرگی) قرار گرفته و غیر از افتخار است.

1394/08/27 22:10
روفیا

این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست
تا جان و جامه بزل کنم بر پیام دوست
میگویند پس از درگذشت شمس کسی برای مولانا خبری از او آورد که او را زنده در جایی دیده اند ،
مولانا خلعت برکند و آن را به پیام آور صله کرد .
گفتند دروغ میگوید ، مولانا فرمود جامه را نثار دروغش کردم ، اگر راست میگفت که جان نثارش میکردم .

1394/08/14 23:11
محدث

بدین تقریب خوانده ام که: روزی حضرت ابراهیم خلیل الرحمن(علیه و علی نبینا و آله السلام) در جایی بود که دید مردی بر آمد و گفت سبحان الله. حضرت که ذوب در وحدت بود و اسوۀ توحید است، تعدادی از اموالش-مثلا گوسفندانش -را به سبب همان ذکر بدو داد. دیگر بار آن مرد ندا در داد که الحمد لله و ابراهیم بار دیگر بر سر شوق و ذوق آمد و عقلش دستور داد که بر وی ببخش چیزهایی دیگر و بار سوم که آن مرد حمد خدا را گفت ابراهیم از خود بی خود شد! و ...الی آخر.... با مطلع این غزل شیخ به یاد این داستان افتادم ولی حافظه ام مدد نکرد اصلش را بنویسم. حکایت شمس و مولوی هم جالب بود...
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

1394/08/15 01:11
روفیا

بله بله،
بذل...

1400/08/25 12:10
زهرا شیرازی

آیا در بیت ۸ بام جناس تام هست؟

1400/08/25 14:10
ملیکا رضایی

درود میثم عزیز 

بام اینجا در معنی غیر معنی اصلی خویش به کار رفته است ؛ در مصراع اول به گمانم اگر اشتباه نکنم در معنی فکر و در مصراع دوم که یقین دارم پا یا دامان هست روبه رو ...(حوالی این گونه معانی )ولی در اینکه جناس دارد یا نه درست گفتید

1400/08/26 17:10
ملیکا رضایی

درود بر شما 

حتی وقتی به جمله آخر نگاه میدارم همان معنی به ذهنم می‌رسد 

پیش آستانه در خانه او سر نهادن از نظر من با این شعر زیاد هماهنگی نمی‌دارد که با توجه به بیت آخر کام آمده است و کل معنای شعر جان سپردن به دست یار است در نگاه اول و جان دادن در مقابل خانه یار کمی عجیب مینماید... اگر ابیات آخر را پیوسته و در ارتباط با هم معنا کنیم بام اینجا معمای اصلی خود را ندارد و هزاران واژه هست در ادبیات فارسی که در معنای غیر اصلی خود به کار میروند و نمیتوان گفت برای من درست است یا برای شما درست است چراکه اگر نگاه کنید هم من و هم شما دو معنی متفاوت را به کار بردیم و هر دو صدق کرد و از آن جهت اینجا بام ایهام تناسب دارد و حتی اگر هم نداشته باشد ایهام را میتواند داشته باشد هرچند در لغتنامه معانی مجازی این واژه را به کار نبرده است (البته در برخی از کتب واژه نامه هست)

از این رو در حاشیه پیشین خود گفتم که در مورد جناس راست گفتید چون اگر بر اساس من ترجمه گردد جناس هست ولی اگر بر اساس شما جناس ندارد ولی من هنوز در نظرات خود گمان میبرم که به بام رفتن و به دیدار دوست رفتن کمی اشکال دارد ...

 

1400/08/28 13:10
زهرا شیرازی

سپاسگزارم از توجه و لطف دوستان گرامی.

1400/09/17 22:12
محمد حسن ارجمندی

دل زنده می‌شود به امید وفای یار.................جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست 

سماع در این بیت از سویی از ریشة سمع (شنیدن) است که با کلام متناسب است از سوی دیگر با رقص ایهام تناسب دارد. زیرا همان طور که می‌دانید سماع گونه‌ای از رقص است.

در ویکی پدیا سماع این چنین توصیف شده است:

سماع به نوعی از رقص صوفیه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه برای اهداف معنوی گفته می‌شود. سماع پیشینهٔ کهن تاریخی داشته و پس از اسلام موافقان و مخالفانی نیز در این دین پیدا نموده‌است یا به عبارت دیگر سماع از به حرکت درآمدن گروه شیفتگان تحت تأثیر آوای دف و نی و تنبور و شعرهای آهنگین است.

1400/09/17 22:12
محمد حسن ارجمندی

دل زنده می‌شود به امید وفای یار..................جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست 

سماع در این بیت از یک سو از ریشة سمع(شنیدن) است که با کلام تناسب دارد و از سوی دیگر با رقص ایهام تناسب دارد. زیرا همانطور که می‌دانیم سماع، نوعی رقص صوفیانه است.

1401/08/04 21:11
فاطمه زندی

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست ؟ 

 تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

معنی بیت اول 

۱ _ این رامشگر از کجا آمده است که در میان سرود خود نام دوست را برمی خواند ؟ بگویید تا جان و جامه را به مژدگانی این پیام نثار کنم . [ مطرب = به طرب آرنده ، رامشگر و نوازنده / بذل کردن = بخشیدن ، نثار کردن ، اشاره است به این رسم که وقتی به کسی خبر خوبی می داده اند ، بر اثر شور و شوق جامه و دستار خود را به مژدگانی به آورندۀ خبر خوش می داد . ]

دل ، زنده می شود به امید وفای یار 

جان ، رقص می کند به سماع کلام دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ دل به امید وفاداری یار حیاتی دوباره می یابد و جان با شنیدن کلام دوست سخت شادمان می گردد . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / سماع = شنیدن ، نغمه و آواز / زنده شدن دل و رقص کردن جان = کنایه از شاد و مسرور شدن دل و به هیجان آمدن جان ]

تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن 

 هرک اوفتاد مست محبّت ز جام دوست

کسی که از جام دوست بنوشد و از محبّت او

معنی بیت سوم 

۳ _ سرمست گردد تا قیامت به حال خود بازنمی گردد . [ نفخ = دمیدن / صور = آنچه اسرافیل روز محشر خواهد دمید ، یک بار جهت میراندن و بار دوم برای زنده کردن و میان هر دو نفخه چهل سال فاصله باشد (لغت نامه) ]

من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم

 هیچ ارمغانی ای نبَرم جز سلام دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _اگر از این پس به شهر دیگری سفر کنم ، جز نام دوست تحفه دیگری از آینجا برای مردم آن سرزمین نخواهم برد . [ دیار = جمع دار به معنی خانه ها ، شهر و سرزمین / ارمغانی = تحفه و ره آورد ]

رنجور عشق بِه نشود جز به بوی یار 

 ور رفتنی است ، جان ندهد جز به نام دوست

معنی بیت پنجم

۵ _آن کس که درد عشق به جان دارد فقط به بوی معشوق بهبود می یابد و چنانچه در شرف موت باشد ، فقط پس از جاری کردن نام دوست بر زبان جان خواهد داد . [ رنجور = بیمار و دردمند / رفتنی = گذشتنی ، معدوم شونده و فناپذیر ]

وقتی امیر مملکت خویش بودمی 

 اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست

معنی بیت ششم

۶ _ روزگاری در سرزمین خویش فرمانروا بودم ، ولی اکنون از روی اختیار با دوستی خالص غلامی دوست را پذیرفتم . [ وقتی = زمانی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص ]

گر دوست را به دیگری از من فراغت است 

 من دیگری ندارم قائم مقام دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ اگر دوست با پرداختن به دیگری از من فارغ و بی نیاز است ، من هرگز کس دیگر را جانشین دوست نخواهم کرد . [ فراغت = بی نیاز و بی اعتنا / قائم مقام = عوض و جانشین ]

بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای 

 هم چاره آنکه سر بنهی زیر بام دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ اکنون که نمی توان بر بالای بام دوست گام نهاد ، چاره آن است که متواضعانه سر بر زیر بام وی نهی و تسلیم او باشی . [ پا بر بام دوست نهادن = عظمت و بزرگی یافتن / سر زیر بام دوست نهادن = تسلیم شدن ، خوار و ذلیل گشتن ]

درویش را که نام بَرَد پیش پادشاه ؟ 

 هیهات ، از افتقار من و احتشام دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ چه کسی نزد پادشاه از من حقیر نامی خواهد برد ؟ دریغا چه فاصله درازی است میان نیازمندی من و شکوه و بی نیازی دوست . [ درویش = فقیر و تهی دست / هیهات = چه دور است / افتقار = فقر و نیازمندی / احتشام = حشمت و شکوه ]

گر کام دوست کُشتن سعدی است ، باک نیست اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ اگر مراد و آرزوی دوست از میان برداشتن سعدی است ، بیمی ندارم . این زندگی که در راه دوست جان نثار کنم ، برایم کافی است . [ کام = مراد و آرزو / باک = ترس و بیم / حیات = عمر و زندگی ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..