گنجور

بخش ۱ - سر آغاز

اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت به جای
که را دانش و جود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراکنده دل
پراکندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
مکن، بر کف دست نه هر چه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی تو دلخسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران؟
به شکرانه خواهنده از در مران

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت به جای
اگر انسان باهوشی هستی به دنبال باطن هر چیز و معنای آن باش که از صورت و ظاهر هر چیز، فقط معنی آن باقی می‌ماند.
که را دانش و جود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
هر کس که دانش، بخشندگی و تقوا ندارد، در ظاهر می‌ماند و هیچ راهی به دنیای معنا ندارد.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
کسی آسوده مرده، در گور خوابیده و آرامش دارد که مردم در زمان حیات او، از او به آرامش و آسایش رسیده‌باشند.
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
در زندگی، تو باید فقط غم‌خوار خودت باشی و نه غم‌خوار خویشاوندان و نزدیکان. زیرا که پس از مرگ تو، دیگران از روی طمع و توقعشان، به انسانی که وفات یافته‌است توجهی نمی‌کنند.
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
.پول، طلا و ثروتت را همین حالا ببخش. زیرا که پس از مرگ تو، فرمان دهی به این‌ها (کنترل این‌ها) از دستورات تو خارج می‌شود
نخواهی که باشی پراکنده دل
پراکندگان را ز خاطر مهل
اگر نمی‌خواهی که فردی نگران و آشفته بشوی، باید کمک به افراد رنجدیده و پریشان را فراموش نکنی و آن‌ها را ناآرام نکنی.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
همین حالا، مقدار اضافی اموالی که در انبار (محل نگهداری اموال) جمع‌آوری کرده‌ای را ببخش. زیرا که در آینده توانایی مدیریت و سکان آن انبار در دست تو نخواهد بود.
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
تا وقتی زنده هستی توشهٔ آخرتت را جمع کن. زیرا که وقتی وفات یافتی همسر و فرزند برای تو دل نمی سوزانند.
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
کسی در بین جهانیان پیشتازتر است و از بقیه سبقت میگیرد که از این دنیا بهره برده‌باشد و به آن را جهان آخرت ببرد.
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
هیچ چیز و کس در جهان مانند ناخن انگشت من، پشت مرا نمی‌خارد و برای من دلسوزی نمی‌کند. (ناخن انگشت من استعاره از خود من. پشت خاریدن کنایه از انجام دادن کارهای شخصی.)
مکن، بر کف دست نه هر چه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
هیچ‌وقت کاری نکن که فرصتت را از دست بدهی و در آینده بخواهی، بر پشت دستت بزنی و پشیمان از این اتفاق، دستت را جلوی دهانت بگیری.
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
بکوش که اگر کسی اشتباه کوچکی کرد، تو پرده پوشی کنی و آن را پنهان کنی تا اگر تو هم مرتکب اشتباه کوچکی شدی، خداوند هم اشتباه تو را بپوشاند و پنهان کند.
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
غریبه‌ها را از در خانه‌ات ناامید نکن (غریبه‌ها را به خانه‌ات راه بده)، برای اینکه یک‌روز اگر خودت نیاز به کمک و رفتن به خانه‌ای داشتی، هرگز این نشود که دیگران تو را غریبه و بیگانه بخوانند و جا و راهت ندهند.
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
آدم‌های بزرگ به فقیران و نیازمندان خوبی می‌کنند که می‌ترسند روزی خودشان به دیگران نیازمند شوند.
به حال دل خستگان در نگر
که روزی تو دلخسته باشی مگر
به حال دل کسانی که رنج دیده‌اند، آزرده خاطرند، غم دیده‌اند و ... توجه کن و به آنها کمک کن، چون ممکن است، روزی تو هم در وضعیت دلخستگی قرار بگیری و به کمک و توجه دیگران نیاز پیدا کنی.
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
در دل بیچارگان، خستگان، درماندگان و افراد ناتوان، شادی ایجاد کن و به یاد آنها باش که چه روزهایی را با بیچارگی، خستگی، درماندگی و در عجز و ناتوانی، گذرانده‌اند.
نه خواهنده‌ای بر در دیگران؟
به شکرانه خواهنده از در مران
نمی‌خواهی که دستت را بر در دیگران دراز کنی و به دیگران محتاج باشی؟ اگر نمی‌خواهی، پس برای شکرگزاری، کسی که از تو درخواستی می‌کند را از در خانه خود دور و بیرون نکن.

خوانش ها

سر آغاز به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش عندلیب
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/10/15 01:01

به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
کمتر شاعری را در زبان فارسی می توان یافت، که به اندازه ی سعدی از او شعر زبانزد مردم باشد، همین بیتی که در پیشانی نوشته است را مردم زبانزد(ضرب المثل ) کرده اند و در گفت و گوهااستفاده می کنند، دامنه ی مصراع ها و بیت های سعدی که از بخت بلند استفاده ی همه گانی و مردمی برخوردار شده دراز است، این امتیاز "مردم محبوبی" در غزلیات عاشقانه ی سعدی دامنه ی درازتری دارد. در حکایت نخست باب دوم من به این بیت ها که زبانزد شده اند برخوردم، در سعدی شاعر مردمی بودن یکی از چند امتیاز ویژه ی اوست، در این باره بیشتر حرف خواهم زد.
خواهی که نباشی پراکنده دل
پراکندگان را ز خاطر مهل
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
مکن، بر کف دست نه هرچه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت بجای
که را دانش وجود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
خواهی که باشی پراگنده دل
پراکندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
مکن، بر کف دست نه هرچه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران
و این هم چند نمونه ی دیگر از همین زبانزد ها که تنها در چند صفحه اول باب دوم بوستان دیده می شود.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
*****
درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
*****
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر
*****
زیان می کند مرد تفسیر دان
که علم و ادب می فروشد به نان
*****
زر افتاد در دست افسانه گوی
برون رفت از آنجا چو زر تازه روی
*****
بد ونیک را بذل کن سیم و زر
که این کسب خیر است ، و آن دفع شر
*****
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
*****
ببخشای که آنان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند
*****
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم پیشه ی شاه مردان علیست
*****
یکی را کرم بود و قوت نبود
کفافش به قدر مروت نبود
*****
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگ دستی مباد
*****
بچشم اندرش قدر چیزی نبود
ولیکن به دستش پشیزی نبود
*****
ببیچارگی راه زندان گرفت
که مرغ از قفس رفته نتوان گرفت
*****
یکی نا توان دیدم از بند ریش
خلاصش ندیدم به جز بند خویش
*****
دل زنده هرگز نگردد هلاک
تن زنده دل گر بمیرد چه باک؟
*****
به قنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج
*****
برد هر کسی بار در خورد زور
گران است پای ملخ پیش مور
*****

1393/09/25 19:11
کاوه

فکر میکنم در مصرع اول از بیت دوم "جود" درست باشد نه " وجود" ...
جود به معنای جوانمردی و بخشش با موضوع شعر ارتباط معنایی بیشتری دارد.

1393/11/27 02:01
عنقا

بیت 11 اصلاح شود:
به دندان گزی ...

1395/04/29 05:06
محمد رضا فاطمی پور

در بیت 15 مصرع دوم آمده است که روزی دلی خسته باشی مگر به نظر بنده بجای جسته باید خسته باشه بنظر میرسه اشتباه تایپی باشه سپاسگذارم.

1401/12/11 11:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

غمِ خویش(خودت) در زندگی خور که خویش(خویشاوند)

به مُرده نپردازد از حرصِ خویش(خودش)