گنجور

بخش ۵۱ - شوکت بخارایی

از وارستگان زمان خود بوده و در بلاد ایران سیاحت می‌نمود. در اصفهان شیخ محمد علی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده. گفته است که در ایام شتا او را دیدم نمد پاره‌ای بر دوش و سر و پای برهنه در میان برف می‌گذشت و به قدریک شبر برف بر سرش جمع شده بود و از شوریدگی حال و پریشانی خیال در مقام ریختن آن نمی‌آمد. چندانکه خواستم با وی تکلمی کنم ملتفت نگشته، از من در گذشت. به هر حال این دو بیت از اوست:

ز هم نمی‌گسلد رشتهٔ نظارهٔ من
به عمر خود نکنم غیر یک نگاه ترا
چه منع می‌کنی از بینوایی که مراست
که پادشاه ندارد گدایی که مراست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از وارستگان زمان خود بوده و در بلاد ایران سیاحت می‌نمود. در اصفهان شیخ محمد علی لاهیجی متخلص به حزین از عرفای متأخرین وی را ملاقات نموده. گفته است که در ایام شتا او را دیدم نمد پاره‌ای بر دوش و سر و پای برهنه در میان برف می‌گذشت و به قدریک شبر برف بر سرش جمع شده بود و از شوریدگی حال و پریشانی خیال در مقام ریختن آن نمی‌آمد. چندانکه خواستم با وی تکلمی کنم ملتفت نگشته، از من در گذشت. به هر حال این دو بیت از اوست:
هوش مصنوعی: این فرد از انسان‌های آزاداندیش زمان خود بود و در سفرهایش در ایران، به شهرهایی مختلف سر می‌زد. در اصفهان، شیخ محمد علی لاهیجی، شاعر و عارف معاصر او را ملاقات کرده و درباره او می‌گوید که در روزهای زمستان او را دید که پارچه‌ای نمدی بر دوش دارد و پا و سرش برهنه است و در میان برف‌ها راه می‌رود. برف به قدری بر سرش نشسته بود که نشان از حالتی مختل و پریشان در او داشت و به نظر می‌رسید که قادر به ریختن برف از سرش نیست. وقتی می‌خواستم با او صحبت کنم، متوجه من نشد و به راسته خود ادامه داد. در نهایت، چند بیت شعر از او باقی مانده است.
ز هم نمی‌گسلد رشتهٔ نظارهٔ من
به عمر خود نکنم غیر یک نگاه ترا
هوش مصنوعی: چشم‌انتظاری من از تو هیچ‌گاه قطع نمی‌شود و هرگز غیر از یک نگاه به تو، چیزی دیگری در زندگی‌ام نمی‌خواهم.
چه منع می‌کنی از بینوایی که مراست
که پادشاه ندارد گدایی که مراست
هوش مصنوعی: چرا از بیچاره‌ای که تنها من به او تعلق دارم، جلوگیری می‌کنی؟ من همان گدای بی‌پادشاه هستم که به او وابسته‌ام.