گنجور

بخش ۶۱

زد کلوخی بر هباک آن فزاک
شد هباک او به کردار مغاک

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1398/11/09 00:02

هباک
لغت‌نامه دهخدا
هباک . [ هََ ] (اِ) تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک :
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کز اسب اندرآمد همانگه به خاک .
فردوسی .

زد کلوخی بر هباک آن فژاک
شد هباک او به کردار مغاک .
طیان مرغزی .

کسی که سر ننهد بر خط متابعتت
به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک .
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).

|| میان سر. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ). || قله ٔ کوه . || ماده ٔ ملونه ٔ لاک . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ).
فزاک
لغت‌نامه دهخدا
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) :
همانا که چون تو فزاک آمدم
دگر چون تو ابله فغاک آمدم