گنجور

بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی

شنیدم که از پادشاهان غور
یکی پادشه خر گرفتی به زور
خران زیر بار گران بی علف
به روزی دو مسکین شدندی تلف
چو منعم کند سفله را، روزگار
نهد بر دل تنگ درویش، بار
چو بام بلندش بود خودپرست
کند بول و خاشاک بر بام پست
شنیدم که باری به عزم شکار
برون رفت بیدادگر شهریار
تکاور به دنبال صیدی براند
شبش در گرفت از حشم باز ماند
به تنها ندانست روی و رهی
بینداخت ناکام شب در دهی
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم
پسر را همی‌گفت کای شادبهر
خرت را مبر بامدادان به شهر
که این ناجوانمرد برگشته بخت
که تابوت بینمش بر جای تخت
کمر بسته دارد به فرمان دیو
به گردون بر از دست جورش غریو
در این کشور آسایش و خرمی
ندید و نبیند به چشم آدمی
مگر کاین سیه نامهٔ بی‌صفا
به دوزخ برد لعنت اندر قفا
پسر گفت: راه دراز است و سخت
پیاده نیارم شد ای نیکبخت
طریقی بیندیش و رایی بزن
که رای تو روشن‌تر از رای من
پدر گفت: اگر پند من بشنوی
یکی سنگ برداشت باید قوی
زدن بر خر نامور چند بار
سر و دست و پهلوش کردن فگار
مگر کان فرومایهٔ زشت کیش
به کارش نیاید خر پشت ریش
چو خضر پیمبر که کشتی شکست
وز او دست جبار ظالم ببست
به سالی که در بحر کشتی گرفت
بسی سالها نام زشتی گرفت
تفو بر چنان ملک و دولت که راند
که شنعت بر او تا قیامت بماند
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش به در
فرو کوفت بیچاره خر را به سنگ
خر از دست عاجز شد از پای لنگ
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که می‌بایدت پیش گیر
پسر در پی کاروان اوفتاد
ز دشنام چندان که دانست داد
وز آن سو پدر روی در آستان
که یارب به سجادهٔ راستان
که چندان امانم ده از روزگار
کز این نحس ظالم بر آید دمار
اگر من نبینم مر او را هلاک
شب گور چشمم نخسبد به خاک
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمی زادهٔ دیوسار
زن از مرد موذی به بسیار به
سگ از مردم مردم‌آزار به
مخنث که بیداد بر خود کند
از آن به که با دیگری بد کند
شه این جمله بشنید و چیزی نگفت
ببست اسب و سر بر نمد زین بخفت
همه شب به بیداری اختر شمرد
ز سودا و اندیشه خوابش نبرد
چو آواز مرغ سحر گوش کرد
پریشانی شب فراموش کرد
سواران همه شب همی تاختند
سحرگه پی اسب بشناختند
بر آن عرصه بر اسب دیدند شاه
پیاده دویدند یکسر سپاه
به خدمت نهادند سر بر زمین
چو دریا شد از موج لشکر، زمین
یکی گفتش از دوستان قدیم
که شب حاجبش بود و روزش ندیم
رعیت چه نزلت نهادند دوش؟
که ما را نه چشم آرمید و نه گوش
شهنشه نیارست کردن حدیث
که بر وی چه آمد ز خبث خبیث
هم آهسته سر برد پیش سرش
فرو گفت پنهان به گوش اندرش
کسم پای مرغی نیاورد پیش
ولی دست خر رفت از اندازه بیش
بزرگان نشستند و خوان خواستند
بخوردند و مجلس بیاراستند
چو شور و طرب در نهاد آمدش
ز دهقان دوشینه یاد آمدش
بفرمود و جستند و بستند سخت
به خواری فکندند در پای تخت
سیه دل برآهخت شمشیر تیز
ندانست بیچاره راه گریز
سر ناامیدی برآورد و گفت
نشاید شب گور در خانه خفت
نه تنها منت گفتم ای شهریار
که برگشته بختی و بد روزگار
چرا خشم بر من گرفتی و بس؟
منت پیش گفتم، همه خلق پس
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
ور ایدون که دشوارت آمد سخن
دگر هر چه دشوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است
نه بیچاره بی‌گنه کشتن است
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
تو را نیک پند است اگر بشنوی
وگر نشنوی خود پشیمان شوی
بدان کی ستوده شود پادشاه
که خلقش ستایند در بارگاه؟
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن؟
همی گفت و شمشیر بالای سر
سپر کرده جان پیش تیر قدر
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روان تر بود
شه از مستی غفلت آمد به هوش
به گوشش فرو گفت فرخ سروش
کز این پیر دست عقوبت بدار
یکی کشته گیر از هزاران هزار
زمانی سر اندر گریبان بماند
پس آن گه به عفو آستین برفشاند
به دستان خود بند از او برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت
بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی
به گیتی حکایت شد این داستان
رود نیکبخت از پی راستان
بیاموزی از عاقلان حسن خوی
نه چندان که از غافل عیب جوی
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست
هرآنچ از تو آید به چشمش نکوست
وبال است دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند
ترش روی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش
از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که از پادشاهان غور
یکی پادشه خر گرفتی به زور
هوش مصنوعی: شنیدم که یکی از پادشاهان غور به زور خر و ناقه‌ای برای خود گرفت.
خران زیر بار گران بی علف
به روزی دو مسکین شدندی تلف
هوش مصنوعی: خرها زیر بارهای سنگین و بدون علف، در روزهایی به خاطر گرسنگی و زحمت زیاد جان خود را از دست می‌دهند.
چو منعم کند سفله را، روزگار
نهد بر دل تنگ درویش، بار
هوش مصنوعی: زمانی که کسی که به دیگران کمک نمی‌کند، به افراد پایین‌دست و بی‌مقدار خود احسان کند، در آن صورت بر دل درویش که تنگ و گرفته است، بار سنگینی نهد.
چو بام بلندش بود خودپرست
کند بول و خاشاک بر بام پست
هوش مصنوعی: انسان خودپرست، با بلندپروازی و تکبر خود، در عین حال که به اوج می‌رسد، ممکن است به دیگران توهین کند و آزار برساند، همانند کسی که بر بام بلند نشسته و از بالای آن بر دیگران می‌تازد و در عوض، خود را از چیزهای بی‌ارزش و بی‌اهمیت فراری می‌کند.
شنیدم که باری به عزم شکار
برون رفت بیدادگر شهریار
هوش مصنوعی: شنیدم که روزی یک پادشاه ستمگر به قصد شکار از خانه بیرون رفت.
تکاور به دنبال صیدی براند
شبش در گرفت از حشم باز ماند
هوش مصنوعی: یک جنگجو به دنبال شکار خود بود، اما در شب به دام وحشت گرفتار شد و از دست یارانش دور افتاد.
به تنها ندانست روی و رهی
بینداخت ناکام شب در دهی
هوش مصنوعی: در شب، کسی که تنها مانده بود، نتوانست راه و هدفش را بیابد و از ناامیدی به گوشه‌ای پناه برد.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم
هوش مصنوعی: در آن ده، یک مرد سالخورده زندگی می‌کند که با زیر و زبر زندگی و خصوصیات مردم آشناست و از تجربه‌های قدیمی خود آگاهی دارد.
پسر را همی‌گفت کای شادبهر
خرت را مبر بامدادان به شهر
هوش مصنوعی: پدر به پسرش می‌گوید که ای جوان، هرگز شادابی خود را در صبحگاهان به خاطر کار کردن در شهر از دست نده.
که این ناجوانمرد برگشته بخت
که تابوت بینمش بر جای تخت
هوش مصنوعی: این جا کسی که به جوانمردی معروف است، به سختی با سرنوشت بدی مواجه شده و حالا می‌بیند که تابوتش به جای تختش قرار گرفته است. در واقع، او به پایان عمرش نزدیک شده و این وضعیت به نوعی نشان‌دهنده تغییرات ناگوار در زندگی‌اش است.
کمر بسته دارد به فرمان دیو
به گردون بر از دست جورش غریو
هوش مصنوعی: شخصی با اراده و قوی، تحت فرمان یک نیروی تاریک و قوی قرار دارد و از تأثیرات منفی آن در عذاب و درد است.
در این کشور آسایش و خرمی
ندید و نبیند به چشم آدمی
هوش مصنوعی: در این سرزمین، نه آسایش وجود دارد و نه خوشی، و آدمی هیچ‌گاه آن‌ها را نخواهد دید.
مگر کاین سیه نامهٔ بی‌صفا
به دوزخ برد لعنت اندر قفا
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این سرنوشت تاریک و بی‌رحم به عذاب ابدی در جهنم برود و لعنتی پیوسته بر آن باشد؟
پسر گفت: راه دراز است و سخت
پیاده نیارم شد ای نیکبخت
هوش مصنوعی: پسر گفت: راه طولانی و دشواری در پیش است و من نمی‌توانم پیاده این مسیر را بروم، ای خوشبخت.
طریقی بیندیش و رایی بزن
که رای تو روشن‌تر از رای من
هوش مصنوعی: به دنبال یک راه جدید و متفاوت باش و نظری ارائه کن که روشن‌تر و بهتر از نظر من باشد.
پدر گفت: اگر پند من بشنوی
یکی سنگ برداشت باید قوی
هوش مصنوعی: پدر گفت: اگر نصیحت من را بپذیری، باید قوی باشی و برای مشکلات آماده باشی.
زدن بر خر نامور چند بار
سر و دست و پهلوش کردن فگار
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف افرادی پرداخته شده که بارها و بارها بر حیوانی به نام خر ضربه می‌زنند و به او آسیب می‌زنند. این عمل باعث می‌شود که خر دچار خستگی و آسیب شود. به طور کلی، مفهوم این بیت نشان‌دهنده ظلم و ستم به موجودی بی‌زبان و بی‌دفاع است.
مگر کان فرومایهٔ زشت کیش
به کارش نیاید خر پشت ریش
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این آدم زشت و بی‌معنا در کارش به چیزی نیاز نداشته باشد که او را به یاد خر بیندازد؟
چو خضر پیمبر که کشتی شکست
وز او دست جبار ظالم ببست
هوش مصنوعی: مانند خضر پیامبر که در زمان غرق شدن کشتی، از دست ظلم و ستمگران نجات یافت و به کمک آمد.
به سالی که در بحر کشتی گرفت
بسی سالها نام زشتی گرفت
هوش مصنوعی: در سالی که کشتی در دریا غرق شد، برای سال‌های طولانی، نامی فزاینده و نامطلوب بر جای ماند.
تفو بر چنان ملک و دولت که راند
که شنعت بر او تا قیامت بماند
هوش مصنوعی: لعنت بر آن حکومت و قدرتی که عیبش تا ابد بر سر آن باقی بماند.
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش به در
هوش مصنوعی: پسر وقتی این سخن را از پدرش شنید، هرگز از فرمان او سرپیچی نکرد.
فرو کوفت بیچاره خر را به سنگ
خر از دست عاجز شد از پای لنگ
هوش مصنوعی: خر بیچاره را با سنگی فرود آوردند و حالا دیگر از پا افتاده و عاجز شده است.
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که می‌بایدت پیش گیر
هوش مصنوعی: پدر به او گفت: حالا باید به فکر خودت باشی و هر راهی که باید بروی را دنبال کن.
پسر در پی کاروان اوفتاد
ز دشنام چندان که دانست داد
هوش مصنوعی: پسر به دنبال کاروان رفت و از شدت دشنام‌هایی که شنید، فهمید که چه چیزی درست است.
وز آن سو پدر روی در آستان
که یارب به سجادهٔ راستان
هوش مصنوعی: پدر در آن طرف در آستان ایستاده است و به سجادهٔ پرهیزکاران نگاه می‌کند و دعا می‌کند.
که چندان امانم ده از روزگار
کز این نحس ظالم بر آید دمار
هوش مصنوعی: از روزگار به من چندان مهلت بده که از این بدبختی ظالم، کارم به تنگنا نیفتد و نابود نشوم.
اگر من نبینم مر او را هلاک
شب گور چشمم نخسبد به خاک
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم او را ببینم، شب هولناک و تاریک مانند گوری خواهد بود که چشمانم نمی‌توانند بر زمین بگذارند و آرام بگیرند.
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمی زادهٔ دیوسار
هوش مصنوعی: اگر یک مار، فرزندی به دنیا آورد، بهتر از این است که انسانی زاده شود که ویژگی‌های زشت و ناپسند داشته باشد.
زن از مرد موذی به بسیار به
سگ از مردم مردم‌آزار به
هوش مصنوعی: زن از مردی که حیله‌گر و بدسگال است، به مانند سگی است که از انسان‌های آزاردهنده می‌ترسد و دوری می‌کند.
مخنث که بیداد بر خود کند
از آن به که با دیگری بد کند
هوش مصنوعی: کسی که بر خود ظلم می‌کند، بهتر است که به دیگران آسیبی نرساند.
شه این جمله بشنید و چیزی نگفت
ببست اسب و سر بر نمد زین بخفت
هوش مصنوعی: پادشاه این حرف را شنید و چیزی نگفت. سپس اسب خود را بست و بر روی نمد زین خوابش برد.
همه شب به بیداری اختر شمرد
ز سودا و اندیشه خوابش نبرد
هوش مصنوعی: او تمام شب را بیدار گذراند و ستاره‌ها را شمرد، در حالی که از فکر و خیال‌هایش خوابش نبرد.
چو آواز مرغ سحر گوش کرد
پریشانی شب فراموش کرد
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای مرغ سحری شنیده می‌شود، شب پر از پریشانی و نگرانی به فراموشی سپرده می‌شود.
سواران همه شب همی تاختند
سحرگه پی اسب بشناختند
هوش مصنوعی: سواران تمام شب به تاخت و تاز پرداختند و صبح که فرا رسید، هر یک اسب خود را شناختند.
بر آن عرصه بر اسب دیدند شاه
پیاده دویدند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شاه را که پیاده و بدون اسب به سمت دشمن می‌دوید، دیدند و همه سربازان یکجا به او پیوستند.
به خدمت نهادند سر بر زمین
چو دریا شد از موج لشکر، زمین
هوش مصنوعی: سر خود را به زمین گذاشتند و تسلیم شدند، همان‌طور که زمین از موج لشکر پر شده بود.
یکی گفتش از دوستان قدیم
که شب حاجبش بود و روزش ندیم
هوش مصنوعی: یکی از دوستان قدیمی گفت که در شب به عنوان نگهبان و در روز به عنوان خدمتکارش مشغول به کار بود.
رعیت چه نزلت نهادند دوش؟
که ما را نه چشم آرمید و نه گوش
هوش مصنوعی: دیروز چه اتفاق مهمی افتاد که نه چشم ها توانستند بخوابند و نه گوش ها آرام بگیرند؟
شهنشه نیارست کردن حدیث
که بر وی چه آمد ز خبث خبیث
هوش مصنوعی: شاه بزرگ جرئت نکرد که از حادثه‌ای که برایش پیش آمده داستانی بازگو کند، چرا که آن داستان از ناپاکی و زشتی سرچشمه می‌گیرد.
هم آهسته سر برد پیش سرش
فرو گفت پنهان به گوش اندرش
هوش مصنوعی: به آرامی سرش را به سمت او خم کرد و به صورت پنهانی در گوشش چیزی گفت.
کسم پای مرغی نیاورد پیش
ولی دست خر رفت از اندازه بیش
هوش مصنوعی: کسی با پای مرغ نزد من نیامد، اما دست خر از حد خودش فراتر رفت.
بزرگان نشستند و خوان خواستند
بخوردند و مجلس بیاراستند
هوش مصنوعی: اهل فضل و بزرگی در کنار هم جمع شدند، سفره‌ای مهیا کردند، غذا تناول کردند و مجلس را با آراستگی برگزار کردند.
چو شور و طرب در نهاد آمدش
ز دهقان دوشینه یاد آمدش
هوش مصنوعی: وقتی شور و شادی در دل او جوانه زد، یاد کشاورز قدیمی به یادش آمد.
بفرمود و جستند و بستند سخت
به خواری فکندند در پای تخت
هوش مصنوعی: او دستور داد و به سرعت عمل کردند و به شدت او را محکم گرفتند و در حالی که در حال توهین بودند، او را به زیر تخت انداختند.
سیه دل برآهخت شمشیر تیز
ندانست بیچاره راه گریز
هوش مصنوعی: دل تاریک و غمگین، شمشیر تیزی را به دست گرفت و بی‌خبر از آن، نتوانست راه فراری پیدا کند.
سر ناامیدی برآورد و گفت
نشاید شب گور در خانه خفت
هوش مصنوعی: ناامیدی سر بلند کرد و گفت که نباید به مدت طولانی در تاریکی و مرگ زندگی کرد.
نه تنها منت گفتم ای شهریار
که برگشته بختی و بد روزگار
هوش مصنوعی: من فقط از لطف تو سخن نمی‌گویم ای پادشاه، بلکه به خاطر این است که تقدیر به نفع من تغییر کرده و روزگار سختی را پشت سر گذاشته‌ام.
چرا خشم بر من گرفتی و بس؟
منت پیش گفتم، همه خلق پس
هوش مصنوعی: چرا بر من خشمگین شدی و به همین بس؟ در حالی که من انتظار داشتم، دیگران را رد کردی.
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
هوش مصنوعی: اگر به ظلم و ستم دست بزنی، نباید انتظار داشته باشی که نام نیکت در جامعه به یاد آورده شود.
ور ایدون که دشوارت آمد سخن
دگر هر چه دشوارت آید مکن
هوش مصنوعی: اگر سخنی برایت سخت و دشوار است، هر چه برایت دشوار به زبان نیاور.
تو را چاره از ظلم برگشتن است
نه بیچاره بی‌گنه کشتن است
هوش مصنوعی: تنها راه جلوگیری از ظلم، بازگشتن و تغییر مسیر است، نه اینکه بی‌دلیل و بی‌گناه دیگران را به دردسر بیندازیم.
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر
هوش مصنوعی: پنج روز دیگر را در کنار من بگذران و دو روز دیگر را با شادی و خوشی بگذران.
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
هوش مصنوعی: ستمگران در سختی‌ها و روزهای بد از بین نمی‌روند، ولی لعنتی همیشگی بر آنان باقی می‌ماند.
تو را نیک پند است اگر بشنوی
وگر نشنوی خود پشیمان شوی
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت‌های خوب گوش کنی، برایت مفید است، و اگر گوش نکنی، در آینده خودت متوجه اشتباه‌ات خواهی شد و پشیمان می‌گردی.
بدان کی ستوده شود پادشاه
که خلقش ستایند در بارگاه؟
هوش مصنوعی: بدان که پادشاهی ستوده می‌شود که مردم او را در مجالس و محافل خود تحسین کنند و از او سخن بگویند.
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هیچ فایده‌ای از حضور و جمع شدن در جمع دیگران نیست، حالا اگر کسی بخواهد در مورد مشکلات یا بدبختی‌ها صحبت کند، بهتر است به جای این کار، به سراغ شخصی مثل یک پیرزن برود که شاید دلیلی بر ناله و نفرینش داشته باشد. به عبارتی، به جای این که به جمع بیاییم و مشکلات را بررسی کنیم، بهتر است به سراغ افرادی برویم که واقعاً تجربه‌های سختی را پشت سر گذاشته‌اند.
همی گفت و شمشیر بالای سر
سپر کرده جان پیش تیر قدر
هوش مصنوعی: او همچنان سخن می‌گفت و شمشیر را بالای سرش نگه داشته بود، جانش را در برابر تیر قدرتمند سپر می‌کرد.
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روان تر بود
هوش مصنوعی: وقتی که کارد بر سر فردی باشد، او بیشتر از قبل به بیان افکار و احساساتش می‌پردازد.
شه از مستی غفلت آمد به هوش
به گوشش فرو گفت فرخ سروش
هوش مصنوعی: پادشاه از حالت مستی به هوش آمد و فرشته‌ای خوش‌بین و نیکو در گوشش چیزی گفت.
کز این پیر دست عقوبت بدار
یکی کشته گیر از هزاران هزار
هوش مصنوعی: از این پیر ملامت بی‌اعتنا باش و برای خود از میان هزاران نفر یک نفر را انتخاب کن که قابل محبت و یاری باشد.
زمانی سر اندر گریبان بماند
پس آن گه به عفو آستین برفشاند
هوش مصنوعی: یک زمانی انسان باید در دل خود افسوس و غم را نگه دارد، اما بعد از مدتی با بخشش و رها کردن این احساسات، به آرامش می‌رسد و از آن‌ها جدا می‌شود.
به دستان خود بند از او برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت
هوش مصنوعی: او با دستانش قید و بندهای او را برداشت، سپس سرش را بوسید و در آغوش کشید.
بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی
هوش مصنوعی: عظمت او را به او عطا کرد و از شاخه امیدش، زیبایی و رهبری به وجود آمد.
به گیتی حکایت شد این داستان
رود نیکبخت از پی راستان
هوش مصنوعی: در جهان، داستان رود نیکبختی که از پی راست‌گویی‌ها حرکت می‌کند، نقل شده است.
بیاموزی از عاقلان حسن خوی
نه چندان که از غافل عیب جوی
هوش مصنوعی: از عاقل‌ها نیکویی‌ها را بیاموز، نه اینکه فقط به عیب‌جویی غافلان بپردازی.
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست
هرآنچ از تو آید به چشمش نکوست
هوش مصنوعی: از دشمنان خود رفتار و سیرت خود را بشنو، زیرا دوستی که تو را دوست دارد، هر چیزی که از تو ببیند، به نظرش خوب خواهد آمد.
وبال است دادن به رنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند
هوش مصنوعی: اگر به کسی که بیمار است، درمانی تلخ بدهید، برای او فایده‌ای ندارد و تنها بر رنج او می‌افزاید.
ترش روی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش
هوش مصنوعی: کسانی که به طور طبیعی دلسوز و مهربان هستند، با رفتار خوب و دلنشین خود، می‌توانند تأثیر مثبت و سازنده‌ای بر دیگران بگذارند. اما کسانی که با طرز فکر و رفتار جدی و نقادانه خود، ممکن است سخت‌گیر باشند، در واقع می‌توانند به پیشرفت و بهبود امور کمک کنند.
از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست
هوش مصنوعی: اگر کسی عاقل باشد، نیازی به سخنرانی طولانی و نصیحت کردن ندارد؛ یک اشاره کافی است تا او متوجه شود.

خوانش ها

حکایت پادشاه غور با روستایی به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی به خوانش عندلیب
بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/02/11 22:05
امین کیخا

سلفه میشود ژکور به فارسی

1392/02/11 22:05
امین کیخا

سفله می شود ژکور

1392/02/12 00:05
رهام

تفوهمان آب دهان است که خیو هم گفته میشود و همینطورتهو

1392/02/12 00:05
رهام

شنعه به معنی قبح و زشتیست ولی به معنی طعنه هم به کار میرود

1392/02/12 00:05
رهام

سقمونیا همان صابون است

1392/02/12 00:05
رهام

پرویزن :غربال یا سرند

1396/01/17 21:04
حسن

درود و وقت بخیر

1396/01/17 21:04
حسن

این بیت رو جا انداختید : ستایش سرایان نه یار تواند/نکوهش کنان دوست دار تواند

1397/02/02 03:05
۷

اگر مار زاید زن باردار
به از آدمی زادهٔ دیوسار
در باب هفتم:
زنان باردار، ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند

1401/07/10 09:10
sharifi sharifi

زنان باردار، ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند

1397/02/02 03:05
۷

از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست
اگر در سرای سعادت کس است
ز گفتار سعدیش حرفی بس است
عاقل و یک اشاره

1398/11/29 15:01
همیرضا

در بعضی نسخه‌ها پیش از این حکایت این حکایت آمده است که در بوستان تصحیح فروغی نیست:
حکیمی دعـا کـرد بـر کیقباد
که در پـادشاهی زوالت مباد
بزرگی درین خرده بر وی گرفت
کـه دانـا نگویـد محـال ای شگفت
که در تخت و ملکش نیامد زوال
ز فـرزانـه مردم نزیبد محـال
کرا جـاودان مـانـدن امید ماند؟
تو دیدی کسی را که جـاوید ماند؟
چنین گفت فـرزانـۀ هوشمند
کـه دانـا نگوید سخن نـاپسند
مر او را نه عمر ابد خواستم
بتوفیق خیرش مـدد خواستم
کـه گـر پـارسـا بـاشدو پـاکـرو
طـریقت شناس و نصیحت شنو
ازین ملک روزی که دل بر کند
سرا پـرده در ملک دیگـر کنـد
پس این مملکت را نباشد زوال
ز ملکـی بملکـی کنـد انتقـال
زمرگش چه نقصان اگر پارساست
کـه در دنیی و آخـرت پـادشـاست
کسی را که گنج است و فرمان و جیش
جهـان داری و شوکت و کـام و عیـش
گرش سیرت خوب وزیبا بود
همـه وقـت عیشش مهیـا بـود
و گـر زور مندی کنـد با فقیـر
همین پنج روزش بود دارو گیر
چو فرعون ترک تباهی نکرد
بجز تـا لـب گـور شاهی نکرد

1401/09/20 06:12
جهن یزداد

نشاید  شب گور در خانه خفت
این دستانی بسیار کهن پارسی است  و بروزگار ساسانی و پیشتر هم بوده در نوشته های بسیاری دیدم-