گنجور

بخش ۲۹ - حکایت

جوانی هنرمند فرزانه بود
که در وعظْ چالاک و مردانه بود
نکونام و صاحبدل و حق پرست
خطِ عارضش خوشتر از خطِّ دست
قوی در بلاغات و در نحوْ چُست
ولی حرف ابجد نگفتی درست
یکی را بگفتم ز صاحبدلان
که دندان پیشین ندارد فلان
برآمد ز سودای من سرخ روی
کز این جنس بیهوده دیگر مگوی
تو در وی همان عیب دیدی که هست
ز چندان هنر، چشم عقلت ببست؟
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد، مردم نیک بین
یکی را که فضل است و فرهنگ و رای
گرش پایِ عصمت بخیزد ز جای
به یک خرده مَپْسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند؟ خُذ ما صفا
بُوَد خار و گُل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری؟ تو گلْ دسته بند
که را زشت خویی بُوَد در سِرِشت
نبیند ز طاووسْ جز پایِ زشت
صفایی به دست آور ای خیره روی
که ننماید آیینهٔ تیره، روی
طریقی طلب کز عُقوبت رهی
نه حرفی که انگشت بر وی نهی
مَنِه عیب خلق ای خردمند، پیش
که چشمت فرو دوزد از عیب خویش
چرا دامنْ آلوده را حد زنم
چو در خود شناسم که تَر دامنم؟
نشاید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی
چو بد ناپسند آیدت خود مکُن
پس آنگه به همسایه گو بد مکُن
من ار حقْ شناسم وگر خود نمای
برون با تو دارم، درون با خدای
چو ظاهر به عفّت بیاراستم
تَصرُّف مکُن در کژ و راستم
اگر سیرتم خوب و گر مُنکَر است
خدایم به سِرّ، از تو داناتر است
تو خاموش اگر من بِهَم یا بَدم
که حَمّال سود و زیان خودم
کسی را به کردار بد کن عذاب
که چشم از تو دارد به نیکی ثواب
نکو کاری از مردم نیکْ رای
یکی را به دَه می‌نویسد خدای
تو نیز ای عجب هر که را یک هنر
ببینی، ز دَه عیبش اندر گذر
نه یک عیبِ او را بر انگشت پیچ
جهانی فضیلت بر آور به هیچ
چو دشمن که در شعر سعدی، نگاه
به نفرت کند ز اندرونِ تباه
ندارد به صد نکتهٔ نَغْزْ، گوش
چو زَحفی ببیند بر آرد خروش
جز این علّتش نیست کان بد پسند
حسد دیدهٔ نیکْ بینش بکَند
نه مَر خلق را صُنعِ باری سِرِشت؟
سیاه و سپید آمد و خوب و زشت
نه هر چشم و ابرو که بینی نکوست
بخور پستهْ مغز و بینداز پوست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جوانی هنرمند فرزانه بود
که در وعظْ چالاک و مردانه بود
هوش مصنوعی: جوانی با استعداد و پخته بود که در سخنرانی و نصیحت دادن، قوی و با اعتماد بنفس عمل می‌کرد.
نکونام و صاحبدل و حق پرست
خطِ عارضش خوشتر از خطِّ دست
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دل‌پاک او، به همراه ایمان و محبتش، جذاب‌تر از هر نوشته‌ای به نظر می‌رسد.
قوی در بلاغات و در نحوْ چُست
ولی حرف ابجد نگفتی درست
هوش مصنوعی: شخصی در فن بیان و دستور زبان توانمند و چابک است، اما در گفتن مسائل ابتدایی و ساده مانند حروف ابجد موفق عمل نکرده است.
یکی را بگفتم ز صاحبدلان
که دندان پیشین ندارد فلان
هوش مصنوعی: به یکی از اهل دل گفتم که فردی دندان‌های پیشین ندارد و به همین دلیل نمی‌تواند به راحتی صحبت کند.
برآمد ز سودای من سرخ روی
کز این جنس بیهوده دیگر مگوی
هوش مصنوعی: یکی از زیبایی‌های اندیشه‌ام به حقیقت پیوست و نمایان شد، اما از این نوع احساسات بی‌فایده دیگر صحبت نکن.
تو در وی همان عیب دیدی که هست
ز چندان هنر، چشم عقلت ببست؟
هوش مصنوعی: تو در او همان عیب را دیدی که وجود دارد. با این همه هنر و توانایی، چرا چشم عقلت را بسته‌ای؟
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد، مردم نیک بین
هوش مصنوعی: به من اعتماد کن که در روزی که حقیقت روشن می‌شود، مردم خوب و نیکوکار، بدی‌ها را نمی‌بینند.
یکی را که فضل است و فرهنگ و رای
گرش پایِ عصمت بخیزد ز جای
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای دانایی، فرهنگ و خرد باشد، اگر پای او از موضع پاکی و بی‌گناهی بلند شود، دیگر جایی برای او نخواهد ماند.
به یک خرده مَپْسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند؟ خُذ ما صفا
هوش مصنوعی: به یک مقدار به او بی‌مهری نکن، که بزرگان چه سخنانی در این باره گفته‌اند؟ به ما لطف کن و صفا و محبت را در نظر بگیر.
بُوَد خار و گُل با هم ای هوشمند
چه در بند خاری؟ تو گلْ دسته بند
هوش مصنوعی: خاری و گلی در کنار هم وجود دارند، ای دانا چرا به خاری توجه می‌کنی؟ تو خود گل هستی و در این دنیا می‌توانی به زیبایی و زندگی بپردازی.
که را زشت خویی بُوَد در سِرِشت
نبیند ز طاووسْ جز پایِ زشت
هوش مصنوعی: هر کس که در باطن خود زشت و بد باشد، نمی‌تواند زیبایی‌ها را ببیند و فقط آنچه را که ناپسند است می‌بیند. مانند طاووس که فقط پای بدش را مشاهده می‌کند و از زیبایی‌های خود غافل است.
صفایی به دست آور ای خیره روی
که ننماید آیینهٔ تیره، روی
هوش مصنوعی: ای خوش‌چهره، به دنبال کسب صفا و نورانیت باش، تا آن‌که چهرهٔ درخشان تو در آینه‌های تیره و کدر نمایان نشود.
طریقی طلب کز عُقوبت رهی
نه حرفی که انگشت بر وی نهی
هوش مصنوعی: راهی را جستجو کن که تو را از عذاب و مجازات نجات دهد، نه اینکه فقط نظری داشته باشی که بخواهی بر روی آن انگشت بگذاری و اشاره کنی.
مَنِه عیب خلق ای خردمند، پیش
که چشمت فرو دوزد از عیب خویش
هوش مصنوعی: ای خردمند، عیب دیگران را به زبان نیاورید، زیرا ممکن است چشمت به عیوب خودت نیز بیفتد.
چرا دامنْ آلوده را حد زنم
چو در خود شناسم که تَر دامنم؟
هوش مصنوعی: چرا باید به عیب دیگران اشاره کنم در حالی که خودم نیز دارای نقص و خطا هستم؟
نشاید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی
هوش مصنوعی: نابجا است که با دیگران بدرفتاری کنی در حالی که خودت به توجیه و دلیل آوردن مشغول هستی.
چو بد ناپسند آیدت خود مکُن
پس آنگه به همسایه گو بد مکُن
هوش مصنوعی: اگر چیزی برای تو ناپسند و زشت است، خودت آن را انجام نده. سپس به دیگران نیز توصیه نکن که آن کار ناپسند را انجام دهند.
من ار حقْ شناسم وگر خود نمای
برون با تو دارم، درون با خدای
هوش مصنوعی: اگر من حقیقت را بشناسم و حتی اگر در ظاهر با تو در ارتباط باشم، در باطن، ارتباط من با خداست.
چو ظاهر به عفّت بیاراستم
تَصرُّف مکُن در کژ و راستم
هوش مصنوعی: زمانی که من خود را با عفت و پاکدامنی زینت می‌بخشم، در کارهای مستقیم و غیرمستقیم من دخالت نکن.
اگر سیرتم خوب و گر مُنکَر است
خدایم به سِرّ، از تو داناتر است
هوش مصنوعی: اگر وجود من خوب باشد یا بد، خدایی که در دل‌ها و رازها را می‌داند، از من بهتر می‌داند.
تو خاموش اگر من بِهَم یا بَدم
که حَمّال سود و زیان خودم
هوش مصنوعی: اگر تو ساکت باشی، چه خوب و چه بد، تنها بار و مسئولیت نتایج کارهای خودم بر دوش خودم است.
کسی را به کردار بد کن عذاب
که چشم از تو دارد به نیکی ثواب
هوش مصنوعی: کسی که با رفتار زشتش به دیگران آزار می‌رساند، منتظر عذاب باشد، زیرا کسی که به او خوبی کرده‌ای، کسی است که از تو انتظار خوبی دارد و پاداشش را خواهد گرفت.
نکو کاری از مردم نیکْ رای
یکی را به دَه می‌نویسد خدای
هوش مصنوعی: آدم‌های نیکو با نیت‌های خوب، اعمالشان ارزشمند است و خداوند آن‌ها را می‌بیند و در دفترش می‌نویسد.
تو نیز ای عجب هر که را یک هنر
ببینی، ز دَه عیبش اندر گذر
هوش مصنوعی: هر کسی را که یک talent یا هنر داشته باشد، تو هم باید از عیب‌های او چشم‌پوشی کنی.
نه یک عیبِ او را بر انگشت پیچ
جهانی فضیلت بر آور به هیچ
هوش مصنوعی: در این دنیا، فضیلت و خوبی‌های زیادی وجود دارد که نمی‌توان به یک عیب کوچک از فردی اشاره کرد و آن را بزرگ نمایی کرد. ما باید به جاذبه‌های مثبت و فضیلت‌های افراد توجه کنیم و نگذاریم یک نقص، تمام خوبی‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهد.
چو دشمن که در شعر سعدی، نگاه
به نفرت کند ز اندرونِ تباه
هوش مصنوعی: وقتی دشمنی با نفرت به سخنان سعدی نگاه می‌کند، از عمق وجودش ویران و خراب شده است.
ندارد به صد نکتهٔ نَغْزْ، گوش
چو زَحفی ببیند بر آرد خروش
هوش مصنوعی: اگر گوش مثل زحفی باشد، فقط بخواهد به جزئیات کوچک و نغز توجه کند، در این صورت نمی‌تواند از چیزهای مهم و ارزشمند بهره‌مند شود و تنها در اثر یک دیدگاه محدود، به صدا و خروش خواهد افتاد.
جز این علّتش نیست کان بد پسند
حسد دیدهٔ نیکْ بینش بکَند
هوش مصنوعی: تنها دلیلی که می‌توان برای این مشکل آورد، این است که حسادت، دیدگاه خوب و مثبت را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نه مَر خلق را صُنعِ باری سِرِشت؟
سیاه و سپید آمد و خوب و زشت
هوش مصنوعی: آیا خالق، آفرینش را به گونه‌ای نساخته که برخی خوب و برخی زشت باشند؟ در واقع، انسان‌ها با ویژگی‌های مختلفی مثل رنگ پوست و اخلاق به دنیا آمده‌اند.
نه هر چشم و ابرو که بینی نکوست
بخور پستهْ مغز و بینداز پوست
هوش مصنوعی: هر چشمی و ابرویی که دیدی لزوماً زیبا نیست؛ مانند این که باید مغز پسته را بخوری و پوست آن را دور بریزی.

خوانش ها

بخش ۲۹ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۹ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۲۹ - حکایت به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/10/12 07:01
بابک

من همیشه اینطور می خوندم:
چه در بند خاری؟ تو گل دسته بند
به نظر شما درست نیست؟

1393/07/24 12:09
حسن

من بارها از این بیت زیبا استفاده کردم:
تو در وی همان عیب دیدی که هست
ز چندان هنر چشم عقلت ببست
من فکر می کردم درستش اینه: تو در وی همان عیب «بینی» که هست
ضمنا اولین کلمه «جوانی» درسته که اشتباها «چوانی» نوشته شده

1394/08/08 18:11
سودا

چه در بند خاری ، تو گل دسته بند
درست میباشد. جای علامت سوال اشتباه است .

1396/10/26 05:12
فروزان درویش زاده

آیا منظور سعدی از "ولی حرف ابجد نگفنی درست" لکنت زبان هست؟
چون در بیت بعدی گفته:
یکی را بگفتم ز صاحبدلان /که دندان پیشین ندارد فلان
با تشکر

1396/10/26 08:12
nabavar

فروزان جان
منظور نوک زبانی سخن گفتن است، چون دندان پیشین نداشته بعضی حروف را درست تلفظ نمی کرده،
لکنت زبان نارسایی دستورات مغز است ، ولی نوک زبانی سخن گفتن ارتباط بین زبان با دهان و دندان است ، مثل انکه { سین } را {شین } تلفظ کنیم
زنده باشی

1397/01/15 18:04
۷

قوی در بلاغات و در نحو چست
ولی حرف ابجد نگفتی درست
این بیت و به ویژه بخش نخست آن با زبان سعدی جور نیست.
قوی در لغت بود و در نحو چست
ولی حرف سین را نگفتی درست
یعنی:
در معنی و دستور زبان استاد و در بیان ناتوان بود.
طبع تو را تا هوس نحو شد
عشق شکار از دل ما محو شد.
تا تو بخواهی نحو یاد بگیری عشق شکار از دل ما محو میشود.
یعنی اینقدر سخت و زمانبر است و سعدی هم در بیت همین را در نظر داشته است.این آدم اینهمه در معنی سختی کشیده و در بیان آن هم سختی میکشد و تو نادانسته او را با آن زبان دراز بد میگویی

1397/01/15 18:04
۷

شاید بتوان گفت که اگر هم دندان پیش داشت باز هم در بیان سختی داشت و تو این همه هنر را نمیبینی و از روی حسد و یا نادانی دو چیز بی ربط را بهم ربط داده ای تا آنچه را ازو میخواهی ببینی و نشان بدهی ولی نادانی خود را نمی بینی.

1399/03/02 18:06
نگار بهشتی پور

خط عارض: موی نورسته ی صورت
خط دست: دست خط
حرف ابجد نگفتی درست:‌برخی از حروف را درست تلفظ نمی کرد.
برآمد ز سودای من سرخ روی: از خشم بر من چهره اش برافروخت.
روز یقین:‌روز قیامت
پای عصمت بخیزد ز جای:‌اگر از راه پاک دامنی و تقوی پایش بلغزد.
خذ ما صفا:‌اشاره به حدیث نبوی "خذ من الدهر ما صفا و من العیش ما کفی و دع الظلم و الجفا، فان العمر قصیر و الناقد بصیر." از روزگار آنچه را خوب است و از زندگی بحد کفایت نصیب بردار. ظلم و جفا را رها کن چون عمر کوتاه است و نقدکننده بیناست.
تردامن: گناه کار
چو خود را به تأویل پشتی کنی:‌وقتی که با تعبیر و توجیه رفتارت خویشتن را حمایت کنی و خوب جلوه دهی.
زَحف:‌ در لغت یعنی دور شدن از اصل و در اصطلاح عروض (فن شناختن وزن شعر) هر تغییری است که در اصول افاعیل عروضی داده شود.
صنع باری: آفرینش خدا

1400/09/05 18:12
غمناک ابددوست

درود ،  سپاس از شما

1400/01/28 15:03
مانی والی‌زاده

بسیار زیبا بود
ممنون