گنجور

بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان

بتی دیدم از عاج در سومنات
مرصع چو در جاهلیت منات
چنان صورتش بسته تمثالگر
که صورت نبندد از آن خوبتر
ز هر ناحیت کاروانها روان
به دیدار آن صورت بی روان
طمع کرده رایان چین و چگل
چو سعدی وفا ز آن بت سخت دل
زبان آوران رفته از هر مکان
تضرع کنان پیش آن بی زبان
فرو ماندم از کشف آن ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا؟
مغی را که با من سر و کار بود
نکوگوی و هم حجره و یار بود
به نرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من
که مدهوش این ناتوان پیکرند
مقید به چاه ضلال اندرند
نه نیروی دستش، نه رفتار پای
ورش بفکنی بر نخیزد ز جای
نبینی که چشمانش از کهرباست؟
وفا جستن از سنگ چشمان خطاست
بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت
چو آتش شد از خشم و در من گرفت
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر
فتادند گبران پازند خوان
چو سگ در من از بهر آن استخوان
چو آن راه کژ پیششان راست بود
ره راست در چشمشان کژ نمود
که مرد ار چه دانا و صاحبدل است
به نزدیک بی‌دانشان جاهل است
فرو ماندم از چاره همچون غریق
برون از مدارا ندیدم طریق
چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است
مهین برهمن را ستودم بلند
که ای پیر تفسیر استا و زند
مرا نیز با نقش این بت خوش است
که شکلی خوش و قامتی دلکش است
بدیع آیدم صورتش در نظر
ولیکن ز معنی ندارم خبر
که سالوک این منزلم عن قریب
بد از نیک کمتر شناسد غریب
تو دانی که فرزین این رقعه‌ای
نصیحتگر شاه این بقعه‌ای
چه معنی است در صورت این صنم
که اول پرستندگانش منم
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است
برهمن ز شادی بر افروخت روی
پسندید و گفت ای پسندیده گوی
سؤالت صواب است و فعلت جمیل
به منزل رسد هر که جوید دلیل
بسی چون تو گردیدم اندر سفر
بتان دیدم از خویشتن بی خبر
جز این بت که هر صبح از اینجا که هست
برآرد به یزدان دادار دست
وگر خواهی امشب همینجا بباش
که فردا شود سر این بر تو فاش
شب آنجا ببودم به فرمان پیر
چو بیژن به چاه بلا در اسیر
شبی همچو روز قیامت دراز
مغان گرد من بی وضو در نماز
کشیشان هرگز نیازرده آب
بغلها چو مردار در آفتاب
مگر کرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن شب عذابی الیم
همه شب در این قید غم مبتلا
یکم دست بر دل، یکی بر دعا
که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
بر آهخت شمشیر روز از غلاف
فتاد آتش صبح در سوخته
به یک دم جهانی شد افروخته
تو گفتی که در خطهٔ زنگبار
ز یک گوشه ناگه در آمد تتار
مغان تبه رای ناشسته روی
به دیر آمدند از در و دشت و کوی
کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای درزن نماند
من از غصه رنجور و از خواب مست
که ناگاه تمثال برداشت دست
به یک بار از ایشان برآمد خروش
تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
چو بتخانه خالی شد از انجمن
برهمن نگه کرد خندان به من
که دانم تو را بیش مشکل نماند
حقیقت عیان گشت و باطل نماند
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت
چو بینی زبر دست را زور دست
نه مردی بود پنجهٔ خود شکست
زمانی به سالوس گریان شدم
که من زآنچه گفتم پشیمان شدم
به گریه دل کافران کرد میل
عجب نیست سنگ ار بگردد به سیل
دویدند خدمت کنان سوی من
به عزت گرفتند بازوی من
شدم عذرگویان بر شخص عاج
به کرسی زر کوفت بر تخت ساج
بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بر بت پرست
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند
چو دیدم که در دیر گشتم امین
نگنجیدم از خرمی در زمین
در دیر محکم ببستم شبی
دویدم چپ و راست چون عقربی
نگه کردم از زیر تخت و زبر
یکی پرده دیدم مکلل به زر
پس پرده مطرانی آذرپرست
مجاور سر ریسمانی به دست
به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد
که ناچار چون در کشد ریسمان
بر آرد صنم دست، فریادخوان
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار
بتازید و من در پیش تاختم
نگونش به چاهی در انداختم
که دانستم ار زنده آن برهمن
بماند، کند سعی در خون من
پسندد که از من بر آید دمار
مبادا که سرش کنم آشکار
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی
که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر
نخواهد تو را زندگانی دگر
وگر سر به خدمت نهد بر درت
اگر دست یابد ببرد سرت
فریبنده را پای در پی منه
چو رفتی و دیدی امانش مده
تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث
که از مرده دیگر نیاید حدیث
چو دیدم که غوغایی انگیختم
رها کردم آن بوم و بگریختم
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی
مکش بچهٔ مار مردم گزای
چو کشتی در آن خانه دیگر مپای
چو زنبور خانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی
به چابک‌تر از خود مینداز تیر
چو افتاد، دامن به دندان بگیر
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی مایست
به هند آمدم بعد از آن رستخیز
وز آنجا به راه یمن تا حجیز
از آن جمله سختی که بر من گذشت
دهانم جز امروز شیرین نگشت
در اقبال و تأیید بوبکر سعد
که مادر نزاید چنو قبل و بعد
ز جور فلک دادخواه آمدم
در این سایه‌گستر پناه آمدم
دعاگوی این دولتم بنده‌وار
خدایا تو این سایه پاینده دار
که مرهم نهادم نه در خورد ریش
که در خورد انعام و اکرام خویش
کی این شکر نعمت به جای آورم
و گر پای گردد به خدمت سرم؟
فرج یافتم بعد از آن بندها
هنوزم به گوش است از آن پندها
یکی آن که هر گه که دست نیاز
برآرم به درگاه دانای راز
به یاد آید آن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خودبینیم
بدانم که دستی که برداشتم
به نیروی خود بر نیفراشتم
نه صاحبدلان دست بر می‌کشند
که سررشته از غیب در می‌کشند
در خیر باز است و طاعت ولیک
نه هر کس تواناست بر فعل نیک
همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه
کلید قدر نیست در دست کس
توانای مطلق خدای است و بس
پس ای مرد پوینده بر راه راست
تو را نیست منت، خداوند راست
چو در غیب نیکو نهادت سرشت
نیاید ز خوی تو کردار زشت
ز زنبور کرد این حلاوت پدید
همان کس که در مار زهر آفرید
چو خواهد که ملک تو ویران کند
نخست از تو خلقی پریشان کند
وگر باشدش بر تو بخشایشی
رساند به خلق از تو آسایشی
تکبر مکن بر ره راستی
که دستت گرفتند و برخاستی
سخن سودمند است اگر بشنوی
به مردان رسی گر طریقت روی
مقامی بیابی گرت ره دهند
که بر خوان عزت سماطت نهند
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمنده یاد آوری
فرستی مگر رحمتی در پیم
که بر کردهٔ خویش واثق نیم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بتی دیدم از عاج در سومنات
مرصع چو در جاهلیت منات
هوش مصنوعی: تصویری از مجسمه زیبایی را در سومنات دیدم که به گونه‌ای هنرمندانه تزئین شده بود و یادآور دوران جاهلیت و بت‌پرستی بود.
چنان صورتش بسته تمثالگر
که صورت نبندد از آن خوبتر
هوش مصنوعی: چنان چهره‌اش زیبا و دل‌انگیز است که هیچ هنرمندی نمی‌تواند چهره‌ای بهتر از آن را بسازد.
ز هر ناحیت کاروانها روان
به دیدار آن صورت بی روان
هوش مصنوعی: کاروان‌ها از هر سو به سمت دیدن آن چهره‌ی بی‌جان در حال حرکت هستند.
طمع کرده رایان چین و چگل
چو سعدی وفا ز آن بت سخت دل
هوش مصنوعی: کسانی که به زیبایی‌ها و دلربایی‌های چین و چگل امیدوارند، باید بدانند که وفای سعدی به این معشوق زیبا، همچون دل بی‌رحم آن بت نیست.
زبان آوران رفته از هر مکان
تضرع کنان پیش آن بی زبان
هوش مصنوعی: زبان‌ها و کلمات به آن بی‌زبان شکایت می‌کنند و از هر گوشه‌ای با حالتی زاری و ناله پیش او می‌آیند.
فرو ماندم از کشف آن ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا؟
هوش مصنوعی: من از فهمیدن آن ماجرا به شدت حیران مانده‌ام که چرا موجود زنده‌ای مانند حیی، به چیزی که بی‌جان است، عشق ورزد؟
مغی را که با من سر و کار بود
نکوگوی و هم حجره و یار بود
هوش مصنوعی: مغی که با من در ارتباط بود، شخصی نیکو و همراه و دوست بود.
به نرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من
هوش مصنوعی: به آرامی از او پرسیدم، ای برهمن، از کار و حال این مکان عجیب و شگفت‌انگیز تعجب دارم.
که مدهوش این ناتوان پیکرند
مقید به چاه ضلال اندرند
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که افرادی که ضعیف و ناتوان هستند، در وضعیت گیجی و گمراهی به سر می‌برند و به دام افکار یا شرایط منفی افتاده‌اند.
نه نیروی دستش، نه رفتار پای
ورش بفکنی بر نخیزد ز جای
هوش مصنوعی: نه قدرت دستانش و نه روش قدم‌هایش نمی‌تواند او را از جا برکند یا از محرک خود دور کند.
نبینی که چشمانش از کهرباست؟
وفا جستن از سنگ چشمان خطاست
هوش مصنوعی: چشمان او مانند کهربا درخشان است و نمی‌توان به وفاداری از سنگی انتظار داشت.
بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت
چو آتش شد از خشم و در من گرفت
هوش مصنوعی: گفتم که دوست من تبدیل به دشمن شده است، چون از خشمش مانند آتش افروخته شده و این خشم در وجود من نیز شعله‌ور شده است.
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر
هوش مصنوعی: مغان را مطلع کرد و پیران قدیمی را در آن جمع ندیدم که چهره‌ای نیکو داشته باشند.
فتادند گبران پازند خوان
چو سگ در من از بهر آن استخوان
هوش مصنوعی: گبرانی که به مانند سگ‌ها دور من می‌گردند، از روی طمع و برای به‌دست‌آوردن یک لقمه نان، به دامان من افتاده‌اند.
چو آن راه کژ پیششان راست بود
ره راست در چشمشان کژ نمود
هوش مصنوعی: وقتی که راه ناهموار برای آن‌ها درست به نظر می‌رسید، راه راست در نظشان ناهموار به نظر آمد.
که مرد ار چه دانا و صاحبدل است
به نزدیک بی‌دانشان جاهل است
هوش مصنوعی: هرچند که یک مرد از نظر علم و باطن فردی آگاه و با دل است، اما در نزد بی‌دانشان، او نیز نادان به شمار می‌آید.
فرو ماندم از چاره همچون غریق
برون از مدارا ندیدم طریق
هوش مصنوعی: در ناچاری غرق شدم، مانند کسی که در دریا غرق شده است؛ نتوانستم از صبوری و حوصله خارج شوم و راهی را نداشتم.
چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است
هوش مصنوعی: وقتی می‌بینی که آدم نادانی به خاطر کینه‌توزی در حال رفتار ناپسند است، بهتر است با آرامش و نرمش با او برخورد کنی تا از آسیب‌ها دور بمانی.
مهین برهمن را ستودم بلند
که ای پیر تفسیر استا و زند
هوش مصنوعی: من به ستایش و تقدیر از آن برهمن بزرگ پرداختم، که ای استاد سالخورده، تفسیر و زندگی را به خوبی می‌دانی.
مرا نیز با نقش این بت خوش است
که شکلی خوش و قامتی دلکش است
هوش مصنوعی: به من هم از دیدن زیبایی این معشوق لذت می‌برد و از اینکه چهره‌ای زیبا و قدی دلربا دارد خوشحال هستم.
بدیع آیدم صورتش در نظر
ولیکن ز معنی ندارم خبر
هوش مصنوعی: زیبایی او در نگاه من جلوه‌گر است، اما از معنای درونی‌اش بی‌خبرم.
که سالوک این منزلم عن قریب
بد از نیک کمتر شناسد غریب
هوش مصنوعی: کسی که در این مسیر سیر و سلوک می‌کند، به زودی به این نکته پی خواهد برد که در این دنیا از خوبی‌ها هم غریبانه‌تر و کمتر وجود دارد.
تو دانی که فرزین این رقعه‌ای
نصیحتگر شاه این بقعه‌ای
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که فرزین این نامه، نصیحتی برای پادشاه این مکان است.
چه معنی است در صورت این صنم
که اول پرستندگانش منم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زیبایی و جذابیت این معشوق، چه مفهومی وجود دارد وقتی که من خود اولین کسی هستم که او را می‌پرستم و به او عشق می‌ورزم. عشق و توجه من به او، خودش گویای ارزش و معنای اوست.
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است
هوش مصنوعی: عبادت بدون داشتن آگاهی و شناخت درست، نادرست و گمراه‌کننده است. خوشا به حال کسی که در این مسیر علم و فراست دارد و با آگاهی قدم برمی‌دارد.
برهمن ز شادی بر افروخت روی
پسندید و گفت ای پسندیده گوی
هوش مصنوعی: برهمن از خوشحالی چهره‌ی زیبایی به خود گرفته و با شور و شوق می‌گوید: "ای کسی که مورد پسند هستی، صحبت کن!"
سؤالت صواب است و فعلت جمیل
به منزل رسد هر که جوید دلیل
هوش مصنوعی: سوال تو درست است و رفتار تو زیباست. هرکس که دنبال دلیلی باشد، به مقصد خواهد رسید.
بسی چون تو گردیدم اندر سفر
بتان دیدم از خویشتن بی خبر
هوش مصنوعی: در سفرها با افرادی مانند تو برخورد کردم و بت‌هایی را دیدم که نشان از زیبایی‌ها دارند، اما در این میان خود را فراموش کرده‌ام.
جز این بت که هر صبح از اینجا که هست
برآرد به یزدان دادار دست
هوش مصنوعی: جز این معبود که هر روز از اینجا به سوی خداوند دست برمی‌دارد، چیز دیگری نیست.
وگر خواهی امشب همینجا بباش
که فردا شود سر این بر تو فاش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی، امشب همین‌جا بمان و خواب راحتی داشته باش؛ زیرا فردا ممکن است حقیقتی درباره تو روشن شود.
شب آنجا ببودم به فرمان پیر
چو بیژن به چاه بلا در اسیر
هوش مصنوعی: در آن شب در آنجا به دستور پیرم نشسته بودم، مانند بیژن که در چاه بلایی گرفتار شده بود.
شبی همچو روز قیامت دراز
مغان گرد من بی وضو در نماز
هوش مصنوعی: یک شب طولانی مانند روز قیامت، جمعیتی از مغان دور من جمع شده‌اند و بی‌وضو در حال عبادت و نماز هستند.
کشیشان هرگز نیازرده آب
بغلها چو مردار در آفتاب
هوش مصنوعی: کشیشان هرگز آب بغل‌ها را نمی‌ریزند، مانند مرداری که در آفتاب مانده است.
مگر کرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن شب عذابی الیم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من مرتکب اشتباه بزرگی شده بودم که در آن شب عذاب شدیدی را تجربه کردم.
همه شب در این قید غم مبتلا
یکم دست بر دل، یکی بر دعا
هوش مصنوعی: تمام شب در اندوهی گرفتارم؛ یک دستم بر دلم است و دست دیگرم به دعا مشغول.
که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس
هوش مصنوعی: ناگهان صدای دهل به گوش رسید و آواز کوس را در آسمان قربانیان چرخید.
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
بر آهخت شمشیر روز از غلاف
هوش مصنوعی: خطیب در شب لباس سیاه به تن دارد و بدون هیچ تناقضی، شمشیر روز را از غلاف بیرون می‌آورد.
فتاد آتش صبح در سوخته
به یک دم جهانی شد افروخته
هوش مصنوعی: آتش صبح در دل زغال‌های سوخته به یک لحظه شعله‌ور شد و همه‌جا را روشن کرد.
تو گفتی که در خطهٔ زنگبار
ز یک گوشه ناگه در آمد تتار
هوش مصنوعی: تو گفتی که در سرزمین زنگبار، ناگهان صدای تاتار از یک گوشه به گوش رسید.
مغان تبه رای ناشسته روی
به دیر آمدند از در و دشت و کوی
هوش مصنوعی: مغان که چهره‌های ناپاک و دل‌های آلوده دارند، از هر سو به سمت معبد آمدند.
کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای درزن نماند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مردان در این شهر باقی نمانده و از زنان نیز در این معبد بت پرستی جایی برای ورود وجود ندارد.
من از غصه رنجور و از خواب مست
که ناگاه تمثال برداشت دست
هوش مصنوعی: من از غم و اندوه بیمار و در خواب غرق بودم که ناگهان یاد و تصویر تو از ذهنم پاک شد.
به یک بار از ایشان برآمد خروش
تو گفتی که دریا بر آمد به جوش
هوش مصنوعی: ناگهان صدای بلندی از آن‌ها برخاست که انگار دریا به جوش آمده است.
چو بتخانه خالی شد از انجمن
برهمن نگه کرد خندان به من
هوش مصنوعی: وقتی که معبد بت‌ها از جماعت خالی شد، برهمن با ظاهری خندان به من نگریست.
که دانم تو را بیش مشکل نماند
حقیقت عیان گشت و باطل نماند
هوش مصنوعی: من می‌دانم که دیگر برای تو مشکلات زیادی باقی نخواهد ماند، زیرا حقیقت روشن شده و باطل دیگر باقی نمانده است.
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که نادانی در او ریشه‌دار و قوی است، فهمیدم که آرزوهای غیرممکن نیز در او پنهان شده است.
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
که حق ز اهل باطل بباید نهفت
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از حق چیزی بگویم، زیرا حق باید از دیدگاه افراد نادرست پنهان بماند.
چو بینی زبر دست را زور دست
نه مردی بود پنجهٔ خود شکست
هوش مصنوعی: اگر کسی را ببینی که بر اساس قدرتش بر دیگران تسلط دارد، بدان که تنها به خاطر توانایی خودش نیست، بلکه ممکن است بر دیگران ظلم کند و در واقع شجاعت و مردانگی او در تعبیر قدرتش نیست.
زمانی به سالوس گریان شدم
که من زآنچه گفتم پشیمان شدم
هوش مصنوعی: زمانی پیش آمد که به شدت احساس ناراحتی و پشیمانی کردم، چون از آنچه که گفته بودم، پشیمان شدم.
به گریه دل کافران کرد میل
عجب نیست سنگ ار بگردد به سیل
هوش مصنوعی: اگر دل کافران با گریه به عجب بیفتد، تعجبی نیست اگر سنگ هم در برابر سیل به حرکت درآید.
دویدند خدمت کنان سوی من
به عزت گرفتند بازوی من
هوش مصنوعی: خدمتگزاران با شتاب به سوی من آمدند و به احترام، بازوی مرا گرفتند.
شدم عذرگویان بر شخص عاج
به کرسی زر کوفت بر تخت ساج
هوش مصنوعی: من به شخصی که در موقعیت ناتوانی قرار دارد، عذرخواهی می‌کنم و بر روی صندلی ارزشمند نشسته‌ام.
بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بر بت پرست
هوش مصنوعی: من یک بوسه به دست بت دادم، که بر او و بر پرستنده‌اش لعنت باد.
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند
هوش مصنوعی: مدتی به تقلید از کافران زندگی کردم و به پیرو آنان تبدیل شدم، در حالی که به دنبال بحث‌ها و گفتارهای آنان بودم.
چو دیدم که در دیر گشتم امین
نگنجیدم از خرمی در زمین
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که در خانقاه به من اعتماد کردند، نتوانستم از شادی در این دنیا جا بگیرم.
در دیر محکم ببستم شبی
دویدم چپ و راست چون عقربی
هوش مصنوعی: در یک شب، در محلی که مشغول نوشیدن بودم، به شدت در حرکت بودم و مثل یک عقرب که در حال جست‌وجو و گشتن است، به چپ و راست می‌دویدم.
نگه کردم از زیر تخت و زبر
یکی پرده دیدم مکلل به زر
هوش مصنوعی: زیر تخت را نگاه کردم و پشت یکی از پرده‌ها را دیدم که با زر تزئین شده بود.
پس پرده مطرانی آذرپرست
مجاور سر ریسمانی به دست
هوش مصنوعی: یک شخص با ویژگی‌های خاص، که به نوعی شبیه به آتش پرست‌های قدیم است، در پس پرده‌ای قرار دارد و نخی به دست دارد که او را به مکان دیگری متصل می‌کند.
به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، به وضوح مشخص شد که مانند داود که آهن در دستانش نرم و قابل شکل‌گیری شد.
که ناچار چون در کشد ریسمان
بر آرد صنم دست، فریادخوان
هوش مصنوعی: زمانی که مجبور باشد، مانند آنکه برای کشیدن ریسمانی، صنمی دستش را بیرون می‌آورد و فریاد می‌زند.
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار
هوش مصنوعی: برهمن (هندو) از دیدن من شرمسار شد، زیرا تو چنان تاثیری بر کارهای او داشتی که مانند بخیه‌ای بر روی زخم است.
بتازید و من در پیش تاختم
نگونش به چاهی در انداختم
هوش مصنوعی: به سرعت پیش بروید و من به دنبال شما حرکت می‌کنم تا او را به چاهی بیفکنم.
که دانستم ار زنده آن برهمن
بماند، کند سعی در خون من
هوش مصنوعی: من فهمیدم که اگر آن برهمن زنده باشد، تلاش خواهد کرد که به من آسیب بزند.
پسندد که از من بر آید دمار
مبادا که سرش کنم آشکار
هوش مصنوعی: او دوست دارد که من به او آسیب بزنم، اما نگذارید که من نیتم را به طور واضح نشان دهم.
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی
هوش مصنوعی: وقتی از فساد و خرابکاری کسی باخبر شدی، باید از دست او خلاص شوی و از او دوری کنی.
که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر
نخواهد تو را زندگانی دگر
هوش مصنوعی: اگر او را زنده نگه‌داری، آن که هنری ندارد به تو زندگی دیگری نخواهد بخشید.
وگر سر به خدمت نهد بر درت
اگر دست یابد ببرد سرت
هوش مصنوعی: اگر کسی سرش را به عنوان خدمت بر در تو نهد، اگر به تو رسید، سر او را خواهد برید.
فریبنده را پای در پی منه
چو رفتی و دیدی امانش مده
هوش مصنوعی: به کسی که فریبنده است، اعتماد نکن و به او اجازه نده که تو را به دام بیندازد. زمانی که از او دور شدی و او را دیدی، هیچ فرصتی به او نده که دوباره تو را فریب دهد.
تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث
که از مرده دیگر نیاید حدیث
هوش مصنوعی: من همه آن بدکار را سرکوب کردم، زیرا او از مردگان داستانی نمی‌تواند بگوید.
چو دیدم که غوغایی انگیختم
رها کردم آن بوم و بگریختم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که هیاهو و دلشوره‌ای در حال پیدایش است، آن منطقه را ترک کردم و به دور شدم.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی
هوش مصنوعی: اگر در جایی آتش‌افروزی کردی، حواست باشد که از شیران دوری کنی، اگر که به هوش و خرد خود اهمیت می‌دهی.
مکش بچهٔ مار مردم گزای
چو کشتی در آن خانه دیگر مپای
هوش مصنوعی: بچهٔ مار را که مردم را می‌گزد، نکش، چون کشتی وقتی در آن خانه باشد، دیگر وارد آنجا نشو.
چو زنبور خانه بیاشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی
هوش مصنوعی: زمانی که زنبور خانه‌اش را آشفته کرد، بهتر است که از محل خود دور شوی؛ زیرا احتمال آسیب دیدن وجود دارد.
به چابک‌تر از خود مینداز تیر
چو افتاد، دامن به دندان بگیر
هوش مصنوعی: به کسی که از تو سریع‌تر و چابک‌تر است، تیری نزن و وقتی تیر به هدف اصابت کرد، بهتر است خودت را حفظ کنی و در دامن خود به دندان بگیری تا آسیبی نبینی.
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی مایست
هوش مصنوعی: در نوشته‌های سعدی چنین نصیحتی وجود ندارد که وقتی دیوار را خراب می‌کنی، بایست و منتظر بمان.
به هند آمدم بعد از آن رستخیز
وز آنجا به راه یمن تا حجیز
هوش مصنوعی: به هند سفر کردم و پس از آن به سمت یمن حرکت کردم تا به حجیز برسم.
از آن جمله سختی که بر من گذشت
دهانم جز امروز شیرین نگشت
هوش مصنوعی: از جمله دشواری‌هایی که تجربه کردم، تنها امروز است که دهانم شیرین شده و به خوبی بازگو می‌کند.
در اقبال و تأیید بوبکر سعد
که مادر نزاید چنو قبل و بعد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زمان بوبکر سعد، مانند او کسی به دنیا نیامده و نخواهد آمد که چنین قابلیت‌ها و ویژگی‌هایی داشته باشد. به عبارتی، بوبکر سعد انسانی است که در بالا بودن مقام و ویژگی‌هایش بی‌نظیر است و نمی‌توان نمونه‌ای مشابه برای او پیدا کرد.
ز جور فلک دادخواه آمدم
در این سایه‌گستر پناه آمدم
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و بی‌عدالتی روزگار، از آنجا که به این پناهگاه سایه‌دار آمدم، درخواست کمک و دادخواهی دارم.
دعاگوی این دولتم بنده‌وار
خدایا تو این سایه پاینده دار
هوش مصنوعی: خدایا، تو را شکرگزارم که این دولت به خوبی خدمت می‌کند. می‌خواهم که سایه‌اش همیشه بر سرم و برای مردم بماند.
که مرهم نهادم نه در خورد ریش
که در خورد انعام و اکرام خویش
هوش مصنوعی: من درد و زخم‌های خود را با محبت و کرامت درمان کردم، نه اینکه آن‌ها را از طریق مشکلات و رنج‌ها تسکین دهم.
کی این شکر نعمت به جای آورم
و گر پای گردد به خدمت سرم؟
هوش مصنوعی: کی می‌توانم شکر این نعمت را به جا آورم، حتی اگر در هنگام خدمت به تو پایم به زمین بیفتد؟
فرج یافتم بعد از آن بندها
هنوزم به گوش است از آن پندها
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از مشکلاتم رها شدم، هنوز هم به یاد دارم درس‌هایی که از آن‌ها گرفتم.
یکی آن که هر گه که دست نیاز
برآرم به درگاه دانای راز
هوش مصنوعی: کسی هست که هر بار که دست نیازم را به سوی او بلند می‌کنم، به درگاه فردی عالم و آگاه به اسرار می‌روم.
به یاد آید آن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خودبینیم
هوش مصنوعی: یاد آن معشوق زیبا به یادمان می‌آید که با زیبایی‌اش باعث می‌شود ما در خود غرق شویم و به معنای واقعی به خودمان نگاه کنیم.
بدانم که دستی که برداشتم
به نیروی خود بر نیفراشتم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که نیرویی که برای بلند کردن چیزی به کار بردم، تنها به قدرت خودم نیست.
نه صاحبدلان دست بر می‌کشند
که سررشته از غیب در می‌کشند
هوش مصنوعی: افراد وارسته و دانا هرگز دست از کار نمی‌کشند، زیرا همواره از راهی پنهان و غیرقابل مشاهده الهام می‌گیرند و مسیر خود را می‌یابند.
در خیر باز است و طاعت ولیک
نه هر کس تواناست بر فعل نیک
هوش مصنوعی: در فضیلت و خیری که وجود دارد، انجام کارهای نیک تنها از عهده هر کس برنمی‌آید و همه نمی‌توانند به خوبی از پس این کارها برآیند.
همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه
هوش مصنوعی: این مانع این است که در دربار، جز با اجازه و دستور شاه نمی‌توان ورود پیدا کرد.
کلید قدر نیست در دست کس
توانای مطلق خدای است و بس
هوش مصنوعی: قدرت و سرنوشت انسان‌ها در دست هیچ کس نیست، تنها خداوند متعال بر همه چیز تسلط دارد.
پس ای مرد پوینده بر راه راست
تو را نیست منت، خداوند راست
هوش مصنوعی: پس ای مردی که به دنبال راه راست هستی، برای تو هیچ نیازی به منت دیگران نیست، زیرا خداوند به تو کمک می‌کند.
چو در غیب نیکو نهادت سرشت
نیاید ز خوی تو کردار زشت
هوش مصنوعی: اگر در درون تو سرشت نیکویی وجود داشته باشد، هرگز از رفتارهای بد تو نتیجه‌ای نخواهد آمد.
ز زنبور کرد این حلاوت پدید
همان کس که در مار زهر آفرید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همان کسی که زهر مار را ایجاد کرد، زنبور را نیز آفرید و به آن حلاوت و شیرینی بخشید. یعنی خالق همه چیز، حتی متضادها و تفاوت‌ها را در جهان ایجاد کرده است.
چو خواهد که ملک تو ویران کند
نخست از تو خلقی پریشان کند
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهد سلطنت تو را نابود کند، ابتدا باید افرادی را در وضعیت بی نظمی و سر درگمی قرار دهد.
وگر باشدش بر تو بخشایشی
رساند به خلق از تو آسایشی
هوش مصنوعی: اگر برای تو بخششی باشد، او به مردم از تو آرامش می‌دهد.
تکبر مکن بر ره راستی
که دستت گرفتند و برخاستی
هوش مصنوعی: بر خود نبال و مغرور نباش، زیرا کسی تو را یاری کرده و به پیشرفت رسانده است.
سخن سودمند است اگر بشنوی
به مردان رسی گر طریقت روی
هوش مصنوعی: اگر از سخنان مفید بهره‌مند شوی، به راه و روش مردان بزرگ و درستکار می‌رسی.
مقامی بیابی گرت ره دهند
که بر خوان عزت سماطت نهند
هوش مصنوعی: اگر راهی برای رسیدن به مقام والایی پیدا کنی، دیگران برایت جشنی از افتخار برپا خواهند کرد.
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمنده یاد آوری
هوش مصنوعی: اما باید به یاد داشته باشی که نباید فقط برای خودت از درویش نیازمند بهره‌برداری کنی.
فرستی مگر رحمتی در پیم
که بر کردهٔ خویش واثق نیم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تو رحمتی را به من بیافرستی، در حالی که من به کارهایی که انجام داده‌ام اطمینان ندارم؟

خوانش ها

بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش عندلیب
بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1389/04/27 18:06

در هر زبانی هر واژه‌ای برای خود تاریخ و شخصیت و کاربردی دارد. یکی از دلیل‌هایی که نباید در جایگزینی وام‌واژه‌ها افراط و زیاده‌روی کرد آن است که نمی‌توان هر واژه‌ای را به جای دیگری به کار برد.
در سده‌های گذشته در زبان‌های مختلف، از جمله در ادبیات پارسی، گاه مفهوم‌ها با هم اشتباه می‌شدند یا بدون توجه به جای یکدیگر به کار می‌رفتند به ویژه در زمینه‌ی دین‌ها. برای نمونه در زبان عربی به تمام زرتشتیان می‌گفتند مجوس که عربیده‌ی مگوس یونانی یا همان مغ پارسی است. انگار به همه‌ی مسلمانان بگویند آخوند! یا عطار نیشاپوری دین زرتشتی را با بت‌پرستی اشتباه می‌گیرد:
من آن گبرم در این هستی که بتخانه بنا کردم ---- شدم بر بام بتخانه و گبران را صدا کردم
مورد دیگر زُنّار (zonnar) است. زنار رشته‌ای است که مهرپرستان به کمر می‌بستند و بعدها مانند بسیاری دیگر از ایده‌های مهرپرستی ایرانی وارد مسیحیت شد. و پس از آن وارد فرقه‌های فراماسون (Freemason/Masonic) شد و در انگلیسی به نام sacred Zennar خوانده می‌شود. در ادبیات پارسی زنار از نشانه‌های مسیحیان است و در عرفان معناهای گوناگونی دارد مانند رشته‌ی محبت، نشانه‌ی کفر و نامسلمانی و .... اما در برخی نوشته‌ها و شعرها و تفسیر شعرها می‌بینیم زنار - که نشان مسیحیان بوده - با کُستی یا کشتی - که از پوشاک‌های دینی زرتشتیان است - قاطی می‌شود و زرتشتیان زنار دارند! مانند این بیت خاقانی:
اربعین‌شان را ز خمسین نصارا دان مدد -------- طیلسان‌شان را ز زنار مجوسی ده نشان
در تفسیر شعر حافظ می‌نویسند: زنار یا کستی کمربندی است که زرتشتیان برای متمایز شدن از مسلمانان می‌بندند! حال آن که زرتشتیان از آغاز کستی بر میان می‌بستند و کستی ربطی به اسلام و زنار ندارد.
اما شاید مشهورترین و پراشتباه‌ترین این گونه کاربردها داستانی است که سعدی در باب هشتم بوستان از سرگذشت خود تعریف می‌کند و معلوم نیست تا چه اندازه واقعیت دارد. شاید بیشتر داستانی تخیلی باشد که سعدی برای بیان نظرهایش ساخته است. در این داستان سعدی به معبدی در سومنات هند می‌رود. سومنات (Somnath) از نام‌های «شیوا» (Shiva) خدای بزرگ هندوان است که سعدی به خاطر وزن شعر آن را به صورت سومَنات (Somanat) درآورده است. معبد سومنات از معبدهای بزرگ و ثروتمند شمال هند بود که در سده‌ی پنجم خ/دوازدهم سلطان محمود غزنوی به بهانه‌ی ترویج اسلام، اما در اصل برای غارت سیم و زر فراوان این معبد، به هند لشکر کشید و پس از کشتار هندوان بت‌ها را شکست و غنیمت فراوانی به چنگ آورد. البته سهم خلیفه‌ی عباسی در بغداد را نیز برایش فرستاد. (ن. ک. به نوشته‌ی پیشین) این معبد بعدها بازسازی شد و سعدی به معبد تازه‌ی سومنات می‌رود نه آن که محمود غزنوی ویران کرده بود.
برگردم به داستان سعدی. سعدی می‌گوید به سومنات رفتم و دیدم که مردم بتی را می‌پرستند و بر آن بوسه می‌دهند و برایش هدیه می‌آورند. به مسئولان معبد گفتم چرا صورت بی‌جان را می‌پرستید. آنان ناراحت شدند و به من حمله کردند. بعد من به فریب گفتم پس بگویید چرا این بت را می‌پرستید تا من هم پرستنده می‌شوم. گفتند شب اینجا بمان و فردا صبح ببین. فردا صبح همزمان با برآمدن آفتاب دستان بت هم به مناجات به سوی آسمان بلند می‌شود. سعدی در ظاهر پشیمان می‌شود و پوزش می‌خواهد و دست بت را می‌بوسد. سپس مدتی آنجا می‌ماند تا بدو اطمینان کنند. بعد یک روز که در معبد تنها می‌شود، می‌رود درها را می‌بندد و می‌گردد و می‌بیند که بله! شخصی در درون بت نشسته و ریسمانی به دست دارد که وقتی آن را بکشد دستان بت بلند می‌شود. سعدی که سر از راز بت و مسئولان بتخانه درآورده بود آن شخص را می‌کشد که مبادا سعدی را لو بدهد! بعد هم از راه یمن به حجاز می‌گریزد.
در این که سعدی استاد سخن است و سخن چون موم در دست اوست و به ویژه در زیبایی غزل‌هایش شکی نیست. اما در این داستان، سعدی واژه‌ها و مفهوم‌های بت‌پرست (کافر) و برهمن (دین هندو) و مغ و موبد و گبر (دین زرتشتی) و مطران و کشیش (دین مسیحی) و پیر (عرفان اسلامی) را با هم اشتباه می‌کند و در هم می‌آمیزد و همه را یکسان و به جای هم به کار می‌برد و نیز بتخانه و دیر و بقعه را. (البته شاید بتوان گفت که پیر و بقعه به معنای کلی به کار رفته‌اند.) مِهین برهمن هندو می‌شود پیر تفسیر اوستا و زند! برهمنان معبد هندو گبران پازندخوان هستند. در درون بت هندوان، مطران (اسقف مسیحی) آذرپرست (زرتشتی) برهمن نشسته است. در نظر سعدی مغان زرتشتی بدون وضوی مسلمانی نماز می‌خوانند. خلاصه همه چیز درهم ریخته است.
پیوند به وبگاه بیرونی

1389/04/27 18:06

در باره این شعر به پیوندی که دادم نگاه شود.

1392/09/20 16:12
احمد

سلام
گویا در بیت زیر واژه عجب به اشتباه غجب نوشته شده است:
به گریه دل کافران کرد میل
غجب نیست سنگ ار بگردد به سیل

1395/11/17 00:02
یاسان

با سپاس از توضیح آقای شکوهی باید گفت قرار نیست هر که حتی سعدی بزرگ هر چه گفته است یکسره راست و درست و به‌جا باشد درست مانند این شعر بوستان.

1395/11/17 03:02
nabavar

کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای در زن نماند
جای ارزن نماند

1395/11/17 09:02
روفیا

سپاس از سخنان ارزشمند جناب شکوهی.
گاهی با خود می اندیشم این دانش واژه شناسی نیز بسیار گسترده و آمیخته با دانش روانشناسی، تاریخ، جامعه شناسی، سیاست، پزشکی و... است. شما اگر یک انگلیسی زبان باشید و بخواهید معنای fear را به عربی بیابید، خواهید دید به طور عام معادل های خوف، خشیت، وحشت، و خطر برای آن به کار می رود. ولی یک عرب زبان می داند که هیچکدام با دیگری برابر نیست. وحشت با خشیت یکی نیست، گویا وحشت ترس از تنها ماندن درباره یک باورمندی، یک روش یا یک گفتار است، لیک خشیت ترس هنگام روبرویی با قدرتی فراگیرنده یا ادراک یک نیروی سترگ است.
این چنین است که اگر در درک و به کار گیری و انتخاب واژگان کمی وسواس به خرج دهیم، معرفتی نیز حاصل می شود. گردآوری مفهوم دقیق و درست واژگان در مخزن خاطر تنها ذخیره دیکشنری یا واژه نامه نیست، که حفظ دایره المعارف یا encyclopedia است.
در فایل صوتی استاد مصطفی ملکیان درباره آسیب شناسی جامعه ایران، ایشان به زبان پریشی مردم ایران به عنوان یکی از ریشه های آسیب به جامعه می پردازد که متاسفانه گویی حتا از زمان سعدی و در میان ادبا نیز رواج داشته است!

1395/11/17 09:02
روفیا

حال که سخن از واژه شناسی به میان آمد بد نیست به ریشه واژه sacred که جناب شکوهی بدان اشاره کرده اند نیم نگاهی بیندازیم. همانگونه که می دانید معانی مقدس، روحانی، معنوی، و وقف شده برای آن آورده شده است. ریشه آن واژه Sacrifice به معنای قربانی کردن و نیز وقف کردن است. تو گویی تا چیزی را در راه چیز دیگری وقف و قربانی نکنیم از روحانیت و معنویت به دور خواهیم بود.
البته بنده بر این باورم که ما هر آن در حال قربانی کردن چیزی در راه به دست آوردن چیز دیگری هستیم.
آنجا نیز که مولوی می فرماید :
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
از چه ترسم کی ز مردن کم شدم
...
حمله دیگر بمیرم از بشر
سر بر آرم از ملایک بال و پر
در حقیقت از قربانی شدن می گوید. چیز کمتری در سیر تکامل قربانی شد تا چیز کاملتری پدید آید. نه اینکه یوسفی لطیف و سیم تن را بدهند و چند تکه فلز به جایش گیرند.
درشهرمانک یوسفی خوش میفروشداحمقی
باور نمی داری ز من بازار شو بازار شو

1395/11/17 18:02
بابک چندم

حسین 1 عزیز،
در نسخه چاپی که من دارم نیز "ارزن" در پانویس به عنوان جایگزین آمده، و این مشکلی است که همواره با کاتبان بوده...آنچنانکه آنان در نسخه برداری از روی نسخ پیشین گاه در تندخوانی، گاه به سلیقه خود، و گاه بر اساس نفهمیدن یک واژه، یک مصراع، یک بیت، و یا حتی یک غزل آنانرا یا دگرگون می کردند و یا حتی حذف و اضافه...
ولی در اینجا همان "دَرزَن" نکوتر می نماید و به سخن سعدی نزدیکتر، چرا که درزن به معنای شخصی که در را زده و وارد می شود نشان از آن دارد که معبد چنان پر گشته که دیگر گنجایشی برای حتی یک نفر دیگر را ندارد، ضمن آنکه درزن به معنای سوزن نیز آید و همان بیان که "جای سوزن انداختن نبود" را در ذهن به تصویر می کشد...و فضا سازی در اشعار از مهمترین ارکان می باشد، چنانکه اگر سراینده ای در این باب خبره نباشد تو گویی سروده اش خشک و بی روح و تنوع است و بالعکس آنکه کارکشته چنان می سراید که می پنداری تو خود نیز در آن مکانی...
و این دو کاربرد "دَرزَن" در کنار یکدیگر در اینجا فضا را بسیار زیباتر ترسیم می کنند تا "ارزن"..

1395/12/19 06:02
دکتر ترابی

شکوهی گرامی،
زنار گویا از یونانی zonnynai به مانای بستن می آید که خود گویا ریشه در yos کهنتر و yasta اوستایی دارد که زمان گذشته بستن است" بست " و از یاستا تا کستی و کشتی راه درازی نیست.
اما کشتی بستن بخشی از آیین سدره پوشی است
زمانی که جوانان بهدین به پانزده سالگی میرسند ، زیر جامه ای سپید برتن می کنند و کشتی که از 72 رشته ی رشته از پشم سپید که در 6 دسته دوازده تایی بافته شده است بر کمر می بندند، و پای به جهان بزرگان می نهند ( کشتی را تنها به هنگام آب تنی و دشتان از تن بدر می کنند) بر گردنشان هم چنین انبانکی از برای کرفه هاشان می آویزند.
تا برسیم به داستان شیخ شیراز،
وی جهاندیده بوده است و( جهاندیده بسیار گوید دروغ)
از جمله همین داستان ، سعدی گمان نمی رود به هند سفر کرده باشد او از برای پند ا ندرز و سفارش به پرهیزکاری و درست کرداری داستانی ساخته است تا توجه ما را جلب و پیام همیشگی خود را به گوش جانمان برساند
" عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است "
وین در همه کارهای او از نظم و نثر و در جمله زمینه ها دیده می شود حتا در عاشقانه ها پیامی ، پیغامی دارد.
" سخندان و نصیحت گو " است و هم عالم دین و عالمان دین گبر و ترسا و برهمن و یهود و.. را بیرون از دین می دانسته اند رسم روزگار چنین بوده است.
یقین بدارید استاد سخن و مادر زبان پارسی مانا و تفاوت مانایی مغ و مطران و برهمن و ...را بسیار به از مایان می دانسته است
ببخشایید .

1395/12/23 05:02
دکتر ترابی

دانشور ارجمند روفیای گرامی
جناب مصطفا ملکیان را نمی شناسم ، درود بر او و بر شما که بر پالایش زبان ، پاکیزه نویسی و درست نویسی پای میفشارید بویژه در روزگار امروز که لشکریان جور از درون و بیرون کیستی ما نشانه کرده اند،
وهم باسرکار هم رای و هم داستان ام که "دو صد گفته چون نیم کردار نیست " و باز خورد انچه می پنداریم. می گوییم و میکنیم بر یکدیگر.
دو دیگر ، خوشا و خرما که جناب ظریف می آموزد چگونه، کی ،کجا سخن را براند و پاس بدارد.
( سخنان ناسخته وی در نخستین روزهای وزیری اش فراموش نا شدنی اند)
سدیگر، شیخ شیرا ز در سفر خیالی هند، البته آهنگ گفتگو پیرامون برجامی بد فرجام نداشته است!
بختتان سبز، روزگارتان سپید و أچهرتان هماره سرخ باد

1398/02/12 12:05
گلی

سلام، در این حکایت و چند حکایت دیگه جناب سعدی میگویند: اگر خوبی در وجود کسی هست از لطف خداست، من این سوال برام پیش اومد که: منظورش این هست که خوبی و بدی انتخاب خودمان نیست و خدا خواسته خوب باشیم یا بد باشیم؟ این عقیده یکم دور از ذهنه. شاید هم من متوجه بیان جناب سعدی نشدم، اگر کسی میدونه برام توضیح بده.

1399/04/08 23:07
انسان

ببین چه کسانی سعدی را دروغگو و تخیلی خطاب میکنن فکر کنم تعصب در شما زیادی تاثیر گذاشته درحد حرف زدن در رابطه سعدی هم نیستید شما

1401/10/13 19:01
یوسف سهرابی

متعصبی دادش از تعصب به آسمان است...

1399/04/09 09:07
مسلم فلاح

سلام بر گلی گرامی
لطفا به آیات زیر دقت فرمایید:
النساء : 79 ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ …. هر خوبی به تو میرسد از خداست وهر بدی به تو میرسد از خودت میباشد.....
الشوری : 30 وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ هر مصیبتی که به شما میرسد ناشی از عملکرد شماست وتازه خداوند از بسیاری از گناهان شما میگذرد.
التغابن : 11 ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ ....... هیچ مصیبتی به شما نمیرسد مگر به اذن خدا.....
النحل : 53 وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ .....هر نعمتی که دارید همه ازجانب خداست.
برآیند این آیات در کنار هم نشان میدهد اتفاقات ناگواری که به ما میرسد ناشی از عملکرد ماست اما نه مستقلا .بلکه با اجازه خداوند. بدین معنی که خداوند با توجه به کارنامه عملکرد ما بسیاری از گناهان مارا عفو میکند وبه استناد برخی از گناهان اجازه ورود اتفاقات ناگوار به ما را صادر میکند. تا ما متنبه بشویم وبفهمیم که مسیر را اشتباه میرویم وبرگردیم تا در نهایت دچار آتش جهنم نشویم.اما منشا همه نیکی ها خداوند است و تلاش های ما برای رسیدن به خوبی به معنی ارائه درخواست به خداوند است وخداوند اگر صلاح دید اجازه برآورده شدن درخواست مارا میدهد. وگرنه علیرغ تلاش موفق نمیشویم.

1399/11/11 23:02
احمد

به نظر بنده سعدی عمدا مسیحی و زرتشتی و هندو را با هم درهم آمیخته چون محال است که بین آنها نداند که چه تفاوت هایی است.

1400/11/16 02:02
Saeid Hosseini

 

سلام من الان داشتم شعر رو میخوندم و یه جرقه یهو توی ذهنم زده شد دوست داشتم ببینم به ذهن کسی رسیده این موضوع یا نه.

دیدید که سعدی اعتراض داشت که چرا انسانها دارن بت بی جان رو میپرستن، در ادامه گفت یه نفر ریسمان رو میکشه و دست بت تکون میخوره. در‌اخر‌هم گفت من گریان گفتم که من هم این بت رو میپرستم تا از آزارشون رها بشم.

 

خب تحلیل من اینه، آیا ممکنه یکم عمیقتر بشیم و فکر کنیم سعدی درواقع داره همین رو به ما میگه؟  میگه چرا خدایی که ندیدی رو میپرستی؟ (اونجا گفت یکی طناب رو میکشه) اینجا یکی میاد میگه خدا گفته این کارو بکنید اون کارو بکنید، و توی داستان گفت گریان شدم و گفتم میپرستمش، اینجاهم منظورش اینه که بخاطر حکومتی که توی زمان سعدی هست این ها رو فریب میده که بهش آزار نرسونن؟

 

ببینین فقط لازمه جای بت رو با خدا عوض کنیم و میشه گفت سعدی در واقع داره خود ما رو نکوهش میکنه  البته به نحوی که باعث دردسر خودش نشه؟

 

کسی با من هم نظر هست که ممکنه اینطور باشه؟

1401/08/25 21:10
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

متاسفانه اینکه سعدی دینِ باستانِ ایرانیان را تعمدا با بت پرستی یکی دانسته و این چنین توهین می کند, به هیچ وجه قابلِ دفاع نیست.

متاسفانه سعدی, نظامی و مولانا بخاطر اعتقادات مذهبیشان و درگیر بودن با احکام شرعی به دفعات به ادیانِ غیراسلامی توهین کرده اند.

شما در اشعار حافظ و فردوسی و رباعیات خیام با این مسئله به هیچ وجه  مواجه نمی شوید

1402/01/14 16:04
کیارش راکی

جناب دکتر شکوهی بحث بسیار زیبایی در خصوص واژه شناسی داشتند و عده ای هم نقد این موضوع که سعدی همه ادیان را با هم قاطی کرده و موضوعاتی از این دست.

همه این موضوعات به این دلیل است که ما تصور غلطی از شاعران قدیم و اصولا بسیاری از افراد معروف و مشهور گذشته داریم. مثلا در ذهنیت ما؛ شاعری مانند سعدی، مانند یک دکترای ادبیات ، با تسلط بر همه علوم و ریزه کاریهای ادبی و اطلاعات تاریخی و قوانین خاص ادبیات فارسی است. در حالیکه در اکثر موارد اینگونه نیست و شاعر، در اصل یک انسانی است دقیقا مانند همه انسانهای هم زمان و هم عصر خود؛ که تنها تفاوتش این بوده که دارای یک استعداد و نبوغ بالای ذاتی در چینش واژه ها و گفتن شعر بوده است. وقتی با این دید به سعدی بنگرید خواهید دید که اگر چه سعدی انسانی جهاندیده بوده که سفرهای بسیاری کرده و تجربیات فراوانی دارد. اما باز هم یک مسلمان بوده که همه مردم دنیا را، یا مومن و مسلمان میدیده و یا کافر و غیر مسلمان، در نگاه چنین مسلمانی؛ همه کافران در یک سمت هستند و فرقی هم بین زرتشتی و بودائی و هندو و مسیحی و بت پرست و همه ادیان دیگر وجود ندارد. لذا بسیار مهم است که کاراکتر و شخصیت هر کدام از بزرگان را، آنگونه که واقعا بودند ببینیم و نه آنگونه که ما دوست داریم که میبودند.