گنجور

بخش ۱۵۲ - نجم الدین خوارزمی قُدِّسَ سِرّه

وهُوَ قطب العارفین و زین الواصلین، شیخ نجم الدین احمدبن عمر الخیوقی الخوارزمی. خِیوَق به کسر خا معجمه و سکون یاء تحتانیه و واو مفتوحه قصبه‌ای بوده از مملکت خوارزم که دارالملک آن اورگنج است وبعد از خرابی اورگنج به دست مغول اکنون خِیوَق بزرگتر شهرهای خوارزم و فقیر در سفارت آن را دیده‌ام. جناب شیخ را، نجم الدین کبری از آن گفته‌اند که در اوان تحصیل با هرکه مباحثه فرمودی بر وی غالب آمدی، لهذا او را طامَّةُ الکبری لقب کردند فَحَذَفُوا الطَّامَّةَ وَلَقَّبُوْهُ بِالکُبْری کُنیَت آن جناب به فتح جیم و نون مشدده ابوالجَناب است. گویند این کنیت را در خواب از حضرت ختمی مآبؐیافته. فخر الدین رازی و شیخ، معاصر بودند و با هم ملاقات نمودند. فخرالدین از شیخ پرسید که بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ قالَ بِوَارِداتٍ تَرِدُ عَلَی القَلْبِ فَتَعْجِزُ النَّفْسُ عَنْتَکْذِیْبِها آن جناب به خدمت جمعی کثیر و جمی غفیر از اکابر و اماجد اصفیا و اولیای زمان خود رسیده، ارادت شیخ جلیل محمد اسماعیل قصری را گزیده، اما اتمام کارش از جناب شیخ روزبهان مصری بوده. بعضی گویند که مرید شیخ عمار یاسر بدلیسی است. عَلَی اَیِّ حالٍ شیخی کامل و عارفی واصل است وشرح حالات و مقاماتش با کراماتش در غالب کتب متداوله مندرج و مندمج است. و جمعی از اعاظم این طایفه، حلقهٔ ارادتش در گوش جان کشیده‌اند و از فیض اخلاصش به درجات والا رسیده‌اند. مِنْجمله شیخ مجدالدین بغدادی و شیخ نجم الدین رازی و شیخ سیف الدین باخرزی و شیخ سعدالدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالاء غزنوی و شیخ باباکمال خجندی و شیخ جمال الدین سهیل و شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی. چون به سعایت اعادی شیخ مجدالدین بغدادی به سعادت شهادت فایض شد، طبع آن جناب از خوارزم شاه ملول گردید و به اصحاب فرمود که آتشی از جانب مشرق شعله برافروخت تا نزدیک به مغرب خواهد سوخت. شما را به اوطان خود می‌باید رفت. اصحاب در دفع آن حادثه داعی و ساعی شدند. فرمود: این قضایی است مبرم و مرا نیز در این قضا شهادت خواهد بود.

اصحاب او را وداع گفته، متوجّهٔ خراسان گردیدند و لشکر تاتار کفار حسب الامر چنگیزخانِ قهّار به خوارزم رسیدند و قتل و غارت گزیدند. شیخ جهاد نموده تا او را تیرباران کردند و از پای درآوردند. در آن حال، پرچم یعنی کاکل کافری را گرفت و مرغ روحش از قفس قالب جست. پس از شهادت، چند کس خواستند که کاکل ان کافر را از چنگ شیخ خلاصی دهند، به کرامت آن جناب نتوانستند. بالاخره پرچمِ کافر را ببریدند. شهادت حضرت شیخ در سنهٔ ۶۱۸ بود وگاهی به نظم مبادرت می‌فرمود و فقیر این ابیات را به نام آن جناب دیده و به رشتهٔ ثبت کشید:

مِنْاشعاره
رباعیات
وله
قطعه
قطعه
هرکه ما را یار شد ایزد مر او را یار باد
وانکه ما را خوار دید از عمر برخوردار باد
عمری همگی قرب و لقا کرده طلب
پیدا و نهان از من و ما کرده طلب
کار از دَرِ دل گشاد هم آخر کار
او بین که کجا و ماکجا کرده طلب
چوننیست ز هرچه نیست جز باد به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
پندار که هست هرچه در عالم نیست
انگار که نیست هرچه در عالم هست

٭٭٭

عقل از ره تو حدیث و افسانه برد
در کوی تو ره مردم دیوانه برد
هر لحظه چو من هزار دل سوخته را
سودای تو از کعبه به بتخانه برد

٭٭٭

حاشا که دلم از تو جدا خواهد شد
یا با کسِ دیگر آشنا خواهد شد
از مهر تو بگذرد که را دارد دوست
وز کوی تو بگذرد کجا خواهد شد

٭٭٭

در راه طلب رسیده‌ای می‌باید
دامن ز جهان کشیده‌ای می‌باید
بینایی خویش را دوا کن زیراک
عالم همه اوست دیده‌ای می‌باید

٭٭٭

چون عشق به دل رسید دل درد کند
دردِ دلِ مرد مرد را مرد کند
در آتش عشق خود بسوزد وانگاه
دوزخ ز برای دیگران سرد کند

٭٭٭

ای دیده تویی معاینه دشمن دل
پیوسته به باد بردهی خرمن دل
وز دیده به روی دلبران درنگری
وانگاه نهی گناه بر گردن دل

٭٭٭

زان باده نخورده‌ام که هشیار شوم
آن مست نبوده‌ام که بیدار شوم
یک جامِ تجلی جمال تو بس است
تا از عدم و وجود بیزار شوم

٭٭٭

گر طاعت خود نقش کنم بر نانی
وان نان بنهم پیش سگی برخوانی
وان سگ سالی گرسنه در زندانی
از ننگ بر آن نان ننهد دندانی

٭٭٭

ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
انصاف بده که عشق را کی شایی
عشق آتش تیز است و ترا آبی نه
خاکت بر سر که باد می‌پیمایی

٭٭٭

ای تیره شب آخر به سحر می‌نایی
غم‌های منی که خود به سر می‌نایی
ای صبحِ گران رکاب گویی که تو نیز
مقصود دل منی که بر می‌نایی
گر یهودی قراضه‌ای دارد
خواجه‌ای نامدار و فرزانه است
وانکه دین دارد وندارد مال
گر همه بوعلی است دیوانه است
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سرِ عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
بخش ۱۵۱ - مختوم نیشابوری قُدِّسَ سِرُّه: وهُوَ السید المظلوم الامیر المختوم. جدش از سادات مدینهٔ طیبه بوده. به عزم زیات مشهد مقدس رضوی به خراسان توجه نمود. در نیشابور متأهل گردید. سید در آنجا متولد و به نیشابوری مشتهر شد. پس از تکمیل علوم و تحصیل رسوم به خدمت جناب امیر شاه قاسم الانوار تبریزی رسید و در خدمت آن جناب به مقامات بلند و حالات ارجمند وصول یافت. اهل خراسان به خدمتش اعتقاد و اعتماد تمام داشتند و نقش اخلاص و ارادت وی بر لوحهٔ خاطر می‌نگاشتند. وی را با امیر غیاث الدین علی ترخان تعلقی ظاهر گردید و رسالهٔ محبت نامه به جهت وی در سلک انتظام و اختتام کشید. بالاخره صاحب غرضانِ زمان، جناب سید را تکفیر نموده حسب الامر شاهرخ بن تیمور اذیت و آزار موفورش رسانیدند و بعد ازمحبوسی‌های بسیار از حبس رهانیدند و اخراج بلد کردند و روغن گداخته بر فرقش ریختند و روشنی آن شمع را به کثرت روغن خاموش کردند. آن جناب در سنهٔ ۸۳۰ وفات یافت و به جنت شتافت. شاه قاسم انوار مرثیه‌ای در فوت وی فرمود. غرض، از اعاظم اصفیا و عرفاست. تیمّناً و تبرّکاً بعضی از اشعارش نوشته شد:بخش ۱۵۳ - نعمت اللّه کهسانی قُدِّسَ سِرُّهُ العَزیْزُ: وهُوَ غوث الواصلین و فخر العاشقین، شاه نورالدین نعمت اللّه بن عبداللّه بن محمدبن عبداللبه بن موسی بن یحیی بن هاشم بن موسی بن جعفر بن صالح بن محمد بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن ابی عبداللّه بن محمدالباقر بن علی بن الحسین بن علی علیه السلام. آباء و اجداد آن جناب از شهر حلب به کنج و مکران آمده و وی در سنهٔ ۷۳۱ در قصبهٔ کهسان مِنْاعمال هرات متولد شده. علوم ظاهری از رکن الدین شیرازی و شمس الدین مکی و سید جلال الدین خوارزمی و قاضی عضدالدین فراگرفته. در بیست و چهار سالگی در مکّهٔ معظمه به خدمت قطب الاقطاب، شیخ عبداللّه یافعی که صاحب کتاب روضة الریاحین و دُرّ النظیم و نشر المحاسن و ارشاد و تاریخ است رسیده و ارادت گزید. قطب الدین رازی را نیز در مکه دریافت و سلطان حسین اخلاطی مصری را دیده، از او درگذشت و در سراب تبریز سید قاسم ملقب به قاسم الانوار را در صِغَرِ سن به خدمت سید آوردند و نظر لطف از وی دیده، مدت‌ها درخراسان و هرات به سر بردند و پس به کوهبنان کرمان آمدند و سیدزادهٔ بزرگوار سید برهان الدین خلیل اللّه فرزند آن جناب در آن ولایت متولد شدند. چندی هم به تفت یزد توقف فرمودند و مولانا شرف الدین علی یزدی و خواجه صائن الدین علی ترکهٔ اصفهانی به خدمت سید رسیدند و به اشارهٔ او مسافرت مصر و شام گزیدند.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وهُوَ قطب العارفین و زین الواصلین، شیخ نجم الدین احمدبن عمر الخیوقی الخوارزمی. خِیوَق به کسر خا معجمه و سکون یاء تحتانیه و واو مفتوحه قصبه‌ای بوده از مملکت خوارزم که دارالملک آن اورگنج است وبعد از خرابی اورگنج به دست مغول اکنون خِیوَق بزرگتر شهرهای خوارزم و فقیر در سفارت آن را دیده‌ام. جناب شیخ را، نجم الدین کبری از آن گفته‌اند که در اوان تحصیل با هرکه مباحثه فرمودی بر وی غالب آمدی، لهذا او را طامَّةُ الکبری لقب کردند فَحَذَفُوا الطَّامَّةَ وَلَقَّبُوْهُ بِالکُبْری کُنیَت آن جناب به فتح جیم و نون مشدده ابوالجَناب است. گویند این کنیت را در خواب از حضرت ختمی مآبؐیافته. فخر الدین رازی و شیخ، معاصر بودند و با هم ملاقات نمودند. فخرالدین از شیخ پرسید که بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ قالَ بِوَارِداتٍ تَرِدُ عَلَی القَلْبِ فَتَعْجِزُ النَّفْسُ عَنْتَکْذِیْبِها آن جناب به خدمت جمعی کثیر و جمی غفیر از اکابر و اماجد اصفیا و اولیای زمان خود رسیده، ارادت شیخ جلیل محمد اسماعیل قصری را گزیده، اما اتمام کارش از جناب شیخ روزبهان مصری بوده. بعضی گویند که مرید شیخ عمار یاسر بدلیسی است. عَلَی اَیِّ حالٍ شیخی کامل و عارفی واصل است وشرح حالات و مقاماتش با کراماتش در غالب کتب متداوله مندرج و مندمج است. و جمعی از اعاظم این طایفه، حلقهٔ ارادتش در گوش جان کشیده‌اند و از فیض اخلاصش به درجات والا رسیده‌اند. مِنْجمله شیخ مجدالدین بغدادی و شیخ نجم الدین رازی و شیخ سیف الدین باخرزی و شیخ سعدالدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالاء غزنوی و شیخ باباکمال خجندی و شیخ جمال الدین سهیل و شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی. چون به سعایت اعادی شیخ مجدالدین بغدادی به سعادت شهادت فایض شد، طبع آن جناب از خوارزم شاه ملول گردید و به اصحاب فرمود که آتشی از جانب مشرق شعله برافروخت تا نزدیک به مغرب خواهد سوخت. شما را به اوطان خود می‌باید رفت. اصحاب در دفع آن حادثه داعی و ساعی شدند. فرمود: این قضایی است مبرم و مرا نیز در این قضا شهادت خواهد بود.
هوش مصنوعی: شیخ نجم الدین احمد بن عمر خیوقی خوارزمی، یکی از بزرگترین عارفان و انسان‌های معنوی است. زادگاه او خیوَق، منطقه‌ای در خوارزم بوده که در گذشته پایتخت آن اورگنج بود. پس از ویرانی اورگنج توسط مغول‌ها، خیوَق به یکی از شهرهای بزرگ خوارزم تبدیل شد. نجم الدین کبری درباره او گفته است که در دوران تحصیل، در مباحثه‌ها بر دیگران پیروز می‌شده و به همین دلیل لقب «طامَّةُ الکبری» به او داده‌اند که بعدها مختصر شده و او را به «کبری» می‌شناسند. نام مستعار او «ابوالجَناب» است و گفته می‌شود که این نام را در خواب از پیامبر دریافت کرده است. او با فخرالدین رازی هم‌عصر بود و با یکدیگر ملاقات کردند. زمانی که فخرالدین از او پرسید که چطور خدا را شناخته است، او پاسخ داد که از طریق الهامات در دلش که موجب می‌شود نتواند آنها را انکار کند. شیخ نجم الدین با جمعی از بزرگ‌ترین اولیا و عارفان زمان خود ارتباط داشت و شیخ محمد اسماعیل قصری به او وابسته بود، هرچند شیخ روزبهان مصری نقش بیشتری در تکمیل کار او داشت. برخی می‌گویند که یکی از مریدان او عمار یاسر بدلیسی بوده است. او یک شیخ کامل و عارفی با مقام‌های بلند است و بسیاری از آثار و کرامات او در کتاب‌های مختلفی ثبت شده است. همچنین، جمعی از بزرگ‌ترین عارفان آن زمان از فیض او بهره‌مند شده و به مرتبه‌های بالایی رسیدند. وقتی شیخ مجدالدین بغدادی در اثر بدگویی برخی دیگر به شهادت رسید، نجم الدین خوارزم را ترک کرد و به مریدانش گفت که باید به سرزمین‌های خود بازگردند، زیرا او احساس می‌کرد که نابودی قریب‌الوقوعی در راه است. او نیز پیش‌بینی کرد که در این واقعه به شهادت خواهد رسید.
اصحاب او را وداع گفته، متوجّهٔ خراسان گردیدند و لشکر تاتار کفار حسب الامر چنگیزخانِ قهّار به خوارزم رسیدند و قتل و غارت گزیدند. شیخ جهاد نموده تا او را تیرباران کردند و از پای درآوردند. در آن حال، پرچم یعنی کاکل کافری را گرفت و مرغ روحش از قفس قالب جست. پس از شهادت، چند کس خواستند که کاکل ان کافر را از چنگ شیخ خلاصی دهند، به کرامت آن جناب نتوانستند. بالاخره پرچمِ کافر را ببریدند. شهادت حضرت شیخ در سنهٔ ۶۱۸ بود وگاهی به نظم مبادرت می‌فرمود و فقیر این ابیات را به نام آن جناب دیده و به رشتهٔ ثبت کشید:
هوش مصنوعی: مریدان شیخ با او وداع کردند و به سمت خراسان حرکت کردند. در همین حین، ارتش تاتاریان تحت فرمان چنگیزخان به خوارزم رسیدند و شروع به کشت و غارت کردند. شیخ در راه جهاد تلاش زیادی کرد تا اینکه به طرز وحشیانه‌ای تیرباران شد و جان باخت. در آن لحظه، پرچم کافران را به دست گرفت و روحش از قفس جسمش آزاد شد. پس از شهادت شیخ، عده‌ای تلاش کردند که پرچم کافر را از دستان او آزاد کنند، اما به لطف و کرامت شیخ نتوانستند. در نهایت، پرچم کافر را بریدند. شهادت شیخ در سال ۶۱۸ هجری رخ داد و او گاهی اشعاری نیز می‌سرود که من این ابیات را به نام او دیده و ثبت کرده‌ام.
هرکه ما را یار شد ایزد مر او را یار باد
وانکه ما را خوار دید از عمر برخوردار باد
هوش مصنوعی: هر کسی که با ما دوستی کند، خدا او را یاری کند و کسی که به ما ستم کند، امیدوارم عمرش طولانی باشد.
عمری همگی قرب و لقا کرده طلب
پیدا و نهان از من و ما کرده طلب
هوش مصنوعی: تمام عمر ما در جستجوی نزدیکی و وصلت به سر بردیم، خواه پنهانی باشد یا آشکار، از من و شما درخواست کرده‌ایم.
کار از دَرِ دل گشاد هم آخر کار
او بین که کجا و ماکجا کرده طلب
هوش مصنوعی: اگر کسی از دلش به دیگران کمک کند، در نهایت باید توجه داشته باشد که نتیجه کارش به کجا می‌انجامد و او چه چیزی را دنبال می‌کند.
چوننیست ز هرچه نیست جز باد به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
هوش مصنوعی: هیچ چیز از آنچه وجود ندارد به دست نمی‌آید، اما آنچه وجود دارد همیشه نقص و کمبود دارد.
پندار که هست هرچه در عالم نیست
انگار که نیست هرچه در عالم هست
هوش مصنوعی: تصور کن هرچه در این دنیا وجود ندارد، انگار که وجود دارد و هرچه در این دنیا وجود دارد، انگار که وجود ندارد.
عقل از ره تو حدیث و افسانه برد
در کوی تو ره مردم دیوانه برد
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه‌ام، داستان‌ها و روایت‌هایی را از مسیر تو به ارمغان آورد، در حالی که مردم دیوانه و عاشق، به سادگی و بدون هیچ راهی به سمت تو می‌آیند.
هر لحظه چو من هزار دل سوخته را
سودای تو از کعبه به بتخانه برد
هوش مصنوعی: هر لحظه هزاران دل شکسته به خاطر عشق تو از کعبه به بتخانه می‌روند.
حاشا که دلم از تو جدا خواهد شد
یا با کسِ دیگر آشنا خواهد شد
هوش مصنوعی: هرگز ممکن نیست که دلم از تو دور شود یا به کسی غیر از تو علاقه‌مند گردد.
از مهر تو بگذرد که را دارد دوست
وز کوی تو بگذرد کجا خواهد شد
هوش مصنوعی: کسی که دوست دارد، از عشق تو عبور نمی‌کند و از مسیر تو دور نمی‌شود، او نمی‌تواند بدون تو زندگی کند و همیشه به یاد تو خواهد بود.
در راه طلب رسیده‌ای می‌باید
دامن ز جهان کشیده‌ای می‌باید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواسته‌هایت، باید از دنیای مادی فاصله بگیری و خود را از آن دور کنی.
بینایی خویش را دوا کن زیراک
عالم همه اوست دیده‌ای می‌باید
هوش مصنوعی: باید بینایی خود را درمان کنی، چرا که همه چیز در وجود اوست و برای درک این حقیقت، نیاز به بصیرت و دیدی عمیق داری.
چون عشق به دل رسید دل درد کند
دردِ دلِ مرد مرد را مرد کند
هوش مصنوعی: زمانی که عشق در دل انسان جای می‌گیرد، احساسات دردناک و عذاب‌آوری را به همراه دارد و این درد می‌تواند شخصیت و قوت روحی مرد را تحت تأثیر قرار دهد.
در آتش عشق خود بسوزد وانگاه
دوزخ ز برای دیگران سرد کند
هوش مصنوعی: شخصی که در آتش عشق می‌سوزد، می‌تواند با تحمل درد و رنج خود، دیگران را از عذاب و مشکل نجات دهد و حتی باعث شود که دیگران در شرایط سخت آرامش پیدا کنند.
ای دیده تویی معاینه دشمن دل
پیوسته به باد بردهی خرمن دل
هوش مصنوعی: ای چشم، تو مشاهده‌گر دشمنی هستی که همیشه دل را به باد می‌برد و خرمن احساسات را ویران می‌کند.
وز دیده به روی دلبران درنگری
وانگاه نهی گناه بر گردن دل
هوش مصنوعی: از چشمانت به چهره محبوبان نگاه کن و سپس گناه را بر دوش دل بگذار.
زان باده نخورده‌ام که هشیار شوم
آن مست نبوده‌ام که بیدار شوم
هوش مصنوعی: من از آن شرابی ننوشیدم که به هوش بیایم و آن مستی که داشته‌ام به اندازه‌ای نبوده که بخواهم بیدار شوم.
یک جامِ تجلی جمال تو بس است
تا از عدم و وجود بیزار شوم
هوش مصنوعی: یک جرعه از زیبایی تو کافی است تا از عدم و وجود دلزده شوم.
گر طاعت خود نقش کنم بر نانی
وان نان بنهم پیش سگی برخوانی
هوش مصنوعی: اگر عبادت و فرمانبرداری خود را بر نانی طراحی کنم و آن نان را در مقابل سگی بر سر سفره بگذارم،
وان سگ سالی گرسنه در زندانی
از ننگ بر آن نان ننهد دندانی
هوش مصنوعی: سگی که در زندان و در وضعیت ننگین به سر می‌برد، حتی اگر سال‌ها گرسنه باشد، هیچگاه به نانی که در اختیارش است، دندان نمی‌زند.
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
انصاف بده که عشق را کی شایی
هوش مصنوعی: ای دل، به این وضعیت بد و خجالت‌آور خود نگاه کن و راست اُفکن که آیا شایسته عشق هستی یا نه؟
عشق آتش تیز است و ترا آبی نه
خاکت بر سر که باد می‌پیمایی
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش بسیار تند و قوی است و تو چیزی نیستی که بتوانی در برابر آن مقاومت کنی. تو به راحتی تحت تأثیر آن قرار می‌گیری و مانند بادی که به راحتی حرکت می‌کند، در آن غوطه‌ور می‌شوی.
ای تیره شب آخر به سحر می‌نایی
غم‌های منی که خود به سر می‌نایی
هوش مصنوعی: ای شب تار، تو در انتهای خود به صبح نزدیک می‌شوی، همان‌طور که غم‌های من به پایان می‌رسند.
ای صبحِ گران رکاب گویی که تو نیز
مقصود دل منی که بر می‌نایی
هوش مصنوعی: ای صبح ناب و زیبا، گویی تو هم هدف دل من هستی که هر روز با نور و روشنی‌ات پیش می‌آیی.
گر یهودی قراضه‌ای دارد
خواجه‌ای نامدار و فرزانه است
هوش مصنوعی: اگر یهودی چیزی ناقص و بی‌ارزش داشته باشد، باز هم آن شخص باعظمت و باهوش به حساب می‌آید.
وانکه دین دارد وندارد مال
گر همه بوعلی است دیوانه است
هوش مصنوعی: آن کسی که دین و ایمان دارد اما مال و ثروت ندارد، حتی اگر مانند بوعلی سینا دانشمند بزرگی باشد، در حقیقت دیوانه است.
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که قدرت و مقام در دست نیست، افراد باصفات و بزرگوار، به مرتبه‌ای از خداشناسی و عجز از خود توجه می‌کنند و به سیر و سلوک معنوی روی می‌آورند.
باز چون بر سرِ عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
هوش مصنوعی: وقتی که نوبت به عمل برسد، همه مانند شمر و یزید خواهند شد.