گنجور

بخش ۶۱ - رضی الدین نیشابوری قُدِّسَ سِرُّه

در بدو حال، مداح سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی بود. آخرالامر به سبب صفای طینت بلکه محض توفیق حضرت احدیت دست ارادت به شیخ معین الدین حموی عم شیخ سعدالدین حموی داده و پا در مرحلهٔ سلوک و مجاهده نهاده. در اندک زمانی عارج معارج عرفان وناهج مناهج ایقان گردید. غرض، جناب وی از شعرای فصیح اللسان و از فصحای عذب البیان بوده و از فنون شاعری اغلب فکر قصیده می‌فرموده. در موعظه و نصیحت اشعار خوشگوار دارند. در اواخر دولت سلاجقه به عالم بقا توجه کردند. از ایشان است:

مِنْاشعاره قُدِّسَ سِرُّه
رباعی
دلی که سغبهٔ این زال عشوه گر باشد
به جان ز بوالعجبیهاش صد خطر باشد

٭٭٭

درین زمانه نیابند محرمی چون شب
که همچو صبح به آخر نه پرده در باشد

٭٭٭

به نور باصره غره مشو که مرد صفا
به روشنایی دل ره به عالم ان برد

٭٭٭

مرا خلاصهٔ عمر آن دم است کاندر وی
به یاد روی تو عالم شود فراموشم

٭٭٭

من ندانم که سرشکم ز چه یاقوتی شد
لیک دانم لب چون لعل بدخشان دیدم
هرکه را خلق ازو دامن صحبت برچید
به تو نزدیکتر از گوی گریبان دیدم
در راه غم تو چند پویم آخر
رخساره به اشک چند شویم آخر
گر پرسندم کز پی چندین تک و پوی
از یار چه یافتی چه گویم آخر

٭٭٭

در جستن راز فلک دایره وار
بسیار بگشتیم به سر چون پرگار
در کار شکست این تنِ چون سوزن
دردا که نیافتیم سر رشتهٔ کار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در بدو حال، مداح سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی بود. آخرالامر به سبب صفای طینت بلکه محض توفیق حضرت احدیت دست ارادت به شیخ معین الدین حموی عم شیخ سعدالدین حموی داده و پا در مرحلهٔ سلوک و مجاهده نهاده. در اندک زمانی عارج معارج عرفان وناهج مناهج ایقان گردید. غرض، جناب وی از شعرای فصیح اللسان و از فصحای عذب البیان بوده و از فنون شاعری اغلب فکر قصیده می‌فرموده. در موعظه و نصیحت اشعار خوشگوار دارند. در اواخر دولت سلاجقه به عالم بقا توجه کردند. از ایشان است:
هوش مصنوعی: در ابتدا، این مداح از خادمان سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی بود. اما به خاطر دل پاکش و همچنین توفیق خداوند، به شیخ معین الدین حموی، عموی شیخ سعدالدین حموی، ارادت ورزید و وارد راه سلوک و مجاهدت شد. به سرعت به درجات عالی عرفان و یقین رسید. به طور کلی، او یکی از شاعران برجسته و با بیان شیواترین بوده و بیشتر اشعارش در قالب قصیده است. اشعار او در زمینه موعظه و نصیحت نیز بسیار دلنشین است. در پایان حکومت سلاجقه، به عالم بقا توجه کردند.
دلی که سغبهٔ این زال عشوه گر باشد
به جان ز بوالعجبیهاش صد خطر باشد
هوش مصنوعی: دل اگر به زیبایی‌های این دلربا (عاشق) گرفتار شود، جانش از شدت شگفتی‌ها و خطرات بسیار در امان نخواهد بود.
درین زمانه نیابند محرمی چون شب
که همچو صبح به آخر نه پرده در باشد
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی را پیدا نمی‌کنند که در زمان غم و سختی مانند شب باشد و در عین حال در زمان خوشی و روز روشن به پایان برسد و پرده‌ای از راز و اوهام بر افتاده باشد.
به نور باصره غره مشو که مرد صفا
به روشنایی دل ره به عالم ان برد
هوش مصنوعی: به زیبایی ظاهری و نور چشمی دلخوش نباش، زیرا انسان‌های پاک و باصفا به روشنایی درونی و دل خود، راهی به عالم معنی و حقیقت پیدا می‌کنند.
مرا خلاصهٔ عمر آن دم است کاندر وی
به یاد روی تو عالم شود فراموشم
هوش مصنوعی: زندگی من فقط در لحظه‌ای خلاصه می‌شود که در آن یاد روی تو باعث شود تمام جهان را فراموش کنم.
من ندانم که سرشکم ز چه یاقوتی شد
لیک دانم لب چون لعل بدخشان دیدم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چرا اشک‌هایم مانند یاقوت قرمز شده‌اند، اما می‌دانم که وقتی لب‌هایی به رنگ لعل بدخشان را می‌بینم، این حس chنگیری ایجاد می‌شود.
هرکه را خلق ازو دامن صحبت برچید
به تو نزدیکتر از گوی گریبان دیدم
هوش مصنوعی: هر کسی که از او دوری جسته و از جمع دوستان کنار رفته باشد، من او را از خودم نزدیک‌تر و آشنا‌ی بیشتری یافتم.
در راه غم تو چند پویم آخر
رخساره به اشک چند شویم آخر
هوش مصنوعی: در مسیر غم تو، چقدر باید بگردم و در نهایت چقدر باید به خاطر تو اشک بریزم؟
گر پرسندم کز پی چندین تک و پوی
از یار چه یافتی چه گویم آخر
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسند که به خاطر چه چیزی این همه تلاش و کوشش کردی و از معشوق چه به دست آوردی، چه جوابی باید بدهم؟
در جستن راز فلک دایره وار
بسیار بگشتیم به سر چون پرگار
هوش مصنوعی: ما برای کشف رازهای آسمان به دور خود بسیار گردش کردیم، مانند پرگاری که دور می‌چرخد.
در کار شکست این تنِ چون سوزن
دردا که نیافتیم سر رشتهٔ کار
هوش مصنوعی: در مورد مشکلات و دردهای جسمی‌ام، مثل سوزنی که در کارش شکست خورده، از درک درست و کامل وضعیت خود ناتوانم.