بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش عندلیب
بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
در هر زبانی هر واژهای برای خود تاریخ و شخصیت و کاربردی دارد. یکی از دلیلهایی که نباید در جایگزینی وامواژهها افراط و زیادهروی کرد آن است که نمیتوان هر واژهای را به جای دیگری به کار برد.
در سدههای گذشته در زبانهای مختلف، از جمله در ادبیات پارسی، گاه مفهومها با هم اشتباه میشدند یا بدون توجه به جای یکدیگر به کار میرفتند به ویژه در زمینهی دینها. برای نمونه در زبان عربی به تمام زرتشتیان میگفتند مجوس که عربیدهی مگوس یونانی یا همان مغ پارسی است. انگار به همهی مسلمانان بگویند آخوند! یا عطار نیشاپوری دین زرتشتی را با بتپرستی اشتباه میگیرد:
من آن گبرم در این هستی که بتخانه بنا کردم ---- شدم بر بام بتخانه و گبران را صدا کردم
مورد دیگر زُنّار (zonnar) است. زنار رشتهای است که مهرپرستان به کمر میبستند و بعدها مانند بسیاری دیگر از ایدههای مهرپرستی ایرانی وارد مسیحیت شد. و پس از آن وارد فرقههای فراماسون (Freemason/Masonic) شد و در انگلیسی به نام sacred Zennar خوانده میشود. در ادبیات پارسی زنار از نشانههای مسیحیان است و در عرفان معناهای گوناگونی دارد مانند رشتهی محبت، نشانهی کفر و نامسلمانی و .... اما در برخی نوشتهها و شعرها و تفسیر شعرها میبینیم زنار - که نشان مسیحیان بوده - با کُستی یا کشتی - که از پوشاکهای دینی زرتشتیان است - قاطی میشود و زرتشتیان زنار دارند! مانند این بیت خاقانی:
اربعینشان را ز خمسین نصارا دان مدد -------- طیلسانشان را ز زنار مجوسی ده نشان
در تفسیر شعر حافظ مینویسند: زنار یا کستی کمربندی است که زرتشتیان برای متمایز شدن از مسلمانان میبندند! حال آن که زرتشتیان از آغاز کستی بر میان میبستند و کستی ربطی به اسلام و زنار ندارد.
اما شاید مشهورترین و پراشتباهترین این گونه کاربردها داستانی است که سعدی در باب هشتم بوستان از سرگذشت خود تعریف میکند و معلوم نیست تا چه اندازه واقعیت دارد. شاید بیشتر داستانی تخیلی باشد که سعدی برای بیان نظرهایش ساخته است. در این داستان سعدی به معبدی در سومنات هند میرود. سومنات (Somnath) از نامهای «شیوا» (Shiva) خدای بزرگ هندوان است که سعدی به خاطر وزن شعر آن را به صورت سومَنات (Somanat) درآورده است. معبد سومنات از معبدهای بزرگ و ثروتمند شمال هند بود که در سدهی پنجم خ/دوازدهم سلطان محمود غزنوی به بهانهی ترویج اسلام، اما در اصل برای غارت سیم و زر فراوان این معبد، به هند لشکر کشید و پس از کشتار هندوان بتها را شکست و غنیمت فراوانی به چنگ آورد. البته سهم خلیفهی عباسی در بغداد را نیز برایش فرستاد. (ن. ک. به نوشتهی پیشین) این معبد بعدها بازسازی شد و سعدی به معبد تازهی سومنات میرود نه آن که محمود غزنوی ویران کرده بود.
برگردم به داستان سعدی. سعدی میگوید به سومنات رفتم و دیدم که مردم بتی را میپرستند و بر آن بوسه میدهند و برایش هدیه میآورند. به مسئولان معبد گفتم چرا صورت بیجان را میپرستید. آنان ناراحت شدند و به من حمله کردند. بعد من به فریب گفتم پس بگویید چرا این بت را میپرستید تا من هم پرستنده میشوم. گفتند شب اینجا بمان و فردا صبح ببین. فردا صبح همزمان با برآمدن آفتاب دستان بت هم به مناجات به سوی آسمان بلند میشود. سعدی در ظاهر پشیمان میشود و پوزش میخواهد و دست بت را میبوسد. سپس مدتی آنجا میماند تا بدو اطمینان کنند. بعد یک روز که در معبد تنها میشود، میرود درها را میبندد و میگردد و میبیند که بله! شخصی در درون بت نشسته و ریسمانی به دست دارد که وقتی آن را بکشد دستان بت بلند میشود. سعدی که سر از راز بت و مسئولان بتخانه درآورده بود آن شخص را میکشد که مبادا سعدی را لو بدهد! بعد هم از راه یمن به حجاز میگریزد.
در این که سعدی استاد سخن است و سخن چون موم در دست اوست و به ویژه در زیبایی غزلهایش شکی نیست. اما در این داستان، سعدی واژهها و مفهومهای بتپرست (کافر) و برهمن (دین هندو) و مغ و موبد و گبر (دین زرتشتی) و مطران و کشیش (دین مسیحی) و پیر (عرفان اسلامی) را با هم اشتباه میکند و در هم میآمیزد و همه را یکسان و به جای هم به کار میبرد و نیز بتخانه و دیر و بقعه را. (البته شاید بتوان گفت که پیر و بقعه به معنای کلی به کار رفتهاند.) مِهین برهمن هندو میشود پیر تفسیر اوستا و زند! برهمنان معبد هندو گبران پازندخوان هستند. در درون بت هندوان، مطران (اسقف مسیحی) آذرپرست (زرتشتی) برهمن نشسته است. در نظر سعدی مغان زرتشتی بدون وضوی مسلمانی نماز میخوانند. خلاصه همه چیز درهم ریخته است.
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام بر شما استاد گرامی،
ممنونم از اطلاعات ارزشمند تان. هدف من از نگارش این متن لزوما دادن پاسخ به فرمایشات شما یا رفع اتهام از سعدی نیست. من سالهاست که بوستان و گلستان می خوانم و تقریبا هر روز چندین شعر بوستان رو گوش می دهم. نوشته من بر اساس برداشت کلی من از بوستان و این شعر که شاید صدبار اونرو گوش دادم و خواندم هست:
- به نظرم برای پیدا کردن کلید و چرایی استفاده از این کلمات ابتدا باید تعصبات را به خصوص نسبت به ادیان اجدادمان به کناری بگذاریم تا شاید منظور اصلی سعدی از نقل این ماجرای پر حادثه را دریابیم.
- شکی نیست که سعدی به نیکی فرق میان عابدان و روحانیان دین هندو و برهمن را با واژه هایی مانند کشیشان، مطران، گبران پازند خوانان و غیره می دانسته و این نیاز به توضیح ندارد. و مطمئنیم که او به عمد از این واژه ها استفاده می کنه.
- در اشعار مختلفی از بوستان دیده می شود که سعدی از اهمیت احترام به عقیده دیگران صحبت کرده است. داستان سررنش خداوند بر رفتار بد حضرت ابراهیم و اطرافیانشان با میهمان زردشتی یکی از آنهاست. در تفکر حاکم بر بوستان کسانی که به خدا نزدیک تر هستند خود را تافته جدابافته نمی دانند و حق تحقیر دیگران را ندارند و خود را از هم هپایین تر می دانند. "تو آن گه شوی پیش مردم عزیز/که مر خویشتن را نگیری به چیز" یا می گوید که " مردان راه به عزت نکردند در خود نگاه - از آن بر ملایک شرف داشتند / که خود را به از سگ نپنداشتند". پس فرض اینکه سعی سعدی در کوچک کردن پیروان این ادیان باشد اشتباه است.
- به نظر بنده سعدی در این شعر در پی یادآوری انحراف ادیان مختلف از ریشه و اصل ارزشمندشان می باشد.
چرا که وقتی که سعدی در باره "معنی" عبادت "این صنم" از "مهین برهمن" پرسش شروع می کند، وی می گوید:
"بسی چون تو گردیدم اندر سفر/بتان دیدم از خویشتن بی خبر
جز این بت که هر صبح از اینجا که هست/برآرد به "یزدان دادار" دست"
اینجا خود "مهین برهمن" برای سعدی توضیح می دهد که منظور ما از این بت خدا نیست بلکه فرق این بت با بقیه بتهای دنیا آن است که هر صبح دستش را سوی "یزدان دادار" بلند می کند.
- سعدی در اینجا بعد از توصیف خدعه در پشت این بت قصد دارد به دو نکته اشاره کند.
یک اینکه روحانیون برهمن " شاید نظیر بقیه ادیان"، اصل و ریشه واقعی این دین را از مردم و پیروان آنها می پوشانند. یعنی در حالیکه می دانند "دادار" کیست به مردم نمی گویند. و این موضوع در بقیه ادیان هم به نوعی وجود دارد.
دوم - سعدی به زیرکی و غیرمستقیم سعی دارد برساند که این روحانیان با دگرگون کردن ریشه های اصیل دینی و خدعه مردم را گرد مصانع و معابد جمع می کنند.
- شبی همچو روز قیامت دراز/ مغان گرد من بی وضو در نماز
کشیشان هرگز نیازرده آب/ بغلها چو مردار در آفتاب
سطحی نگری است اگر فرض کنیم که هدف سعدی یکسان دانستن ادیان زردشتی، مسیحی و برهمن است. اهداف سعدی در این دو بیت آن است که بگوید این روحانیون به مناسکی که برای مردم توضیح می دهند عمل نمی کنند. یعنی مغ با اینکه می داند وضو باید بگیرد انجام نمیدهد. یا کشیشی که تا به حال غسل تعمید به جای نیاورد است.
- سراسر این شعر بخصوص انتهای آن درباره اهمیت توحید است. به خصوص انتهای آن که سعدی همه نیروها و همه اسباب خیر را از سوی خدا می خواند.
"بدانم که دستی که برداشتم/به نیروی خود بر نیفراشتم"
- سعدی در جایجای بوستان همه توفیق ها و "منت" را از آن خداوند دانسته است. "تو را نیست منت ز روی قیاس - خداوند را من و فضل و سپاس" در اینجا نیز :
کلید قدر نیست در دست کس/توانای مطلق خدای است و بس
پس ای مرد پوینده بر راه راست/تو را نیست منت، خداوند راست
در باره این شعر به پیوندی که دادم نگاه شود.
سلام
گویا در بیت زیر واژه عجب به اشتباه غجب نوشته شده است:
به گریه دل کافران کرد میل
غجب نیست سنگ ار بگردد به سیل
با سپاس از توضیح آقای شکوهی باید گفت قرار نیست هر که حتی سعدی بزرگ هر چه گفته است یکسره راست و درست و بهجا باشد درست مانند این شعر بوستان.
کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای در زن نماند
جای ارزن نماند
سپاس از سخنان ارزشمند جناب شکوهی.
گاهی با خود می اندیشم این دانش واژه شناسی نیز بسیار گسترده و آمیخته با دانش روانشناسی، تاریخ، جامعه شناسی، سیاست، پزشکی و... است. شما اگر یک انگلیسی زبان باشید و بخواهید معنای fear را به عربی بیابید، خواهید دید به طور عام معادل های خوف، خشیت، وحشت، و خطر برای آن به کار می رود. ولی یک عرب زبان می داند که هیچکدام با دیگری برابر نیست. وحشت با خشیت یکی نیست، گویا وحشت ترس از تنها ماندن درباره یک باورمندی، یک روش یا یک گفتار است، لیک خشیت ترس هنگام روبرویی با قدرتی فراگیرنده یا ادراک یک نیروی سترگ است.
این چنین است که اگر در درک و به کار گیری و انتخاب واژگان کمی وسواس به خرج دهیم، معرفتی نیز حاصل می شود. گردآوری مفهوم دقیق و درست واژگان در مخزن خاطر تنها ذخیره دیکشنری یا واژه نامه نیست، که حفظ دایره المعارف یا encyclopedia است.
در فایل صوتی استاد مصطفی ملکیان درباره آسیب شناسی جامعه ایران، ایشان به زبان پریشی مردم ایران به عنوان یکی از ریشه های آسیب به جامعه می پردازد که متاسفانه گویی حتا از زمان سعدی و در میان ادبا نیز رواج داشته است!
حال که سخن از واژه شناسی به میان آمد بد نیست به ریشه واژه sacred که جناب شکوهی بدان اشاره کرده اند نیم نگاهی بیندازیم. همانگونه که می دانید معانی مقدس، روحانی، معنوی، و وقف شده برای آن آورده شده است. ریشه آن واژه Sacrifice به معنای قربانی کردن و نیز وقف کردن است. تو گویی تا چیزی را در راه چیز دیگری وقف و قربانی نکنیم از روحانیت و معنویت به دور خواهیم بود.
البته بنده بر این باورم که ما هر آن در حال قربانی کردن چیزی در راه به دست آوردن چیز دیگری هستیم.
آنجا نیز که مولوی می فرماید :
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
از چه ترسم کی ز مردن کم شدم
...
حمله دیگر بمیرم از بشر
سر بر آرم از ملایک بال و پر
در حقیقت از قربانی شدن می گوید. چیز کمتری در سیر تکامل قربانی شد تا چیز کاملتری پدید آید. نه اینکه یوسفی لطیف و سیم تن را بدهند و چند تکه فلز به جایش گیرند.
درشهرمانک یوسفی خوش میفروشداحمقی
باور نمی داری ز من بازار شو بازار شو
حسین 1 عزیز،
در نسخه چاپی که من دارم نیز "ارزن" در پانویس به عنوان جایگزین آمده، و این مشکلی است که همواره با کاتبان بوده...آنچنانکه آنان در نسخه برداری از روی نسخ پیشین گاه در تندخوانی، گاه به سلیقه خود، و گاه بر اساس نفهمیدن یک واژه، یک مصراع، یک بیت، و یا حتی یک غزل آنانرا یا دگرگون می کردند و یا حتی حذف و اضافه...
ولی در اینجا همان "دَرزَن" نکوتر می نماید و به سخن سعدی نزدیکتر، چرا که درزن به معنای شخصی که در را زده و وارد می شود نشان از آن دارد که معبد چنان پر گشته که دیگر گنجایشی برای حتی یک نفر دیگر را ندارد، ضمن آنکه درزن به معنای سوزن نیز آید و همان بیان که "جای سوزن انداختن نبود" را در ذهن به تصویر می کشد...و فضا سازی در اشعار از مهمترین ارکان می باشد، چنانکه اگر سراینده ای در این باب خبره نباشد تو گویی سروده اش خشک و بی روح و تنوع است و بالعکس آنکه کارکشته چنان می سراید که می پنداری تو خود نیز در آن مکانی...
و این دو کاربرد "دَرزَن" در کنار یکدیگر در اینجا فضا را بسیار زیباتر ترسیم می کنند تا "ارزن"..
شکوهی گرامی،
زنار گویا از یونانی zonnynai به مانای بستن می آید که خود گویا ریشه در yos کهنتر و yasta اوستایی دارد که زمان گذشته بستن است" بست " و از یاستا تا کستی و کشتی راه درازی نیست.
اما کشتی بستن بخشی از آیین سدره پوشی است
زمانی که جوانان بهدین به پانزده سالگی میرسند ، زیر جامه ای سپید برتن می کنند و کشتی که از 72 رشته ی رشته از پشم سپید که در 6 دسته دوازده تایی بافته شده است بر کمر می بندند، و پای به جهان بزرگان می نهند ( کشتی را تنها به هنگام آب تنی و دشتان از تن بدر می کنند) بر گردنشان هم چنین انبانکی از برای کرفه هاشان می آویزند.
تا برسیم به داستان شیخ شیراز،
وی جهاندیده بوده است و( جهاندیده بسیار گوید دروغ)
از جمله همین داستان ، سعدی گمان نمی رود به هند سفر کرده باشد او از برای پند ا ندرز و سفارش به پرهیزکاری و درست کرداری داستانی ساخته است تا توجه ما را جلب و پیام همیشگی خود را به گوش جانمان برساند
" عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است "
وین در همه کارهای او از نظم و نثر و در جمله زمینه ها دیده می شود حتا در عاشقانه ها پیامی ، پیغامی دارد.
" سخندان و نصیحت گو " است و هم عالم دین و عالمان دین گبر و ترسا و برهمن و یهود و.. را بیرون از دین می دانسته اند رسم روزگار چنین بوده است.
یقین بدارید استاد سخن و مادر زبان پارسی مانا و تفاوت مانایی مغ و مطران و برهمن و ...را بسیار به از مایان می دانسته است
ببخشایید .
دانشور ارجمند روفیای گرامی
جناب مصطفا ملکیان را نمی شناسم ، درود بر او و بر شما که بر پالایش زبان ، پاکیزه نویسی و درست نویسی پای میفشارید بویژه در روزگار امروز که لشکریان جور از درون و بیرون کیستی ما نشانه کرده اند،
وهم باسرکار هم رای و هم داستان ام که "دو صد گفته چون نیم کردار نیست " و باز خورد انچه می پنداریم. می گوییم و میکنیم بر یکدیگر.
دو دیگر ، خوشا و خرما که جناب ظریف می آموزد چگونه، کی ،کجا سخن را براند و پاس بدارد.
( سخنان ناسخته وی در نخستین روزهای وزیری اش فراموش نا شدنی اند)
سدیگر، شیخ شیرا ز در سفر خیالی هند، البته آهنگ گفتگو پیرامون برجامی بد فرجام نداشته است!
بختتان سبز، روزگارتان سپید و أچهرتان هماره سرخ باد
سلام، در این حکایت و چند حکایت دیگه جناب سعدی میگویند: اگر خوبی در وجود کسی هست از لطف خداست، من این سوال برام پیش اومد که: منظورش این هست که خوبی و بدی انتخاب خودمان نیست و خدا خواسته خوب باشیم یا بد باشیم؟ این عقیده یکم دور از ذهنه. شاید هم من متوجه بیان جناب سعدی نشدم، اگر کسی میدونه برام توضیح بده.
ببین چه کسانی سعدی را دروغگو و تخیلی خطاب میکنن فکر کنم تعصب در شما زیادی تاثیر گذاشته درحد حرف زدن در رابطه سعدی هم نیستید شما
متعصبی دادش از تعصب به آسمان است...
سلام بر گلی گرامی
لطفا به آیات زیر دقت فرمایید:
النساء : 79 ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ …. هر خوبی به تو میرسد از خداست وهر بدی به تو میرسد از خودت میباشد.....
الشوری : 30 وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ هر مصیبتی که به شما میرسد ناشی از عملکرد شماست وتازه خداوند از بسیاری از گناهان شما میگذرد.
التغابن : 11 ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ ....... هیچ مصیبتی به شما نمیرسد مگر به اذن خدا.....
النحل : 53 وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ .....هر نعمتی که دارید همه ازجانب خداست.
برآیند این آیات در کنار هم نشان میدهد اتفاقات ناگواری که به ما میرسد ناشی از عملکرد ماست اما نه مستقلا .بلکه با اجازه خداوند. بدین معنی که خداوند با توجه به کارنامه عملکرد ما بسیاری از گناهان مارا عفو میکند وبه استناد برخی از گناهان اجازه ورود اتفاقات ناگوار به ما را صادر میکند. تا ما متنبه بشویم وبفهمیم که مسیر را اشتباه میرویم وبرگردیم تا در نهایت دچار آتش جهنم نشویم.اما منشا همه نیکی ها خداوند است و تلاش های ما برای رسیدن به خوبی به معنی ارائه درخواست به خداوند است وخداوند اگر صلاح دید اجازه برآورده شدن درخواست مارا میدهد. وگرنه علیرغ تلاش موفق نمیشویم.
به نظر بنده سعدی عمدا مسیحی و زرتشتی و هندو را با هم درهم آمیخته چون محال است که بین آنها نداند که چه تفاوت هایی است.
سلام من الان داشتم شعر رو میخوندم و یه جرقه یهو توی ذهنم زده شد دوست داشتم ببینم به ذهن کسی رسیده این موضوع یا نه.
دیدید که سعدی اعتراض داشت که چرا انسانها دارن بت بی جان رو میپرستن، در ادامه گفت یه نفر ریسمان رو میکشه و دست بت تکون میخوره. دراخرهم گفت من گریان گفتم که من هم این بت رو میپرستم تا از آزارشون رها بشم.
خب تحلیل من اینه، آیا ممکنه یکم عمیقتر بشیم و فکر کنیم سعدی درواقع داره همین رو به ما میگه؟ میگه چرا خدایی که ندیدی رو میپرستی؟ (اونجا گفت یکی طناب رو میکشه) اینجا یکی میاد میگه خدا گفته این کارو بکنید اون کارو بکنید، و توی داستان گفت گریان شدم و گفتم میپرستمش، اینجاهم منظورش اینه که بخاطر حکومتی که توی زمان سعدی هست این ها رو فریب میده که بهش آزار نرسونن؟
ببینین فقط لازمه جای بت رو با خدا عوض کنیم و میشه گفت سعدی در واقع داره خود ما رو نکوهش میکنه البته به نحوی که باعث دردسر خودش نشه؟
کسی با من هم نظر هست که ممکنه اینطور باشه؟
سعدی اگه امروز بود و این نظر تو رو میخوند در جا میفرستادت تو بغل عزراییل، برو تصورت رو از خدا درست کن
متاسفانه اینکه سعدی دینِ باستانِ ایرانیان را تعمدا با بت پرستی یکی دانسته و این چنین توهین می کند, به هیچ وجه قابلِ دفاع نیست.
متاسفانه سعدی, نظامی و مولانا بخاطر اعتقادات مذهبیشان و درگیر بودن با احکام شرعی به دفعات به ادیانِ غیراسلامی توهین کرده اند.
شما در اشعار حافظ و فردوسی و رباعیات خیام با این مسئله به هیچ وجه مواجه نمی شوید
دین در نزد خدا اسلام است و بس، نظر خدا مهم است نه نظر مردم
درود بر شما
شما خودتون با خدا حرف زدید که چنین نظری داری شاید هم نماینده ایشونید ما نمیدونیم
این حرف آدمهای متوهم افراطی خود شیفته را تکرار نفرمایید اسلام عزیز هیچ گلی به سر کسی نزده عزیزم
شاد باشید
خدا رو شکر که دشمنان اسلام از خرد بویی نبردن
درود بر شما
خدا را شکر شما از خرد بویی بردی عزیزم
اگه دوست عزیز منظورت بنده است اولا من دشمن اسلام نیستم و اسلام اصلا نیاز به دشمن نداره فدات شم ولی از اینکه با شما بحث میکنم در بیخردی خودم واقعا شک ندارم .
شاد باشید
جناب دکتر شکوهی بحث بسیار زیبایی در خصوص واژه شناسی داشتند و عده ای هم نقد این موضوع که سعدی همه ادیان را با هم قاطی کرده و موضوعاتی از این دست.
همه این موضوعات به این دلیل است که ما تصور غلطی از شاعران قدیم و اصولا بسیاری از افراد معروف و مشهور گذشته داریم. مثلا در ذهنیت ما؛ شاعری مانند سعدی، مانند یک دکترای ادبیات ، با تسلط بر همه علوم و ریزه کاریهای ادبی و اطلاعات تاریخی و قوانین خاص ادبیات فارسی است. در حالیکه در اکثر موارد اینگونه نیست و شاعر، در اصل یک انسانی است دقیقا مانند همه انسانهای هم زمان و هم عصر خود؛ که تنها تفاوتش این بوده که دارای یک استعداد و نبوغ بالای ذاتی در چینش واژه ها و گفتن شعر بوده است. وقتی با این دید به سعدی بنگرید خواهید دید که اگر چه سعدی انسانی جهاندیده بوده که سفرهای بسیاری کرده و تجربیات فراوانی دارد. اما باز هم یک مسلمان بوده که همه مردم دنیا را، یا مومن و مسلمان میدیده و یا کافر و غیر مسلمان، در نگاه چنین مسلمانی؛ همه کافران در یک سمت هستند و فرقی هم بین زرتشتی و بودائی و هندو و مسیحی و بت پرست و همه ادیان دیگر وجود ندارد. لذا بسیار مهم است که کاراکتر و شخصیت هر کدام از بزرگان را، آنگونه که واقعا بودند ببینیم و نه آنگونه که ما دوست داریم که میبودند.