گنجور

بخش ۲۱ - جمال اصفهانی قُدِّسَ سِرُّه

اسمش عبدالرزاق و در فضایل و کمالات یگانهٔ آفاق. جامع علوم معقول و منقول. والد کمال الدین اسماعیل اصفهانی است. از تصوف و حکمت بهره‌‌ای وافی و حاصل وافر دریافته. ایام عمر خود را به عزلت و مجاهدت می‌گذرانیده. فاضلی است نحریر و ادیبی است بی نظیر. فرزانه‌ای است هوشیار و سخنوری است بزرگوار. در اغلب فنون اهل حرفت نهایت قدرت داشته. دیوانش قریب به بیست هزار بیت. این چند شعر از قصاید اوست:

قصیده در نصیحت و موعظه و تحقیق و حکمت
در تصدیق واقعهٔ قیامت گفته
قطعه
رباعی
الحذر ای غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان نبگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن زین آب‌های ناگوار
عرصهٔ نادلگشا و بقعهٔ نادلپسند
قرصهٔ ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید
کام در وی ناروا راحت در او ناپایدار
ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه، خصم
جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار
نرگسش بیمار بینی لاله‌اش دل سوخته
غنچه‌اش دل تنگ یابی و بنفشه سوگوار
ای تو محسود فلک هم آز را گشتی اسیر
وی تو مسجودِ ملک هم دیو را گشتی شکار
زیر تو گرد است بالا دود، بگریز از میان
پیش از آن کز دود و گردت دیده‌ها گردد فگار
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار
خوش دلی خواهی نبینی بر سرِ چنگالِ شیر
عافیت خواهی نیابی در بنِ دندان مار
بوده‌ای‌یک‌قطره‌آب‌وپس شوی یک مشت خاک
در میانه چیست این آشوب چندین کارزار
قوت پشه نداری جنگ با پیلان مجوی
هم دل موری نه‌ای، پیشانی شیران مخار
چند خواهی بود در مطمورهٔ کون وفساد
یک رهی برنه قدم بر بام این نیلی حصار
تا چو روح صِرف گردی بر حقایق کامران
تا چو عقل محض گردی بر دقایق کامکار
تا کی این حال مزور را باید رفت راه
تا کی این قال مزخرف کار باید کرد کار
تو به چشم خویشتن بس خوبرویی لیک باش
تا شود در پیش رویت دست مرگ آیینه‌وار
لطمه‌ای از شیر مرگ و زین پلنگان یک جهان
قطره‌ای از بحر قهر و زین نهنگان صدهزار
ظلم صورت می‌نبندد در قیامت ورنه من
گفتمی اینک قیامت نقد و دوزخ آشکار
چو درنوردد فراش امر کن فیکون
سرای پردهٔ سیماب رنگ آینه گون
مکونات همه داغ نیستی گیرند
که کس نماند از ضربت زوال مصون
مخدرات سماوی تتق براندازند
به جای مانند این هفت غرفهٔ مدهون
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حُلّه پوشد صبح از نسیج سقلاطون
عدم بگیرد ناگه عنانِ دهرِ شموس
فنا درآرد در زیر ران جهان حرون
فلک به سر برد او را و شغل کون و فساد
قمر به سر برد او را و عاد کالعرجون
چهار مادر کون از قضا عقیم شوند
به صلب هفت پدر در سلاله گردد خون
ز روی چرخ بریزد قراضه‌های نجوم
ز زیر خاک بر افتد ذخیرهٔ قارون
چهار قابله، شش ماشطه، سه طفل حدوث
سبک گریزند از رخنهٔ عدم بیرون
طلاق جویند ارواح از مشیمهٔ خاک
از آنکه کفو نباشند این شریف آن دون
نه خاک تیره بماند نه آسمان لطیف
نه روح قدس بپاید نه نجدی ملعون
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوه‌ها مأذون
همه زوال پذیرد جز که ذات خدا
قدیم و قادر و حی و مدبر و بی چون
چو خطبهٔ لِمَنِ الْمُلْک بر جهان خواند
نظام ملک ازل با ابد شود مقرون
ندا رسد سوی اجزایِ مرگ فرسوده
که چند خواب فنا گر نخورده‌اید افیون
برون جهند ز کتم عدم عظام رمیم
که مانده بود به مطمورهٔ عدم مسجون
همی گراید هر جزو سوی مرکز خویش
که هیچ جزو نگردد ز جزوِ خویش فزون
عظام سوی عظام و عروق سوی عروق
جفون به سوی جفون و عیون به سوی عیون
همه مفاصل از اجزای خود شود مجموع
همه قوالب از اعضای خود شود مشحون
چو دردمند به ناقور لشکر ارواح
چو خیل نحل شود منتشر سوی هامون
به قصر جسم درآرند باز هودج روح
سوار قالب بار دگر شود مسکون
پس آنگهی به صواب و عقاب حکم کنند
به حسب کردهٔ خود هریکی شود مرهون
یکی به حکم ازل مالک نعیم ابد
یکی به سبق قضا هالکِ عذابِ الهَوْن
هر آنکه معتقدش نیست این بود جاهل
اگر حکیم ارسطالس است و افلاطون
مرد باید که راستگو باشد
گر ببارد بلا برو چو تگرگ
سخن راست، گو، مترس که راست
نبرد روزی و نیارد مرگ

٭٭٭

تماشاگاه جانت بس فراخست
اگر زین تنگنا بیرون جهی به
ز عقل و دانشت کاری نیاید
برو هم ابلهی کن کابلهی به
درپای دلم ز عشق تو صد دام است
امید من سوخته دل بس خام است
آنرا که تویی یار چه بی یار کس است
وان را که تویی دوست چه دشمن کام است
بخش ۲۰ - بهاءالدین زکریای ملتانی: از مشاهیر عرفا و اماجد فضلاست. مرید شیخ شهاب سهروردی و مراد میرحسینی هروی و عراقی بوده. شیخی بزرگوار است وعالمی عالی مقدار. شرح حالات و مقاماتش در کتب مسطور است و این یک بیت از اشعارش مشهور است:بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه: وهُوَ فخرالمتألّهین، خواجه شمس الدین محمد الحافظ بن شیخ کمال الدین شیخ غیاث الدین. آبا و اجدادش از علما و فضلا بوده‌اند و خود تحصیل مراتب حکمیه پیش مولانا شمس الدین عبداللّه شیرازی که از معاریف فضلاست نموده و ظهورش در زمان دولت آل مظفر بوده. حکیمی است صاحب مایه و عارفی است بلندپایه. از فحول محققین و از اماجد کاملین. صاحب علم الیقین. با شیخ عماد فقیه و شاه نعمة اللّه ماهانی و شیخ علی کلاءِ شیرازی و زین الدین خوافی و شاه داعی اللّه و سید ابوالوفای شیرازی و جمعی کثیر از عرفا و فضلا معاصر بوده. ولی ثابت نیست که نسبت ارادت به کدام کامل درست نموده. اشعار حکمت آثارش چنان در دل هر طایفه نشسته که اکثر فِرَق مختلفه او را هم مسلک خویش دانسته‌اند. وقتی در محفل یکی از عرفا مذکور شد که جامی در نفحات نوشته که حافظ پیری نداشته، فرمود که اگر بی پیر چون حافظ توان شد، کاش مولوی جامی هم پیر نداشتی. بعضی گویند که این بیت خواجه حافظ در جواب بیت سید نورالدین نعمت اللّه ماهانی قُدِّسَ سِرُّه دلالت کند بر اخلاص او به خدمت سید. زیرا که سید نعمت اللّه ولی گفته است:

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمش عبدالرزاق و در فضایل و کمالات یگانهٔ آفاق. جامع علوم معقول و منقول. والد کمال الدین اسماعیل اصفهانی است. از تصوف و حکمت بهره‌‌ای وافی و حاصل وافر دریافته. ایام عمر خود را به عزلت و مجاهدت می‌گذرانیده. فاضلی است نحریر و ادیبی است بی نظیر. فرزانه‌ای است هوشیار و سخنوری است بزرگوار. در اغلب فنون اهل حرفت نهایت قدرت داشته. دیوانش قریب به بیست هزار بیت. این چند شعر از قصاید اوست:
هوش مصنوعی: عبدالرزاق فردی است استثنایی در فضایل و ویژگی‌های برجسته. او در علوم مختلف، هم علوم عقلانی و هم علوم نقلی، تسلط کامل دارد. پدرش کمال الدین اسماعیل اصفهانی است. او از علم تصوف و حکمت بهره‌ی زیادی برده و سال‌های عمر خود را در تنهایی و تلاش گذرانده است. او فردی بسیار دانشمند و ادیب بی‌نظیری است. همچنین، او فردی قهار و سخنور برجسته‌ای به شمار می‌رود. در اکثر رشته‌ها مهارت بالایی دارد و اشعارش نزدیک به بیست هزار بیت است. این چند شعر بخشی از قصاید اوست:
الحذر ای غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
هوش مصنوعی: ای غافلان، از این مکان ترسناک مراقب باشید و فرار کنید! ای عاقلان، از این دیو که به انسان‌ها آسیب می‌زند، دوری کنید و فرار کنید!
ای عجب دلتان نبگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن زین آب‌های ناگوار
هوش مصنوعی: عجب است که دل‌های شما آزرده نمی‌شود و جانتان از این هوای ناخوشایند و این آب‌های تلخ و ناپسند خسته نمی‌گردد.
عرصهٔ نادلگشا و بقعهٔ نادلپسند
قرصهٔ ناسودمند و شربتی ناسازگار
هوش مصنوعی: در اینجا به فضایی اشاره شده که نه در آنجا راحتی و آرامش وجود دارد و نه چیزی دلپذیر و مفید. همچنین به یک نوشیدنی نامتناسب اشاره شده که نشان‌دهنده‌ی ناهماهنگی و عدم توافق است. در کل، تصویرهای بیان شده نشان از ناامیدی و بی‌اعتباری آن فضا و موارد موجود در آن دارند.
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
هوش مصنوعی: در او، مرگ فرمانروایی می‌کند و آفات و بلایای مختلف بر او تسلط دارند. ظلم در او قهرمان است و شورش و فتنه به عنوان دستیار فعالیت می‌کنند.
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید
کام در وی ناروا راحت در او ناپایدار
هوش مصنوعی: در او خبری از امنیت نیست و عدل در او وجود ندارد. دسترسی به خواسته‌ها و آرزوها در او ممکن نیست و آرامش نیز پایدار نمی‌باشد.
ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
هوش مصنوعی: ماه در زمان محاق زیبایی خود را از دست می‌دهد و خورشید در کسوف ناقص می‌شود. زمین نیز در اثر زلزله‌ها دچار نقص و عیب می‌شود و چرخ زمان با سختی‌ها و رنج‌ها می‌چرخد.
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه، خصم
جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار
هوش مصنوعی: در اینجا به تضادها و دشمنی‌هایی اشاره شده که عشق، روشنایی، جهل و عقل را در زندگی انسان‌ها تحت تأثیر قرار می‌دهند. خفاش به مهر یا عشق آسیب می‌زند، پروانه به شمعی که نور می‌دهد آسیب می‌رساند، جهل با تیزی تیغ انسان‌ها را می‌آزارد و عقل در میان سختی‌ها و مشکلات قرار دارد. این تصویرسازی نشان‌دهنده چالش‌هایی است که در مسیر عشق و دانایی وجود دارند.
نرگسش بیمار بینی لاله‌اش دل سوخته
غنچه‌اش دل تنگ یابی و بنفشه سوگوار
هوش مصنوعی: چشم‌های نرگسش بیمار و غمگین است، گل لاله‌اش دلشکسته و غنچه‌اش نگران است، و بنفشه هم در اندوه به سر می‌برد.
ای تو محسود فلک هم آز را گشتی اسیر
وی تو مسجودِ ملک هم دیو را گشتی شکار
هوش مصنوعی: ای تو که حسادت آسمان‌ها را برانگیخته‌ای، خودت در بند آز و آرزوها گشته‌ای. تو آن‌قدر باارزش هستی که فرشتگان هم برایت سجده می‌کنند، اما در عین حال، دیوها نیز تو را به دام می‌اندازند.
زیر تو گرد است بالا دود، بگریز از میان
پیش از آن کز دود و گردت دیده‌ها گردد فگار
هوش مصنوعی: زیر پای تو گرد و غبار است و در بالا دود وجود دارد، از میان این وضعیت دور شو قبل از اینکه دود و گرد و غبار چشمانت را خسته و نابینا کند.
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار
هوش مصنوعی: تو در این غربت، مانند درختی بی‌برگ و بی‌فروغ به ذلت افتاده‌ای و روحانیان منتظر ظهور تو هستند.
خوش دلی خواهی نبینی بر سرِ چنگالِ شیر
عافیت خواهی نیابی در بنِ دندان مار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوش‌دلی و آرامش هستی، نمی‌توانی در جایی که خطر و دشواری وجود دارد، آن را پیدا کنی. در واقع، نمی‌توانی از محیط‌های خطرناک و تهاجمی، انتظار خوش‌بینی و آسایش داشته باشی.
بوده‌ای‌یک‌قطره‌آب‌وپس شوی یک مشت خاک
در میانه چیست این آشوب چندین کارزار
هوش مصنوعی: تو در ابتدا فقط یک قطره آب بوده‌ای، اما در نهایت به یک مشت خاک تبدیل خواهی شد. در میان این مبارزات و جنگ‌ها چه چیزی در حال وقوع است؟
قوت پشه نداری جنگ با پیلان مجوی
هم دل موری نه‌ای، پیشانی شیران مخار
هوش مصنوعی: اگر قدرتی به اندازه یک پشه نداری، به جنگ با فیل‌ها نرو. تو حتی دل یک مورچه را هم نداری، پس در برابر شیرها خود را به نمایش نگذار.
چند خواهی بود در مطمورهٔ کون وفساد
یک رهی برنه قدم بر بام این نیلی حصار
هوش مصنوعی: چند مدت می‌خواهی در دنیای پر از فساد و ناامنی بگذرانی؟ یک بار هم که شده، گام بر روی بالای این دیوار آبی (نیلی) بگذار و از دیدگاه جدیدی به اوضاع نگاه کن.
تا چو روح صِرف گردی بر حقایق کامران
تا چو عقل محض گردی بر دقایق کامکار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به حالت روح خالص تبدیل شوی و در حقایق موفق باشی، و همچنین زمانی که به عقل خالص تبدیل شوی و در درک جزئیات موفق گردی.
تا کی این حال مزور را باید رفت راه
تا کی این قال مزخرف کار باید کرد کار
هوش مصنوعی: تا کی باید این رفتار تظاهرآمیز را ادامه داد و تا کی باید به کارهای بیهوده و بی‌ثمر پرداخت؟
تو به چشم خویشتن بس خوبرویی لیک باش
تا شود در پیش رویت دست مرگ آیینه‌وار
هوش مصنوعی: تو در چشمان خود زیبا و دلربایی، ولی باید مراقب باشی تا مرگ، مانند یک آینه، در برابر تو قرار نگیرد.
لطمه‌ای از شیر مرگ و زین پلنگان یک جهان
قطره‌ای از بحر قهر و زین نهنگان صدهزار
هوش مصنوعی: از درد و آسیب‌هایی که از شیر مرگ و پلنگان می‌رسد، تنها چکه‌ای از خشمی عظیم و وسیع است که در دریای خشم نهنگان وجود دارد.
ظلم صورت می‌نبندد در قیامت ورنه من
گفتمی اینک قیامت نقد و دوزخ آشکار
هوش مصنوعی: در روز قیامت، ظلم هرگز نمی‌تواند پنهان بماند. اگر چنین نبود، من می‌گفتم که حالا همان قیامت و دوزخ در این دنیا نمایان است.
چو درنوردد فراش امر کن فیکون
سرای پردهٔ سیماب رنگ آینه گون
هوش مصنوعی: هنگامی که ندا و فرمان خداوند صادر شود، دنیای زیبایی که همچون آینه‌ای نقره‌ای است، به وجود خواهد آمد.
مکونات همه داغ نیستی گیرند
که کس نماند از ضربت زوال مصون
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال تجربه داغ و آتشین عدم‌اند و هیچ‌کس در برابر آسیب‌های زوال و نابودی مصون نمی‌ماند.
مخدرات سماوی تتق براندازند
به جای مانند این هفت غرفهٔ مدهون
هوش مصنوعی: مواد مخدر آسمانی مانند قدرتی هستند که انسان را از واقعیت دور کرده و به حالت‌های خاصی می‌برند، به جای اینکه زندگی و جهان را با زیبایی‌ها و لذات واقعی تجربه کنیم.
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حُلّه پوشد صبح از نسیج سقلاطون
هوش مصنوعی: شام به رنگ زیبای حریر تزیین نمی‌شود و صبح هم بوسیله پارچه‌ای خاص پوشیده نخواهد شد.
عدم بگیرد ناگه عنانِ دهرِ شموس
فنا درآرد در زیر ران جهان حرون
هوش مصنوعی: ناگهان ناچاری زمان، تمام دستاوردهای بزرگ را به نابودی می‌کشاند و در نتیجه، دنیا زیر پای ما به فنا می‌رود.
فلک به سر برد او را و شغل کون و فساد
قمر به سر برد او را و عاد کالعرجون
هوش مصنوعی: آسمان او را به بلندی‌ها برد و سرنوشت و فساد ماه به او رسید، مانند یک خوشه خرما.
چهار مادر کون از قضا عقیم شوند
به صلب هفت پدر در سلاله گردد خون
هوش مصنوعی: به طور تصادفی، چهار زن نمی‌توانند فرزندی به دنیا آورند، اما از نطفه‌ی هفت مرد، نسل و خون جدیدی به وجود می‌آید.
ز روی چرخ بریزد قراضه‌های نجوم
ز زیر خاک بر افتد ذخیرهٔ قارون
هوش مصنوعی: از آسمان، تکه‌های ریز ستاره‌ها فرو می‌افتد و از زیر زمین، ذخایر و ثروت‌های قارون به بیرون می‌آید.
چهار قابله، شش ماشطه، سه طفل حدوث
سبک گریزند از رخنهٔ عدم بیرون
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوعی به تولد و زایش اشاره شده است. چهار زن حامله و شش نانوایی، به همراه سه کودک، به طور موقت از فضای ناموجود به دنیای وجود پا می‌گذارند. این تصویر کنایه‌ای از آغاز حیات و ورود به دنیا است.
طلاق جویند ارواح از مشیمهٔ خاک
از آنکه کفو نباشند این شریف آن دون
هوش مصنوعی: روح‌ها از عنصر خاک جدا می‌شوند چون با هم تناسب ندارند؛ آن که بلندمرتبه و شایسته است، نمی‌تواند با آن که پست و پایین است، همراه باشد.
نه خاک تیره بماند نه آسمان لطیف
نه روح قدس بپاید نه نجدی ملعون
هوش مصنوعی: نه زمین تاریک خواهد ماند، نه آسمان سرشار از لطافت، نه روح مقدس همچنان باقی خواهد ماند و نه کسی از نجد (عربستان) که مورد نفرت است، زنده خواهد ماند.
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوه‌ها مأذون
هوش مصنوعی: با وزیدن نی نوای موسیقی، دنیا به زوال می‌رود و این نوا به حرکات و ضربات شگفت‌انگیز تبدیل می‌شود که حتی کوه‌ها نیز در این آهنگ مجاز به شرکت هستند.
همه زوال پذیرد جز که ذات خدا
قدیم و قادر و حی و مدبر و بی چون
هوش مصنوعی: همه موجودات زوال‌پذیرند، اما ذات خداوند همواره قدیم و قادر، زنده و مدبر است و هیچ‌گونه نقصی ندارد.
چو خطبهٔ لِمَنِ الْمُلْک بر جهان خواند
نظام ملک ازل با ابد شود مقرون
هوش مصنوعی: وقتی که خطبه‌ای برای صاحب قدرت و سلطنت بر جهان خوانده می‌شود، سلطنت ازلی با ابدیّت پیوند می‌خورد.
ندا رسد سوی اجزایِ مرگ فرسوده
که چند خواب فنا گر نخورده‌اید افیون
هوش مصنوعی: ندایی به اجزایِ نابود شده مرگ می‌رسد که آیا چند بار خواب فنا را تجربه نکرده‌اید؟ به نظر می‌رسد که این خواب مانند افیونی است که انسان را به راحتی به خواب می‌برد.
برون جهند ز کتم عدم عظام رمیم
که مانده بود به مطمورهٔ عدم مسجون
هوش مصنوعی: از درون تاریکی عدم، با شتاب و سرعت خارج می‌شویم، مانند موجوداتی بزرگ که در زندان عدم، در حال انتظار برای ظهور بودند.
همی گراید هر جزو سوی مرکز خویش
که هیچ جزو نگردد ز جزوِ خویش فزون
هوش مصنوعی: هر بخشی از وجود تمایل دارد به سمت مرکز خود برود و هیچ بخشی نمی‌تواند از ذات خود فراتر رود.
عظام سوی عظام و عروق سوی عروق
جفون به سوی جفون و عیون به سوی عیون
هوش مصنوعی: اجزای بدن به هم نزدیک می‌شوند و هر چیزی به سمت بخشی از خود مشابه‌اش جذب می‌شود؛ پلک‌ها به سوی پلک‌ها و چشم‌ها به سوی چشم‌ها می‌روند.
همه مفاصل از اجزای خود شود مجموع
همه قوالب از اعضای خود شود مشحون
هوش مصنوعی: تمامی قسمت‌های بدن از اجزا و اعضای خود تشکیل شده و هر یک از قالب‌ها هم پر از اعضای خاص خود است.
چو دردمند به ناقور لشکر ارواح
چو خیل نحل شود منتشر سوی هامون
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی در رنج و درد است، مانند زنبورانی که به سوی گل‌های هامون پراکنده می‌شوند، به صداهایی که از عالم ارواح به گوش می‌رسد توجه می‌کند.
به قصر جسم درآرند باز هودج روح
سوار قالب بار دگر شود مسکون
هوش مصنوعی: به کاخ جسم وارد می‌شوند و روح مانند سواری در هودج بر آن سوار می‌شود، و بار دیگر این قصر محل سکونت خواهد شد.
پس آنگهی به صواب و عقاب حکم کنند
به حسب کردهٔ خود هریکی شود مرهون
هوش مصنوعی: سپس بر اساس کارهایی که کرده‌اند، هر شخص به نتایج و پاداش یا تنبیه کارهایش محکوم خواهد شد و در نتیجه هر کسی به عملش وابسته است.
یکی به حکم ازل مالک نعیم ابد
یکی به سبق قضا هالکِ عذابِ الهَوْن
هوش مصنوعی: یکی به فرمان ازل، صاحب نعمت‌های جاویدان است و دیگری به حکم قضا، در عذاب بزرگ و سختی قرار دارد.
هر آنکه معتقدش نیست این بود جاهل
اگر حکیم ارسطالس است و افلاطون
هوش مصنوعی: هر کسی که به این موضوع اعتقاد ندارد، نادان است، حتی اگر به فرزانه‌هایی چون ارسطو و افلاطون نیز منسوب باشد.
مرد باید که راستگو باشد
گر ببارد بلا برو چو تگرگ
هوش مصنوعی: مرد باید همواره راستگو باشد، حتی اگر او با سختی‌ها و مشکلاتی روبرو شود، همان‌طور که تگرگ می‌بارد.
سخن راست، گو، مترس که راست
نبرد روزی و نیارد مرگ
هوش مصنوعی: همیشه حقیقت را بیان کن و از گفتن آن نترس، زیرا راست‌گویی نه منجر به دردسر می‌شود و نه باعث مرگ خواهد شد.
تماشاگاه جانت بس فراخست
اگر زین تنگنا بیرون جهی به
هوش مصنوعی: اگر بتوانی از این تنگنا و محدودیت‌ها بیرون بیایی، فضای زیبای وجودت بسیار وسیع و پر از زیبایی خواهد بود.
ز عقل و دانشت کاری نیاید
برو هم ابلهی کن کابلهی به
هوش مصنوعی: از عقل و دانش تو کاری برنمی‌آید، پس بهتر است مثل یک بی‌خبر عمل کنی.
درپای دلم ز عشق تو صد دام است
امید من سوخته دل بس خام است
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر عشق تو بسیاری از مشکلات وجود دارد و امیدم از بین رفته است. دلم بسیار ساده و بی‌تجربه است.
آنرا که تویی یار چه بی یار کس است
وان را که تویی دوست چه دشمن کام است
هوش مصنوعی: کسی که تو دوست او هستی، بدون یار چه کسی است؟ و کسی که تو نسبت به او محبت داری، چگونه می‌تواند دشمنی بر او عارض شود؟