گنجور

بخش ۹۴ - ناصر خسرو علوی

و هُوَ ناصر بن خسرو بن حارث بن عیسی بن حسن بن محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضاؑ. جامع جمیع علوم بوده و شیخ ابوالحسن خرقانی را ملاقات نموده. خود در رساله‌ای که در بیان حالاتش نگاشته، می‌گوید که در سن نُه سالگی قرآن مجید و احادیث بسیار حفظ نمودم و پنج سال لغت و صرف و نحو و عروض و قافیه را سنجیدم و بعد از آن مدت سه سال تّتبع نجوم و هیئت و رمل و اقلیدس و مجسطی کردم. از هفده سالگی تا پانزده سال دیگر متوجه علوم فقه و تفسیر و اخبار و ناسخ و منسوخ بودم.قریب به هفتصد تفسیر مطالعه کردم و در سن سی و دو سالگی تورات و انجیل و زبور را به فضلای این مذهب آموختم و شش سال به تهذیب باطن و سایر علوم باطنی پرداختم در چهل و چهار سالگی صاحب تسخیرات و طلسمات و نیرنجات و علوم غریبه شدم. غرض، حکیم مزبور مدتها صدارت نیز کرد و به خواهش ملک ملاحده تفسیری بر قرآن مجید نوشت و بنا به رخصت شرع و حفظ نفس به وفق مشرب ایشان تأویل آیات نمودو نسخهٔ آن منتشر شد و علماء و فقهای عهد حکیم را به کفر و زندقه و الحاد نسبت دادند. بعد از اینکه به هزار مشقت از چنگ ملک ملاحده خلاص یافت به هرجا رسید دید که او را تکفیر می‌نمایند. خود گوید در نیشابور با برادر خود ابوسعید خواستم مرمت موزهٔ خود کنم. به دکّان موزه دوزی برآمدم. ناگاه در آخر بازار غوغایی برخاست. موزه دوزهم رفته چون باز آمد پاره‌ای گوشت بر سر درفش خود کرده بود از وی سؤال کردم. گفت یکی از شاگردان ناصرخسرو به این شهر آمده بود و اشعار ناصر می‌خواند به جهت ثواب او را کشتند من نیز به این سبب قدری گوشت او را بر سر درفش کرده، آوردم. حکیم گفت موزه به من ده که در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند و نامش مذکور شود، من نخواهم ماند. در حال از خوف از نیشابور برآمدم. به هر صورت حکیم زحمت بسیار کشید. بیست و پنج سال در غار بدخشان به ریاضت و عزلت گذرانید. گویند به مرتبه‌ای رسید که در سی شبانه روز یک مرتبه طعام می‌خورد. العهدة علی الرّاوی. از حکماء با شیخ رئیس موأخات داشت و با بونصر فارابی لوای مباحثه افراشت. صد و چهل سال عمر یافت و در سنهٔ ۴۳۴ به عالم باقی شتافت. بعضی از اشعارش این است:

به چشم نهان بین نهانِ جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
سوی این جهان آن جهان نردبان است
به سر برشدن باید این نردبان را
گویند عقابی به در شهری برخاست
پر را ز پی طعمه به پرواز بیاراست
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر افکند بدو راست
در آهن و در چوب نگه کرد به صد فکر
کز آهن و از چوب مرا مرگ چرا خاست
چون نیک نظر کرد پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
در ستایش عقل و نفس وحقیقت و نکوهش ابنای زمان و مقلّد جهان گوید
در تطبیق آفاق و انفس و تأویل اسرار نقلی به آثار عقلی فرماید
در بیان دُنُّوِ دنیا و نعمت آن و فنای هستی عنصری گوید
در حدوث فلک گوید
بالای هفت طاق مقرنس دو گوهرند
کز کاینات و هرچه دروهست برترند
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر به خاور و از بحر تا برند
هستند ونیستند و نهانندو آشکار
هم بی تو اند و با تو به یک خانه اندرند
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
گویی مرا که جوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمان همه ازگل مخمرند
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
اینها ز آدم‌اند چرا جملگی خرند
دعوی کنند آنکه براهیم زاده‌ایم
چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند
در بزم گاه مالک شاخ زبانه‌اند
این ابلهان که در طلب حوض کوثرند
خویشی کجا بود که در اینجا برادران
از بهر لقمه‌ای همه خصم برادرند
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
وانان که هست‌شان به ابوبکر دوستی
چون دوستند چون همگی خصم حیدرند
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان به همه که نه الفخ نه قنبرند
هان تا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو می‌خورند و چو گرگان همی درند
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
بدین امید که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوگند
هر آن چیزی که موجود است در آفاق هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سر به سر برخوان
چوزین عالم برون رفتی شود همراه تو جمله
محلهای بدونیکت در آن عالم چو فرزندان
همه اندیشه‌های بد ترا دیوند در دوزخ
همه تدبیرهای خوش، ترا حورند با رضوان
عدم خوابست و بیداری به نزدعاقلان هستی
ارم دان خاطردانا و دوزخ سینهٔ نادان
توهم هست عزرائیل و فهمت هست میکائیل
چو اسرافیل دان نطقت خرد جبریل درطیران
قدم نه اول اندرشرع وان گاهی طریقت جو
چو علم هردو دریابی فرس اندرحقیقت ران
تو هم نوری وهم ظلمت، توهم فعلی و هم علت
توهم‌عقلی‌وهم‌صورت،تو هم جانیّ و هم جانان
به تعظیم و جلال و منزل و قدررفیع تو
فلک قاصر، ملک ناصر، قدر واله، قضا حیران
به معنی یونس حوتی، چرایی خفته درماهی
به‌صورت‌یوسف مصری، چرایی مانده در زندان
ناصر خسرو به راهی می‌گذَشت
مست و لایعقل نه چون می خوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
آنش نعمت اینش نعمت خوارگان
همه رنج من از بلغاریان است
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن
لب و دندان ترکان خطا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
برون آری تو ترکان را ز بلغار
برای پردهٔ مردم دریدن
سخن پدیدکند کز من و تومردم کیست
که بی سخن تو ومن هردونقش دیواریم
چوبدخود کنیم از که خواهیم داد
مگر خویشتن را به داور بریم
چهرهٔ هندو و روی ترک چرا شد
همچو دل دوزخی و روی بهشتی
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه توگشتی
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی
چون آسیات بینم ای چرخ آسیایی
خود سوده می‌نگردی ما را همی بسایی
بسیار گشت دورت تا مرد بی تفکر
گوید مگر قدیمی بی حد و منتهایی
هرگز قدیم باشد جنبده مکانی
زین قول می‌بخندد شهری و روستایی
چند گردی گرد این بیچارگان
ناکسان را جویی از بس ناکسی
تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی
فاسقی بودی به وقت دست رس
پارسا گشتی کنون در مفلسی
بخش ۹۳ - محبّ سرهندی: اسمش محب علی. اصلش از برلاس. مولدش تته. موطنش سند. معاصر اکبرشاه و جهانگیر شاه و از محققان آگاه. مشربش عارفانه و اشعارش موحدانه است:بخش ۹۵ - نصیر الدّین طوسی قُدِّسَ سِرُّه: و هُوَ فخر الحکما و مؤیّد الفضلا، نصیر الملّة و الدّین محمد بن حسن الطوسی. بعضی گفته‌اند که اصل وی از طوس مِنْتوابع شهر قم بوده و همشیره زادهٔ حکیم فاضل باباافضل کاشی است وبعضی گفته‌اند از جهرود مِنْاعمال قم است و در طوس خراسان متولد شده. به هر حال قدوهٔ محققین و زبدهٔ مدققین است. علوم حکمیه را از فرید الدین داماد که او تلمیذ صدرالدین سرخسی و او تلمیذ افضل الدین عیلانی و او تلمیذ ابوالعباس ریوکری و او تلمیذ بهمنیار، از تلامذهٔ شیخ الرّئیس ابوعلی سینای مشهور است تحصیل کرده. گویند خواجه با صدر الدین قونیوی معاصر و در بدو حال او را منکر و میان ایشان مکاتیب و منازعهٔ علمی بوده. بالاخره خواجه به علم او اقرار آورده. مدتها با هلاکوخان به سر برده و تعظیم و تکریم دیده. روزی خواجه به خان گفت که چنان به خاطرت نرسد که ترا از احترام من بر من منتی است چرا که تو به حشمت از سلطان سنجر بیش نیستی و او حکیم خیام را با خود بر یک تخت می‌نشانید و حال آنکه من در علم و فضل از خیام زیاده‌ام و به خدمت تو تن در داده‌ام. غرض، حالات آن جناب در تواریخ مسطور است و تصنیفات وی مشهور. از جمله: اوصاف الاشراف در سلوک و انصاف و شرح اشارات شیخ رئیس در حکمت و شرح کلمات بطلمیوس در نجوم و اخلاق ناصری که به نام ناصرالدّین قهستانی نوشته. مدت هفتاد و هفت سال عمر یافته و در سنهٔ ششصد و هفتاد و دو به ریاض رضوان شتافته. گاهی شعری می‌فرموده. از اشعار آن جناب است:

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ ناصر بن خسرو بن حارث بن عیسی بن حسن بن محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضاؑ. جامع جمیع علوم بوده و شیخ ابوالحسن خرقانی را ملاقات نموده. خود در رساله‌ای که در بیان حالاتش نگاشته، می‌گوید که در سن نُه سالگی قرآن مجید و احادیث بسیار حفظ نمودم و پنج سال لغت و صرف و نحو و عروض و قافیه را سنجیدم و بعد از آن مدت سه سال تّتبع نجوم و هیئت و رمل و اقلیدس و مجسطی کردم. از هفده سالگی تا پانزده سال دیگر متوجه علوم فقه و تفسیر و اخبار و ناسخ و منسوخ بودم.قریب به هفتصد تفسیر مطالعه کردم و در سن سی و دو سالگی تورات و انجیل و زبور را به فضلای این مذهب آموختم و شش سال به تهذیب باطن و سایر علوم باطنی پرداختم در چهل و چهار سالگی صاحب تسخیرات و طلسمات و نیرنجات و علوم غریبه شدم. غرض، حکیم مزبور مدتها صدارت نیز کرد و به خواهش ملک ملاحده تفسیری بر قرآن مجید نوشت و بنا به رخصت شرع و حفظ نفس به وفق مشرب ایشان تأویل آیات نمودو نسخهٔ آن منتشر شد و علماء و فقهای عهد حکیم را به کفر و زندقه و الحاد نسبت دادند. بعد از اینکه به هزار مشقت از چنگ ملک ملاحده خلاص یافت به هرجا رسید دید که او را تکفیر می‌نمایند. خود گوید در نیشابور با برادر خود ابوسعید خواستم مرمت موزهٔ خود کنم. به دکّان موزه دوزی برآمدم. ناگاه در آخر بازار غوغایی برخاست. موزه دوزهم رفته چون باز آمد پاره‌ای گوشت بر سر درفش خود کرده بود از وی سؤال کردم. گفت یکی از شاگردان ناصرخسرو به این شهر آمده بود و اشعار ناصر می‌خواند به جهت ثواب او را کشتند من نیز به این سبب قدری گوشت او را بر سر درفش کرده، آوردم. حکیم گفت موزه به من ده که در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند و نامش مذکور شود، من نخواهم ماند. در حال از خوف از نیشابور برآمدم. به هر صورت حکیم زحمت بسیار کشید. بیست و پنج سال در غار بدخشان به ریاضت و عزلت گذرانید. گویند به مرتبه‌ای رسید که در سی شبانه روز یک مرتبه طعام می‌خورد. العهدة علی الرّاوی. از حکماء با شیخ رئیس موأخات داشت و با بونصر فارابی لوای مباحثه افراشت. صد و چهل سال عمر یافت و در سنهٔ ۴۳۴ به عالم باقی شتافت. بعضی از اشعارش این است:
هوش مصنوعی: ناصر خسرو، فردی با دانش‌های گسترده و عمیق بود که در سن نُه سالگی قرآن و احادیث بسیاری حفظ کرد. او پنج سال به یادگیری زبان، صرف و نحو و عروض و قافیه پرداخت و سپس سه سال به مطالعه نجوم، هیئت و علوم دیگر پرداخت. در طول زندگی‌اش، به یادگیری علوم فقه، تفسیر، و دیگر دانش‌ها ادامه داد و به مطالعه حدود هفتصد تفسیر پرداخت. در سن سی و دو سالگی، متون مذهبی دیگر را نیز یاد گرفت و شش سال به تهذیب باطن و علوم باطنی مشغول بود. او در چهل و چهار سالگی به تسخیرات و علوم غریبه دست یافت. ناصر همچنین مدتی در مقام صدارت خدمت کرد و به درخواست یکی از شاهان، تفسیری بر قرآن نوشت که باعث شد تا عده‌ای او و پیروانش را به کفر و زندقه متهم کنند. پس از مبارزات فراوان برای رهایی از اتهامات، از نیشابور فرار کرد و به تنهایی به ریاضت و عزلت در غار بدخشان پرداخت، به‌طوری که در یک ماه تنها یک بار غذا می‌خورد. او زندگی خود را به تحصیل دانش و بحث‌های علمی اختصاص داد و در سن صد و چهل سالگی درگذشت.
به چشم نهان بین نهانِ جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
هوش مصنوعی: به دیدگاه باطنی و عمیق خود نگاه کن تا رازهای پنهان جهان را ببینی، زیرا چشمی که تنها به ظواهر دنیایی توجه کند، نمی‌تواند آن چیزهای پنهان را شناسایی کند.
سوی این جهان آن جهان نردبان است
به سر برشدن باید این نردبان را
هوش مصنوعی: به دنیای اینجا و آنجا به عنوان نردبانی نگاه کن. برای رسیدن به بالای این نردبان، باید تلاش کنی و به سمت بالا بروی.
گویند عقابی به در شهری برخاست
پر را ز پی طعمه به پرواز بیاراست
هوش مصنوعی: می‌گویند که عقابی در ورودی یک شهر پرواز کرد و بال‌هایش را برای شکار آماده کرد.
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر افکند بدو راست
هوش مصنوعی: روزی ناگهان از مکانی پنهان، کسی با کمان و تیری که تقدیر بر او فرستاده بود، به سمت او شلیک کرد.
در آهن و در چوب نگه کرد به صد فکر
کز آهن و از چوب مرا مرگ چرا خاست
هوش مصنوعی: در فلز و چوب نگاه کردم و با صد فکر به این نتیجه رسیدم که چرا مرگ از آهن و چوب برای من به وجود آمد.
چون نیک نظر کرد پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
هوش مصنوعی: وقتی با دقت به درون خود نگاه کرد، متوجه شد که درد و رنج او ناشی از خود اوست. بنابراین پرسید، از چه کسی باید شکایت کنیم، وقتی که مشکلات ما از درون خودمان ناشی می‌شود؟
بالای هفت طاق مقرنس دو گوهرند
کز کاینات و هرچه دروهست برترند
هوش مصنوعی: در بالای هفت طاق، دو گوهر وجود دارد که از همه جواهرات و موجودات در عالم، ارزش و مقام بالاتری دارند.
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر به خاور و از بحر تا برند
هوش مصنوعی: از روشنایی تا تاریکی و از اوج تا پایین‌ترین نقطه، از غرب به شرق و از دریا تا خشکی.
هستند ونیستند و نهانندو آشکار
هم بی تو اند و با تو به یک خانه اندرند
هوش مصنوعی: وجود دارند و ندارند، پنهانند و نمایان. بی تو و با تو هر دو در یک مکان حضور دارند.
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
هوش مصنوعی: اگرچه نادانان آنها را سرزنش می‌کنند، اما در نهایت حکیمان و مدیران سیر جهان هستند.
گویی مرا که جوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمان همه ازگل مخمرند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من جوهر و ذات حقیقی و پرشور شعرها و آثار بزرگ را دارم، در حالی که آثار این زمان، از جنس گل و نرم و سطحی هستند.
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
اینها ز آدم‌اند چرا جملگی خرند
هوش مصنوعی: فقط آدمیان از نسل آدم در این دنیا وجود دارند، پس چرا همه این موجودات مانند آدمیان نادان و احمق به نظر می‌رسند؟
دعوی کنند آنکه براهیم زاده‌ایم
چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند
هوش مصنوعی: کسانی که ادعا می‌کنند ما فرزندان ابراهیم هستیم، اگر به دقت نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که همه آنها وابسته به آزر هستند.
در بزم گاه مالک شاخ زبانه‌اند
این ابلهان که در طلب حوض کوثرند
هوش مصنوعی: در محفل مالک، این نادانان مانند شاخه‌های آتش می‌درخشند و در تلاش برای به دست آوردن حوض کوثر هستند.
خویشی کجا بود که در اینجا برادران
از بهر لقمه‌ای همه خصم برادرند
هوش مصنوعی: در اینجا، از هنگام وقوع مشکلات، برادران به خاطر یک لقمه نان به دشمنی با یکدیگر پرداخته‌اند و دیگر خبری از روحیه دوستی و نزدیکی نیست.
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
هوش مصنوعی: این افراد که ظاهرشان نشان‌دهنده‌ی محبت به اهل بیت است، در باطن نسبت به ابوبکر و عمر دشمنی دارند.
وانان که هست‌شان به ابوبکر دوستی
چون دوستند چون همگی خصم حیدرند
هوش مصنوعی: آنانی که محبت ابوبکر در دلشان است، مانند دوستی هستند که همهٔ آن‌ها با علی دشمنی می‌کنند.
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان به همه که نه الفخ نه قنبرند
هوش مصنوعی: اگر فردی عاقل باشد، نباید درباره هیچ‌یک از این دو گروه صحبت کند. بهتر است اجازه دهد که هر کدام به حال خودشان ادامه دهند زیرا نه یکی برتر است و نه دیگری.
هان تا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو می‌خورند و چو گرگان همی درند
هوش مصنوعی: در زندگی سعی کن از آن دسته افرادی نباشی که مانند گاو تنها به خوردن و زندگی روزمره خود مشغولند و یا مانند گرگ‌ها به دنبال آسیب زدن به دیگران هستند.
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
هوش مصنوعی: اگر کسی با خاک درآمیخته باشد، باید مانند آستانه‌ی در که همیشه نیازمند توجه است، نرم و مهربان باشد.
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
بدین امید که گفتم بسیت باید بود
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌های دنیا که برای او بی‌ارزش شده، این امید را دارم که کافی است انسان‌ها صبر کنند و سختی‌ها را درک کنند.
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
هوش مصنوعی: حتی اگر هزار سال راحتی و خوشگذرانی کنی، به هیچ وجه به اندازه یک لحظه رسیدن به آرزو و خواسته‌ی کسی نمی‌ارزد.
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوگند
هوش مصنوعی: هرگز در مواقع مختلف جز حقیقت صحبت نکن تا نیازی به قسم و سوگند پیدا نکنی.
هر آن چیزی که موجود است در آفاق هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سر به سر برخوان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، در درون آدمی نیز مشابه آن وجود دارد. خداوند تمام این موجودات را در درون انسان قرار داده است.
چوزین عالم برون رفتی شود همراه تو جمله
محلهای بدونیکت در آن عالم چو فرزندان
هوش مصنوعی: وقتی که تو از این دنیا به دنیای دیگر بروی، همه جا و همه مکان‌ها بدون تو به مانند فرزندان تو خواهند بود.
همه اندیشه‌های بد ترا دیوند در دوزخ
همه تدبیرهای خوش، ترا حورند با رضوان
هوش مصنوعی: همه افکار منفی و بد برای تو به جهنم می‌روند و همه برنامه‌ریزی‌های مثبت و خوب، تو را به نعمت‌های بهشتی و رضایت الهی نزدیک می‌کنند.
عدم خوابست و بیداری به نزدعاقلان هستی
ارم دان خاطردانا و دوزخ سینهٔ نادان
هوش مصنوعی: نبودن خواب به معنای آگاهی و بیداری است و برای کسانی که عقل و اندیشه دارند، وجود دارد. در حالی که کسانی که نادان هستند، با داشتن گرایشات غیرمعقول، گرفتار عذاب و تیرگی در قلب خود می‌شوند.
توهم هست عزرائیل و فهمت هست میکائیل
چو اسرافیل دان نطقت خرد جبریل درطیران
هوش مصنوعی: تو خود را به عنوان عزرائیل تصور کن و درک و آگاهی‌ات را شبیه میکائیل بدان. به عنوان اسرافیل، صدای تو قدرتی دارد و سخنت مانند جبرئیل در حال پرواز است.
قدم نه اول اندرشرع وان گاهی طریقت جو
چو علم هردو دریابی فرس اندرحقیقت ران
هوش مصنوعی: اگرچه شروع حرکت در مسیر دین مهم است، اما گاهی باید درونی‌تر به جستجوی حقیقت پرداخت. هر دو علم و طریقت را دریاب و در حقیقت به عمق آن‌ها پی ببر.
تو هم نوری وهم ظلمت، توهم فعلی و هم علت
توهم‌عقلی‌وهم‌صورت،تو هم جانیّ و هم جانان
هوش مصنوعی: تو هم روشنی و هم تاریکی هستی، هم عمل و هم علت، هم عقلی و هم شکل، هم جان و هم محبوب.
به تعظیم و جلال و منزل و قدررفیع تو
فلک قاصر، ملک ناصر، قدر واله، قضا حیران
هوش مصنوعی: فلک و آسمان در برابر عظمت و مقام بلند تو ناتوان و عاجز است. پادشاهی و فرمانروایی هم نمی‌تواند به مقام تو برسد و سرنوشت در حیرت است.
به معنی یونس حوتی، چرایی خفته درماهی
به‌صورت‌یوسف مصری، چرایی مانده در زندان
هوش مصنوعی: بیانگر این است که در داستان یونس پیامبر، راز و حکمت‌هایی در وجود او و تجربه‌اش در دریا و شکم ماهی نهفته است، همان‌طور که در داستان یوسف پیامبر نیز درس‌هایی از صبر و تحمل در زندان وجود دارد. این کنایه‌ها به ما می‌آموزند که گاهاً در سختی‌ها و چالش‌ها، معنى و حکمت‌های عمیقی پنهان است.
ناصر خسرو به راهی می‌گذَشت
مست و لایعقل نه چون می خوارگان
هوش مصنوعی: ناصر خسرو در حال عبور از مسیری بود و در حالتی مست و بی‌خیالی به سر می‌برد، نه مانند آن کسانی که در اثر نوشیدن الکل به چنین حالتی درآمده‌اند.
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
هوش مصنوعی: قبرستان را دید و با صدای بلند گفت: «ای تماشاچیان!»
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
آنش نعمت اینش نعمت خوارگان
هوش مصنوعی: دنیا دارای نعمت‌هایی است، اما افرادی که از این نعمت‌ها بهره‌مند می‌شوند، ممکن است در حالتی از خودخواهی و مصرف‌گرایی قرار داشته باشند. در واقع، نعمت‌ها به افراد خاصی تعلق دارند و این افراد ممکن است به جای قدردانی، فقط به فکر لذت‌بردن از آن‌ها باشند.
همه رنج من از بلغاریان است
که مادامم همی باید کشیدن
هوش مصنوعی: تمام درد و رنج من از بلغارهاست که همواره باید آن را تحمل کنم.
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
هوش مصنوعی: گناه بلغاری‌ها را هم نمی‌توانم بگویم، اگر تو بتوانی این موضوع را بشنوی.
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن
هوش مصنوعی: ای پروردگار، این مشکلات و گرفتارهایی که برایم پیش آمده از توست، اما از ترس نمی‌توانم اعتراض یا شکایتی کنم.
لب و دندان ترکان خطا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
هوش مصنوعی: خطاهای زیبای لب و دندان ترکی را نباید به این خوبی می‌ساختند.
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
هوش مصنوعی: برای فرار از آسیب یا درد ناشی از محبت و روابط، گاهی لازم است که به جای آسیب دیدن از دیگران، خود را در معرض خطر قرار دهیم. در واقع، بعضی اوقات باید در برابر سختی‌ها و دشواری‌های ارتباطات، تصمیمات سختی بگیریم.
برون آری تو ترکان را ز بلغار
برای پردهٔ مردم دریدن
هوش مصنوعی: تو ترکان را از بلغار خارج می‌کنی تا پردهٔ حریم مردم را بشکنی.
سخن پدیدکند کز من و تومردم کیست
که بی سخن تو ومن هردونقش دیواریم
هوش مصنوعی: سخن می‌آفریند که ما دو نفر چه کسی هستیم؛ بدون کلام تو و من، تنها مثل دیواری بی‌نقش و خالی خواهیم بود.
چوبدخود کنیم از که خواهیم داد
مگر خویشتن را به داور بریم
هوش مصنوعی: ما از چه کسی کمک خواهیم گرفت، در حالی که باید خود را پیش قاضی ببریم.
چهرهٔ هندو و روی ترک چرا شد
همچو دل دوزخی و روی بهشتی
هوش مصنوعی: چرا چهرهٔ آن هندو و روی ترک همچون دل کسی که در عذاب است و چهرهٔ کسی که در بهشت زندگی می‌کند، به نظر می‌رسد؟
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی
هوش مصنوعی: چرا فرد خوشبختی از دست رفت و چرا زاهد پرهیزکار به ناامیدی و بدبختی دچار شد؟
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه توگشتی
هوش مصنوعی: در آفرینش جهان چه چیزی وجود دارد که تو را از پرورش و زیباسازی آن خالی کرده باشد، در حالی که همه چیز وابسته به توست.
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی
هوش مصنوعی: چرا نعمت‌های بی‌پایان خداوند مانند دریا گسترده است، در حالی که مشکلات و سختی‌های زندگی برای بی‌خانمان‌ها و نیازمندان به صورت مکرر و پی در پی به چشم می‌خورد؟
چون آسیات بینم ای چرخ آسیایی
خود سوده می‌نگردی ما را همی بسایی
هوش مصنوعی: وقتی که آسیاب را می‌بینم، ای چرخ آسیابی، حس می‌کنم که تو هم با چشم‌انتظاری به ما نگاه می‌کنی و ما را لمس می‌کنی.
بسیار گشت دورت تا مرد بی تفکر
گوید مگر قدیمی بی حد و منتهایی
هوش مصنوعی: زیاد به دور تو می‌چرخند تا انسان بی‌تفکر بگوید مگر چیزی کهنه و بی‌پایان وجود دارد؟
هرگز قدیم باشد جنبده مکانی
زین قول می‌بخندد شهری و روستایی
هوش مصنوعی: هیچ جنبنده‌ای در دنیا ثابت و قدیمی نخواهد بود، از این سخن، شهرنشینان و روستاییان به شادی و خنده درمی‌آیند.
چند گردی گرد این بیچارگان
ناکسان را جویی از بس ناکسی
هوش مصنوعی: چند بار دور این بیچاره‌های بی‌عرضه می‌چرخید و از آنها به خاطر ناتوانی‌شان عذرخواهی می‌کنید؟
تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی
هوش مصنوعی: وقتی قدرت داشتی، مانند عقابی که شکار می‌کند، به دنبال خواسته‌ات رفتی، اما زمانی که ناتوان شدی، همچون کرکس فقط به ترحم و زباله‌ها اکتفا کردی.
فاسقی بودی به وقت دست رس
پارسا گشتی کنون در مفلسی
هوش مصنوعی: تو در زمانی که به راحتی می‌توانستی گناه کنی، فاسق بودی، اما اکنون در این شرایط سخت و فقر، به آدمی پارسا تبدیل شده‌ای.