گنجور

بخش ۱۴۴ - مجذوب تبریزی

اسمش میرزا محمد و از افاضل شهر مذکور و به محامد پسندیده و صفات حمیده مشهور. معاصر سلاطین صفویه. دیوانش ملاحظه شد. تخمیناً پنج هزار بیت متجاوز است. قصاید بسیار در مدایح حضرات ائمهٔ اطهار به نظم آورده. مثنویات نیز دارد از جملهٔ: مثنوی در بحر خفیف مسمی به شاه راه نجات در بیان طریقت و سلوک دارد. از اشعار اوست:

خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهٔ وقت در آن است که میخانه شود
تَمثیلٌ مِنْ مثنویّاتِهِ عَلَیهِ الرَّحْمةِ
گره بسته‌ای داشت طفلی به دست
بیفکند و اندر کمینش نشست
روان طفل دیگر ربودش ز جا
چو بگشود در وی نبد جز هوا
گره بسته دنیا و طفل آن دنی است
بگویش که چیزی در آن بسته نیست

٭٭٭

آتشی شب در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که در جانی فتاد
شعله تا مشغول کار خویش شد
هر نیی شمعِ مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی‌ات را سوختم
زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود
همچنان دربند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می‌ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
بخش ۱۴۳ - مغربی تبریزی قُدِّسَ سِرُّهُ: اسم شریف آن جناب مولانا محمد شیرین و از فحول موحدین. با شاهرخ بن تیمور معاصر بود و با کمال خجندی ملاقات نمود. جناب شیخ بهاءالدین عاملی در کشکول نوشته که وی مرید شیخ اسماعیل سمنانی و او مرید شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی است. گویند خرقه از شیخ محی الدین عربی پوشیده و به طریقهٔ توحید کوشیده. بعضی گفته‌اند مولدش قریهٔ نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است. بعضی گفته‌اند در سرخاب تبریز است. همان چون شیخ مغربی نام متعدد بوده‌اند مردم اشتباه نموده‌اند. غالباً در باب تعیین مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب باشد. غرض، شیخی مجرد و عارفی موحد است. وفاتش در سنهٔ ۸۰۹. دیوانش مطالعه شد و این اشعار از آن جناب نوشته شد:بخش ۱۴۵ - محمد مازندرانی قُدِّسَ سِرُّهُ: اسمش ملامحمد، ملقب به صوفی، از اهل مازندران بهشت نشان. جامع فضایل نیکو و حاوی خصایل دلجو بود. صاحب آتشکده لقبش را تخلص دانسته و او را اصفهانی خوانده و خالوی مولوی جامی شمرده و چنین نیست به اسم تخلص می‌کند و مازندرانی است و به اتفاق ابوحیان طبیب و مولانا حسینعلی یزدی در هندوستان به سر می‌برده. مدتی هم در کشمیر بوده. به خواهش جهانگیر از کشمیر به دهلی رفته. در سنهٔ ۱۰۳۵ در سرهند وفات یافته. دیوانش به نظر رسید. یک دو هزار بیت است. بعضی اشعار در مذمت اهل هند دارد. به هر صورت از آن جناب است:

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمش میرزا محمد و از افاضل شهر مذکور و به محامد پسندیده و صفات حمیده مشهور. معاصر سلاطین صفویه. دیوانش ملاحظه شد. تخمیناً پنج هزار بیت متجاوز است. قصاید بسیار در مدایح حضرات ائمهٔ اطهار به نظم آورده. مثنویات نیز دارد از جملهٔ: مثنوی در بحر خفیف مسمی به شاه راه نجات در بیان طریقت و سلوک دارد. از اشعار اوست:
هوش مصنوعی: میرزا محمد یکی از افراد برجسته و با فضیلت در شهر خود است و به خاطر ویژگی‌های نیکو و صفات پسندیده‌اش شناخته شده است. او هم‌عصر با سلاطین صفویه بوده است. دیوان شعر او شامل بیش از پنج هزار بیت است و دارای قصاید زیادی در مدح ائمه معصومین می‌باشد. همچنین او اشعار مثنوی هم دارد که یکی از آن‌ها به نام "شاه راه نجات" در بحر خفیف، به بیان طریقت و سلوک پرداخته است.
خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهٔ وقت در آن است که میخانه شود
هوش مصنوعی: اگر خانقاه (محل عبادت و معنویت) به صرفه‌جویی در هزینه‌ها متکی باشد، بهتر است که وقت خود را در آن صرف نکنید، چرا که آنجا به میخانه تبدیل خواهد شد.
گره بسته‌ای داشت طفلی به دست
بیفکند و اندر کمینش نشست
هوش مصنوعی: یک کودک گره‌ای بر دستش داشت و آن را رها کرد و سپس در کمین نشسته بود.
روان طفل دیگر ربودش ز جا
چو بگشود در وی نبد جز هوا
هوش مصنوعی: روح کودک دیگری او را از مکانش برد، چون در او گشوده شد جز هوا چیزی نبود.
گره بسته دنیا و طفل آن دنی است
بگویش که چیزی در آن بسته نیست
هوش مصنوعی: دنیا به مانند گره‌ای پیچیده است و انسان‌های نادان مانند کودکان به آن وابسته‌اند؛ اما در واقع هیچ چیز در این دنیا واقعی و پایدار نیست.
آتشی شب در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که در جانی فتاد
هوش مصنوعی: شبی آتش در نیستانی روشن شد و همه جا را سوزاند، مانند عشق سوزان که در دل کسی شعله ور می‌شود.
شعله تا مشغول کار خویش شد
هر نیی شمعِ مزار خویش شد
هوش مصنوعی: وقتی شعله مشغول کار خود شد، هر نی که به آن نزدیک شد، تبدیل به شمعی برای آرامگاه خود شد.
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
هوش مصنوعی: نی به آتش گفت: این هیاهو و بی‌قراری چیست؟ چرا تو از این سوختن و آتش زدن خوشحال هستی؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی‌ات را سوختم
هوش مصنوعی: گفت: من بدون دلیل آتش روشن نکردم، بلکه دعوای بی‌معنایت را سوزاندم.
زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود
همچنان دربند خود بودی که بود
هوش مصنوعی: چون می‌گفتی که من نیستم و خود را به نمایش می‌گذاشتی، در واقع همچنان درگیر خودت و مشکلات خود بودی.
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می‌ساختی هر نوبهار
هوش مصنوعی: با چنین ادعایی چرا هر بهار فقط برگ خود را می‌ساختی و کاری بیشتر نمی‌کردی؟
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
هوش مصنوعی: اگر مردی دردی داشته باشد، این درد بهتر است از بی‌دردی؛ چون برای درمان بی‌دردی، تنها راه، آتش است.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"آتشی در نیستان(مقدمهٔ تصنیف)"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم آتشی در نیستان)

حاشیه ها

1401/02/17 11:05
احسان الف

سلام بر دوستان و علاقمندان به ادبیات پارسی 

منظور شاعر از بیت زیر برای من روشن نیست. از اساتید محترم اگر کسی تفسیری در خصوص این بیت دارد ما را مستفیض فرمایند : 

با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

1403/04/10 22:07
مرتضی

سلام منظور شاعر در این بیت مبهم این است که تو با لین همه ادعا که داری پس چرا هر سال عمرت پایان می یابد و دوباره متولد میشوی. کسی که هر ساله فنا بر او حادث شود شایسته غرور نیست.

«نی ام» به معنی نی هستم است

1401/03/23 14:05
Parviz Jafari

سلام علیکم و رحمه الله

جناب احسان الف

یک ادعائی برای نی شدن روزانه؛ تلاش برای از بین رفتن منیت
زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود      همچنان دربند خود بودی که بود

مدعی نی بودن می‌شوی ولیکن در عمل همچنان در بند منیت هستی

با چنین دعوی چرا ای کم عیار       برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

حال با این که  می‌دانی در سایه منیّت راه به جائی نخواهی برد از آن جا که عیار حقیقی وجود خودت را بالا نبرده‌ای، روزانه(نوبهار) نو شدن هر روز؛ باز هم روی خودت حساب می‌کنی! می‌خواهی خودت اسباب و علل را فراهم آوری! خودت داری سر و سامان می‌دهی زندگیت را؛ خودت خواهان حل مسائلت هستی

1402/03/19 13:06
احسان الف

ممنونم از پاسخ شما بزرگوار 

ولی در مصرعی که می گوید : زانکه می گفتی نی ام با صد نمود .... شما می فرمایید که نی مدعی هیچ بودن شده. در حالی که اگر اینطوره چرا در انتهای مصرع گفته با صد نمود ؟ آدم برای ادعای هیچ کردن که نمود نمی کنه. 

به نظر من میاد که منظور بیت اینه که تو انقدر مغرور شده بودی که با صد نمود و با غرور می گفتی من نی ام... پس این نشان می دهد که همچنان در بند خود هستی و بودی. برای همین غرورت هم بود که من تو را سوزاندم. 

1401/09/18 16:12
مراد ابیوردی

در بیت دهم، نی با صد نمود میگوید «نیم» یعنی نیستم ولی این فقط یک ادعاست. بنابراین آتش وی را میسوزاند تا دیگر ادعای پوچ نکند.

1402/04/03 10:07
جواد پورزند

البته حدس می زنم اینجا منظور از نی ام یعنی نی هستم نه اینکه نیستم

1401/10/19 14:01
فرادست

ما هیچیم و در هیچ می پیچیم

این چیزها که به آنها می چسبیم و خود را ارزشمند و برتر می پنداریم نشانه حماقت است از خردمندی نیست. مثل مقام و شهرت و ثروت .ما حتی به جسممان نیز نمی توانیم مباهات کنیم چون خودمان را خود نساخته ایم و تو که خودت را نمی دانی که ساخته برای چه ساخته و خودت را نمی شناسی چطور می خواهی خود را از دیگران جدا و بالاتر و برتر بدانی ای خودخواه

مثل درختی که به میوه ها و ساقه و رنگ برگهایش بنازد و در حماقتش غرق شود

او نمی داند اگر خاک نبود آب نبود نور نبود آن درخت چه بود؟

نادانی بلای بی درمانی است که همه چیز را بسوی باطل و فانی و کوچکی و زشتی و بدی می برد.

1402/02/25 01:04
ادیب

می‌دانیم که "نی" به معنی "نیستی" است و نی که ادعای نیستی و فنا را دارد چگونه در هر بهار با افزودن به برگ و بند، به خود می‌پردازد و چگونه می‌تواند ادعای فنا داشته و از رنگ تعلق آزاد باشد؟!

1402/04/15 09:07
محمد ضیایی

فکر میکنم شاعر، منظورش از "زانکه میگفتی نی ام با صد نمود ... "،  گوشه و کنایه ای به مولانا و شعر معروفش باشه:

بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی‌ها حکایت می‌کند

...

همچو نی زهری و تریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند / قصه‌های عشق مجنون می‌کند

...

در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید و السلام

...

 

1402/06/08 23:09
جعفر جعفر

منظور مولانا در نی نامه از نی گیاه نیست بله تکه ای نی است که به عبارتی فلوت هم میگن. نی حریف هرکه از یاری برید. همان سازی است که چوپانها در بیابان مینوازند. که در ابتدا هم میگه بشنو از نی چون حکایت میکند...... مقصود همان ساز است که بعد در ادامه به آن رنگ عرفانی میبخشد و در ادامه گفته میشود که از نیستان برده و جدا شده است پس به نیستی رسده است ( از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند) اما در این شعر بالا مقصود از نی، گیاه نی هست که هنوز به نیستی نرسیده است.و ادعای نیست بودن را دارد.

1402/08/08 22:11
مسعود خان محمد

من هم این موضوع به ذهنم رسید. جالب بود که این نظر شما رو دیدم.

1403/02/16 13:05
نگین بزرگ‌پناه

آتشی شب در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

 

شعله تا مشغول کار خویش شد

هر نی‌ای شمع مزار خویش شد

 

شمع‌سان آتش زبانی زان گروه

با دل پر از شکایت کوه کوه

 

بانگ زد بر شعله کای بیدادگر

آفت دوران بلای خشک و تر

 

بی‌گناهی را جفا کردن چراست

بندبند از هم جدا کردن چراست

 

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست

مر ترا زین سوختن مطلوب چیست

 

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنی‌ات را سوختم

 

هر کجا ‌گفتی نی‌ام با صد نمود

همچنان دربند خود بودی که بود

 

با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

 

سایه‌سان دایم به پستی مانده‌ای

در پس دیوار هستی مانده‌ای

 

از فنا گر نشئه‌ای می‌داشتی

از شرر تخمی به دل می‌کاشتی

 

گرچه خاکستر نشینت کرده‌ام

برتر از چرخ برینت کرده‌ام

 

کار من نیکی‌ست کی بس می‌کنم

ناکسی گر هست من کس می‌کنم

 

چون نی مجذوبْ برگ خود مساز

چون حریفان زبانی کج مباز

 

اهل دل مایل به پستی نیستند

همچو نی در بند هستی نیستند

 

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

 

شاعر:

شرف‌الدین میرزا محمد، فرزند محمدرضا  میرزا محمد، متخلص به «مجذوب تبریزی» - مجذوب علیشاه کبودرآهنگی

1403/06/02 11:09
جواد تاج

شاعر طرفدار نیستی است و رها بودن و "نبودن" را می ستاید.

" نی " که در نام خود نبودن و نیستی را فریاد می زند آن هم با صد نمود و افتخار اما همچنان به فکر اضافه کردن بند های خود است (با رشد سالانه و برگ در آوردن و ماحصل آن اضافه شدن یک بند به گیاه نی ).

آتش از این تضاد به خروش می آید و نی را می سوزاند که به او یادآوری کند مفهوم "نی بودن " و نیست بودن یعنی چه!

و به او گوش زد می کند که کسی که دردی بجز رشد و نمو خودش ندارد تنها راه علاج و بی درد کردنش، نیست شدن است.

 

ممنون از نگین بزرگ‌پناه که شعر کامل رو گذاشتن و به اقتباس من از این شعر و درک ترانه ماندگار استاد ناظری کمک کردن.

1403/11/30 14:01
محمد مهدی حامدی

از تفسیر زیبای جواد تاج و شعر کامل نگین بزرگ پناه ممنونم. 

گفت آتش بی سبب نفروختم - دعوی بی معنی‌ات را سوختم

زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود - همچنان دربند خود بودی که بود

در واقع آتش می گوید: اگر تو نی هستی و ادعای عاشقی داری، در نی زار چه می کنی؟ اگر با صد نوای عاشقانه، باز در بند زندگانی عادی هستی، ادعایت بی معنی، پوچ و گزاف بوده و من ادعایت را می سوزانم تا عیار وجودت بالا رود و عاشق واقعی شوی.

با چنین دعوی چرا ای کم عیار - برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

از یک سو، ادعای نواهای سوزناک عاشقانه را داشتی و از سوی دیگر برای ساز و برگ زندگانی عادی برنامه ریزی می کردی. 

به قول سعدی بزرگ: این مدعیان در طلبش بی خبرانند، آن را که خبر شد خبری باز نیامد. 

بنابراین، به زعم شاعر عاشق تا به از خود گذشتگی کامل نرسیده، خودخواهی هایش را کنار نگذارد و فنا نشود، در بند خود است و ادعای عاشقی اش گزاف و بی معنی است. نگاه شاعرانه موجود در این شعر، به این موضوع نیز اشاره می کند که سازندگان نی، برای تعبیه سوراخ روی آن، از آتش استفاده می کنند و از نی خام، سازی را می سازند که صد نوای عاشقانه از آن نواخته می شود. 

1403/06/16 00:09
امیر کریمی

درود بر دوستان اهل ادب

کسی وزن عروضی شعر آتش در نیستان رو می‌دونه؟

1404/02/08 19:05
محمد گودینی

گفت تو که ادعای نی بودن (نیستن و خالی بودن) داری برای چه هر سال بهار شکوفه میدهی و رشد میکنی و جوانه میزنی؟

اگی میخواهی واقعا نی باشی باید تهی، رها و فارغ شوی. فارغ از ادعا و فارغ از منیت، من تورا میسوزانم تا به واسطه‌ی آن به عرش برسی. (اشاره به سوزاندن و سوراخ کردن ساز نی). اینجوری از نفیر تو مرد و زن مینالند. اونوقته که تو تهی و نی شده‌ای.

امروزه میگن من خودم برای خودم کافی هستم، من برای رستگار شدن به چیزی بیرون از خودم نیاز ندارم، من مرکز جهان خویشتن هستم، و جواب همه‌ی سوال‌ها درون‌من است.

آیا این من با اون من فرق داره؟

شاید منظور اینه که تو در بند امیال خودت هستی، ادعا میکنی که خالی و رها هستی درحالی که در بند هستی، به امیال و هوس های خودت گوش میکنی و گرفتار اونها هستی، شاید توهم باید بسوزی، مردن را تجربه کنی، باید بمیری....

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

ممنون از نظرات اساتید عزیز