بخش ۹ - بهجت شیرازی
اسمش میرزا عبدالحمید بن مولانا عبدالغفار. والدش از علما و مقدسین و فقرا و سالکین آن دیار. خود جوانی است در ریعان شباب و از علوم متداوله فیض یاب. خط نسخ را خوب مینویسد. به کتابت اشتغال دارد و از دسترنج نویسندگی اوقات میگذارد. همیشه مایل است به صحبت ارباب کمال و اصحاب حال. مدتها با جناب حاجی زین العابدین شیروانی سیاح معاشرت و اظهار خلوص مینمود. حالیا اغلب به مجلس جناب حاجی محمد حسین قزوینی آمد و شد میکند. جوان ستوده اخلاقی است. گاهی شعری میگوید. این چند بیت از او نوشته شد:
رندی به راه عشق سبکبار میرود
کاول قدم به خانهٔ خمار میرود
اسرار خرابات و رموز دل عشاق
گفتن برِ بیگانه سزاوار نباشد
از قیل و قال مدرسه چون دل گرفت زنگ
بزدایمش به صحبت رندانِ باده نوش
چه جلوه کرد ندانم نگار عشوه گرم
که هر که را نگرم روی اوست در نظرم
بخش ۸ - بهار دارابی: اسمش میرزا محمد علی و به داراب جرد فارس به حکم وراثت به جای مرحوم میرزا اسحق والد خود به منصب شیخ الاسلامی نامی است. به طریقهٔ حقّهٔ رتق و فتق و فتاوی صحیحهٔ شرعیه گرامی است. در نهایت حسن خلق و سلامت ذات و نیکی صفات با خلق رفتار مینمایند. به تصفیهٔ باطن اشتغال دارند. گویند اخلاص و ارادت به خدمت حاجی محمد حسین اصفهانی دارد و بر تحصیل مطالب ذوقی و تکمیل معارف قلبی همت میگمارد و گاهی فکر شعری نیز میفرماید. الآن این چند بیت او حاضر است، قلمی میشود:بخش ۱۰ - تمکین شیروانی: و هُوَ کهف الحاج حاجی زین العابدین بن ملا اسکندر شیروانی. مولدش در سنهٔ ۱۱۹۳ و در دارالامارهٔ شماخی واقع گردیده. بعد از چند سال والدش با عیال به عتبات عالیات عرش درجات رفته، فوت گردید. وی در همان جا تحصیل علوم متداوله میکرد و طبعش به فقرا مایل بود. بالاخره از تأثیر صحبت مشایخ معاصرین ترک تحصیل نمودو پای سیاحت گشود. به بغداد رفته از آنجا به عراق عجم و از آنجا به گیلان، از آنجا به شیروان و موغان و طالش و آذربایجان و طبرستان و قهستان و خراسان و زابلستان و کابل و هندوستان و در پنجاب و دهلی و اله آباد و گجرات و دکن مدتها توقف نمود وبا هر طایفه معاشرت فرمود. آن گاه به جزایر هندوستان و سودان و ماچین رفته از بنادر زحمت بسیار کشید و به کشمیر آمده، از راه مظفرآباد و کابل به ولایات طخارستان و توران و ترکستان و بدخشان. بعدها از راه خراسان و عراق به فارس رفته، پس از عمان به حجاز و بطحا و شام و ولایات روم و دیگر باره به ایران مراجعت نمود. غرض، سیاحت معقولی کرده و با طوایف و ملل مختلفه معاشرت نموده. جمعی مُقر و منکر اطراف او را گرفته هر یک سخنان مختلف راندند. فقیر مکرر به صحبتش رسیده و مجالست وی گزیده. الحق مردی آگاه و با خبر و فاضلی ذی جاه و دیده ور بود. کتابی در بیان اقالیم و ادیان و تاریخ ملوک باستان مسمی به ریاض السیاحه مینگارد که نهایت تازگی دارد و همهٔ مشایخ معاصرین را دیده. اخلاص و ارادت جناب غوث العارفین حاجی محمد جعفر همدانی را گزیده. گاهی فکر شعری میکرده. از اوست:
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اسمش میرزا عبدالحمید بن مولانا عبدالغفار. والدش از علما و مقدسین و فقرا و سالکین آن دیار. خود جوانی است در ریعان شباب و از علوم متداوله فیض یاب. خط نسخ را خوب مینویسد. به کتابت اشتغال دارد و از دسترنج نویسندگی اوقات میگذارد. همیشه مایل است به صحبت ارباب کمال و اصحاب حال. مدتها با جناب حاجی زین العابدین شیروانی سیاح معاشرت و اظهار خلوص مینمود. حالیا اغلب به مجلس جناب حاجی محمد حسین قزوینی آمد و شد میکند. جوان ستوده اخلاقی است. گاهی شعری میگوید. این چند بیت از او نوشته شد:
هوش مصنوعی: میرزا عبدالحمید بن مولانا عبدالغفار جوانی است که از خانوادهای علمی و مومن آمده است. او در اوج جوانی خود قرار دارد و از علوم رایج بهرهمند است. خط نسخ را به زیبایی مینویسد و به نویسندگی مشغول است و از این طریق زندگی میگذراند. او همیشه علاقمند به گفتگو با اهل فضل و کسانی است که از حال خوبی برخوردارند. مدتی با حاجی زین العابدین شیروانی، سیاح، رفت و آمد داشته و رابطه نزدیکی برقرار کرده است. حالا بیشتر به مجلس حاجی محمد حسین قزوینی میرود. او جوانی با اخلاق نیکوست و گاهی شعر هم میگوید.
رندی به راه عشق سبکبار میرود
کاول قدم به خانهٔ خمار میرود
هوش مصنوعی: شخصی که در مسیر عشق حرکت میکند، با روحی آزاد و بدون دغدغه پیش میرود، مانند کسی که بدون بار و بنه به خانهای که پر از شادی و خوشحالی است، میرسد.
اسرار خرابات و رموز دل عشاق
گفتن برِ بیگانه سزاوار نباشد
هوش مصنوعی: گفتن مسائل پنهانی و رازهای دل عاشقان، برای افراد بیگانه و ناآشنا مناسب نیست.
از قیل و قال مدرسه چون دل گرفت زنگ
بزدایمش به صحبت رندانِ باده نوش
هوش مصنوعی: وقتی که از حرف و حدیثهای مدرسه دلم گرفته، میخواهم با دوستان بادهنوش همصحبت شوم و از آنها دور شوم.
چه جلوه کرد ندانم نگار عشوه گرم
که هر که را نگرم روی اوست در نظرم
هوش مصنوعی: نمیدانم چه زیبایی و جذابیتی در این دختر وجود دارد، که هر بار به چهرهاش نگاه میکنم، گویی فقط او را میبینم و تصوراتم به او معطوف میشود.