گنجور

بخش ۸ - حکایت

یکی را ز مردان روشن ضمیر
امیر ختن داد طاقی حریر
ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت
نپوشید و دستش ببوسید و گفت:
چه خوب است تشریف میر ختن
وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن
گر آزاده‌ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۸ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۸ - حکایت به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/05/24 11:07
جلیل

پاشاه ختن، به یکی از انسان‌های روشن روان، یک ردای ابریشمی داد
آن مرد روشن دل، از شدت خوشحالی، همانند یک گلبرگ خندان شکفته شد. اما، آن ردا را نپوشید و دستان امیر را بوسید و گفت:
خلعتی امیر ختن، خیلی خوب است اما خرقه خودم، از آن بهتر است.
اگر انسان آزاده‌ای هستی، تنها روی زمین بخواب. به سبب بدست آوردن قالی، خاک پای کسی را نبوس.
برگرفته از سایت شعر فارسی

حقیقتا من که از شنیدن این حکایت های زیبا و پرمغز شیخ اجل سیر نمیشم....حکایت هایی که مجموعه ای از افکاریست که ما را از پیچیدن هر نسخه ای در هر جایی بی نیاز می کند...یکی از فانتزی های ذهنی من اینه که روزی همه ی ایرانیان با سعدی آشنا باشن و ازش یاد بگیرند و لذت ببرند....