گنجور

بخش ۱۵ - حکایت

سیهکاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد
پسر چند روزی گرستن گرفت
دگر با حریفان نشستن گرفت
به خواب اندرش دید و پرسید حال
که چون رستی از حشر و نشر و سؤال؟
بگفت ای پسر قصه بر من مخوان
به دوزخ در افتادم از نردبان
نکو سیرتی بی تکلف برون
به از نیکنامی خراب اندرون
به نزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارسا پیرهن
یکی بر در خلق رنج آزمای
چه مزدش دهد در قیامت خدای؟
ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار
چو در خانهٔ زید باشی به کار
نگویم تواند رسیدن به دوست
در این ره جز آن کس که رویش در اوست
ره راست رو تا به منزل رسی
تو در ره نه‌ای، زین قبل واپسی
چو گاوی که عصار چشمش ببست
دوان تا به شب، شب همان جا که هست
کسی گر بتابد ز محراب روی
به کفرش گواهی دهند اهل کوی
تو هم پشت بر قبله‌ای در نماز
گرت در خدا نیست روی نیاز
درختی که بیخش بود برقرار
بپرور، که روزی دهد میوه بار
گرت بیخ اخلاص در بوم نیست
از این بر کسی چون تو محروم نیست
هر آن کافکند تخم بر روی سنگ
جوی وقت دخلش نیاید به چنگ
منه آبروی ریا را محل
که این آب در زیر دارد وحل
چو در خفیه بد باشم و خاکسار
چه سود آب ناموس بر روی کار؟
به روی و ریا خرقه سهل است دوخت
گرش با خدا در توانی فروخت
چه دانند مردم که در جامه کیست؟
نویسنده داند که در نامه چیست
چه وزن آورد جایی انبان باد
که میزان عدل است و دیوان داد؟
مرائی که چندین ورع می‌نمود
بدیدند و هیچش در انبان نبود
کنند ابره پاکیزه‌تر ز آستر
که آن در حجاب است و این در نظر
بزرگان فراغ از نظر داشتند
از آن پرنیان آستر داشتند
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش
برون حله کن گو درون حشو باش
به بازی نگفت این سخن بایزید
که از منکر ایمن‌ترم کز مرید
کسانی که سلطان و شاهنشهند
سراسر گدایان این درگهند
طمع در گدا، مرد معنی نبست
نشاید گرفتن در افتاده دست
همان به گر آبستن گوهری
که همچون صدف سر به خود در بری
چو روی پرستیدنت در خداست
اگر جبرئیلت نبیند رواست
تو را پند سعدی بس است ای پسر
اگر گوش گیری چو پند پدر
گر امروز گفتار ما نشنوی
مبادا که فردا پشیمان شوی
از این به نصیحتگری بایدت
ندانم پس از من چه پیش آیدت!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۱۵ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۵ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۱۵ - حکایت به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/04/11 18:07
طوطی

در مصرع دوم از بیت سوم : حشر و نشر و سال غلط فاحش است و حشر و نشر و سوال صحیح می باشد.

1395/07/18 14:10
محمد رضا نیک زاد

سلام به همۀ دوستان ادبی 27-7-1395
سعدی در بیت 16 این قسمت:
«هر آن کافگند تخم بر روی سنگ جوی وقت دخلش نیاید به چنگ»
بر ضرورتِ اهمیّت دادن به موضوع «آینده نگری و پیش بینی»های هوشمندانۀ آدمی جهت کسب موفقیّت ها و به بن بست و ناکامی برخورد نکردن توجه دارد.سعدی از سر دلسوزی به خوانندۀ شعرش یادآوری می کند که مراقب عمل و عکس العمل و واکنش های اعمال که همانا نتیجۀ ضروری کارهای او است، باشد.
حافظ هم می گوید:
دهقان سالخورده چه خوش گفت باپسر کای نور چشم من بجز از کِشته ندروی
سعدی در باب اول بوستان هم این موضوع را به عبارت دیگری بیان کرده است:
همینت بسنده‌ست اگر بشنوی که گر خار کاری سمن ندروی
در امثال عرب معروف است که: انک لا تجنی من الشوک العنب. اگر بوتۀ «خار» بکاری،مسلّماً از آن «انگور» نخواهی چید.
در امثال فارسی هست که :همان قدر نخود به قاشقت می آید که در دیگ ریخته باشی.
اقبال لاهوری در جاوید نامه دارد:
پیش آئین مکافات عمل سجده گزار زانکه خیزد زِ عمل دوزخ و اعراف و بهشت
بیت مبدّل شده به مثل هم که معروف خواص و عوام است، به این مطلب اشارۀ روشن و صراحت تمام دارد:
از مکافات عمل غافل مباش(مشو) گندم از گندم بروید جو زِ جو
. . .

1395/07/18 20:10
سحر خیز قدوسی

سلام به سعدی دوستان عزیز 27-7-1395
هم معنای بیت 8 این حکایت، این ضرب المثلِ است:
« ازمکافات عَمَل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زِ جو »
حافظ هم گفته است:
« دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نـــــور دیــده بِــجز کِشته نـــــــــدروی»

1395/07/18 20:10
سحر خیز

27-7-1395
تصحیح می گردد:
«کای نور چشم من بجزاز کِشته ندروی»

1395/07/20 03:10
۷

به نزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارسا پیرهن
به بازی نگفت این سخن با یزید
که از منکر ایمن‌ترم کز مرید

1395/07/20 03:10
۷

بایزید بسطامی:
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان (زرتشتیان) چشم به جهان گشود. تولد او به سال 131 هجری ثبت شده و جد او سروشان والی ولایت قومش بوده است.
فریدالدین عطار در تذکره الاولیا 56 صفحه به ذکر شرح حال و اقوال بایزید اختصاص داده و این مقدار تفصیل دربارهٔ صوفی و عارفی دیگر در آن کتاب به نظر نمی‌رسد. عطار در آغاز شرح حال او می‌نویسد:
«آن خلیفهٔ الهی، آن دَعامهٔ نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الحق اجمعین، آن پُختهٔ جهانِ ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه.اکبر مشایخ بود، و حجت خدای بود، و خلیفهٔ بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد.و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود. و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت. و دایم در مقام و هیبت بود، غرقهٔ انس و محبّت بود،
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/07/20 11:10
۷

پیوند به وبگاه بیرونی
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان (زرتشتیان) زاده شد.تولد او به سال 131 هجری ثبت شده و جد او سروشان والی ولایت قومش بوده است.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء مینویسد: «نقلست که گفت مردی در راه حج پیشم آمد گفت: کجا میروی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: بیا بمن ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو اینست. گفت: چنان کردم و باز گشتم. و گفت از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من. و گفت: کمال درجه عارف سوزش او بود در محبت».

1395/10/08 13:01
سینا صدری

با سلام، در بیت نخست، در غالب نسخ به جای" سیه کاری" از نردبانی فتاد ، آمده است: "رباخواری" از نردبانی فتاد.....