گنجور

بخش ۵ - حکایت

یکی ناسزا گفت در وقتِ جنگ
گریبان دریدند وی را به چنگ
قفا‌خورده عریان و گریان نِشَست
جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست
چو غنچه گرت بسته بودی دهن
دریده ندیدی چو گُل پیرهن
سراسیمه گوید سخن بر گزاف
چو طنبور بی‌مغزِ بسیار‌لاف
نبینی که آتش زبان است و بس
به آبی توان کشتنش در نَفَس؟
اگر هست مرد از هنر بهره‌ور
هنر خود بگوید نه صاحب‌هنر
اگر مشکِ خالص نداری مگوی
ورت هست خود فاش گردد به بوی
به سوگند گفتن که زر مغربی است
چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست
بگویند از این حرف‌گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار
روا باشد ار پوستینم دَرَند
که طاقت ندارم که مغزم بَرَند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۵ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۵ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۵ - حکایت به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/05/21 20:08
۷

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر
واژه هنر که از آن ترکیبات بسیار ساخته میشود در اصل به معنی مرد شایسته یا بهمرد بوده است و از آنجا که از گذشته های دور یکی از جاهای نمود مردانگی گاه رزم و نبرد بوده است کسانی به نادرست هنر را به معنی جنگ و رزم دانسته اند ولی درست آن اینچنین است:
هنر=هونر=هو+نر
هو=خو=خوب،شایسته
نر=مرد
هنر=مرد شایسته،بهمرد

1396/11/27 02:01
علیرضا

یه پارادوکس فوقالعاده زیبا وجود داشت تو این شعر
چو غنچه گرت بسته بودی دهن
دریده ندیدی چو گل پیرهن
توضیحش کمی سخته اما اگه دقت کنید میبید که گفته شده اگر مثل غنچه بودی مثل گل نمیشدی! به نظر میاد در لفافه گفته اگه سکوت هم میکردی همینجوری میشد یعنی انگار داره از یه تجربه تلخ حرف میزنه

1399/10/17 13:01
دانش جو

درود بر روان پاکِ جــــنابِ "ســعدی"