گنجور

بخش ۴۷ - حسینی هروی نَوَّرَ اللّهُ مَرقَدَهُ

امیر حسین ابن عالم بن ابی الحسین و جامع علوم ظاهریه و باطنیه و حاوی فضایل عقلیه و نقلیه. پس از ترک سلطنت به مولتان رفته خدمت شیخ رکن الدین ابوالفتح که به یک واسطه ازمریدان شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی است، رسیده. بعضی گویند که به خدمت شیخ بهاءالدین زکریا فایض گردیده. عَلی أَیُّ حال از اماجد ارباب مقامات و از اکابر اصحاب کرامات و از محققین زمان خود بوده. نثراً و نظماً کتب محققانه تصنیف فرموده. مِنْجمله در منثورات: نزهت الارواح و صراط المستقیم و روح الارواح و درمنظومات: کنزالرموز و زاد المسافرین و طبع فقیر را به طرز زادالمسافرین کمال انس است. لهذا بر سنن آن انیس العاشقین را پرداخته. گویند طرب المجالس نیز منسوب به اوست. دیده‌ام سوؤالات گلشن راز شیخ محمود از ایشان و آن هفده سوؤال و افتتاحش بدین منوال است:

نظم
حکایت
خطاب به حضرت جامعهٔ انسان
در صفت عشق
رباعی
ز اهل دانش وارباب معنی
سؤوالی دارم اندر باب معنی
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیزاست آن که خوانندش تفکر

الی آخره.

گلشن در جواب این سؤال‌ها است. غرض، وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در هرات و از آن جناب است:

مِنْ مثنوی زادالمسافرین

آنجا که حریم بی نیازی است
اندیشهٔ ما خیال بازی است
حرفی که رود ز راه تقلید
خرسندی طبع دان نه توحید
قومی که ز جمله پیش دیدند
در آینه عکس خویش دیدند
همواره به گرد خود تنی تو
آن گه دم معرفت زنی تو
در آینه دیده‌ای هوا را
گویی که شناختم خدا را
او را چو همیشه او تمام است
گستاخ مرو که کار خام است
زنهار به حجت و قیاسی
غره نشوی به حق شناسی
مشکل بود ای غریب گمراه
گند بغل و ندیمی شاه
شبلی چو در این تحیر افتاد
روزی دَرِ این سوؤال بگشاد
آمد برِ آن جهان پر شور
مقبول ازل حسین منصور
پرسید که این چه کار سازیست
در حقه نگر چه مهره بازیست
اللّه چه لفظ یا چه نام است
کو ورد زبان خاص و عام است
گفتا نی‌ام از حقیقت آگاه
لیکن همه در تو بینم این راه
تحقیق تو چیست بی تو بودن
زین بیش نمی‌توان نمودن
هر یک به اشارتی دویدند
کردند بیان چنانکه دیدند
در دیدن‌شان شکی نباشد
لیک آن همه جز یکی نباشد
آن دیده که او دویی نبیند
جز وحدت معنوی نبیند
در راه تو ای غریب دلتنگ
بیرون ز تو نیست هیچ فرسنگ
بیگانه ز آشنایی ماست
پیوستن او جدایی ماست
آه این چه ترانه می‌زنم من
عمری است همی که جان کنم من
از خویشتنم خبر نیامد
جز یک دم سرد برنیامد
بسیار دویدم از چپ و راست
حاصل نشد آنچه دل همی خواست
هر طایفه را بیازمودم
گه پیر و گهی مرید بودم
با هر که دلم زد این نفس را
آسوده ندیده هیچ کس را
کس را به حقیقتش گذر نیست
وز رفتن و آمدن خبر نیست
گویند عنان خود چه تابی
گم شو که چو گم شوی بیابی
این نکته نمود ناصوابم
چون گم شوم آنگهی چه یابم
نایافته را کسی چه جوید
گم گشته ز یافتن چه گوید
تا کی طلبم در این ره او را
این چیست که گم کنم من او را
می‌سوزم و زهرهٔ نفس نیست
درمان چه کنم که دسترس نیست
این سوخته چند کاهد آخر
از سوختنم چه خواهد آخر
هر دم غمش آتشی فروزد
تا سوخته را دوباره سوزد
ای هم تو ز چشم خود نهانی
نادان شده‌ای و می‌ندانی
ای پنج و دو را شمار با تو
تو غافل و جمله کار با تو
بر خود نظر از حواس کردی
حیوانِ دگر قیاس کردی
ای قطره تو غافلی ز دریا
در جوی تو می‌رود هویدا
اللّه به حول در نهاد است
اما نه حلول و اتحاد است
آیینهٔ هر دو عالمی تو
بندیش که با که همدمی تو
ای صورت خوب و زشت با تو
هم دوزخ و هم بهشت با تو
در برج تو آفتاب و ماه است
لیکن پس پردهٔ سحاب است
داری تو زمین و آسمانی
گر یافته‌ای بده نشانی
پیدا و نهان و بود و نابود
در لوح تو هست جمله موجود
گر دیدهٔ دیده را گشایی
در خود همه را به خود نمایی
دانی چو ببینی از چپ و راست
کاین هجده هزار عالم اینجاست
ای بی خبر از جهان معنی
با تو چه کنم بیان معنی
تا در نظرت امید و بیم است
راهت نه صراط مستقیم است
عمری سر و پا برهنه رفتی
لیکن قدمی به ره نرفتی
چندین تک و پوی تو دو گام است
بردار قدم که ره تمام است
اول ز تو رفتن است و دیدن
آخر همه بردن و رسیدن
فانی شو اگر بقات باید
بگذر ز خود ار خدات باید
گر مردن تو ز تو تمام است
حشر تو هم اندرین مقام است
مردان که ره خدا سپردند
در عالم زندگی بمردند
اوصاف ذمیمه چون بدل شد
هر عقده که بود در توحل شد
در شیب و فراز این مقامات
صد گم شده بینی از کرامات
مردان همه اصل پاک دارند
نسبت نه به آب و خاک دارند
چون آب روند بی علایق
آمیخته با همه خلایق
این ره نه به خرقه و گلیم است
اول قدمش دل سلیم است
نزدیک کسی که راه بین است
نفرینِ خلایق آفرین است
ای پرده نشین این گذرگاه
بی عشق به سر نمی‌رسد راه
اول قدمی که عشق دارد
ابری است که جمله کفر بارد
منصور نه مرد سرسری بود
از تهمت کافری بری بود
چون نکتهٔ اصل گفت با فرع
ببرید سرش سیاست شرع
در عشق نه شک و نه یقین است
نه چون و چرا نه کفر و دین است
آنان که ز جام عشق مستند
حق را ز برای حق پرستند
دل حق طلبید و نفس باطل
این عربده‌ایست سخت مشکل
چون در نظر تو ما و من نیست
او باشد و او دگر سخن نیست
می بین و مپرس تا بدانی
می‌دان و مگوی تا نمانی
سر بر قدم و قدم به سر نه
وانگه قدم از قدم به در نه
بی نام و نشان شو و نشان کن
بی کام و بیان شو و بیان کن
تو جام جهان نمای خویشی
از هرچه قیاس تست بیشی
ای سایه، تو مرد صحبت نور نه‌ای
رو ماتم خود گیر کزین سور نه‌ای
اندیشهٔ وصل آفتابت رسد
می‌ساز بدین قدر کزو دور نه‌ای
بخش ۴۶ - حمید الدین ناگوری قُدِّسَ سِرُّه: ناگور از ممالک هندوستان و شیخ از معارف عاشقان است و به خدمت جناب شیخ شهاب الدین سهروردی ارادت داشته و خرقه از دست جناب شیخ معین الدین حسن سنجری چشتی که از اکابر سلسلهٔ چشتیه است پوشیده. در آن ولایت به دست خود زراعت می‌نمود و به محصول قناعت می‌فرمود. آن جناب را در تصوف، رسالات لایقه و عبارات محموده است. از جمله رسالهٔ راحت القلوب و رسالهٔ عشق نامه. این دو رباعی از اوست:بخش ۴۸ - حسین بیضاوی قَدَّسَ سِرُّه العزیز: از اهل بیضا و آن از بلاد فارس است. کنیت جناب شیخ ابوالمغیث و لقبش منصور. شیخی است بین الخواص و العوام مشهور. ارادت به شیخ عمر بن عثمان مکی خلیفهٔ شیخ جنید بغدادی داشته. در همهٔ کمالات عَلَم کمال افراشته. شیخ شبلی گفته که من و حلاج هم مشربیم اما مرا اظهار دیوانگی خلاص ساخت و او را عقل در بلا انداخت. شیخ ابوسعید ابوالخیر و شیخ فرید عطار و مولوی معنوی و جمعی کثیر از اعاظم این طایفه وی را ستوده‌اند و بعضی انکار نموده‌اند. احوالات غریب و کرامات عجیب از وی در کتب مسطور است و بعضی خود مشهور است.شیخ ابوعبداللّه بن محمد الخفیف که به شیخ کبیر شهرت نموده، گفته است که چون شیخ منصور را به سبب کلمهٔ مشهور محبوس نمودند روزی پیش وی رفتم گفتم: که از این سخن باز آی تا خلاصی یابی. فرمود: آن که گفته عذر خواهد. غرض، در سنهٔ ۳۰۹ دست و پای شیخ را قطع کرده در باب الطاق بغداد بر دار زده تیر باران کردند. بعد سوختند و خاکسترش را بر باد دادند.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امیر حسین ابن عالم بن ابی الحسین و جامع علوم ظاهریه و باطنیه و حاوی فضایل عقلیه و نقلیه. پس از ترک سلطنت به مولتان رفته خدمت شیخ رکن الدین ابوالفتح که به یک واسطه ازمریدان شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی است، رسیده. بعضی گویند که به خدمت شیخ بهاءالدین زکریا فایض گردیده. عَلی أَیُّ حال از اماجد ارباب مقامات و از اکابر اصحاب کرامات و از محققین زمان خود بوده. نثراً و نظماً کتب محققانه تصنیف فرموده. مِنْجمله در منثورات: نزهت الارواح و صراط المستقیم و روح الارواح و درمنظومات: کنزالرموز و زاد المسافرین و طبع فقیر را به طرز زادالمسافرین کمال انس است. لهذا بر سنن آن انیس العاشقین را پرداخته. گویند طرب المجالس نیز منسوب به اوست. دیده‌ام سوؤالات گلشن راز شیخ محمود از ایشان و آن هفده سوؤال و افتتاحش بدین منوال است:
هوش مصنوعی: امیر حسین، که فرزند عالم بن ابی الحسین است، فردی knowledgeable در علوم ظاهری و باطنی و دارای فضایل عقلانی و نقلی است. پس از ترک سلطنت، به مولتان رفت و خدمت شیخ رکن الدین ابوالفتح، که به نوعی از مریدان شیخ بهاءالدین زکریای ملتانی به حساب می‌آید، رسید. برخی می‌گویند او به خدمت شیخ بهاءالدین زکریا نیز رسیده است. او از نخبگان و بزرگ‌ترین اصحاب کرامات و محققان زمان خود بود. آثار مکتوب او شامل نوشته‌ها و شعرهاست و در میان نوشته‌هایش آثاری نظیر نزهت الارواح، صراط المستقیم و روح الارواح و در شعرها کنزالرموز و زاد المسافرین هستند. او در زمینه زاد المسافرین به کمالاتی در انس و ارتباط پرداخته است. گفته می‌شود که طرب المجالس نیز به او نسبت داده می‌شود. من همچنین پرسش‌های گلشن راز شیخ محمود را از او دیده‌ام که شامل هفده سوال است و آغاز آن به این شکل است:
ز اهل دانش وارباب معنی
سؤوالی دارم اندر باب معنی
هوش مصنوعی: از افراد دانشمند و صاحب‌نظران درباره مفهوم و معنی یک پرسش، سؤالی دارم.
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیزاست آن که خوانندش تفکر
هوش مصنوعی: سخن از این است که در ابتدا من در حال فکر کردن هستم و در سردرگمی هستم که این چه چیزی است که به آن تفکر می‌گویند.
گلشن در جواب این سؤال‌ها است. غرض، وفاتش در سنهٔ ۷۳۸ در هرات و از آن جناب است:
هوش مصنوعی: گلشن به این سوالات پاسخ می‌دهد. هدف این است که اشاره شود او در سال ۷۳۸ در هرات درگذشت.
مِنْ مثنوی زادالمسافرین
هوش مصنوعی: این متن در مورد کسی است که به سفر می‌رود و تجربیات و داستان‌های خود را در سفرها به اشتراک می‌گذارد. او می‌خواهد احساسات و وقایع مختلفی که در طول سفر برایش پیش می‌آید را بازگو کند و از آن‌ها درس بگیرد. این سفرها می‌توانند شامل ماجراجویی‌ها، ملاقات با افراد جدید و کشف مکان‌های تازه باشند که هر کدام تأثیر خاصی بر زندگی او می‌گذارند.
آنجا که حریم بی نیازی است
اندیشهٔ ما خیال بازی است
هوش مصنوعی: در جایی که انسان به استقلال و بی نیازی دست یافته است، ذهن ما به بازی و خیال پردازی مشغول است.
حرفی که رود ز راه تقلید
خرسندی طبع دان نه توحید
هوش مصنوعی: اگر گفتاری خارج از مسیر تقلید و فقط برای خوشنودی و رضایت سلیقه شخصی باشد، بدان که آن گفتار به حقیقت و اصل توحید نزدیک نیست.
قومی که ز جمله پیش دیدند
در آینه عکس خویش دیدند
هوش مصنوعی: مردمی که به خاطر خودخواهی و خودپسندی، فقط به خود نگاه کردند و تصویری از خود را در آینه مشاهده کردند.
همواره به گرد خود تنی تو
آن گه دم معرفت زنی تو
هوش مصنوعی: همیشه در اطراف خود بدنی داری که در آن زمان که به معرفت می‌رسی، به آن توجه می‌کنی.
در آینه دیده‌ای هوا را
گویی که شناختم خدا را
هوش مصنوعی: در آینه، گویا دما و روح و هوای اطراف را می‌بینم و احساس می‌کنم که با شناختن این چیزها، به درک عمیق‌تری از خدا دست یافته‌ام.
او را چو همیشه او تمام است
گستاخ مرو که کار خام است
هوش مصنوعی: او همیشه کامل و بی‌نقص است، پس با او بی‌ملاحظه رفتار نکن زیرا این کار ناپخته و نادرست است.
زنهار به حجت و قیاسی
غره نشوی به حق شناسی
هوش مصنوعی: مواظب باش که به استدلال‌ها و دلایل قانع‌کننده فریب نخوری و از شناخت حقیقت غافل نشوی.
مشکل بود ای غریب گمراه
گند بغل و ندیمی شاه
هوش مصنوعی: مسئله این است که ای بی‌پناه و گمراه، در میان مشکلات و سختی‌ها، به خاطر دوستی با شاه باید با درد و رنج کنار بیایی.
شبلی چو در این تحیر افتاد
روزی دَرِ این سوؤال بگشاد
هوش مصنوعی: شبلی به خاطر پیدا کردن جواب یک سوال مهم، روزی تصمیم می‌گیرد تا به آن بپردازد و جوابش را پیدا کند.
آمد برِ آن جهان پر شور
مقبول ازل حسین منصور
هوش مصنوعی: به دنیای پرشور و جذاب آمد که در آن وجود حسین منصور پذیرفته شده است.
پرسید که این چه کار سازیست
در حقه نگر چه مهره بازیست
هوش مصنوعی: سؤال کرد که این چه کاری است که انجام می‌دهی، دقت کن که چه نوع بازی‌ای در حال انجام است.
اللّه چه لفظ یا چه نام است
کو ورد زبان خاص و عام است
هوش مصنوعی: خداوند، چه واژه‌ای باشد و چه نامی، عبارتی است که بر زبان همه مردم، خاص و عام، جاری است.
گفتا نی‌ام از حقیقت آگاه
لیکن همه در تو بینم این راه
هوش مصنوعی: او می‌گوید که با وجود اینکه از واقعیت‌ها آگاهی ندارد، اما در تو (یعنی در وجود تو) همه چیز را می‌بیند و از طریق تو به شناخت و درک می‌رسد.
تحقیق تو چیست بی تو بودن
زین بیش نمی‌توان نمودن
هوش مصنوعی: تحقیق تو چیست؟ در نبود تو، دیگر نمی‌توان از این بیشتر زندگی کرد.
هر یک به اشارتی دویدند
کردند بیان چنانکه دیدند
هوش مصنوعی: هر یک با یک اشاره به حرکت درآمدند و به طوری که دیده بودند، بیان کردند.
در دیدن‌شان شکی نباشد
لیک آن همه جز یکی نباشد
هوش مصنوعی: در مشاهده کردن آن‌ها هیچ تردیدی وجود ندارد، اما همه‌ی آن‌ها جز یک‌تن نبوده و متفاوت هستند.
آن دیده که او دویی نبیند
جز وحدت معنوی نبیند
هوش مصنوعی: چشمی که نتواند جز اتحاد و یگانگی را ببیند، هیچ دوگانگی دیگری را نمی‌نگرد.
در راه تو ای غریب دلتنگ
بیرون ز تو نیست هیچ فرسنگ
هوش مصنوعی: در مسیر تو، ای غریب و دلتنگ، هیچ چیزی فراتر از تو وجود ندارد.
بیگانه ز آشنایی ماست
پیوستن او جدایی ماست
هوش مصنوعی: مردی که با ما غریبه است، ارتباطش با ما موجب جدایی‌مان می‌شود و پیوندی که با او داریم، ما را از هم دور می‌کند.
آه این چه ترانه می‌زنم من
عمری است همی که جان کنم من
هوش مصنوعی: آه، این چه آهنگی است که می‌خوانم؟ سال‌هاست که در حال تلاش برای زندگی و جان دادن هستم.
از خویشتنم خبر نیامد
جز یک دم سرد برنیامد
هوش مصنوعی: از خودم هیچ خبری نداشتم، تنها یک لحظه سرد و بی‌روح حس کردم.
بسیار دویدم از چپ و راست
حاصل نشد آنچه دل همی خواست
هوش مصنوعی: من مدت زیادی را به دنبال خواسته‌هایم گشتم و تلاش کردم، اما چیزی که در دل می‌خواستم به دست نیامد.
هر طایفه را بیازمودم
گه پیر و گهی مرید بودم
هوش مصنوعی: هر گروهی را امتحان کردم؛ گاهی استاد بودم و گاهی شاگرد.
با هر که دلم زد این نفس را
آسوده ندیده هیچ کس را
هوش مصنوعی: با هر کسی که به دلخواه خودم ارتباط برقرار کردم، هیچ کس را ندیدم که در این نفس (زندگی) آرامش داشته باشد.
کس را به حقیقتش گذر نیست
وز رفتن و آمدن خبر نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به عمق واقعیت دست‌رسی پیدا کند و از رفتن و آمدن‌ها چیزی نمی‌داند.
گویند عنان خود چه تابی
گم شو که چو گم شوی بیابی
هوش مصنوعی: می‌گویند وقتی کنترل خود را از دست بدهی و در دنیای ناشناخته غرق شوی، درواقع به خود واقعی‌ات نزدیک‌تر می‌شوی.
این نکته نمود ناصوابم
چون گم شوم آنگهی چه یابم
هوش مصنوعی: این نکته را به نادرستی درک کرده‌ام؛ وقتی گم شوم، چگونه چیزی را پیدا کنم؟
نایافته را کسی چه جوید
گم گشته ز یافتن چه گوید
هوش مصنوعی: کسی که چیزی را پیدا نکرده، چه نیازی به جستجوی آن دارد؟ و کسی که چیزی را گم کرده، چه می‌تواند درباره پیدا نکردن آن بگوید؟
تا کی طلبم در این ره او را
این چیست که گم کنم من او را
هوش مصنوعی: تا کی باید در این مسیر به دنبال او باشم؟ این چه احساسی است که من او را گم کرده‌ام؟
می‌سوزم و زهرهٔ نفس نیست
درمان چه کنم که دسترس نیست
هوش مصنوعی: عذاب و درد خاصی را تجربه می‌کنم و هیچ راهی برای تسکین آن ندارم. نمی‌دانم باید چه اقدامی انجام دهم، چون به چیزی دسترسی ندارم که مرا نجات دهد.
این سوخته چند کاهد آخر
از سوختنم چه خواهد آخر
هوش مصنوعی: این درخت خشک و سوخته چه فایده‌ای دارد؟ در نهایت سوختن من به چه چیزی می‌انجامد؟
هر دم غمش آتشی فروزد
تا سوخته را دوباره سوزد
هوش مصنوعی: هر لحظه غم او آتشی برمی‌افروزد تا دوباره جان سوخته را بسوزاند.
ای هم تو ز چشم خود نهانی
نادان شده‌ای و می‌ندانی
هوش مصنوعی: ای دوست، تو به خاطر چشم‌های خود از من دور شده‌ای و بی‌خبر از این وضعیت نادانی.
ای پنج و دو را شمار با تو
تو غافل و جمله کار با تو
هوش مصنوعی: ای عدد پنج و دو را با خود بشمار، تو غافلی و همه امور با توست.
بر خود نظر از حواس کردی
حیوانِ دگر قیاس کردی
هوش مصنوعی: توجه کن که به اطراف خود و رفتارهایت بنگری، چون ممکن است خود را با دیگران مقایسه کنی.
ای قطره تو غافلی ز دریا
در جوی تو می‌رود هویدا
هوش مصنوعی: ای قطره، تو از دریا بی‌خبری؛ در حالی که در جوی، وجود و اهمیت دریا برای تو واضح است.
اللّه به حول در نهاد است
اما نه حلول و اتحاد است
هوش مصنوعی: خداوند در همه جا حضور دارد و به همه چیز قدرت می‌دهد، اما این حضور به معنای یکی بودن یا آمیختگی او با مخلوقات نیست.
آیینهٔ هر دو عالمی تو
بندیش که با که همدمی تو
هوش مصنوعی: هر دو جهان در وجود تو منعکس شده است؛ پس خوب توجه کن که با چه کسی همراهی می‌کنی.
ای صورت خوب و زشت با تو
هم دوزخ و هم بهشت با تو
هوش مصنوعی: شما هم نمایانگر زیبایی و هم نشانه زشتی هستید؛ در کنار شما هم می‌توان به دوزخ رفت و هم به بهشت رسید.
در برج تو آفتاب و ماه است
لیکن پس پردهٔ سحاب است
هوش مصنوعی: در مکان تو، نور آفتاب و ماه وجود دارد، اما این نور در پسِ ابر پنهان شده است.
داری تو زمین و آسمانی
گر یافته‌ای بده نشانی
هوش مصنوعی: اگر تو زمین و آسمان را داری، پس علامتی به من بده تا بدانم.
پیدا و نهان و بود و نابود
در لوح تو هست جمله موجود
هوش مصنوعی: تمامی موجودات، چه آشکار و چه پنهان، چه زنده و چه نابود شده، در ثبت تو وجود دارند.
گر دیدهٔ دیده را گشایی
در خود همه را به خود نمایی
هوش مصنوعی: اگر چشمان دل را باز کنی، تمامی موجودات را در درون خود می‌بینی.
دانی چو ببینی از چپ و راست
کاین هجده هزار عالم اینجاست
هوش مصنوعی: زمانی که به اطراف نگاه کنی، متوجه می‌شوی که این هجده هزار عالم در اینجا قرار دارد.
ای بی خبر از جهان معنی
با تو چه کنم بیان معنی
هوش مصنوعی: ای کسی که از حقیقت زندگی بی‌خبری، چه کنم که معنای هستی را برای تو توضیح دهم؟
تا در نظرت امید و بیم است
راهت نه صراط مستقیم است
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل تو امید و ترس وجود دارد، راه تو به سوی حقیقت مستقیم نخواهد بود.
عمری سر و پا برهنه رفتی
لیکن قدمی به ره نرفتی
هوش مصنوعی: تو سال‌ها با پای برهنه زندگی کردی، اما هیچ گام مؤثری در مسیر پیشرفت برنداشتی.
چندین تک و پوی تو دو گام است
بردار قدم که ره تمام است
هوش مصنوعی: چند قدمی که طی کرده‌ای کافی است، حالا قدم بعدی را بردار زیرا راه به پایان رسیده است.
اول ز تو رفتن است و دیدن
آخر همه بردن و رسیدن
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به سفر و تجربه‌های زندگی اشاره دارد. ابتدا باید از خود فاصله بگیریم تا بتوانیم چیزهای جدیدی را ببینیم و در نهایت به مقصد و هدف خود دست یابیم. به عبارت دیگر، برای رسیدن به موفقیت و هدف‌های بزرگ، ابتدا باید از نداشته‌ها و محدودیت‌های خود عبور کنیم و به دنیای جدیدی قدم بگذاریم.
فانی شو اگر بقات باید
بگذر ز خود ار خدات باید
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به جاودانگی دست یابی، باید از خودت بگذری و فانی شوی. اگر به خدا وابسته‌ای، باید از خود خواهی و خودخواهی فاصله بگیری.
گر مردن تو ز تو تمام است
حشر تو هم اندرین مقام است
هوش مصنوعی: اگر مرگ تو از خود تو ناشی شود، پس قیامت تو نیز در همین دنیا قرار دارد.
مردان که ره خدا سپردند
در عالم زندگی بمردند
هوش مصنوعی: مردانی که راه خدا را انتخاب کردند، در دنیا زندگی کرده ولی در حقیقت خود را فدای او کردند و از دنیا دل بریده‌اند.
اوصاف ذمیمه چون بدل شد
هر عقده که بود در توحل شد
هوش مصنوعی: وقتی صفات زشت و ناپسند به ویژگی‌های خوب تبدیل می‌شوند، هر مشکلی که قبلاً وجود داشت، به آرامی حل و رفع می‌شود.
در شیب و فراز این مقامات
صد گم شده بینی از کرامات
هوش مصنوعی: در سراسر این مراحل و مقامات، نشانه‌های زیادی از گم‌شدگان به وضوح دیده می‌شود که از خوبی‌ها و کرامات برخوردارند.
مردان همه اصل پاک دارند
نسبت نه به آب و خاک دارند
هوش مصنوعی: مردان واقعی از اصل و نسبی پاک و خالص برخوردارند و این خلوص به آب و خاک مربوط نیست.
چون آب روند بی علایق
آمیخته با همه خلایق
هوش مصنوعی: وقتی که آب به آرامی و بدون وابستگی به چیزها حرکت می‌کند، با همه موجودات و انسان‌ها در ارتباط است و به آن‌ها نزدیک می‌شود.
این ره نه به خرقه و گلیم است
اول قدمش دل سلیم است
هوش مصنوعی: این مسیر به زهد و پوشش‌های ظاهری وابسته نیست؛ نخستین گام در آن، داشتن قلبی پاک و آرام است.
نزدیک کسی که راه بین است
نفرینِ خلایق آفرین است
هوش مصنوعی: نزدیک شخصی که به نوعی پلی بین دیگران است، افرادی که به او دسترسی ندارند، به او بد می‌گویند و نفرینش می‌کنند.
ای پرده نشین این گذرگاه
بی عشق به سر نمی‌رسد راه
هوش مصنوعی: ای معشوق که در این مکان مخفی هستی، بدون عشق این راه به پایان نمی‌رسد.
اول قدمی که عشق دارد
ابری است که جمله کفر بارد
هوش مصنوعی: عشق در ابتدا مانند ابری است که بارانش تمام کفر و تردیدها را می‌زداید و به دل پاک می‌کند.
منصور نه مرد سرسری بود
از تهمت کافری بری بود
هوش مصنوعی: منصور فردی نبود که به راحتی مورد اتهام قرار بگیرد، او از تهمت کفر دور و پاک بود.
چون نکتهٔ اصل گفت با فرع
ببرید سرش سیاست شرع
هوش مصنوعی: وقتی اصل حقیقت بیان شد، به راحتی از شاخه‌های فرعی آن عبور کن و آن‌ها را کنار بگذار. در واقع، سیاست دین به ما می‌آموزد که به موارد اساسی بپردازیم و حواسمان به دقت بر اصول باشد.
در عشق نه شک و نه یقین است
نه چون و چرا نه کفر و دین است
هوش مصنوعی: در عشق، هیچ تردید یا اطمینانی وجود ندارد، نه سوال و نه جواب، و نه مرز میان حق و باطل.
آنان که ز جام عشق مستند
حق را ز برای حق پرستند
هوش مصنوعی: کسانی که از شراب عشق سرمست شده‌اند، خداوند را به خاطر خود او worship می‌کنند.
دل حق طلبید و نفس باطل
این عربده‌ایست سخت مشکل
هوش مصنوعی: دل به حق و حقیقت نیاز دارد، اما نفس انسانی به شیطنت و باطل می‌پردازد و این منازعه و کشمکش بسیار دشوار است.
چون در نظر تو ما و من نیست
او باشد و او دگر سخن نیست
هوش مصنوعی: زمانی که در نظر تو، مفهوم "من" و "تو" وجود نداشته باشد، تنها او هست و صحبت دیگری نیست.
می بین و مپرس تا بدانی
می‌دان و مگوی تا نمانی
هوش مصنوعی: نگاه کن و سؤال نکن تا بفهمی که می‌دانم، و چیزی نگو تا به دلتنگی نیفتی.
سر بر قدم و قدم به سر نه
وانگه قدم از قدم به در نه
هوش مصنوعی: سرت را بر پاهایت بگذار و پاهایت را بر سرت بگذار، سپس قدم از قدم بر ندار.
بی نام و نشان شو و نشان کن
بی کام و بیان شو و بیان کن
هوش مصنوعی: بدون هویت و شناسه باش و خود را معرفی کن، بدون خواسته و آرزو باش و صحبت کن.
تو جام جهان نمای خویشی
از هرچه قیاس تست بیشی
هوش مصنوعی: تو همچون جامی هستی که جهان را در خود نشان می‌دهد و از هر چیز و مقایسه‌ای فراتر هستی.
ای سایه، تو مرد صحبت نور نه‌ای
رو ماتم خود گیر کزین سور نه‌ای
هوش مصنوعی: ای سایه، تو دیگر نمی‌توانی در جمع نور قرار بگیری، پس به ماتم خود بپرداز چرا که در این جشن جایی برای تو نیست.
اندیشهٔ وصل آفتابت رسد
می‌ساز بدین قدر کزو دور نه‌ای
هوش مصنوعی: فکر و خیال وصل تو مانند آفتاب برای من است که از دوری تو رنج می‌برم و می‌سازم با این درد.