گنجور

بخش ۳ - گلبن اول در بیان تصوف

مخفی نماند که جناب سید شریف علامهٔ جرجانی- طَابَ ثَراهُ- در حاشیهٔ شرح مطالع آورده است که معرفت مبدء و معاد که کمال نفس ناطقه است به دو وجه میسر است. یکی به طریق اهل نظر و استدلال و یکی به طریق اهل ریاضت و مجاهده و پیروان طریق اول اگر ملازم و متابع ملت انبیایند، در هر زمان ایشان را متکلم گویند و اگر تابع ملت پیغمبری نیستند، ایشانرا حکماء مشایی نامند و سالکان طریق ثانی یعنی اهل ریاضت اگر تابع ملت انبیایند و مجاهدهٔ ایشان به قاعدهٔ شریعت نبی آن زمان است ایشان را صوفیه گویند و اگر ریاضت آن قوم بر وفق قرار پیغمبر عهد نیست، ایشان را حکمای اشراقی نامند و آن نیست که به همین لفظ می‌گفته باشند.

چه که این لفظ عربی است، مثلاً جماعتی که تکلم به عبری و سریانی یا غیر آن می‌نمایند، متصف به این اوصاف را به لفظی که به قانون خود برای تسمیهٔ اشیاء قرارداده‌اند، می‌خوانند به کلمه‌ای که در لغت عرب به معنی صوفی است وبدین مضمون نیز محقق طوسی- نَوَّرَ اللّهُ رُوحَه- و سایر علماء و فضلا در مصنفات خود نقل نموده‌اند، لهذا اهل مجاهده و ریاضت تابع شریعت را صوفی نامیده‌اند. وضع این لفظ از برای این طایفه مدام خواهد بود. پس صوفی اطلاق می‌شود به مرتاض. مجاهده‌ای مطابق و موافق قوانین و قواعد شرعیه. و گفته‌اند که در زمان حضرت خاتم النبیین- صَلَواتُ اللّهِ وَسلامُهُ عَلیه و عَلَی آلِه اَجْمَعین- جمعی از مهاجرین اصحاب و متقیان ایشان که ثروتی و مکنتی نداشته‌اند و همواره رایت عبادت و ریاضت می‌افراشته‌اند و در صفه‌ای از مسجد حضرت رسول متوجهٔ مجاهدات بوده‌اند، ایشان را موسوم به اصحاب صفه نموده‌اند و نیز بعضی گویند به سبب لبس صوف مسمی به این اسم آمدند و نیز گفته‌اند که صوفی مشتق است از صفا و صفوت. به هر حال ایشان، از اماجد اهل ایمان بوده و در صفهٔ مسجد حضرت نبویؐبه عبادت اشتغال می‌نموده‌اند. چنانکه در تفاسیر آمده است که جماعتی از صنادید قبیلهٔ مضربه خدمت حضرت رسول آمدند و آن حضرت به جهت اینکه ایشان به شرف اسلام مشرف شوند، ایشان را توقیر فرمودی و ایشان را از مجالست اصحاب صفه که به ظاهر حقیه می‌نمودند و لباس کهنه پشمینه‌ای پوشیده بودند، ننگ و عار آمد و گفتند که ما بزرگانیم و ما را از معاشرت این فرقهٔ فقیر عار و مجالست با این خرقه پوشان دشوار. پس جبرئیل نازل شد و این آیه را به طریق خطاب به آن حضرت آورد که:

وَاصْبِرْنَفْسَکَ مَعَ الّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ والعَشِیِّ یُرِیْدُوْنَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْتُرِیْدُ زِیْنةَ الحَیوةِ الدُّنیا و لاتُطِعْمَنْأغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْذِکرِنا واتَّبَعَ هَواهُ و کانَ أمرُهُ فُرُطاً قُلِ الحَّقُ مِنْرَبِّکُمْفَمَنْشاءَ فَلْیُؤْمِنْوَمَنْشاءَ فَلْیَکْفُرْإنّا اَعْتَدْنا لِلظالِمینَ ناراً یعنی صبر فرمای نفس خود را به آنهایی که می‌خوانند پروردگار خود را در صبح و شام و می‌جویند رضای او را و بر مدار چشم‌های خود را از روی ایشان، مگر اراده کرده و می‌خواهد زندگانی دنیا را و اطاعت مکن کسی را که غافل کرده‌ایم ما، دل او را از ذکر و یاد خود و متابعت کرده است هوای خود را، وبوده است کار او بیرون از حد اعتدال. بگو حق را از جانب پروردگار خود. پس هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کافر شود.

به درستی که ما مهیا کرده‌ایم از برای ظالمان آتش دوزخ را، حاصل که فضیلت اصحاب صفه محتاج به بیان نیست و در اغلب و اکثر کتب حضرات محققین مشروحاً مسطور است بعضی از اکابر گفته‌اند که در زمان حضرت خاتمؐچون فضیلتی زیاده از شرف صحبت آن حضرت نبود، مشرفین به این تشریف را صحابه خواندند و اهل عصر دویم که به خدمت صحابه رسیده بودند و اخبار و احادیث از ایشان شنیده تابعین گفتند. و در عصر سوم آنها که تابعین را دیده بودند، اتباع تابعین نامیدند. تا عصری که از زمان حضرتؐدور شدند، خواص امت را زهاد و عباد گفتند تا آنکه ظاهر شد بدعت‌ها و بسیار شدند مذهب‌ها مثل خوارج و غلات و زنادقه و ملاحده، و هر یک ادعا نمود که در میان ما عباّد و زهّادند و این اسم را بر خواص خود اطلاق کردند.

پس اهل حق خاصان خود را که به مزید طاعات و مجاهدات و اوراد و اذکار و اجتناب از اهل دنیا مخصوص بودند، صوفی خواندند و این نام پیش از سنهٔ دویست از هجرت بر ایشان اطلاق شد. همانا بعضی از منافقین و متشبهین دراین سلسله خود را داخل ساخته، باعث تشکیک عوام و بدنامی خواص گردیده و الا در حق صوفیه از حضرت رسولؐو حضرت امیرالمؤمنینؑاحادیث مشتمل بر مدح بسیار وارد است. از جمله در کتاب بِشارَةُ المُصْطَفَی بِشیْعَةِ المُرْتَضَی که جناب علامهٔ محدث مولانا محمد باقر مجلسی رحمة اللّه علیه در فهرست کتاب بحارالانوار خود نسبت این کتاب را به حضرت شیخ عمادالدین محمد بن ابی القاسم علی الطبری- طَابَ ثَراهُ- داده است به اسنادش آمده قالَ رَسوُل اللّهِ: مَنْسَرَّهُ أنْیَجْلِسَ مَعَ اللّهِ فَلْیَجلِسْمَعَ أهْلِ التصوفِ یعنی حضرت فرمودند که هرکه را خوش می‌آید و مسرور می‌شود به اینکه هم نشین الله باشد، پس باید بنشیند با اهل تصوف. و مقوی این حدیث است حدیث قدسی که حق سبحانه فرمود أَنَا جَلیسُ مَنْذَکَرَنی یعنی من هم نشین آن کسم که ذکر ویاد من نماید و به اتفاق موافق و مخالف صوفیه، اهل ذکرند:

مولوی
هرکه خواهد هم نشینی با خدا
گونشین اندر حضور اولیا

و نیز در همان کتاب روایت نموده که قالَ رَسولُ اللّهؐ: لاتَطْعَنُوا عَلَی أهْلِ التَصُّوفِ و الخِرَقِ فَإنَّ أخْلاقَهُمْأخْلاقُ الأَنبیاءِ و لِباسَهُمْلباسُ الأَنْبیاءِ و هم در آن کتاب مرویست که قالَ رَسولُ اللّهِ: راغِبُوا فی دعاء أهلِ التَّصَوُّفِ و أصْحابِ الجُوْعِ وَالعَطَشِ فَإِنَّ اللّهَ یَنْظُرُ اِلَیْهِم وَیُسْرعُ فی اِجابَتِهِم در کتاب عوالی اللیالی جناب ابن جمهور لحساوی که از مشاهیر علمای امامیه است و مولانا محمد باقر مذکور در فهرست بحار الانوار خود نسبت آن را به این جمهور مذکور داده، روایت شده است که قال امیرُالمؤمنینَ عَلِیُّ: التَّصَوُّفُ أَرَبْعَةُ أَحْرُفٍ تَاءٌ وصَادٌ و وَاوٌ وَفاءٌ التّاءُ تَرْکٌ وتَویةٌ وَتُقاءٌ، اَلصّادُ صَبْرٌ وصِدْقٌ وصَفاءٌ، الواو-ُوُدٌّ،ووفاء ووِرْدٌ الفاءُ فَرْدٌ وفَناءٌ و فَقْرٌ و محققین چنین شرح کرده‌اند که «المتصوف» یعنی آن کس که مسمی به تصوف است. و بعد این اسم چهار حرف است. هرحرفی از آن مشتمل بر سه وصف، که مجموع دوازده وصف می‌شود. پس شخصی مسمی به این اسم بدین صفات دوازده گانه باید متصف باشد تا موضوعٌ له این لفظ تواند بود و اگر نباشد اطلاق این لفظ بر او مجاز. و ترتیب اوصاف و تحصیل آن که اول ترک هوا و توبه نمودن و رجوع کردن ازمعاصی و تحصیل مرتبهٔ تقوی است پس هر مرتبه موصوف است به حصول مرتبهٔ ما قبل. تا سه مرتبهٔ اول حاصل نشود، داخل در مراتب ثانیه نمی‌شود.

این موافق است با آیه اِنْأَوْلیاؤُهُ إلّا المُتَّقُّونَ زیرا که صبروصدق و صفا از اخلاق حمیده و اوصاف اولیاست و این مرتبهٔ ثانیه، ادنی از مرتبهٔ ولایت و معرفت است و مسمی است به عین الیقین و اول ظهور آثار ولایت و تصرف است و مرتبهٔ چهارم که فرد و فقر و فناست مرتبهٔ ثالث از ولایت و معرفت است و آن مرتبه، مسمی به حق الیقین است. وهرگاه در این حدیث، به نظر صافی تأمّل کرده شود، جمع آنچه مشایخ در بیان منازل سلوک نوشته‌اند استنباط می‌شود. زیرا که چهار حرف عبارت است از چهار مرتبهٔ سیر و سلوک، که اسفار اربعه نیز گویند و آن سیر «الی اللّه» و «باللّه» و «فی اللّه» و «مع اللّه» است و در اینکه حضرت، دوازده وصف درمراتب اربعه فرموده اشارتی لطیف و کنایتی شریف است که صوفی نمی‌باشد مگر شیعهٔ اثنی عشری و از این است که این طایفه انتساب هریک از سلاسل خود را به آن حضرت یا به یکی از ائمهٔ معصومین می‌نمایند.

اکابر در باب تصوف سخنان فرموده‌اند، مانند: التَّصَوُّفُ اکْتِسابُ الفَضَائِلِ وَمَحْوُ الرَّذائِلِ و هم گفته‌اند التَّصَوُّفُ تَرْکُ الفُضُولِ وَ حِفْظُ الاُصُولِ و نیز گفته‌اند التَّصَوُّفُ رَفْضُ الهَوَی و ملازَمَةُ التَّقَوی و ایضاً التَّصَوُّفُ شُکْرٌ عَلَی النِّعَمِ وَصَبْرٌ عَلَی النِّقَمِ و نیز التَّصَوُّفُ فَناءُ النَاسُوتِیّةِ وَظُهُورُ الاهُوتِیَّةِ. قالَ الشَّیخُ الشَّهیدُ الأوّلُ: الصُّوفِیَّةُ المُشْتَغِلُونَ بالعِبادةِ والمُعْرِضُوْنَ عَنِ الدُّنیا وَالمُقْبِلوُنَ إِلَی الآخِرَةِ و گفته‌اند بعد از مرتبهٔ نبوت و ولایت مطلقه این فرقه اجل و اعز بنی آدمند. زیراکه هر چیزی را سه مرتبه است، مرتبهٔ اعلی و اوسط و ادنی. اعلی انبیایند و اوصیا- صلوات اللّه علیهم- و اوسط صوفیه‌اند وعرفا، -قَدَّسَ اللّهُ أَسرارَهُمْ- و ادنی عوام‌اند و جُهلا- هَدَاهُمُ اللّهُ تَعالَی.

بخش ۲ - روضهٔ اول از تذکرهٔ ریاض العارفین در نگارش برخی از احوال و اقوال جمعی از کبراء دین من المشایخ و العارفین قدس ارواحهم و اعلی اللّه مقامهم: ابایزید بسطامیبخش ۴ - گلبن دوم در بیان طبقات سالکین طریقت: بدانکه اگرچه عوام، فرق حلولیه و تناسخیه و اتحادیه و عشاقیه و واصلیه و غیرهم را از صوفیه می‌خوانند و اما صوفیه ایشان را باطل و ایشان را کافر دانند. و مشرب عرفای این طایفه این است که صوفی یک فرقه است ولی به اعتبار رجوع ایشان به خلق به جهت ارشاد، مسمی به شیخ و مجذوب می‌شوند، وایشان دو طایفه‌اند اول: مشایخ که به واسطهٔ کمال متابعت رسول مختار و ائمهٔ اطهار به مرتبهٔ کمال رسیده‌اند که عبارت از فنای حقیقی عین سالک است در احدیت ذات، به قرب فرایض و فنا و اضمحلال اوست در احدیت جمع به قرب نوافل و بعد از فنا رجوع به خلق را از آن تعبیر به بقاء باللّه می‌نمایند و این فرقه کامل و مکملند که ایزد تعالی ایشان را به عین عنایت بعد از استغراق در بحرتوحید از شکم نهنگ فنا به ساحل بقا خلاصی ارزانی فرموده، تا خلق را به طریق نجات و فوز به درجات دلالت نمایند. طایفهٔ دویم آن جماعت که بعد از وصول به درجهٔ کمال که عبارت از فناست، حوالهٔ تکمیل و رجوع خلق به ایشان نشده، در وادی فنا چنان مفقود و نابود گردیده‌اند که اثری و خبری از ایشان به ناحیهٔ بقا نرسیده،و در زمرهٔ سُکّان قباب غیرت، انخراط یافته‌اند و بعد از کمال وصول به مرتبهٔ ولایت به تکمیل دیگران نشتافتندو به تربیت دیگران مأمور نگردیدند، و از عالم فنا به سرای بقا نیامدند.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.