گنجور

بخش ۷۲ - خلد - در خاتمهٔ کتاب و ذکر حالات و مقالات مؤلّف

بی خبر از احوال نهایت و بدایت ابن محمد هادی رضاقلی المتخلص به هدایت. چون نسبت سایر اهل این فن خواست که در خاتمهٔ این کتاب مستطاب به شرح رشحی از حالات خود پردازد و در معنی از خیالات خام خود هر طرف این ریاض فیاض را خاربستی سازد، لهذا خود به طریق مغایبه و ذکر گذشگان از حالات و خیالات خود چنین اظهار می‌کند که ولادت هدایت در شب پانزدهم شهر محرم الحرام تخمیناً ساعتی قبل از طلوع فجر در سنهٔ هزار و دویست و پانزده در دارالخلافهٔ طهران واقع گردید. والدش از اعیان قریهٔ چارده مِن مضافات دامغان و از مبادی شباب ملازمت پیشه نموده و در حضرت قهرمان ایران محمد شاه قاجار اناراللّه برهانه به منصب خزینه داری، محسود اقران بوده. پس از انتقال آن دولت به حضرت سلطان صاحبقران و خدیو زمان شاهنشاه ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان در آن دربار معدلت آثار به منصب مذکور مفتخر و حسب الامر مأمور به خدمتگذاری فرمانفرمای مملکت فارس شده، به شیراز آمده تا در سنهٔ ۱۲۱۸ وفات یافت و به عالم عقبی شتافت و نعشش را به عتبات عالیات نقل کردند و خان ذی شأن محمد مهدی خان بنابر نسبت در تربیت بازماندگان کوشید و جد وجهد بلیغ مرعی داشت و همت به مراقبت حال این حقیر گماشت. پس از چندگاهی والدهٔ حقیر نیز به حکم استطاعت محرم حرم مکّهٔ معظّمهٔ مکرمّه شد و بالاخره در مدینهٔ طیبه وفات یافت و در مقبرهٔ بقیع مدفون شد.

فقیر از صغر سن طبعم به معلومات و منظومات راغب و استحضار از اطوار واشعار اهل کمال را طالب و به حسب ذوق فطری در بستان سخن موزون زبان گشاده و اندک اندک پا به دایرهٔ نظم نهاده. روزگاری چند نیز به حکم وراثت، ملازمت نمود. عاقبت با خود، ستیزان و از خدمت گریزان در کنج عزلت پا به دامن کشید. همگان را کارش شگفت آمده و هر یک در این کار رایی زده در بارهٔ وی سخنان مختلفه راندند. بعضی دیوانه و برخی فرزانه خواندند. فقیران گفتند که جذبه‌اش رسیده و امیران گفتند فقیری گزیده، یکی همتش را عالی و یکی طبعش را لاابالی شمرد و انصاف آن است که به مضمون این لطیفه که «هرکس خویش را بهتر شناسد» فرزانه گفتنش قولی و دیوانه خواندنش اولی است. وی جوانی است تیره روزگار و غفلت کردار از صحبت اهل ظاهر رمیده و به حالت اهل باطن نرسیده.

خود پندارد که از اهل سلوک و فارغ از اندیشهٔ میر و ملوک است و هر دو طایفه را از صحبتش عار و بر مصاحبتش انکار. در عین جوانی دعویش پیری. با همه در میان ولافش گوشه گیری. خود پندارد که همتش بلند است و نداند که چون خودپسند است. گاهش شوق صحبت پیران و گاهی میل الفت جوانان. مجازش قنطرهٔ حقیقت گشته اما از قنطره نگذشته. طبعش چون طمعش خام و گفتارش چون کردارش ناتمام. تخلصش هدایت ورسمش به خلاف اسمش غوایت. از طریق هدی به نامی قانع و غرور اسمش از مسمی مانع. اکنون که سنهٔ ۱۲۶۰ سنین عمرش به چهل و پنج است و حاصل آن درد و رنج. آری:

امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش
دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند

مثنوی در بحر رمل موسوم به هدایت نامه و مثنوی موسوم به گلستان ارم و مثنوی موسوم به انیس العاشقین و مثنوی موسوم به بحر الحقایق به رشتهٔ نظم کشیده و کتاب موسوم به مظاهر الانوار و مثنوی انوارالولایة و مثنوی خرم بهشت و فهرست التواریخ و منهج الهدایه و مفتاح الکنوز و ریاض العارفین و مدارج البلاغه و مجمع الفصحا و سه جلد روضة الصّفا و لطایف المعارف و رسالهٔ موسوم به جامع الاسرار و دیوان غزلیات هشت هزار بیت ترتیب داده و قصاید زیاده از ده هزار بیت جمع کرده و در این عرض مدت به خدمت جمعی از عرفا و حکما و شعرا فیض یاب و به قدر استعداد از هر خرمنی خوشه‌ای یافته. بعضی از آن اشعار که به سیاقت و زبان اهل ذوق است در این دفتر نگاشته می‌شود:

مِنْمثنوی الموسوم به هدایت نامه
و له ایضاً
افتتا ح گلستان ارم در وحدت
افتتا ح مثنوی انیس العاشقین
افتتاح بحر الحقایق در توحید ومناجات
مِنْ قصایده فی التّوحید
فِی التّوحید والنّعت النّبی صلعم
در نکوهش دنیاو پژوهش عقبا
مِنْ غزلیات موسوم به مشارب الاذواق
الترجیع بند
منتخب ساقی نامه
و لَهُ مِنْ رباعیات اللطایف
پس از نگارش ابیات مذکوره در خاتمهٔ این کتاب مسطوره به این رباعی در مدح نادری ختم نمود
اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَوّلاً و آخِراً و بَاطِناً و ظَاهِراً وَهَذَا خَاتِمَةُ الْخاتِمَةِ وَ الْحَاقُ الْقَآئِمَةِ الدَّائِمَةِ وَاحْفَظْنَا مِنْلَوْمِ الأَعْدَاءِ الْأَئِمّةِ بِحَقِّ آلِ النَّبی وَقائِمِه صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْاَجْمَعیْنَ.
طوطی جان مست مستان گشته است
محو یاد شکرستان گشته است
گرنه آن شکرستانش جاذب است
او کجا شکرستان را طالب است
چون نپوید ذرّهٔ خوار حقیر
که طلبکارش بود مهر منیر
چون نیاید قطرهٔ پر اضطراب
که سوی خود خواندش دریای آب
نیست نی را قدرتی در این فغان
نالهٔ نایی است این در وی عیان
هرکه نگرفته دست گوش جان وی
صوت نایی داند این آواز نی
جرم عاشق چیست ز افغان و خروش
چون که درد عشق نگذارد خموش
چون تواش می دادی و شد بی ادب
مست را ای محتسب کم کن غضب
چون تو عمداً جلوه کردی در نظر
چیست جرم دیده‌ام ای جلوه گر
خود چه مهجورش کنی از اصل خویش
پس چه می‌خوانی به سوی وصل خویش
سخت باشد سخت ای صاحب جمال
عاشقان را فرقتت بعد ازوصال
چون کند گر دیده باشد سوی تو
یک دم و زان پس نبیند روی تو
یاد ایامی که در هندوستان
شاد بودم در میان دوستان
گر دو صد بودیم ور صد ور یکی
متحد بودیم با هم بی شکی
روز و شب بی روز و شب پابست عشق
سال و مه بی سال و مه سرمست عشق
جملگی یک جان و آن جان جمله دل
پر ز مهر آن نگار غم گسل
بی من و ما و تو و او ماه و سال
مانده محو شکرستان وصال
چون ز غفلت شکر آن نگذاشتم
رخت از آن شکرستان برداشتم
زان فتادم اندر این کافرستان
تا بدانم قدر آن شکرستان
تشنه داند قیمت آب فرات
مرده داند قدر ایام حیات
هرچه نپسندی به خود ای هم نفس
نیست انصاف ار پسندی آن به کس
دهر چون کوه و عمل‌ها چون صداست
هرچه گوید او به ما هم گفت ماست
انبیا واولیا آیینه‌اند
نی چو ما پابست مهر و کینه‌اند
هرکه مهر آرد بدیشان متقی است
هرکه در دل کینشان کبر و شقی است
گر تو خوانی نیک او را خود تویی
ور تو بد دانیش هم آن بد تویی
آینه از نقش‌ها وارسته است
نیک و بد خود نقش ناظر بسته است
اندرین آتش که در من زد غمش
این قدر سوزم که گردم محرمش
گرچه کار آتش آمد سوختن
تازه شد جانم ازین افروختن
آینه چون عکس صورت وا نداد
مرد بینا نام آن آهن نهاد
قوت مِرآتیش در باطن است
فعل مرآتش چو نبود آهن است
وجه حق را بندگان آیینه‌اند
گنج حق را عارفان گنجینه‌اند
خود دو عالم سر به سر مرآت دان
جمله را مرآت وجه ذات خوان
پیش عارف ذرّه‌ای نبود عیان
کافتابی نبودش اندر میان
هر که را در دیده نوری شد پدید
او دو عالم جملگی جز حق ندید
عقل را حاصل چه آمد قال و قیل
معرفت کی زاید از قال ای عقیل
وهم خود را عقل کل پنداشتی
زان لوای خود سری افراشتی
عقل کی گوید حسد دار و غضب
عقل کی گوید زن و زر کن طلب
عقل و عشق از یکدیگر ممتاز نه
غیر یک گوهر ز بحر راز نه
چیست عقل آن اولین مخلوق ذات
نور احمد پادشاه کاینات
چیست آن عشق لطیف پاکزاد
نور حیدر آن شهنشاه جواد
ذات یزدان را دو مظهر شد جلی
گشت این یک مصطفی و آن یک علی
مصطفی شد مظهر نور جمال
مرتضی شد مخزن سر جلال
بر محمد ختم شد پیغمبری
نیست این منصب نصیب دیگری
لیک باشد آن ولایت بر دوام
بی شک و شبهه الی یوم القیام
اولیا خود مظهر نور وی‌اند
در تجلی عرصهٔ طور وی اند
نور یک نور و مظاهر بی مر است
می یکی می صدهزارش ساغر است
این سخن می‌دان که نبود ز اهل دین
هر که در دین نبودش شیخ گزین
سخت ار مرآت شد دل ایمن است
زان که خود مرآت مؤمن مؤمن است
پیر دانی کیست ای یار گزین
آنکه او را در جهان نبود قرین
ذات اودر ذات هو فانی شده
جاودان باقی سبحانی شده
دایماً در قبض و بسط و سکر و صحو
دیدهٔ جانش به روی دوست محو
از برون ساکت نشسته وز درون
جان او غرق صلوة دائمون
چشم حس، بینای حال صوری است
وان چنین بینش به معنی کوری است
هر که او یَنْظُر بِنُورِ اللّه نشد
جان او از غیر حس آگه نشد
چشم دل بینای سر معنوی است
که ز عکس دوست نورش بس قوی است
ای دریغا ای دریغا دل کجاست
خلق را جز نام او حاصل کجاست
قلب مؤمن هست بَیْنَ الإصْبَعَینِ
نور او مافوق نورالمشرقین
هست بَیْنَ الاصْبَعَینِ ذُوالجلال
وان اصابع خود جلال است و جمال
شد دل من سیر ازین فرزانگی
هان و هان دارم سر دیوانگی
هین بگیرید از کف من خامه را
که بسوزد آتشم مر نامه را
بیمم از ویرانی از نادانی است
ز آنکه آبادی درین ویرانی است
بر تو آمد اهرمن، بر من سروش
بر تو آمد نیش و بر من گشت نوش
یک وجود آمد شرار پر لهب
بر سمندر آتش و بر بط غضب
آن بت من تا که در دیر دل است
هرچه آید بر سرم خیر دل است
بت پرستی حق پرستی من است
عین هشیاریم مستی من است
ای تو واحد بوده بی توحید ما
سر به سر تحقیق کن تقلید ما
جمله گر تقلید باشد رای ما
وای بر ما وای برما وای ما
هرکه از اسرار حق آگاه شد
این جهانش همچو قعر چاه شد
پیش آن عالم که صاف و روشن است
این جهان مانند چاه بیژن است
گر تو نیکی قبر بهرت روضه‌ایست
ور بدی آن از جحیمت حفره‌ایست
سر بده در راه حق گر عاشقی
آرزوی موت کن گر صادقی
از لقاء اللهت ار اکراه شد
خود لقایت مُکْرَهِ اللّه شد
چون علی فرمود الناس نیام
منتبه گردی چو جان جوید خرام
پیش تو آتش پرست ار کافر است
پیش من از خودپرستان بهتر است
باغ او شد آتش تو بی دلیل
هم دلیلش آن گلستان خلیل
بیم نبود آتش ار پُرتاب شد
بر سمندر همچو بر بط آب شد
گر توکل آوری بر شاه کل
گردد آتش زان توکل بر تو گل
جنگ با او آب را آتش کند
صلح او چون آبت آتش خوش کند
شد زبان‌ها مختلف ای مرد راه
اوش رام این تنگری خواند این اله
پس تو و او را به هم این جنگ چیست
جنگت آخر در نگر جز رنگ چیست
عقل من مقهور عشق قاهر است
خود جنونم از فنونم ظاهر است
درد من درمان من هم از من است
وصل من هجران من هم از من است
گاه صید خویش و گه صیاد خویش
گاه شیرینم و گه فرهاد خویش
نور تابان آفتاب فاش را
نیست تاب دیدنش خفاش را
ظالم آن کوران که از انوار شید
دیدهٔ حس‌شان بجز گرمی ندید
تو یکی خاکی ز هستی ذره‌ای
مشت خاکی چند بر خود غرّه‌ای
تو کفی خاکی و بادی در میانت
آن کف خاک تن و آن باد جانت
چون ز تن بیرون رود آن باد پاک
مشت خاکت باز گردد مشت خاک
اُنْظُرُونَا نَقْتَبِسْمِنْنُوْرِکُمْ
کاندرین ظلمات کردم راه گم
اولین جبریان ابلیس بود
که بِه مَا اغْوَیْتَنِی گفت از جحود
قرب چه بود بعد از پندار خویش
گم شدن از خود ز یاد یار خویش
ای دو عالم سر به سر پر شور تو
وی دو عالم لمعه‌ای از نور تو
جان جانی لیک جان جان نه‌ای
آنچه گویم آن تویی هم آن نه‌ای
این دوییت چیست چون تو دو نه‌ای
این معیت چیست چون تو ما نه‌ای
گر شکستی این صدف را دُرّ شوی
گر ز خود خالی شوی زو پر شوی
خودپرستی بت پرستی بی گمان
چون برستی حق پرستی آن زمان
خلق از کفر حقیقی غافلند
زان به اسلام مجازی خوش دلند
نخل گر اِنِّی أَنَا اللّهُ گو بود
بندهٔ یزدان نه کمتر زو بود
در تجلی بود کوه طور را
پس مبین هم در میان منصور را
ای بری ذاتت ز قیل و قال خلق
فارغ از تشبیه و از تعطیل خلق
یَا خَفِی النُّوْرِ مِنْفَرْطِ الظُّهُوْرِ
در دل تاریک من یک ذره نور
لا تُواخِذْاِنْنَسِیْنَا یَا اله
که وجود ما سراپا شد گناه
گفت شاه عشق بازان مصطفی
لاَ أَقُوْلُ فِی حُضُورِ هُوَ أَنا
دل ببیند نور علام الغیوب
تَعْمَی الأَبْصَارُ ولا تَعْمَی القُلُوبُ
دیده کی بیند ورا ای مرد دون
پاک حق عَمَّا یَقُوْلُ الظَّالِمُوْن
گر همی خواهی نشان اولیا
گویمت الابتلا الابتلا
حال ایشان پیش آن کو آگه است
آیتش لا بَیْعٌ عَنْذِکْرِ اللّه است
چند نَحْنُ الْغَالِبُونَ ای بر عصا
باش تا موسی بیندازد عصا
گر بدیدی نور حق هر مرد دون
حق نگفتی اَحْمَدَا لاَ یُبْصِرُونَ
گفت پیغمبر که پیش دادگر
از دو قطره نیست چیزی دوست تر
آن یکی اشکی که از بیم جلیل
وان دگر خونی به راه او سبیل
کفر و ایمان قلبی است و غیبی است
عالِم ُالغَیب آن شه لارَیْبی است
نه سگ کوفی ز هر صوفی به است
کز بسی صوفی سگ کوفی به است
گفت پیغمبر که سازد چار چیز
چار چیزت زایل ای مرد عزیز
گشت زایل عقل چون آمد غضب
پس غضب کم کن ادب آور ادب
گشت زایل دین چو پیدا شد حسد
پس مسوزان از حسد خود را جسد
گشت زایل شرم چون آمد طمع
پس طمع کم کن که عزّ مَنْقَنِعَ
شد ز غیبت زایل آن اعمال خوب
پس مکن غیبت که شد بِئْسَ الذُّنُوب
علم یک نقطه است و جهل جاهلین
سوی کثرت بردش از وحدت چنین
هست در نزد بسی ز اهل کمال
مر کرامت را لقب حیض الرجال
زیرکان گویند کای ایزدشناس
خیز و ایزد را هم از ایزد شناس
گر به هستی خودت بشناختی
این دو هستی گشت و جان کجا باختی
ور تو گویی نیست گشتم در طریق
تا که حق بشناختم من ای رفیق
کی شناسد هست را ای نیست نیست
یاوه گفتی این موجه نیست نیست
ور به نور او تواش بشناختی
خویش را از اهل ایمان ساختی
راست خواهی کس به سوی او نتاخت
هم خود او خود را طلب کرد و شناخت
ما از آن در رنج و دردیم ای فَضُوح
که بقامان داده ایزد از دو روح
آن یکی خود روح حیوانی ما
وان دگر آن جان ربانی ما
گفت پیغمبر که دنیا ساحر است
راست گفت و صدق او خود ظاهر است
هر که او سرمست‌تر هشیارتر
هرکه او خاموش پرگفتارتر
خامشی گویایی اهل دل است
اهل تن را نکتهٔ من مشکل است
آخر کار جهان چون خامشی است
خامشی ز اول نشان باهشی است
خداوندی که در بالا و در پست
همه هستی گواه هستی‌اش هست
همه عالم به نورش گشته پیدا
ولی خود نه عیان و نه هویدا
به هر ذره ز نور آفتابش
ظهوری و ظهورش خود حجابش
ظهور جمله هستی‌ها به نورش
خفای ذاتش از فرط ظهورش
همه کارش عجایب در عجایب
ز جمله حاضر و از جمله غایب
اگر خاص است حیران در شهودش
اگر عام است نادان در وجودش
همه سرگشته در این آفرینش
چه اهل دانش و چه اهل بینش
زهی مهری که در سفلی و عالی
ز نورت نیست خود یک ذره خالی
ز ما بُعْدت ز راه قدس ذاتت
به ما قرب تو ز اسماء و صفاتت
علو ذات تو عین دنو است
دنو ذات تو عین علو است
معطل گو نگر در بعد و تنزیل
که اثبات دنو شد نفی تعطیل
مشبه گو نظر کن قرب و تنزیه
که ایجاب علو شد سلب تشبیه
مشبه مانده از بُعد تو غافل
معطل بوده در قرب تو جاهل
به یک سو مانده از تعطیل و توسیط
ز راه افتاده از افراط و تفریط
بود ز افراط و تفریطش چو تعدیل
بر عارف نه تشبیه و نه تعطیل
یکی چون صد ره آید در شماره
بجز صد خواندنش باری چه چاره
اگر اندر حضیض آید وگر اوج
همان دریاست اندر صورت موج
بلی آن تیز چشم آمد که درتاخت
به دریا دید و زان پس موج بشناخت
کسی از موج دریا را چه داند
که هر دم نو شود موج و نماند
ز آب خویش دریا ماهیان ساخت
کس این ماهی در این دریا نینداخت
مگر دریاست کامد همچو ماهی
که ماهی را نمی‌دانم کماهی
چو دریا خویش را خواهد نماید
بر آرد جوش اندر موجه آید
چو در موج اندر آید موج پیداست
تو فرمایی که موجش غیر دریاست
چو در حسی مسبب را سبب بین
چو بگذشتی عجب اندر عجب بین
هر آن کو دیده ور شد در عجب‌ها
مسبب را ببیند در سبب‌ها
ز عکس مهر تابی بر گل افتاد
ز خود دانست و کارش مشکل افتاد
در آن می کوش اگر همت بلندی
که از غیر وی اینجا دیده بندی
بلی حق بنده و بنده خدا نیست
ولیکن خلق و حق از هم جدا نیست
موحد را که در توحید غرق است
کجا در کلی و جزویش فرق است
یکی نور است عشق جلوه آرا
ز هر جایی به رنگی آشکارا
ازو در کعبه عکسی دید طایف
وزو در دل جمالی یافت عارف
فغان برداشت آن کاینجاش جویید
ندا در داد این کز ماش جویید
یکی نور است و تعداد مقامش
به هر جایی دگرگون کرده نامش
چو زد بر دیده بیناییش دانند
چو زد بر عقل داناییش خوانند
چو در تن جلوه گر شد جانش خوانند
چو درجان شد عیان جانانش خوانند
به معنی خود یکی اندر میانه است
همه عشقست و ما و او فسانه است
به چشم هر که عقلش شد خردسنج
جهان نطعی است همچون نطع شطرنج
درو بس مهره‌های گونه گونه
وجود هر یک از چیزی نمونه
اگر نزدیک شد ور زان که دورند
همه از بهر یک بازی ضرورند
مگو دریا چرا موجی برآرد
برد موجی و موج دیگر آرد
چو سلطان قادر است و لاابالی
بود علت قیاسات خیالی
همه زو دان اگر ز اهل سلوکی
همه او بین تو نیز ار از ملوکی
فزونش از وجود و از عدم دان
برونش از حدوث و از قدم خوان
ز پندار خودی گر باز رستی
به بزم وحدتی هر جا که هستی
ای عشق تو چون محیط ودل فُلْک
سُبْحَانَ اللّهِ مَالِکِ الْمُلْکِ
ای واحد و وحدت تو ذاتی
نه بالعددی و ممکناتی
ذات تو به ذات بوده واحد
وانگه غنی از مقر و جاحد
ذاتت ز قیود مطلق و طاق
حتی که ز نام قید واطلاق
گر عقل حکیم و کشف عارف
کز کنه تو کس نگشته واقف
بشناخت ترا کدام ناکس
باللّه تو ترا شناسی و بس
هر کو ز تو می‌دهد نشانی
از حالت خود کند بیانی
عالم همه وهم خودپرستند
وز لاف پرستش تو مستند
هر چند ز کشف خویش لافند
چون من همگی خیال بافند
در علم و عیان چگونه آیی
کز بینش و عقل ما جدایی
هر گوشه بسی به گفتگویت
آخر همه مرده ز آرزویت
نیکو سخنی است بی خم و پیچ
کز هیچ چه آید ای پسر هیچ
آه این چه حکایت غریب است
لاحول چه قصّهٔ عجیب است
آن شعبده باز پردگی کیست
زین شعبده‌ها مراد او چیست
اندر پس پرده بازی‌اش بین
وز ما همه بی نیازی‌اش بین
این سحر نگر چه دلپسند است
چشم همه باز و چشم بند است
خود در پس پرده نیست پیدا
لیکن همه آلتش هویدا
حیرانم ازین عجیب حالت
کاین جمله هم اوست یا که آلت
گر اوست به سان آلت از چیست
ور آت اوست مصدرش کیست
این راز به من که می‌کند فاش
کاین‌ها نقش است یا که نقاش
نقاش به رنگ نقش پیداست
یا نقش به رنگ او هویداست
این واقعه بین که بحر عمان
در قطرهٔ خویش گشته پنهان
زین شعبده حال دل خراب است
کاندر دل ذره آفتاب است
آنان که به ره بسی دویدند
جز حیرت خود رهی ندیدند
هر مرغ به قاف گر رسیدی
سیمرغ شدی و بر پریدی
تا مرد ز خویش در حجاب است
حاشا که ز دوست کامیاب است
نام والای ایزد ذوالمن
هست موج نخست بحر سخن
چون که این بحر موج زن آید
موج آغاز نام او باید
روح دریا شد و زبان ساحل
دیده ناقد شد و بیان ناقل
عقل در بحر جان شناها کرد
کاین دُر تابناک پیدا کرد
نام او تا کند به لوح رقم
ساجد آمد به پیش لوح قلم
سجده آرد به نام آن داور
خامه برنامه زان گذارد سر
بی سبب خامه را جگر نشکافت
هیبت نام او به جانش تافت
می‌رود زان به سر به هر قدمی
تا ز نامش کند مگر رقمی
وین نداند که ما که انسانیم
همه در این مقام حیرانیم
حاصل ما به غیر نامی نیست
پس از آن بهره جز کلامی نیست
ای روان آفرین پاینده
تو خداوند ما و ما بنده
از درون و برون فراز و فرود
سال و مه با تو در نماز و درود
زین جهانی نهاد و گردونی
نه کمی در تو و نه افزونی
هرچه پاینده هرچه آن پویان
همه نزدیکی تو را جویان
هرچه خاموش و هرچه گوینده
همه اندر ره تو پوینده
ای به ظاهر شبان این رمه تو
وی به باطن حقیقت همه تو
جان و دل هر دو خاک درگه تو
کفر و دین هر دو رهرو ره تو
هرچه جوییم از آن برونی تو
هرچه گوییم از آن فزونی تو
گرچه از مابقی گزیدهٔ تست
نه خرد نیز آفریدهٔ تست
کی رسد پیش عقل بیننده
آفریده در آفریننده
هیچ کس را به خرگهت ره نه
از تو کس هم بجز تو آگه نه
هرچه پیدا و هرچه پنهان است
بر تو ووحدت تو برهان است
ابدت چون ازل طلب کاری
قدمتت چون حدث پرستاری
ذات تو خالق وجود و عدم
فیض تو باعث حدوث و قدم
کفر و دین بیش از اعتباری نیست
هیچ کس را بجز تو کاری نیست
هرچه در حیز عباراتست
اعتبارش نه کاعتباراتست
همه را نعل دل بر آتش تست
همه را زخم جان ز ترکش تست
من چو گبران چرا سخن گویم
نام یزدان و اهرمن گویم
گر سیاه است وگر سپید ازتست
گرچه قفل است و گر کلید از تست
از سیاهی چه غم که در ظلمات
هست پنهان همیشه آب حیات
وز سپیدی چه ذوق کاندر قار
دیدهٔ اهل دید گردد تار
گر نکو ور بدست مشرب من
هم تو دانی که چیست مطلب من
بنده هر چند پر گنه باشد
وز گنه نامه‌اش سیه باشد
می نباید شدش ز حق نومید
کو کند نامهٔ سیاه سپید
هرکه او سوی حق گذر آرد
حقش از هر بلا نگه دارد
چون بدو وا گذاشتی کارت
شود آسان تمام دشوارت
گر تو خواهی که مرغ لاهوتی
رهد از حبس نفس ناسوتی
جذبه‌ای جوی تات رسته کند
از تو این بندها گسسته کند
سالکی کش تجلی صوری است
گر خطا کرد مایهٔ دوری است
حق منزه ز صورت است ای دوست
لیک در آن صور تجلی اوست
نخلهٔ طور حق نبود ای جان
لیک بودش تجلی رحمان
زهد نبود به پیش اهل کمال
عدم ثروت و تجمل و مال
زاهد آن است پیش هر بالغ
که ز غیر خدا بود فارغ
هر سخن کان ز ذکر خالی، سهو
هرخموشی ز فکر عاری، لهو
این هفت توی گنبد و این ششدری سرا
از شیب و از فراز فرو دیدم و فرا
در ذرّه ذرّهٔ صنعت، صانع همی بدید
در پایه پایهٔ حکمت، خالق همی بپا
هم منفصل ز جمله و هم جمله زو عیان
هم متصل به جمله و هم جمله زو جدا
هم عقل بر در او جایش برون ز در
هم عشق در ره او فرقش به زیر پا
غالب برو چگونه شوند این دو کای رفیق
مغلوب گشته این ز هوس و آن یک از هوا
عقل از پی چه از پی تقبیل بندگی
عشق از در چه از درِ تحمیل ابتلا
وهم است ازو به پیش بزرگان هوشمند
باد است ازو به دست حکیمان پارسا
آن را که او حبیب چو یعقوب در محن
و آن را که او طبیب چو ایوب در بلا
از معرفت مزن دم و بر عجز تکیه کن
کز عجز، عفو خیزد و از کبر کبریا
به دانش کوش ای نادان و بینش جوی ای دانا
که دانش سروری ذی‌شان وبینش خسرووالا
مشو خرم،ممان غمگین گرت عزت ورت ذلت
مگو تلخ ومجوشیرین، گرت حنظل ورت حلوا
به راه بندگی می‌پو، چه در دیر و چه درمسجد
نشان بی نشان می‌جو، چه از پیروچه از برنا
گرازپندارخودرستی،چه در گلخن چه درگلشن
گر ازصهبای اومستی، چه برخاک وچه بردیبا
نباشد غیرکوی او، اگر بتخانه گر کعبه
نجویدغیر روی او، اگر فرزانه گرشیدا
به معنی راه او پوید اگر مؤمن و گر کافر
به باطن قرب او جوید اگر هندو وگر ترسا
چوکویش‌راشدی‌راغب چه قسطنطین چه کالنجر
چورویش راشدی طالب چه جابلقا چه جابلسا
مخورازبهرجز او غم، چه درعیش وچه درماتم
ببندازیادجز او دم، چه دردنیا چه درعقبا
یکی باشد بر صادق، اگر زهر وگر شکر
یکی باشد بر عاشق، اگرخار واگر خرما
همه‌دُرهای یک معدن،گراین ناقص ورآن کامل
همه‌گل‌های‌یک گلشن، گر این نادان ور آن دانا
اگرخواهی،بدین‌حالت،رسی، مردی بدست آور
که نتواند رود، بی قایدی در راه، نابینا
به فلسی فلسفی مستان، به یونی حکمت یونان
کزین حکمت سنایی نی به سینه بوعلی سینا
خوش‌آن‌حکمت‌که‌ایمانی،بدان‌حکمت‌که‌یونانی
مرو زی عرصهٔ یونان، گرو زی ساحت بطحا
به شرع احمد مرسل، هزاران حکمت اکمل
که نورش صادر اول، زفیض علت اولی
محمد(ص) خواجهٔ عالم، وجودش مفخر آدم
به خیل انبیا خاتم، به جمع اولیا مولا
نبندد هیچ مقبل دل براین دنیا واقبالش
که در لوزینه پنهان سیر ودر می زهر قتالش
حکیم عقل گریان بروکز حراره مسمومی
کرفس آرزوخایی همی از بهر ابطالش
ترادل خوش که اندک داری از دنیانمی‌دانی
که زهرناب جان گیرد چه خروارش چه مثقالش
رمد دارد را چون دیدهٔ دل نیستش بینش
شیافی باید اول چاره را پس کُحلِ کحالش
دودست نفس رابربند پس بگشا درِتقوی
که‌تا ناقص نسازی قوتش صعب است اکمالش
چونفست ممتلی از لقمهٔ حرص است امعاسد
بود راه نفس بستن گشادن عرق قیفالش
ز نام تهمتن کم گو ز دستان داستان کم جو
که‌درچاه وقفس جویی چوجویی رستم و زالش
بپیماید دمادم خرمن عمر تو و غافل
که طاس مهر آمدکیل ودست چرخ کیالش
بود پیدا کزین پیدا نخواهد رستم آن شیدا
که‌مر دیوش جمل گردیده و غول است جمالش
صحیفهٔ تن همی شیرازه‌اش از یکدگر باشد
به داروی طبیبان چند بتوان بود وصالش
دلال لولیان داری و مردان مشتری جویی
دگرجاکاین‌دلال‌اینجاکم‌ازمویی‌ودلالش‌
جهان پر انگبین طاسی و مشتاقش مگس آمد
که خوش‌بربست‌چون‌بنشست‌خوردن‌راسروبالش
سگی ماده است دنیا و سگِ نر طالب دنیا
که‌دشوار‌است اخراجش گرآسان است ادخالش
مگر از سردی آب قناعت بگسلد این سگ
وگرنه ناگزیرآمد که پیوندد به دنبالش
غزای نفس نی همچون غزای دیگران آمد
که اینجا ناتوانند خود اشجاع ابطالش
ترا ماری است در این جامه بر کش جامه راازبر
وگرنه برکشدزودت ز برخوددست غسالش
اگرداری خبر آخر بجو تریاقی از جایی
که هرکودشمنش درجامه نیکونیست اهمالش
ترا تریاق دانی چیست ذکری بی زبان سر
که اسباب ریاآن ذکرکش قیلی است یاقالش
گرت کار جهان مشکل شود از عشق یاری جو
که صدمشکل اگرافتد دمی عشق است حلالش
همه درها به رویت بندد ارگیتی زلیخاوش
چوبگریزی ازو ایزدگشاید برتو اقفالش
نمی‌شاید درین طوفان پناه از کوه چون کنعان
که طوفان بگذردآسان زهرکوه وز اطلالش
مگر در کشتی نوح اندر آیی مر سلامت را
که عاصم نیست کوهی هرگزت ازسیل سیالش
نجات‌اندرشریعت‌دان و زی صاحب شریعت‌دان
سفینهٔ نوح کو خود غیرمهر احمد و آلش
که بهتر قبله را از احمد مکی و از مکه
چه پویی راه کوی احمد غزال وغزالش
چرا جز آن ولی جویی درین ره رهبری ای دل
که بی ارشاد ازو جبریل نی پربود ونی بالش
حسین آسا سراندازی و منصوری و جان بازی
سخن ازمستی منصورویاازذوق وازحالش
ای سلسلهٔ زلفت زنجیر دل شیدا
از دیدهٔ ما پنهان وندر دل ما پیدا
پنهانی تو پیدا پیدایی تو پنهان
پیدایی ما از تو پنهانی تو از ما
اگرعارف وگر نادان رخ هر ذره اندرتو
تویی مقصودناقص‌ها تویی مشهود کامل‌ها
زاهد به زهد خشک مزن راه مرغ دل
رندان ز دانه فرق نمایند دام را
بودجویی و عجب بین چودرو غرقه شدیم
بحر گشتیم و دو عالم همگی ساحل ما
ز منع می مده ای شیخ خرقه زحمت ما
که سرنوشت چنین شد ز بدو فطرت ما
اندر میانه شد مایی ما حجاب
ورنه جمال دوست خود هست بی نقاب
چون علم عاشقی در سینه مختفی است
آن به که بستریم این دفتر و کتاب
همم با دیر و هم با کعبه کار است
که هرجا پرتوی از روی یار است
ما چون قلم به پنجهٔ تقلیب او دریم
ای شیخ عام یاوه مگو اختیار چیست
درون سینه ندانم دلم چه می‌گوید
که سخت می‌طپد و دم به دم به تکراری است
پیش خاکسترِمنصور چه خوش گفت آن رند
کان که می‌گفت اناالحق به سرِ دار کجاست
طاعت و تقوی ما چون زسرصدق نبود
ترک کردیم که سالوس و ریا زحمت ماست
سزد که فخر نمایم به اهل سلسله‌ها
که مر مرا بجز از زلف دوست سلسله نیست
رو عشق طلب کن که به سر پنجهٔ فکرت
نگشوده کسی پرده ز رخسار حقیقت
هرچه گویدهرکسی ازوی مرا اکراه نیست
زان که می‌بینم کس ازرازجهان آگاه نیست
هرکسی را چون خیالی می‌کشد سوی رهی
یاهمه گمراه یاخود هیچ کس گمراه نیست
اهل ورع و زهد بسی، باده کشان کم
هان باده نهان نوش که اسلام ضعیف است
در ذات توهرچیز که گویند بود شرک
توحیدنباشد مگر اسقاط اضافات
این بوالعجب حالت نگر اطورما بایکدگر
نه منفصل نه متصل نه منفرد نه مزدوج
عکس می‌دید به پیمانه مگر آن سرمست
که دگر در نظرش باز نیامد اقداح
پرتو جام گر از باده ببینی زاهد
باز دانی به عیان سر زجاج و مصباح
زاهد چرا به من دگراین کبر وناز کرد
من نیز باده خوردم اگر او نماز کرد
کوته کنم حدیث که یک حرف بیش نیست
واعظ نکرد فهم و حکایت دراز کرد
آن مرد ره که در نظرش زر چو خاک شد
نبود عجب که از نظرش خاک زر شود
هرکه شد ز اهل نظر محو رخ یار بماند
ورنه چون زاهد بیچاره به گفتار بماند
امتحان را بت دیرین چو به رخ برقع بست
آشنا آمد و بیگانه به انکار بماند
عارف آن است که بی پرده رخ یار بدید
سالک آن است که در پردهٔ پندار بماند
بربند چشم حس، بگشادیدهٔ شهود
تا بنگری که لَیْسَ سِوَی اللّهِ فی الوُجُود
ای برهمن که در بر بت سجده می‌کنی
نیکو نظاره کن که نکو می‌کنی سجود
لاف صاحبدلی شیخ مناجاتم کشت
زرِ قلب همه را کاش عیاری گیرند
برآر سر که صبوحی کشان وقت سحر
بدند لیک به از خفتگان صبحگه‌اند
در جوانی شده‌ام پیر معارف زان رو
که بجز عشق جوانان دگرم پیر نبود
به هدایت چه زنی طعنه که صوفی گردید
همه را پیر مغان کاش هدایت می‌کرد
گفتی تو که بی پرده کس آن روی ندیده
آن دیده که از پردهٔ پندار برآمد
یکی حدیث سرودند لیک بس فرق است
میان بادهٔ فرعون و نکتهٔ منصور
زاهدا دم ز تجرد مزن و آزادی
که سراپای تو در قید نماز است هنوز
سالک ار کعبه و بتخانه ز هم فرق کند
او نه صوفی است که نامحرم راز است هنوز
تجلیات رخ یار زان نبیند شیخ
که چشم ماست به جانان و چشم او به لباس
تا چند همچو اهل طمع روزه و نماز
شرمی ز حق بدار هدایت گناه بس
ز هرچه منع کنندم بدان فزاید حرص
از آن به باده حریصم کزو شدم ممنوع
ای صوفی صاحب صفا لَیْسَ التَّصوّفُ بِالخِرَق
اِنّ التّصّوفَ یافَتَی قَلْبُ یَذُوْقُ مِنْحِرَقْ
گرچه بس معرفتت هست ولی العارف
چیست ادراک درین مرحله عجز از ادراک
رخ خوبان نه من از چشم خطا می‌بینم
به خدادر رُخِشان نور خدا می‌بینم
جام دیگر بده ای ساقی مستم که هنوز
جام از باده، می از جام، جدا می‌بینم
گو واعظ از این شیوهٔخوش منکر من شو
من بر روش هیچ کس انکار ندارم
شاهد ما روز و شب، با همه و بی همه
با همه‌اش آشنا وز همه بیگانه بین
هدایت رَبِّ أرِنِی چندموسی‌وش به طور دل
بجو چشمی که بینی هر طرف روی نکوی او
مرا فرزانگان دیوانه می‌دانند و من شادم
که جز دیوانگان را من ندانم مرد فرزانه
تو مرده‌ای چنانکه نیابی دگر حیات
ورنه ز هر طرف وزد انفاس عیسوی
چه تفاوت است صوفی زتوتافقیه خودبین
برو ای فقیه تن زن ز حدیث خودستایی
گفتگوی درویشان برزبان مرغان است
رازشان کسی داند کش بود سلیمانی
تمام اهل دو عالم به جستجوی تو پویان
کدام اهل و چه عالم که پیش ما تو تمامی
وقت آن دیوانهٔ شوریده خوش کاندر خیالش
روز وشب محواست و نداند صیامی نه صلاتی
اعتباراتست ای دل هرچه بینی غیرذاتش
راست خواهی اعتباری نیست اندر اعتباری
کیست آن شاهد پری رخسار
که نماید ز هر طرف دیدار
همه جویای او و او همراه
همه سرمست او و او هشیار
گاه پنهان به خلوت واعظ
گاه پیدا به خانهٔ خمار
گفته زاهد به نام او تسبیح
بسته ترسا به یاد او زنار
آگه از ذات او نبینم کس
ور بود نیست جز یکی ز هزار
دی شدم در کلیسیا از درد
چون دلم خون گرفت از غم یار
گفتم ای پیر دیر رازی گوی
تا شوم آگه از حقیقت کار
گفت خاموش شو که خود سازد
منکشف بر تو سری از اسرار
ناله برداشت ناگهان ناقوس
وین سخن کرد در نهان اظهار
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
ای دل ما به طرّهٔ تو اسیر
پای جانها نهاده در زنجیر
نشود دل ز یاد رویت دور
نشود جان ز مهر مویت سیر
تا صف محشرت بدیدن زود
تا دم دیگرت ندیدن دیر
عارفان را ز تست نالهٔ زار
عاشقان را ز تست نغمهٔ زیر
اشک آن، بی رخ تو، همچو بقم
روی این، از غم تو، همچو زریر
شکرگویان بی زبان و دهن
پادشاهانِ بی کلاه و سریر
دُردنوشان و ننگشان از صاف
دلق پوشان و عارشان ز حریر
زاهدا علم عشق و رندی را
صد بیان عاجز است از تقریر
گر بخوانند خادمت رندان
سجدهٔ شکر کن که گشتی میر
همچو من خاکشان بکش در چشم
تا نبینی عیان به عین بصیر
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
ای عیان گشته از تو جمله جهان
وی تو اندر جهانیان پنهان
مست جام تو عیسی مریم
محو نام تو موسیِ عمران
هم تو دل بوده هم تویی دلبر
هم تو جان بوده هم تویی جانان
در میانی و از همه به کنار
در کناری و با همه به میان
من و جز فکر تو زهی تهمت
من و جز ذکر تو زهی بهتان
از جلال و جمال تو دارند
مؤمنان کفر و کافران ایمان
عاشقان گلِ رُخت دایم
بلبل آسا کشیده این الحان
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
دوش از شور عشق جانانه
سوی میخانه رفتم از خانه
در خرابات خرقه کردم رهن
درکشیدم سه چار پیمانه
باده نوشیده بازگشتم و رفت
از دلم یاد خویش و بیگانه
ره سپردم ولیک از مستی
ره نبردم به سوی کاشانه
گذر افتاد سوی بتکدهام
ناگهان پای کوب و مستانه
گرد شمعِ رخ بتی دیدم
بت پرستان به سان پروانه
گفتم ای صانعان صانع خویش
بت کجا سجده کرده فرزانه
بت پرستان فغان برآوردند
وز دو سو درگرفت افسانه
ناگهان بت زبان گشاد که هین
دم مزن ای دو بین دیوانه
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
خود چهل روز حسن ذات ازل
ریخت خوش آب عشق بر گل دل
تا که دل عکس حسن خود بیند
داشت آیینه در مقابل دل
از پی فتح قفل دل دل را
داد مفتاح پیر کامل دل
چون درِ دل گشوده شد دیدم
روی لیلی وشی به محفل دل
گشت ظاهر که این سپهر بلند
منزلی بود از منازل دل
هرچه از نظم و نثر بنوشتند
نکتهای بود از مسائل دل
دل چه از هفت پرده عکسی داد
هفت افلاک شد مماثل دل
بحر دل چون که موج زن گردید
اوفتاد این گهر به ساحل دل
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
شاهد بی نقاب میبینیم
بر مهش مشک ناب میبینم
عکس رخسار ساقی اندر جام
ماه در آفتاب میبینم
بر سر بحر عشق اکوان را
همچو موج و حباب میبینم
فرع در اصل و اصل اندر فرع
همچو مه در سحاب میبینم
گاه خور بر سپهر مینگرم
گاه عکسش در آب میبینم
یار بی پرده لیک پیش رخش
خویشتن را حجاب میبینم
عاقبت هادی هدایت را
بر عدو کامیاب میبینم
سر گیتی ز هر که میپرسم
همه را این جواب میبینم
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو

تَمّ الکتابُ وَهُوَ تَذکرةٌ لِلعارِفینَ و تَبصِرةٌ لِلسّالکینَ و موسومٌ بِریاضِ العارفینَ حَفَظَهُ اللّهُ تَعالَی مِنْشَرِّ المُنْکِریْنَ بِحُرْمَةِ محمّدٍ صَلَّی اللّهُ علیه و آلِهِ الطّاهِرِیْنَ صلواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیْهِمِ اَجْمَعِیْنَ.

در وقت انتظام و اختتام این کتاب مستطاب جناب فضیلت و حکمت مآب حکیم عارف و شاعر واقف میرزا ابراهیم کازرونی متخلص به نادری سلمه اللّه ناظم مشرق الاشراق و غیره این چند بین گفته و حسب الخواهش آن جناب نوشته شد:

ساقی وارسته زکل جز خدا
جام می‌ات هادی راه هدا
کوثر باقیم عنایت نما
روی دلم سوی هدایت نما
تا به هدایت رخ جان آورم
شرح غم دل به بیان آورم
ای ز تو انوار هدایت منیر
جان تو آگاه ز بالا و زیر
تازه جوان فرخ و فرخنده پی
مرده ز مادون و به حق گشته طی
سالک راه صمدی آمده
مالک ملک ابدی آمده
روی تو انوار جمال ازل
بارزِ اسرار کمال ازل
جامع منقولی و معقول نیز
رفته دلیلت سوی مدلول نیز
باخبر از سرّ سراسر کتب
وین همه دانی حجب اندر حجب
زآنچه علوم آمده در هر کتاب
مخبر صادق بشمردش حجاب
او که شبان آمده عالم رمه
خوانده حجاب اللّه اکبر همه
ای تو زکل رسته و بسته به حق
یافته از مشرب بینش سبق
مست شده از می جام الست
دیده حجب هر چه بجز ذات هست
ساقی باقیت سقایت نمود
روی دلت سوی هدایت نمود
غیرت جان است تن خاکیت
عقل مجرد دل افلاکیت
هشته علایق به حقایق رخت
حاق حقایق گهر فرخت
فرخ و فرخنده و فرخ کلام
پختهٔ تو مایه ده هرچه خام
صورت و معنی سخن آرا تویی
ملک سخن را همه دارا تویی
شد شجر طور نی خامه‌ات
بارقهٔ نور از آن نامه‌ات
باخبر از راز کمون و بروز
شارق سیر تو بود و هم سوز
رسته ز قید چه و چون ذات تو
دوست نما آمده مرآت تو
عبد چو از کنه خود آگاه گشت
رسته شد از بندگی و شاه گشت
از بندگی و خسروی رسته‌ای
ملک سخن را تو خدیو نوی
مشرق اشراق معانی دلت
محو جمال ازل آمد گلت
ای زجمال تو هویدا کمال
وی ز کمال تو هویدا جلال
آنکه نه بگذشته ترا وقت زیست
یک دو سه سال سنه افزون ز بیست
ای تو جوان بخت جوان دبیر
بخت جوانت گهر عقل پیر
دانشت آئینهٔ بینش شده
گوهر بینش ز تو دانش شده
داده ز کف دانش و بینش تمام
پختهٔ تو رسته بکلی ز خام
سرخوش صهبای جمال ازل
وجد و طرب قسمت تو لم یزل
تذکره‌ای کامده‌ای ناظمش
احسن تقویم بحق لازمش
روضه به روضه روضات جنان
ساخته‌‌ای ختم به شعر خود آن
باغ بهشتی اثری وجد و حال
مزرع و کشتی ثمر آن کمال
وه که اساس خوشی آورده‌ای
تذکرهٔ دلکشی آورده‌ای
رحمت حق بر تو و طبع خوشت
روح فزا این سخن دلکشت
نادری آن بی سپر راه عشق
بندهٔ تو باخبر از شاه عشق
کرد به مدحت رقم این چند فرد
ذکر تو در مشرق اشراق کرد
تا که کنی درج در آن تذکره
بو که بماند ز پی تبصره
گر سزد آن خاتمه را ثبت کن
خار و خسی در چمنی نبت کن
در صدف است این ونه رخشان در است
مشرق اشراق مرا در خور است
ای آنکه تویی شبان و عالم رمه شد
گفتار تو ختم گفته‌های همه شد
مانند کتاب حق که شد ختم به ناس
ابیات تو این کتاب را خاتمه شد

عَلَی یَدِ العبدِ الرّاجی إلَی رَحْمَةِ المَلِکِ الوَهّابِ ابن مرحوم حاجی میرزا حبیب اللّه المتخلص بخاقانی محلاتی حاجی محمد رضا المتخلص بالصفا و الملقب بسلطان الکتاب سنة ۱۳۰۵.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی خبر از احوال نهایت و بدایت ابن محمد هادی رضاقلی المتخلص به هدایت. چون نسبت سایر اهل این فن خواست که در خاتمهٔ این کتاب مستطاب به شرح رشحی از حالات خود پردازد و در معنی از خیالات خام خود هر طرف این ریاض فیاض را خاربستی سازد، لهذا خود به طریق مغایبه و ذکر گذشگان از حالات و خیالات خود چنین اظهار می‌کند که ولادت هدایت در شب پانزدهم شهر محرم الحرام تخمیناً ساعتی قبل از طلوع فجر در سنهٔ هزار و دویست و پانزده در دارالخلافهٔ طهران واقع گردید. والدش از اعیان قریهٔ چارده مِن مضافات دامغان و از مبادی شباب ملازمت پیشه نموده و در حضرت قهرمان ایران محمد شاه قاجار اناراللّه برهانه به منصب خزینه داری، محسود اقران بوده. پس از انتقال آن دولت به حضرت سلطان صاحبقران و خدیو زمان شاهنشاه ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان در آن دربار معدلت آثار به منصب مذکور مفتخر و حسب الامر مأمور به خدمتگذاری فرمانفرمای مملکت فارس شده، به شیراز آمده تا در سنهٔ ۱۲۱۸ وفات یافت و به عالم عقبی شتافت و نعشش را به عتبات عالیات نقل کردند و خان ذی شأن محمد مهدی خان بنابر نسبت در تربیت بازماندگان کوشید و جد وجهد بلیغ مرعی داشت و همت به مراقبت حال این حقیر گماشت. پس از چندگاهی والدهٔ حقیر نیز به حکم استطاعت محرم حرم مکّهٔ معظّمهٔ مکرمّه شد و بالاخره در مدینهٔ طیبه وفات یافت و در مقبرهٔ بقیع مدفون شد.
هوش مصنوعی: این متن درباره زندگی فردی به نام هدایت است که در پانزدهم محرم سال ۱۲۱۵ هجری قمری در تهران به دنیا آمده است. پدرش از اهالی روستای چارده نزدیک دامغان بوده و در دربار محمدشاه قاجار به عنوان خزانه‌دار مشغول به کار بوده است. بعد از وفات آن شاه، پدرش به خدمت فتحعلی شاه قاجار در آمده و به شیراز منتقل شده که در سال ۱۲۱۸ در آنجا درگذشته و پس از فوتش به عتبات عالیات منتقل شده است. محمد مهدی خان، که نسبت خویشاوندی با هدایت دارد، درباره تربیت او تلاش کرده است. همچنین، مادر هدایت نیز بعد از مدتی به سفر حج رفته و در نهایت در مدینه منوره فوت کرده و در قبرستان بقیع مدفون شده است.
فقیر از صغر سن طبعم به معلومات و منظومات راغب و استحضار از اطوار واشعار اهل کمال را طالب و به حسب ذوق فطری در بستان سخن موزون زبان گشاده و اندک اندک پا به دایرهٔ نظم نهاده. روزگاری چند نیز به حکم وراثت، ملازمت نمود. عاقبت با خود، ستیزان و از خدمت گریزان در کنج عزلت پا به دامن کشید. همگان را کارش شگفت آمده و هر یک در این کار رایی زده در بارهٔ وی سخنان مختلفه راندند. بعضی دیوانه و برخی فرزانه خواندند. فقیران گفتند که جذبه‌اش رسیده و امیران گفتند فقیری گزیده، یکی همتش را عالی و یکی طبعش را لاابالی شمرد و انصاف آن است که به مضمون این لطیفه که «هرکس خویش را بهتر شناسد» فرزانه گفتنش قولی و دیوانه خواندنش اولی است. وی جوانی است تیره روزگار و غفلت کردار از صحبت اهل ظاهر رمیده و به حالت اهل باطن نرسیده.
هوش مصنوعی: فقیر از سنین جوانی به دانایی و نظم علاقه‌مند بود و به طبع ذاتی‌اش به شعر و ادب جذب می‌شد. به تدریج وارد دنیای نظم و شعر شد. مدتی نیز به خاطر وراثت در این زمینه فعالیت کرد. اما در نهایت از کار و حضور در جامعه فاصله گرفت و به زندگی توأم با انزوا روی آورد. رفتار او موجب تعجب دیگران شد و هر کس نظری درباره‌اش ابراز کرد. برخی او را دیوانه و برخی دیگر او را عاقل خواندند. فقیران گفتند تحت تأثیر جاذبه‌ای قرار گرفته و برخی از امیران گفتند او از قشری خاص است. در این میان، برخی او را با طبعی بلندمرتبه و برخی دیگر به خاطر سهل‌انگاری‌اش سرزنش کردند. واقعیت این است که هرکس خود را بهتر می‌شناسد، و در این مورد می‌توان گفت که عاقل نامیدن او مناسب‌تر است. او جوانی است که با روزگار سختی مواجه بوده و از گفتگو با اهل ظاهر فاصله گرفته، بی‌آنکه به درک روحانی‌تری از زندگی برسد.
خود پندارد که از اهل سلوک و فارغ از اندیشهٔ میر و ملوک است و هر دو طایفه را از صحبتش عار و بر مصاحبتش انکار. در عین جوانی دعویش پیری. با همه در میان ولافش گوشه گیری. خود پندارد که همتش بلند است و نداند که چون خودپسند است. گاهش شوق صحبت پیران و گاهی میل الفت جوانان. مجازش قنطرهٔ حقیقت گشته اما از قنطره نگذشته. طبعش چون طمعش خام و گفتارش چون کردارش ناتمام. تخلصش هدایت ورسمش به خلاف اسمش غوایت. از طریق هدی به نامی قانع و غرور اسمش از مسمی مانع. اکنون که سنهٔ ۱۲۶۰ سنین عمرش به چهل و پنج است و حاصل آن درد و رنج. آری:
هوش مصنوعی: شخصی خود را از اهل سلوک و دور از دنیای پادشاهان می‌پندارد و از ارتباط با هر دو گروه خجالت می‌کشد و این ارتباط را انکار می‌کند. با وجود جوانی، ادعای دانایی و سن و سال بیشتر دارد و در عین حال از معاشرت با دیگران دوری می‌کند. فکر می‌کند که همت بلندی دارد، اما نمی‌داند که خودپسند است. گاهی مشتاق در کنار پیران و گاهی میل به دوستی با جوانان دارد. تلاشش برای رسیدن به حقیقت مانند پلی است که از آن عبور نکرده است. طبیعتش خام و گفتارش ناقص است. نامش هدایت است، اما رفتارش با این نام تناقض دارد و به نوعی گمراهی است. به دنبال راهی برای هدایت است، اما در واقعیت به غرور خود گرفتار شده و به مقصودش نرسیده است. اکنون در سن ۴۵ سالگی، تمام آنچه که به دست آورده، تنها درد و رنج است.
امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش
دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند
هوش مصنوعی: امروز به یقین می‌دانم که چند سال از عمرم سپری شده، اما نمی‌دانم چند سال دیگر در پیش دارم.
مثنوی در بحر رمل موسوم به هدایت نامه و مثنوی موسوم به گلستان ارم و مثنوی موسوم به انیس العاشقین و مثنوی موسوم به بحر الحقایق به رشتهٔ نظم کشیده و کتاب موسوم به مظاهر الانوار و مثنوی انوارالولایة و مثنوی خرم بهشت و فهرست التواریخ و منهج الهدایه و مفتاح الکنوز و ریاض العارفین و مدارج البلاغه و مجمع الفصحا و سه جلد روضة الصّفا و لطایف المعارف و رسالهٔ موسوم به جامع الاسرار و دیوان غزلیات هشت هزار بیت ترتیب داده و قصاید زیاده از ده هزار بیت جمع کرده و در این عرض مدت به خدمت جمعی از عرفا و حکما و شعرا فیض یاب و به قدر استعداد از هر خرمنی خوشه‌ای یافته. بعضی از آن اشعار که به سیاقت و زبان اهل ذوق است در این دفتر نگاشته می‌شود:
هوش مصنوعی: شخصی در زمینه ادبیات و شعر فعالیت زیادی داشته و آثار مختلفی را گردآوری کرده است. او مثنوی‌هایی مانند هدایت‌نامه، گلستان ارم، انیس العاشقین و بحر الحقایق را تنظیم کرده و کتاب‌هایی همچون مظاهر الانوار، انوارالولایة و خرم بهشت را نوشته است. همچنین، فهرست التواریخ، منهج الهدایه، مفتاح الکنوز و ریاض العارفین را نیز تألیف کرده و در مدارج البلاغه و مجمع الفصحا کارهای ارزشمندی انجام داده است. او همچنین سه جلد روضة الصّفا و آثار دیگری با موضوع لطایف المعارف، جامع الاسرار و دیوان غزلیات با بیش از هشت هزار بیت و قصایدی به طول بیش از ده هزار بیت تألیف کرده است. در این مدت، از دانش بسیاری از عرفا، حکما و شاعران بهره‌مند شده و توانسته است از این مجموعه، اشعار خوش‌نوا و زیبایی را انتخاب و در دفترش ثبت کند.
طوطی جان مست مستان گشته است
محو یاد شکرستان گشته است
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که شاد و سرمست است، به یاد باغ خوشبو و شیرین خود غرق در شادی و لذت شده است.
گرنه آن شکرستانش جاذب است
او کجا شکرستان را طالب است
هوش مصنوعی: اگر آن دیار شیرین و خوشمزه برای او جذاب است، پس چرا او به دنبال رفتن به آنجا نیست؟
چون نپوید ذرّهٔ خوار حقیر
که طلبکارش بود مهر منیر
هوش مصنوعی: وقتی ذره‌ای کوچک و حقیر به بار نمی‌آید، نشان می‌دهد که آن کسی که از او طلب می‌کند، نور و روشنی من است.
چون نیاید قطرهٔ پر اضطراب
که سوی خود خواندش دریای آب
هوش مصنوعی: زمانی که قطره‌ای پر از اضطراب به دریا نمی‌رسد، آن دریا نمی‌تواند او را به سوی خود بخواند.
نیست نی را قدرتی در این فغان
نالهٔ نایی است این در وی عیان
هوش مصنوعی: نی نمی‌تواند در این فریاد قدرتی داشته باشد، این نالهٔ نی است که در آن کاملاً واضح و مشخص است.
هرکه نگرفته دست گوش جان وی
صوت نایی داند این آواز نی
هوش مصنوعی: هر کسی که از دست گوش جانش بی‌خبر است، صدای نی را نمی‌فهمد.
جرم عاشق چیست ز افغان و خروش
چون که درد عشق نگذارد خموش
هوش مصنوعی: عاشق چرا باید بی‌صدای درد خود را تحمل کند و سکوت کند؟ وقتی که عشق برایش به اندازه‌ای عمیق و سخت است که نمی‌تواند خاموش بماند و بی‌صدا زندگی کند.
چون تواش می دادی و شد بی ادب
مست را ای محتسب کم کن غضب
هوش مصنوعی: زمانی که تو به مستی و بی‌ادبی او دامن می‌زنی و او را تحت تاثیر قرار می‌دهی، ای نگهبان شراب، خواهش می‌کنم خشم و قهر خود را کاهش بده.
چون تو عمداً جلوه کردی در نظر
چیست جرم دیده‌ام ای جلوه گر
هوش مصنوعی: وقتی تو به عمد خود را در برابر دیدگان من نشان دادی، دیگر چه گناهی می‌توان برای چشمانم تصور کرد، ای کسی که جلوه می‌کنی.
خود چه مهجورش کنی از اصل خویش
پس چه می‌خوانی به سوی وصل خویش
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی خود را از اصل و ریشه‌ات دور کنی، سپس انتظار داشته باشی که به سوی ارتباط و پیوند واقعی‌ات کشیده شوی؟
سخت باشد سخت ای صاحب جمال
عاشقان را فرقتت بعد ازوصال
هوش مصنوعی: سخت است برای عاشقان که بعد از وصال با تو، جدایی و دوری را تحمل کنند.
چون کند گر دیده باشد سوی تو
یک دم و زان پس نبیند روی تو
هوش مصنوعی: اگر چشمی یک لحظه به سوی تو بیافتد و بعد از آن دیگر تو را نبیند، چه تاثیری خواهد داشت.
یاد ایامی که در هندوستان
شاد بودم در میان دوستان
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی هستم که در هند با دوستانم خوشحال و شاداب بودم.
گر دو صد بودیم ور صد ور یکی
متحد بودیم با هم بی شکی
هوش مصنوعی: اگرچه ما دو صد نفر باشیم یا صد نفر یا حتی یکی، اما اگر با هم اتحاد داشته باشیم، هیچ شکی در این اتحاد نیست.
روز و شب بی روز و شب پابست عشق
سال و مه بی سال و مه سرمست عشق
هوش مصنوعی: در هر لحظه از روز و شب، عشق بی‌وقفه جریان دارد و زمان و ماه برای عاشق هیچ فرقی نمی‌کند، زیرا او در مستی و شوق عشق غرق است.
جملگی یک جان و آن جان جمله دل
پر ز مهر آن نگار غم گسل
هوش مصنوعی: تمامی افراد در حقیقت یک روح دارند و آن روح، دلشان را پر از عشق به آن محبوبی کرده است که غم‌ها را از دل می‌زداید.
بی من و ما و تو و او ماه و سال
مانده محو شکرستان وصال
هوش مصنوعی: در جایی که عشق و وصال حقیقی برقرار است، دیگر خبری از من، ما، تو و او نیست و همه‌چیز محو لذت و شیرینی آن رابطه شده است.
چون ز غفلت شکر آن نگذاشتم
رخت از آن شکرستان برداشتم
هوش مصنوعی: وقتی از غفلت دور شدم و نعمت‌ها را دیدم، متوجه شدم که باید از آن دنیای شیرین و لذت‌بخش فاصله بگیرم.
زان فتادم اندر این کافرستان
تا بدانم قدر آن شکرستان
هوش مصنوعی: از آنجا به این سرزمین کافر افتادم تا ارزش آن جایی را که شیرین است، بفهمم.
تشنه داند قیمت آب فرات
مرده داند قدر ایام حیات
هوش مصنوعی: کسی که تشنه است، می‌داند آب فرات چقدر ارزش دارد و فردی که مرده است، اهمیت روزهای زندگی را درک می‌کند.
هرچه نپسندی به خود ای هم نفس
نیست انصاف ار پسندی آن به کس
هوش مصنوعی: هر چیزی که خودت دوست نداری، چرا مایل هستی که دیگری آن را بپسندد؟ این ناعدالتی است که چیزی را برای دیگران بخواهی که خودت به آن راضی نیستی.
دهر چون کوه و عمل‌ها چون صداست
هرچه گوید او به ما هم گفت ماست
هوش مصنوعی: زمان مانند کوه است و اعمال ما به مانند صداهایی هستند که از آن کوه شنیده می‌شود. هر چه این زمان بگوید، ما نیز دریافت می‌کنیم و به نوعی بازتاب آن را در زندگی‌مان شاهد هستیم.
انبیا واولیا آیینه‌اند
نی چو ما پابست مهر و کینه‌اند
هوش مصنوعی: پیامبران و اولیای الهی مانند آیینه هستند که حقیقت را منعکس می‌کنند، در حالی که ما انسان‌ها به محبت و دشمنی‌های دنیوی گرفتار شده‌ایم.
هرکه مهر آرد بدیشان متقی است
هرکه در دل کینشان کبر و شقی است
هوش مصنوعی: هر کسی که محبت و دوستی به این افراد داشته باشد، انسان پاک و پرهیزکاری است و برعکس، کسی که در دل خود نسبت به آنان کینه و دشمنی دارد، انسان کبرآور و بدخلق است.
گر تو خوانی نیک او را خود تویی
ور تو بد دانیش هم آن بد تویی
هوش مصنوعی: اگر تو او را خوب بشماری، خودت هم خوب هستی و اگر او را بد به حساب آوری، خودت هم از خوبی به دوری.
آینه از نقش‌ها وارسته است
نیک و بد خود نقش ناظر بسته است
هوش مصنوعی: آینه از تصویرهایی که دارد، آزاد است و خوب و بدی در آن وجود ندارد؛ بلکه منعکس‌کننده نقش و حالتی است که ناظر به آن می‌نگرد.
اندرین آتش که در من زد غمش
این قدر سوزم که گردم محرمش
هوش مصنوعی: در این شعری که گفته شده، شاعر بیان می‌کند که در آتش عشق و غم معشوق، چنان می‌سوزد و می‌سوزد که به مرتبه‌ای از شناخت و نزدیکی با او می‌رسد و به نوعی محرم رازهای او می‌شود. این نشان‌دهنده‌ی عمق احساسات و وابستگی عاطفی او به معشوقش است.
گرچه کار آتش آمد سوختن
تازه شد جانم ازین افروختن
هوش مصنوعی: هرچند که آتش به کار خود ادامه می‌دهد، اما جانم به خاطر این شعله‌ور شدن تازه‌ شده است.
آینه چون عکس صورت وا نداد
مرد بینا نام آن آهن نهاد
هوش مصنوعی: مرد بینا به این نتیجه می‌رسد که وقتی آینه جلوه‌ای از صورت کسی را نشان نمی‌دهد، این نقص از خود آینه نیست، بلکه آن شخص باید به خود و حقیقت وجودش نگاه کند. او این مفهوم را به آهن نسبت می‌دهد و نام آن را آهن می‌گذارد، زیرا آهن به خودی خود نمی‌تواند تعریف‌گر باشد، بلکه باید چیزی در آن وجود داشته باشد تا آن را شکل دهد.
قوت مِرآتیش در باطن است
فعل مرآتش چو نبود آهن است
هوش مصنوعی: قدرت و تاثیر واقعی آینه در درون آن نهفته است، و اگر عمل آینه را بررسی کنیم، در واقع هیچ چیز خاصی نیست.
وجه حق را بندگان آیینه‌اند
گنج حق را عارفان گنجینه‌اند
هوش مصنوعی: بندگان به مانند آیینه‌ای هستند که بتو نشان می‌دهند و حقیقت الهی را نمایان می‌سازند. عارفان نیز درک و شناخت عمیق‌تری از گنجینه‌های حق دارند و به عمق آن پی می‌برند.
خود دو عالم سر به سر مرآت دان
جمله را مرآت وجه ذات خوان
هوش مصنوعی: تمامی دنیا و هستی را همچون آینه‌ای ببین که تمامی ویژگی‌ها و جلوه‌های ذات حق را نمایش می‌دهد.
پیش عارف ذرّه‌ای نبود عیان
کافتابی نبودش اندر میان
هوش مصنوعی: در برابر عارف، حتی کوچک‌ترین چیزی دیده نمی‌شود و مانند این است که در میان اوخورشید وجود ندارد.
هر که را در دیده نوری شد پدید
او دو عالم جملگی جز حق ندید
هوش مصنوعی: هر کسی که در قلب و وجودش نور الهی پیدا شود، در واقع همه‌چیز را جز حقیقت نمی‌بیند و به جز خدا چیزی را نمی‌شناسد.
عقل را حاصل چه آمد قال و قیل
معرفت کی زاید از قال ای عقیل
هوش مصنوعی: عقل هیچ فایده‌ای از گفت و گوهای بیهوده نمی‌برد، و درک واقعی و شناخت عمیق از طریق صحبت کردن به‌دست نمی‌آید، ای عقیل.
وهم خود را عقل کل پنداشتی
زان لوای خود سری افراشتی
هوش مصنوعی: تو به خیال خود فکر می‌کنی که همه‌چیز را می‌دانی و به خاطر این تصور، به خود می‌بالایی و خود را بزرگ می‌کنی.
عقل کی گوید حسد دار و غضب
عقل کی گوید زن و زر کن طلب
هوش مصنوعی: عقل هرگز نمی‌گوید که حسادت و خشم داشته باشی، و عقل همچنین نمی‌گوید که به دنبال زن و ثروت باشی.
عقل و عشق از یکدیگر ممتاز نه
غیر یک گوهر ز بحر راز نه
هوش مصنوعی: عقل و عشق دو چیز متفاوت هستند، اما در واقع هر یک از آن‌ها جنبه‌ای از یک حقیقت عمیق و مشترک را نمایان می‌سازند. هر کدام از این دو، مانند دو facet از یک گوهر ارزشمند هستند، که به عمق اسرار زندگی اشاره دارند.
چیست عقل آن اولین مخلوق ذات
نور احمد پادشاه کاینات
هوش مصنوعی: عقل، نخستین مخلوقی است که از نور احمد، پادشاه همه‌ی موجودات، به وجود آمده.
چیست آن عشق لطیف پاکزاد
نور حیدر آن شهنشاه جواد
هوش مصنوعی: عشق لطیفی که از نور حیدر به وجود آمده، چیست؟ آن پادشاه بزرگ و بخشنده.
ذات یزدان را دو مظهر شد جلی
گشت این یک مصطفی و آن یک علی
هوش مصنوعی: وجود پروردگار به دو صورت نمایان شده است: یکی در چهره‌ی پیامبر اسلام و دیگری در چهره‌ی امام علی.
مصطفی شد مظهر نور جمال
مرتضی شد مخزن سر جلال
هوش مصنوعی: مصطفی تجلی و نمایان‌گر زیبایی و نور الهی است و مرتضی مکانی است که در آن شکوه و عظمت به ودیعه گذاشته شده است.
بر محمد ختم شد پیغمبری
نیست این منصب نصیب دیگری
هوش مصنوعی: پیغمبری با محمد به پایان رسید و هیچ کسی دیگری نمی‌تواند به این مقام دست یابد.
لیک باشد آن ولایت بر دوام
بی شک و شبهه الی یوم القیام
هوش مصنوعی: اما آن سرزمین تا روز قیامت بدون شک و تردید برقرار خواهد بود.
اولیا خود مظهر نور وی‌اند
در تجلی عرصهٔ طور وی اند
هوش مصنوعی: اولیا به عنوان مظهر نور الهی شناخته می‌شوند و در حقیقت نمایانگر حضور و تجلی قدرت او هستند. آنها در حوزه‌های مختلف به نمایندگی از او عمل می‌کنند و نشان‌دهنده نور و حقیقت الهی در زندگی انسان‌ها هستند.
نور یک نور و مظاهر بی مر است
می یکی می صدهزارش ساغر است
هوش مصنوعی: نور یکی است و جلوه‌های آن بی‌شمار. در حقیقت، هر یک از این جلوه‌ها مانند ساغری است که ظاهری متفاوت دارد اما همگی از همان نور واحد نشأت گرفته‌اند.
این سخن می‌دان که نبود ز اهل دین
هر که در دین نبودش شیخ گزین
هوش مصنوعی: بدان که هر کس در دین خود از علمای دین نیست، او را به عنوان پیشوای دینی انتخاب نکن.
سخت ار مرآت شد دل ایمن است
زان که خود مرآت مؤمن مؤمن است
هوش مصنوعی: اگر دل کسی آینه ای باشد که در آن حقیقت را ببینیم، همین آینه به ما احساس امنیت می‌دهد؛ زیرا خود این آینه نشانه ای از ایمان و صداقت فرد مؤمن است.
پیر دانی کیست ای یار گزین
آنکه او را در جهان نبود قرین
هوش مصنوعی: ای دوست، بدان که پیر کیست؛ آن کسی را انتخاب کن که در این جهان همتایی نداشته باشد.
ذات اودر ذات هو فانی شده
جاودان باقی سبحانی شده
هوش مصنوعی: ذات او در ذات حقیقت، نابود شده و در عوض، وجودی جاودانه و سبحانی یافته است.
دایماً در قبض و بسط و سکر و صحو
دیدهٔ جانش به روی دوست محو
هوش مصنوعی: او همواره در حال تغییر و نوسان است و در حالت‌های شیدایی و هوشیاری، نگاهش به محبوبش خیره و متمرکز است.
از برون ساکت نشسته وز درون
جان او غرق صلوة دائمون
هوش مصنوعی: از بیرون، او آرام و بی‌صدا نشسته است، اما در درونش، جانش همواره در حال عبادت و دعاست.
چشم حس، بینای حال صوری است
وان چنین بینش به معنی کوری است
هوش مصنوعی: چشم حس فقط به ظاهر چیزها نگاه می‌کند و توانایی درک عمیق و معنای درونی آن‌ها را ندارد. این نوع دیدن در واقع شبیه به نداشتن بینایی واقعی است.
هر که او یَنْظُر بِنُورِ اللّه نشد
جان او از غیر حس آگه نشد
هوش مصنوعی: هر کسی که با نور خداوند بیندیشد، روح او از احساسات دنیوی و غیر الهی آگاه نمی‌شود.
چشم دل بینای سر معنوی است
که ز عکس دوست نورش بس قوی است
هوش مصنوعی: چشم دل، وسیله‌ای برای دیدن حقیقت‌های معنوی است و نور این بینش، به دلیل محبت و رابطه با دوست، بسیار قوی و روشنگر است.
ای دریغا ای دریغا دل کجاست
خلق را جز نام او حاصل کجاست
هوش مصنوعی: وای بر من! دل کجاست؟ مردم چه دارند جز نام او؟ چه چیزی برای آن‌ها به عنوان حاصل و دستاورد باقی مانده است؟
قلب مؤمن هست بَیْنَ الإصْبَعَینِ
نور او مافوق نورالمشرقین
هوش مصنوعی: قلب مؤمن در دست‌های خداوند قرار دارد و نور او از نور شرق و غرب فراتر است.
هست بَیْنَ الاصْبَعَینِ ذُوالجلال
وان اصابع خود جلال است و جمال
هوش مصنوعی: میان دو انگشت خداوندی با جلال وجود دارد و این انگشتان خود نیز نشانه‌ای از زیبایی و شکوه هستند.
شد دل من سیر ازین فرزانگی
هان و هان دارم سر دیوانگی
هوش مصنوعی: دل من دیگر از این داشتن عقل و دانایی خسته شده است، و اکنون در آستانه دیوانگی هستم.
هین بگیرید از کف من خامه را
که بسوزد آتشم مر نامه را
هوش مصنوعی: بشتابید و خامه (قلم) را از دست من بگیرید تا نامه‌ام بسوزد و آتش بگیرد.
بیمم از ویرانی از نادانی است
ز آنکه آبادی درین ویرانی است
هوش مصنوعی: من نگران ویرانی هستم که ناشی از نادانی است، زیرا در این ویرانی، در واقع آبادانی و پیشرفت وجود دارد.
بر تو آمد اهرمن، بر من سروش
بر تو آمد نیش و بر من گشت نوش
هوش مصنوعی: شیطان بر تو تاثیر گذاشت، اما من به الهام و راستی رسیدم. بر تو زهر و آسیب وارد شد، در حالی که برای من خوشی و شادابی به ارمغان آورد.
یک وجود آمد شرار پر لهب
بر سمندر آتش و بر بط غضب
هوش مصنوعی: یک موجود شعله‌وری به نام سمندر که نماد آتش است، ظاهر می‌شود و بر روی پرنده‌ای به نام بط که نشان‌دهنده خشم و غضب است، قرار می‌گیرد.
آن بت من تا که در دیر دل است
هرچه آید بر سرم خیر دل است
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای من پیش بیاید، وقتی که عشق من در دل‌ام باشد، برایم خوب و نیکو است.
بت پرستی حق پرستی من است
عین هشیاریم مستی من است
هوش مصنوعی: پرستش بت‌ها برای من همانند پرستش حقیقت است و حالتی از هوشیاری و آگاهی من را شبیه مستی می‌کند.
ای تو واحد بوده بی توحید ما
سر به سر تحقیق کن تقلید ما
هوش مصنوعی: ای تو که وجودت واحد و یکتا است، ما به توحید و یگانگی تو نیاز داریم؛ پس بیایید به عمق وجودی خود بپردازیم و از تقلید و کپی‌کاری دوری کنیم.
جمله گر تقلید باشد رای ما
وای بر ما وای برما وای ما
هوش مصنوعی: اگر همه چیز فقط تقلید باشد، برای ما دردسر بزرگی ایجاد خواهد کرد. افسوس که این وضعیت وجود دارد.
هرکه از اسرار حق آگاه شد
این جهانش همچو قعر چاه شد
هوش مصنوعی: هر کس که به حقایق عمیق و اسرار جهان پی ببرد، زندگی‌اش به اندازه‌ی عمق یک چاه تاریک و بی‌پایان خواهد شد.
پیش آن عالم که صاف و روشن است
این جهان مانند چاه بیژن است
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک چاه عمیق و تاریک است، ولی آن عالم آگاه و روشنی که در آن است، همه چیز را به وضوح می‌بیند و درک می‌کند.
گر تو نیکی قبر بهرت روضه‌ایست
ور بدی آن از جحیمت حفره‌ایست
هوش مصنوعی: اگر کارهای نیکویی انجام دهی، قبر تو به مانند باغی خواهد بود، اما اگر بدی کنی، آنجا به مانند چاهی از عذاب خواهد شد.
سر بده در راه حق گر عاشقی
آرزوی موت کن گر صادقی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر حقیقت قدم می‌گذاری، باید خود را فدای آن کنی. اگر عاشق هستی، آرزوی مرگ کن و اگر صادق هستی، باید این را در عمل نشان دهی.
از لقاء اللهت ار اکراه شد
خود لقایت مُکْرَهِ اللّه شد
هوش مصنوعی: اگر در دیدار با خداوند مجبور شوی، خود دیدارت هم به اجبار خواهد بود.
چون علی فرمود الناس نیام
منتبه گردی چو جان جوید خرام
هوش مصنوعی: هنگامی که علی گفت "مردم خواب‌اند"، بیدار شو؛ زیرا وقتی جان به دنبال زندگی است، باید با احتیاط و آرامش حرکت کرد.
پیش تو آتش پرست ار کافر است
پیش من از خودپرستان بهتر است
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر تو به آتش سجده می‌کند و کافر است، برای من بهتر از افرادی است که به خودشان می‌بالند و خودپرستند.
باغ او شد آتش تو بی دلیل
هم دلیلش آن گلستان خلیل
هوش مصنوعی: باغ او به اندازه آتش تو شعله‌ور است، و دلیل این آتش بی‌دلیل، خود آن گلستان حضرت خلیل است.
بیم نبود آتش ار پُرتاب شد
بر سمندر همچو بر بط آب شد
هوش مصنوعی: بهتر است بگوییم که اگر آتش به سمندر پرتاب شود، نگرانی وجود ندارد؛ چرا که سمندر به خوبی در آب عمل می‌کند و به طور خاص از خطرات در امان است. این جمله به نوعی به قدرت و توانایی موجودات در مواجهه با چالش‌ها اشاره دارد.
گر توکل آوری بر شاه کل
گردد آتش زان توکل بر تو گل
هوش مصنوعی: اگر بر خدای بزرگ توکل کنی، مشکلات به راحتی حل می‌شوند و از آن اعتماد به نفس تو، برکت و خوشبختی به دست می‌آوری.
جنگ با او آب را آتش کند
صلح او چون آبت آتش خوش کند
هوش مصنوعی: جنگ با او باعث می‌شود که آب به آتش تبدیل شود، اما صلح او مانند آب است که آتش را خاموش می‌کند.
شد زبان‌ها مختلف ای مرد راه
اوش رام این تنگری خواند این اله
هوش مصنوعی: ای مرد، زبان‌ها متفاوت شده‌اند و هر کس به شیوه خود درباره او صحبت می‌کند. این موضوع به نوعی در تنگناهایی که وجود دارد به او اشاره می‌کند.
پس تو و او را به هم این جنگ چیست
جنگت آخر در نگر جز رنگ چیست
هوش مصنوعی: پس تو و او را به چه دلیل درگیر این جنگ کرده‌اید؟ در نهایت، آیا جز ظاهری که به هم می‌زنید، چیز دیگری مهم است؟
عقل من مقهور عشق قاهر است
خود جنونم از فنونم ظاهر است
هوش مصنوعی: عقل و فهم من تحت تأثیر عشق قرار گرفته و توانایی کنترلی بر وضعیت من ندارد. خود جنون من، که ناشی از این عشق است، به خوبی در وجودم هویداست.
درد من درمان من هم از من است
وصل من هجران من هم از من است
هوش مصنوعی: درد و درمان من هر دو از خودم نشأت می‌گیرد؛ هم به وصالم و هم به جدایی‌ام، باز هم خودم مربوط می‌شوم.
گاه صید خویش و گه صیاد خویش
گاه شیرینم و گه فرهاد خویش
هوش مصنوعی: گاهی خودم شکار می‌کنم و گاهی دیگران شکارم می‌کنند. گاهی لحظات شیرینی را تجربه می‌کنم و گاهی نقش فرهاد را بازی می‌کنم.
نور تابان آفتاب فاش را
نیست تاب دیدنش خفاش را
هوش مصنوعی: نور درخشان آفتاب به قدری خیره‌کننده است که خفاش توانایی دیدن آن را ندارد.
ظالم آن کوران که از انوار شید
دیدهٔ حس‌شان بجز گرمی ندید
هوش مصنوعی: ظالم آن کسانی هستند که تنها به گرمایی که حس می‌کنند، توجه دارند و از نورها و زیبایی‌های دیگر ناتوانند.
تو یکی خاکی ز هستی ذره‌ای
مشت خاکی چند بر خود غرّه‌ای
هوش مصنوعی: تو یک ذره خاکی هستی، اما به خودت بسیار می‌بالید و مغروری.
تو کفی خاکی و بادی در میانت
آن کف خاک تن و آن باد جانت
هوش مصنوعی: تو تنها یک جسم خاکی هستی و در میانت، روحی مانند باد قرار دارد. این جسم خاکی تو نمایانگر جسمت و آن روح نمایانگر جان توست.
چون ز تن بیرون رود آن باد پاک
مشت خاکت باز گردد مشت خاک
هوش مصنوعی: هنگامی که روح از بدن خارج شود، آن مایه‌ی پاکی که به صورت خاک توست، دوباره به حالت اولیه‌اش برمی‌گردد.
اُنْظُرُونَا نَقْتَبِسْمِنْنُوْرِکُمْ
کاندرین ظلمات کردم راه گم
هوش مصنوعی: به ما نگاه کنید تا از نور شما بهره‌مند شویم، زیرا در این تاریکی‌ها راه خود را گم کرده‌ایم.
اولین جبریان ابلیس بود
که بِه مَا اغْوَیْتَنِی گفت از جحود
هوش مصنوعی: ابلیس نخستین کسی بود که در برابر خداوند مقاومت کرد و از او خواست تا او را به گمراهی نیندازد.
قرب چه بود بعد از پندار خویش
گم شدن از خود ز یاد یار خویش
هوش مصنوعی: قرب و نزدیکی به حقیقت چه معنایی دارد وقتی که خود را فراموش کرده‌ایم و یاد محبوب را از دست داده‌ایم؟
ای دو عالم سر به سر پر شور تو
وی دو عالم لمعه‌ای از نور تو
هوش مصنوعی: ای دو جهان، وجود تو پر از شورو شوق است و تو همان نور درخشان و روشنی هستی که دو عالم از آن بهره می‌برند.
جان جانی لیک جان جان نه‌ای
آنچه گویم آن تویی هم آن نه‌ای
هوش مصنوعی: جان تو جان من است، اما تو حقیقتاً جانِ من نیستی. هر چه که می‌گویم، تو همان هستی، اما تو آن نیستی که من گمان می‌کنم.
این دوییت چیست چون تو دو نه‌ای
این معیت چیست چون تو ما نه‌ای
هوش مصنوعی: این دوگانگی و تفکیک هویت چیست وقتی که تو یکی نیستی؟ این همزیستی و همراهی چیست وقتی که تو و ما هیچ کدام وجود نداریم؟
گر شکستی این صدف را دُرّ شوی
گر ز خود خالی شوی زو پر شوی
هوش مصنوعی: اگر این صدف را بشکنی، مروارید خواهی شد. اگر از خودت خالی شوی، از آن پر خواهی شد.
خودپرستی بت پرستی بی گمان
چون برستی حق پرستی آن زمان
هوش مصنوعی: خودپرستی و پرستش نمادها و ایده‌های پوچ، در واقعیت به هیچ وجه به پرستش حقیقت منجر نمی‌شود. زمانی که آدمی از خودخواهی و توقعات بی‌جا رها شود، می‌تواند به حقیقت نزدیک‌تر شود.
خلق از کفر حقیقی غافلند
زان به اسلام مجازی خوش دلند
هوش مصنوعی: مردم از حقیقت کفر بی‌خبر هستند، به همین دلیل به باورهای ظاهری و غیرواقعی اسلام دل خوش کرده‌اند.
نخل گر اِنِّی أَنَا اللّهُ گو بود
بندهٔ یزدان نه کمتر زو بود
هوش مصنوعی: اگر نخل به من بگوید که من خدا هستم، برگزیدهٔ یزدان بودن من کمتر از آن نخواهد بود.
در تجلی بود کوه طور را
پس مبین هم در میان منصور را
هوش مصنوعی: در پرتو نور و تجلی الهی، کوه طور درخشید، پس نگذار که در برهه‌ای دیگر، وجود منصور را فراموش کنی.
ای بری ذاتت ز قیل و قال خلق
فارغ از تشبیه و از تعطیل خلق
هوش مصنوعی: ای خدا، تو از سخن‌وری و گمانه‌زنی‌های مردم پاک هستی و از تشبیه و محدودیت‌های بشری به دوری.
یَا خَفِی النُّوْرِ مِنْفَرْطِ الظُّهُوْرِ
در دل تاریک من یک ذره نور
هوش مصنوعی: ای نور پنهان در میان روشنی‌های فراوان، در دل تاریک من، فقط یک ذره نور وجود دارد.
لا تُواخِذْاِنْنَسِیْنَا یَا اله
که وجود ما سراپا شد گناه
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر فراموش کردیم ما را مؤاخذه نکن، زیرا که تمام وجودمان پر از گناه است.
گفت شاه عشق بازان مصطفی
لاَ أَقُوْلُ فِی حُضُورِ هُوَ أَنا
هوش مصنوعی: در محفل عشق، شاه کسانی که عاشق هستند، گفت: من نمی‌گویم که در حضور او، من هستم.
دل ببیند نور علام الغیوب
تَعْمَی الأَبْصَارُ ولا تَعْمَی القُلُوبُ
هوش مصنوعی: اگر دل به نور خالق هستی آشنا شود، چشم‌ها کور می‌شوند ولی دل‌ها کور نمی‌شوند.
دیده کی بیند ورا ای مرد دون
پاک حق عَمَّا یَقُوْلُ الظَّالِمُوْن
هوش مصنوعی: ای مرد پست، چشمی نمی‌تواند او را ببیند، پاک است حق از آنچه ظالمان می‌گویند.
گر همی خواهی نشان اولیا
گویمت الابتلا الابتلا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نشانه‌های ولیان خدا را بشنوی، باید بدانی که آزمایش و سختی‌ها نشانه آنهاست.
حال ایشان پیش آن کو آگه است
آیتش لا بَیْعٌ عَنْذِکْرِ اللّه است
هوش مصنوعی: حال افراد در پیش آن کسی است که از حالشان آگاه است. نشانه‌اش این است که هیچ معامله‌ای در هنگام یاد خدا نیست.
چند نَحْنُ الْغَالِبُونَ ای بر عصا
باش تا موسی بیندازد عصا
هوش مصنوعی: چند بار باید پیروز شویم، ای کسی که بر عصا تکیه کرده‌ای، تا موسی عصایش را به زمین بیفکند.
گر بدیدی نور حق هر مرد دون
حق نگفتی اَحْمَدَا لاَ یُبْصِرُونَ
هوش مصنوعی: اگر نور حقیقت را می‌دیدی، هر فرد پستی نمی‌گفتی، "احمد" را. آن‌ها نمی‌توانند ببینند.
گفت پیغمبر که پیش دادگر
از دو قطره نیست چیزی دوست تر
هوش مصنوعی: پیغمبر فرمودند که در پیشگاه دادگر، هیچ چیزی محبوب‌تر از دو قطره وجود ندارد.
آن یکی اشکی که از بیم جلیل
وان دگر خونی به راه او سبیل
هوش مصنوعی: یک اشک به خاطر ترس از عظمت و بزرگی خدا ریخته می‌شود و دیگری خون است که به خاطر راه او به زمین می‌ریزد.
کفر و ایمان قلبی است و غیبی است
عالِم ُالغَیب آن شه لارَیْبی است
هوش مصنوعی: کفر و ایمان موضوعاتی درونی و مربوط به دل هستند و تنها خداوند، که عالم به اسرار نهان است، می‌تواند به آن‌ها پی ببرد و یقین کند.
نه سگ کوفی ز هر صوفی به است
کز بسی صوفی سگ کوفی به است
هوش مصنوعی: هیچ سگی از اهالی کوفه بهتر از هر صوفی نیست، زیرا بسیاری از صوفیان به اندازه یک سگ کوفی ارزش ندارند.
گفت پیغمبر که سازد چار چیز
چار چیزت زایل ای مرد عزیز
هوش مصنوعی: پیامبر گفت که چهار چیز وجود دارد که اگر آنها را در زندگی ات کنار بگذاری، ارزش و مقام تو از بین می‌رود، ای مرد عزیز.
گشت زایل عقل چون آمد غضب
پس غضب کم کن ادب آور ادب
هوش مصنوعی: زمانی که خشم به سراغ انسان می‌آید، عقل او از فکر کردن دور می‌شود. بنابراین بهتر است خشم خود را کاهش دهیم و سعی کنیم با ادب و احترام رفتار کنیم.
گشت زایل دین چو پیدا شد حسد
پس مسوزان از حسد خود را جسد
هوش مصنوعی: زمانی که حسد ظاهر شود، دین از بین می‌رود. پس از خشمت، خود را آتش نزن و نابود نکن.
گشت زایل شرم چون آمد طمع
پس طمع کم کن که عزّ مَنْقَنِعَ
هوش مصنوعی: وقتی شرم از بین رفت و طمع به دل انسان وارد شد، باید از طمع کم کنید، زیرا عزت و وقار کسی که قناعت می‌کند، بیشتر است.
شد ز غیبت زایل آن اعمال خوب
پس مکن غیبت که شد بِئْسَ الذُّنُوب
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر غیبت کردن، ارزش و حسنات شما از بین می‌رود، پس غیبت نکنید، که این کار یکی از بدترین گناهان است.
علم یک نقطه است و جهل جاهلین
سوی کثرت بردش از وحدت چنین
هوش مصنوعی: علم همانند یک نقطه کوچک است، اما نادانی و جهل انسان‌ها باعث می‌شود که آنها به کثرت و تفاوت‌ها روی آورند و از یگانگی و وحدت دور شوند.
هست در نزد بسی ز اهل کمال
مر کرامت را لقب حیض الرجال
هوش مصنوعی: بسیاری از اهل کمال، کرامت را به عنوان ویژگی ویژه مردان معرفی می‌کنند.
زیرکان گویند کای ایزدشناس
خیز و ایزد را هم از ایزد شناس
هوش مصنوعی: افراد زیرک و باهوش می‌گویند، ای کسی که به خدا آگاه هستی، برخیز و هم او را از کسی که به خدا آگاه است بشناس.
گر به هستی خودت بشناختی
این دو هستی گشت و جان کجا باختی
هوش مصنوعی: اگر به وجود خود آگاهی پیدا کنی، خواهی فهمید که این دو نوع وجود و جان کجا را گم کرده‌اند.
ور تو گویی نیست گشتم در طریق
تا که حق بشناختم من ای رفیق
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که من در مسیر حق را نیافتم، باید بگویم که من در جستجوی شناخت آن حق بوده‌ام، ای دوست.
کی شناسد هست را ای نیست نیست
یاوه گفتی این موجه نیست نیست
هوش مصنوعی: کیست که وجود را بشناسد، ای آنکه نیستی؟ سخن بی‌اهمیتی گفتی که وجود ندارد و منطقی نیست.
ور به نور او تواش بشناختی
خویش را از اهل ایمان ساختی
هوش مصنوعی: اگر به نور او پی ببری، خود را از اهل ایمان می‌دانی.
راست خواهی کس به سوی او نتاخت
هم خود او خود را طلب کرد و شناخت
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت و واقعیت روی آورد، خود آن حقیقت نیز او را می‌شناسد و به سویش می‌آید.
ما از آن در رنج و دردیم ای فَضُوح
که بقامان داده ایزد از دو روح
هوش مصنوعی: ما به خاطر آنچه که تو داری در آزار و اندوه هستیم، ای فتنه‌گر، چون خداوند وجود ما را از دو روح آفریده است.
آن یکی خود روح حیوانی ما
وان دگر آن جان ربانی ما
هوش مصنوعی: این متن به دو جنبه از وجود انسان اشاره دارد. یک بخش به جنبه‌ی حیوانی و طبیعی انسان مربوط می‌شود، که نشان‌دهنده‌ی نیازها و غرایز پایه‌ای است. بخش دیگر به جنبه‌ی الهی و روحانی انسان اشاره دارد، که نشان‌دهنده‌ی قابلیت‌های معنوی و عالی اوست. در واقع، انسان ترکیبی از این دو جنبه است که هر کدام تأثیرات خاص خود را بر زندگی او دارند.
گفت پیغمبر که دنیا ساحر است
راست گفت و صدق او خود ظاهر است
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که دنیا مانند یک جادوگر است و این سخن او درست است و حقیقت آن خود را نشان می‌دهد.
هر که او سرمست‌تر هشیارتر
هرکه او خاموش پرگفتارتر
هوش مصنوعی: هر کسی که بیشتر در مستی به سر می‌برد، در واقع هشیارتر است و هر کسی که ساکت‌تر به نظر می‌رسد، در حقیقت پرگوتر است.
خامشی گویایی اهل دل است
اهل تن را نکتهٔ من مشکل است
هوش مصنوعی: سکوت و آرامش برای عارفان و اهل دل، نشانه‌ای از بیان و فهم عمیق است، اما برای کسانی که درگیر مسائل دنیوی و مادی هستند، درک این نکته دشوار و پیچیده است.
آخر کار جهان چون خامشی است
خامشی ز اول نشان باهشی است
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، مانند سکوتی است که در آغاز به نوعی نشان‌دهندهٔ آگاهی و هوشیاری است.
خداوندی که در بالا و در پست
همه هستی گواه هستی‌اش هست
هوش مصنوعی: خداوندی که در همه جا، چه در عوالم بالا و چه در پایین، گواه وجودش وجود دارد.
همه عالم به نورش گشته پیدا
ولی خود نه عیان و نه هویدا
هوش مصنوعی: تمام عالم به روشنی او روشن شده است، اما خودش نه آشکار است و نه نمایان.
به هر ذره ز نور آفتابش
ظهوری و ظهورش خود حجابش
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از نور آفتاب، نمادی از وجود اوست، ولی خود وجود او در این نور به شکلی پنهان است.
ظهور جمله هستی‌ها به نورش
خفای ذاتش از فرط ظهورش
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و هستی‌ها به خاطر نور او ظاهر می‌شوند و این ظاهر شدن باعث می‌شود که اصل و ذات او به طور پنهان باقی بماند.
همه کارش عجایب در عجایب
ز جمله حاضر و از جمله غایب
هوش مصنوعی: همه کارهای او شگفتی‌هایی دارد که در عین حال هم در دسترس هستند و هم به نوعی در دسترس نیستند.
اگر خاص است حیران در شهودش
اگر عام است نادان در وجودش
هوش مصنوعی: اگر کسی در درک و مشاهده اوضاع خاص و ویژه باشد، به گونه‌ای حیران و شگفت‌زده خواهد شد. اما اگر کسی در شناخت و درک اوضاع عمومی و عادی است، ممکن است نسبت به وجود آن چیز نادان و بی‌خبر باشد.
همه سرگشته در این آفرینش
چه اهل دانش و چه اهل بینش
هوش مصنوعی: تمامی افراد، چه کسانی که دانش دارند و چه کسانی که بینش و بصیرت، در این دنیا و در زندگی دچار سردرگمی هستند.
زهی مهری که در سفلی و عالی
ز نورت نیست خود یک ذره خالی
هوش مصنوعی: ای کاش این عشق و محبت که در زمین و آسمان وجود دارد، به قدری نورانی است که حتی یک ذره از نورش هم از آن خالی نیست.
ز ما بُعْدت ز راه قدس ذاتت
به ما قرب تو ز اسماء و صفاتت
هوش مصنوعی: تو از ما دور هستی و راه قدس و عظمتت به دور است، اما نزدیکی تو به ما از طریق نام‌ها و صفاتت برقرار است.
علو ذات تو عین دنو است
دنو ذات تو عین علو است
هوش مصنوعی: زیبایی و بلندی وجود تو در حقیقت نشانه‌ی نزدیکی و صمیمیت توست، و نزدیکی و صمیمیت وجود تو در واقع بیانگر بلندای توست.
معطل گو نگر در بعد و تنزیل
که اثبات دنو شد نفی تعطیل
هوش مصنوعی: به تماشای آیات و نزول وحی بنگر که اثبات حدوث و تجدید وجود، نفی توقف و تعطیلی است.
مشبه گو نظر کن قرب و تنزیه
که ایجاب علو شد سلب تشبیه
هوش مصنوعی: به درستی بنگر که تشبیه و تمثیل چه تاثیری در درک مقام والای حقیقت دارد. درک علو و برتری، موجب می‌شود که از تشبیه و مقایسه دوری گزینیم.
مشبه مانده از بُعد تو غافل
معطل بوده در قرب تو جاهل
هوش مصنوعی: شخصی که به دلیل دوری از تو به موقعیت خود آگاه نیست و در نزدیکی تو سردرگم و ناآگاه مانده است.
به یک سو مانده از تعطیل و توسیط
ز راه افتاده از افراط و تفریط
هوش مصنوعی: در یک سمت، کسی در حال استراحت و عدم فعالیت است و از طرف دیگر، کسی با شدت و زیاده‌روی از مسیر خود خارج شده است.
بود ز افراط و تفریطش چو تعدیل
بر عارف نه تشبیه و نه تعطیل
هوش مصنوعی: از افراط و تفریط‌هایش به تعادل رسیده، نه به تشبیه و نه به تعطیلی برای عارف.
یکی چون صد ره آید در شماره
بجز صد خواندنش باری چه چاره
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند صد نفر به یک شمارش بیاید، جز اینکه او را صد بار بخوانند، چه راهی برای این کار وجود دارد؟
اگر اندر حضیض آید وگر اوج
همان دریاست اندر صورت موج
هوش مصنوعی: اگر در پایین‌ترین نقطه باشد یا در بالاترین نقطه، او همچنان دریاست که در حال موج زدن است.
بلی آن تیز چشم آمد که درتاخت
به دریا دید و زان پس موج بشناخت
هوش مصنوعی: بله، او با چشمانی تیزبین به دریا نگریست و بعد از آن موفق شد تا موج‌ها را بشناسد.
کسی از موج دریا را چه داند
که هر دم نو شود موج و نماند
هوش مصنوعی: کسی از احوال دریا باخبر نیست که هر لحظه موج‌ها تغییر می‌کنند و هیچ‌گاه یکسان نمی‌مانند.
ز آب خویش دریا ماهیان ساخت
کس این ماهی در این دریا نینداخت
هوش مصنوعی: هیچ کس از آب خودش دریا و ماهی درست نکرده است؛ زیرا هیچ‌یک از این ماهی‌ها در این دریا قرار نگرفته‌اند.
مگر دریاست کامد همچو ماهی
که ماهی را نمی‌دانم کماهی
هوش مصنوعی: آیا دشت‌ها و دریاها به اندازه‌ای وسعت دارند که مانند ماهیان در آن‌ها غرق شوند؟ من نمی‌دانم چگونه می‌توان دنیایی را که ماهی در آن زندگی می‌کند، درک کرد.
چو دریا خویش را خواهد نماید
بر آرد جوش اندر موجه آید
هوش مصنوعی: زمانی که دریا به خود بیاید و آرامش خود را نشان دهد، در این حالت، امواجش به حرکت درمی‌آید.
چو در موج اندر آید موج پیداست
تو فرمایی که موجش غیر دریاست
هوش مصنوعی: وقتی که موجی در دریا می‌پیچد و ظاهر می‌شود، مشخص است که این موج جزئی از دریا است. تو می‌گویی این موج چیزی غیر از دریا است.
چو در حسی مسبب را سبب بین
چو بگذشتی عجب اندر عجب بین
هوش مصنوعی: وقتی به یک علت در یک حس نگاه می‌کنی و آن را می‌یابی، از آن عبور کن و به شگفتی‌های بیشتری توجه کن.
هر آن کو دیده ور شد در عجب‌ها
مسبب را ببیند در سبب‌ها
هوش مصنوعی: هر کسی که توانسته باشد واقعیت‌ها را به درستی ببیند، در شگفتی‌های زندگی می‌تواند علت‌ها را در پس پدیده‌ها تشخیص دهد.
ز عکس مهر تابی بر گل افتاد
ز خود دانست و کارش مشکل افتاد
هوش مصنوعی: از درخشش نور خورشید بر روی گل، گل متوجه شد که احساسش تغییر کرده و در نتیجه کارش دشوار شده است.
در آن می کوش اگر همت بلندی
که از غیر وی اینجا دیده بندی
هوش مصنوعی: اگر در جایی در تلاش هستی، تلاش کن که همت و اراده‌ات بالا باشد، چرا که به غیر از او، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به تو کمک کند.
بلی حق بنده و بنده خدا نیست
ولیکن خلق و حق از هم جدا نیست
هوش مصنوعی: بله، درست است که بنده حق و بنده خدا نیست، اما خلق و حق نمی‌توانند از هم جدا باشند.
موحد را که در توحید غرق است
کجا در کلی و جزویش فرق است
هوش مصنوعی: افرادی که در شناخت و ایمان به خداوند غرق شده‌اند، تفاوتی بین جزئیات و کلیات نمی‌بینند.
یکی نور است عشق جلوه آرا
ز هر جایی به رنگی آشکارا
هوش مصنوعی: عشق همچون نوری است که در هر مکان به شکلی متفاوت و زیبا خود را نشان می‌دهد.
ازو در کعبه عکسی دید طایف
وزو در دل جمالی یافت عارف
هوش مصنوعی: در کعبه، کسی تصویری از او را مشاهده کرد و در دل، عارفی زیبایی و جمال او را یافت.
فغان برداشت آن کاینجاش جویید
ندا در داد این کز ماش جویید
هوش مصنوعی: آه و فریاد برآورد که در اینجا به دنبال چه چیزی هستید، ندا داد که باید از خودتان بگذرید و به دنبال حقیقت درونتان باشید.
یکی نور است و تعداد مقامش
به هر جایی دگرگون کرده نامش
هوش مصنوعی: یک نور وجود دارد که با هر مکانی و هر موقعیتی، نام و مقام آن تغییر می‌کند.
چو زد بر دیده بیناییش دانند
چو زد بر عقل داناییش خوانند
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به چشم بینای خود می‌زند، او را بینا می‌نامند و وقتی که به عقل و فکر خود توجه می‌کند، او را دانا می‌خوانند.
چو در تن جلوه گر شد جانش خوانند
چو درجان شد عیان جانانش خوانند
هوش مصنوعی: وقتی که روح در بدن ظاهر می‌شود، آن را جان می‌نامند و وقتی که این روح خود را به وضوح نشان دهد، او را محبوب خطاب می‌کنند.
به معنی خود یکی اندر میانه است
همه عشقست و ما و او فسانه است
هوش مصنوعی: عشق در واقع یک حقیقت عمیق و مرکزی است که همه چیز را در بر می‌گیرد و ما و وجود او تنها داستان‌هایی هستیم که در اطراف آن حقیقت جاری‌اند.
به چشم هر که عقلش شد خردسنج
جهان نطعی است همچون نطع شطرنج
هوش مصنوعی: اگر کسی عاقل و با درایت باشد، دنیا را مانند صفحه شطرنج می‌بیند که در آن حرکات و انتخاب‌ها اهمیت زیادی دارند.
درو بس مهره‌های گونه گونه
وجود هر یک از چیزی نمونه
هوش مصنوعی: در دنیا، افراد با ویژگی‌ها و خصوصیات متنوعی وجود دارند؛ هرکدام از آن‌ها نماینده‌ی خاصی از چیزی هستند.
اگر نزدیک شد ور زان که دورند
همه از بهر یک بازی ضرورند
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از افراد به ما نزدیک‌اند و برخی دیگر دور، همه در نهایت برای انجام یک کار ضروری و مهم جمع شده‌اند.
مگو دریا چرا موجی برآرد
برد موجی و موج دیگر آرد
هوش مصنوعی: نگو چرا دریا موجی ایجاد می‌کند، بلکه بپذیر که هر موجی، موج دیگری را به وجود می‌آورد.
چو سلطان قادر است و لاابالی
بود علت قیاسات خیالی
هوش مصنوعی: وقتی که سلطان توانمند و بی‌خیال باشد، نتیجه‌گیری‌های ذهنی بی‌معنا و بی‌پایه خواهند بود.
همه زو دان اگر ز اهل سلوکی
همه او بین تو نیز ار از ملوکی
هوش مصنوعی: همه چیز را از او بدان، حتی اگر از اهل سلوک نباشی، او را در همه جا ببین، حتی اگر از پادشاهان هم باشی.
فزونش از وجود و از عدم دان
برونش از حدوث و از قدم خوان
هوش مصنوعی: افزایش او از وجود و عدم را درک کن، و وجودش را فراتر از آغاز و انتهای زمانی بدان.
ز پندار خودی گر باز رستی
به بزم وحدتی هر جا که هستی
هوش مصنوعی: اگر از تصور و خودخواهی خود رها شوی، در هر جایی که هستی، به جشن یگانگی خواهد پیوست.
ای عشق تو چون محیط ودل فُلْک
سُبْحَانَ اللّهِ مَالِکِ الْمُلْکِ
هوش مصنوعی: عشق تو مانند دریاست و دل من همچون کشتی‌ای است در این دریا، که تنها خداوند مالک این عالم است.
ای واحد و وحدت تو ذاتی
نه بالعددی و ممکناتی
هوش مصنوعی: ای تو یگانه و اصل وحدت که وجودت به خاطر عدد و چیزهای ممکن نیست.
ذات تو به ذات بوده واحد
وانگه غنی از مقر و جاحد
هوش مصنوعی: وجود تو با وجود الهی یکی است و تو از هر محدودیتی آزاد و بی نیاز هستی.
ذاتت ز قیود مطلق و طاق
حتی که ز نام قید واطلاق
هوش مصنوعی: وجود تو از هرگونه قید و محدودیت آزاد است، حتی از نام و مفاهیم قید و رهایی.
گر عقل حکیم و کشف عارف
کز کنه تو کس نگشته واقف
هوش مصنوعی: اگر عقل و دانش حکیم و درک عارف از دقایق و عمق وجود تو ناشناخته باشد، هیچ‌کس از حقیقت تو آگاهی نخواهد یافت.
بشناخت ترا کدام ناکس
باللّه تو ترا شناسی و بس
هوش مصنوعی: کدام آدم بی‌معنا می‌تواند تو را بشناسد؟ تو تنها خودت هستی که می‌توانی خود را بشناسی و بس.
هر کو ز تو می‌دهد نشانی
از حالت خود کند بیانی
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو نشانی می‌گیرد، حال خود را بیان می‌کند.
عالم همه وهم خودپرستند
وز لاف پرستش تو مستند
هوش مصنوعی: همه افراد در دنیا گرفتار توهمات خود هستند و به لاف و گزاف‌گویی در مورد پرستش و ستایش تو مشغول‌اند.
هر چند ز کشف خویش لافند
چون من همگی خیال بافند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دیگران به کشف و توانایی‌های خود می‌بالند، من هم مثل آنها، تنها در دنیای خیال و توهم زندگی می‌کنم.
در علم و عیان چگونه آیی
کز بینش و عقل ما جدایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی در علم و حقیقت حاضر شوی در حالی که از دیدگاه و عقل ما فاصله داری؟
هر گوشه بسی به گفتگویت
آخر همه مرده ز آرزویت
هوش مصنوعی: هر جا که برویم، صحبت از تو است و در نهایت همه به خاطر آرزوهایت دچار غم و ناامیدی شده‌اند.
نیکو سخنی است بی خم و پیچ
کز هیچ چه آید ای پسر هیچ
هوش مصنوعی: سخن خوب و روشن، بدون تردید و پیچیدگی است و از هیچ چیز نشأت نمی‌گیرد، ای پسر!
آه این چه حکایت غریب است
لاحول چه قصّهٔ عجیب است
هوش مصنوعی: آه، این چه داستان عجیبی است! واقعاً چه ماجرای حیرت‌انگیزی دارد!
آن شعبده باز پردگی کیست
زین شعبده‌ها مراد او چیست
هوش مصنوعی: شخصی در حال نمایش شعبده‌بازی است و سوال این است که این فرد کیست و هدفش از انجام این تردستی‌ها چیست.
اندر پس پرده بازی‌اش بین
وز ما همه بی نیازی‌اش بین
هوش مصنوعی: در پشت پرده‌ی بازی او، ما همه از نیازهایمان بی‌نیازیم.
این سحر نگر چه دلپسند است
چشم همه باز و چشم بند است
هوش مصنوعی: این سحر بسیار دلنشین است، زیرا همه با چشمان باز به تماشا نشسته‌اند، اما در واقع چیزی نمی‌بینند.
خود در پس پرده نیست پیدا
لیکن همه آلتش هویدا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی که در پس پرده و به دور از چشم‌ها قرار دارد، به وضوح نشان می‌دهد که وجود و تاثیرش در دنیای اطرافش کاملاً مشهود است. به عبارتی، هر چند که خود او در معرض دید نیست، ولی نشانه‌ها و آثار او به وضوح قابل مشاهده است.
حیرانم ازین عجیب حالت
کاین جمله هم اوست یا که آلت
هوش مصنوعی: من در حیرتم از این حالت عجیب که آیا همه‌چیز اوست یا اینکه فقط وسیله‌ای برای اوست.
گر اوست به سان آلت از چیست
ور آت اوست مصدرش کیست
هوش مصنوعی: اگر او مانند وسیله‌ای است، پس اصل و منبع او چیست؟ و اگر او آتش است، منشأ آن کیست؟
این راز به من که می‌کند فاش
کاین‌ها نقش است یا که نقاش
هوش مصنوعی: این راز را که به من می‌گوید، آیا این‌ها فقط تصویر هستند یا اینکه کسی آن‌ها را کشیده است؟
نقاش به رنگ نقش پیداست
یا نقش به رنگ او هویداست
هوش مصنوعی: نقاشی که می‌کشد، از رنگ‌ها و نقشه‌هایی که به کار می‌برد، مشخص می‌شود، یا این‌که خود نقاش با استفاده از رنگ‌ها و شیوه‌اش، به آثارش جلوه‌ای خاص می‌بخشد.
این واقعه بین که بحر عمان
در قطرهٔ خویش گشته پنهان
هوش مصنوعی: این حادثه را تصور کن که دریای عمان در یک قطرهٔ آب خود را پنهان کرده است.
زین شعبده حال دل خراب است
کاندر دل ذره آفتاب است
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دل فردی که دچار مشکلات عاطفی و روحی است، هنوز نشانه‌ای از نور و امید وجود دارد. حتی در دل او که حالش ناخوش است، روشنایی و گرمایی شبیه به آفتاب وجود دارد، که نشان‌دهنده‌ی امید و زندگی است.
آنان که به ره بسی دویدند
جز حیرت خود رهی ندیدند
هوش مصنوعی: افرادی که برای رسیدن به هدفشان سخت کوشیدند، در نهایت جز شگفتی و سردرگمی چیزی به دست نیاوردند.
هر مرغ به قاف گر رسیدی
سیمرغ شدی و بر پریدی
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای که به قاف برسد، به سیمرغ تبدیل می‌شود و پرواز می‌کند.
تا مرد ز خویش در حجاب است
حاشا که ز دوست کامیاب است
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از خودش غافل باشد و در حجاب‌های درونی یا بیرونی به سر ببرد، نمی‌تواند از محبت و موفقیت نسبت به دوست و دیگران بهره‌مند شود.
نام والای ایزد ذوالمن
هست موج نخست بحر سخن
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بی‌نظیر، نخستین موضوع و محور اصلی گفتگوها و بحث‌هاست.
چون که این بحر موج زن آید
موج آغاز نام او باید
هوش مصنوعی: وقتی که این دریا شروع به ایجاد موج کند، باید نام او را آغازین بنامیم.
روح دریا شد و زبان ساحل
دیده ناقد شد و بیان ناقل
هوش مصنوعی: روح دریا به زندگی و زنده بودن آن اشاره دارد و زبان ساحل به توصیف و بیان ویژگی‌های آن. همچنین، ناظر و منتقدی به وجود می‌آید که به طور دقیق و عمیق شرایط و زیبایی‌های این دو را تحلیل می‌کند و اطلاعات را منتقل می‌سازد.
عقل در بحر جان شناها کرد
کاین دُر تابناک پیدا کرد
هوش مصنوعی: عقل مانند یک شناگر در دریای وجود انسان غوطه‌ور شد و توانست آن مروارید درخشان را کشف کند.
نام او تا کند به لوح رقم
ساجد آمد به پیش لوح قلم
هوش مصنوعی: نام او بر لوح نوشته شده است، سجده‌کنندگان به حضور لوح و قلم آمده‌اند.
سجده آرد به نام آن داور
خامه برنامه زان گذارد سر
هوش مصنوعی: به نام آن قاضی و داور، قلم برنامه را به زمین می‌گذارد و سرش را به خاک نهاد.
بی سبب خامه را جگر نشکافت
هیبت نام او به جانش تافت
هوش مصنوعی: بی‌دلیل، قلم از شدت هیبت نام او به دلش نرسید و نتوانست جگرش را پاره کند.
می‌رود زان به سر به هر قدمی
تا ز نامش کند مگر رقمی
هوش مصنوعی: او هر لحظه به گونه‌ای حرکت می‌کند که از نامش نشانی بگذارد، تا یادش فراموش نشود.
وین نداند که ما که انسانیم
همه در این مقام حیرانیم
هوش مصنوعی: این شخص نمی‌داند که ما که انسان هستیم، در این وضعیت همگی حیرت‌زده و سرگردانیم.
حاصل ما به غیر نامی نیست
پس از آن بهره جز کلامی نیست
هوش مصنوعی: آنچه ما به دست آورده‌ایم فقط نامی از ماست و بعد از آن هیچ بهره‌ای جز گفتگو و سخن باقی نمانده است.
ای روان آفرین پاینده
تو خداوند ما و ما بنده
هوش مصنوعی: ای جان آفرین، همیشه پایدار، تو که خدای ما هستی و ما بندگان تو هستیم.
از درون و برون فراز و فرود
سال و مه با تو در نماز و درود
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکان، در هر روز و ماه، من به خاطر تو همیشه در حال دعا و نیایش هستم.
زین جهانی نهاد و گردونی
نه کمی در تو و نه افزونی
هوش مصنوعی: این دنیا و آسمان نه چیزی از تو کم دارند و نه چیزی به تو اضافه می‌کنند.
هرچه پاینده هرچه آن پویان
همه نزدیکی تو را جویان
هوش مصنوعی: هر چیزی که پایدار و مداوم است، و هر کسی که در حال حرکت و جستجوست، همه به دنبال نزدیکی و نزدیکی به تو هستند.
هرچه خاموش و هرچه گوینده
همه اندر ره تو پوینده
هوش مصنوعی: هر کسی که خاموش است و هر کسی که صحبت می‌کند، همه در مسیر تو در حرکت‌اند.
ای به ظاهر شبان این رمه تو
وی به باطن حقیقت همه تو
هوش مصنوعی: ای کسی که به چشم می‌آیی شبان این گله، اما در حقیقت، خود تو نماد همه حقیقت‌ها هستی.
جان و دل هر دو خاک درگه تو
کفر و دین هر دو رهرو ره تو
هوش مصنوعی: جان و دل من به درگاه تو تقدیم است. چه کسی به دین تو باشد و چه به کفر، هر دو در مسیر تو حرکت می‌کنند.
هرچه جوییم از آن برونی تو
هرچه گوییم از آن فزونی تو
هوش مصنوعی: هر چه از تو بخواهیم، تو برتر و بیشتر از آنی که تصور می‌کنیم هستی و هر چه درباره‌ات بگوییم، کلمات ما نمی‌تواند به اندازهٔ حقیقت تو باشد.
گرچه از مابقی گزیدهٔ تست
نه خرد نیز آفریدهٔ تست
هوش مصنوعی: هرچند که تو از باقی چیزها انتخاب شده‌ای، اما حتی خرد و فهم نیز نتیجهٔ وجود توست.
کی رسد پیش عقل بیننده
آفریده در آفریننده
هوش مصنوعی: کی می‌تواند به درک کامل و عمیق خالق برسد، زمانی که خلقت خود را هم به خوبی نمی‌شناسد؟
هیچ کس را به خرگهت ره نه
از تو کس هم بجز تو آگه نه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به خانه‌ات راه ندارد و هیچ‌کس جز خودت از حال و اوضاع تو باخبر نیست.
هرچه پیدا و هرچه پنهان است
بر تو ووحدت تو برهان است
هوش مصنوعی: هر آنچه که وجود دارد، چه آشکار و چه نهان، دلیلی بر وجود تو و یگانگی توست.
ابدت چون ازل طلب کاری
قدمتت چون حدث پرستاری
هوش مصنوعی: تو از ابتدا برای من ارزشمند هستی و جایگاه تو به مانند رخدادهای مهم و باارزش است.
ذات تو خالق وجود و عدم
فیض تو باعث حدوث و قدم
هوش مصنوعی: وجود تو منبع همه چیز است و نعمت‌های تو باعث ایجاد و وجود هر چیز دیگری می‌شود.
کفر و دین بیش از اعتباری نیست
هیچ کس را بجز تو کاری نیست
هوش مصنوعی: کفر و ایمان هیچ کدام ارزشی ندارند و هیچ‌کس جز تو هیچ کاره است.
هرچه در حیز عباراتست
اعتبارش نه کاعتباراتست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در قالب کلمات و عبارات بیان می‌شود، اعتبارش به خاطر خود آن عبارات نیست، بلکه به خاطر مفهوم و معنای آنهاست.
همه را نعل دل بر آتش تست
همه را زخم جان ز ترکش تست
هوش مصنوعی: همه افرادی که به گونه‌ای به تو وابسته‌اند، تحت تأثیر احساسات و تصمیمات تو قرار دارند. آنها از درد و رنجی که ناشی از این وابستگی و ارتباط است، آسیب می‌بینند.
من چو گبران چرا سخن گویم
نام یزدان و اهرمن گویم
هوش مصنوعی: من چون پیروان زرتشتی، چرا صحبت کنم؟ هر دو جنبه را، یعنی خدا و شیطان را، بیان می‌کنم.
گر سیاه است وگر سپید ازتست
گرچه قفل است و گر کلید از تست
هوش مصنوعی: چه رنگی باشد، سیاه یا سفید، همگی از توست. حتی اگر قفل باشد یا کلیدی برای باز کردنش، باز هم همه‌اش به تو برمی‌گردد.
از سیاهی چه غم که در ظلمات
هست پنهان همیشه آب حیات
هوش مصنوعی: در دل تاریکی‌ها، نگران سیاهی نباش؛ چرا که همیشه در این ظلمات، آب حیات و امیدی نهفته است که پنهان مانده است.
وز سپیدی چه ذوق کاندر قار
دیدهٔ اهل دید گردد تار
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح اشاره شده که وقتی به سفیدی اطراف نگاه می‌شود، روح و ذوقی در دل انسان ایجاد می‌شود و این باعث می‌شود که دید افراد آگاه تحت تأثیر قرار بگیرد و به تیره‌گی تبدیل شود. به عبارتی، زیبایی و روشنی می‌تواند بر دل انسان تأثیر بگذارد و دنیای او را تغییر دهد.
گر نکو ور بدست مشرب من
هم تو دانی که چیست مطلب من
هوش مصنوعی: اگر خوب یا بد باشد، تو خود می‌دانی که منظور من چیست.
بنده هر چند پر گنه باشد
وز گنه نامه‌اش سیه باشد
هوش مصنوعی: هرچند که من گناهکار و آلوده به خطاها باشم و پرونده‌ام پر از گناهان باشد، در دل خود امید دارم.
می نباید شدش ز حق نومید
کو کند نامهٔ سیاه سپید
هوش مصنوعی: باید به حق و حقیقت امیدوار بود، زیرا این امید می‌تواند کارنامهٔ زندگی را از سیاهی به روشنی تغییر دهد.
هرکه او سوی حق گذر آرد
حقش از هر بلا نگه دارد
هوش مصنوعی: هرکسی که به سوی حقیقت و راستی قدم بردارد، خداوند او را از هر درد و مشکلی محفوظ می‌دارد.
چون بدو وا گذاشتی کارت
شود آسان تمام دشوارت
هوش مصنوعی: وقتی که کاری را به او واگذار کنی، انجام آن کار برایت بسیار راحت خواهد شد و دیگر از مشکلات بیشتر نخواهی داشت.
گر تو خواهی که مرغ لاهوتی
رهد از حبس نفس ناسوتی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که پرنده‌ی الهی از قید و بند نفس مادی آزاد شود،
جذبه‌ای جوی تات رسته کند
از تو این بندها گسسته کند
هوش مصنوعی: نیرویی تو را به سمت خود می‌کشد و این موانع را از پیش رویت برمی‌دارد.
سالکی کش تجلی صوری است
گر خطا کرد مایهٔ دوری است
هوش مصنوعی: سالکی که در جستجوی حقیقت و شناخت است، اگر در مسیر خود اشتباهی مرتکب شود، این خطا موجب دوری او از مقصد می‌شود.
حق منزه ز صورت است ای دوست
لیک در آن صور تجلی اوست
هوش مصنوعی: خداوند از هر گونه شکل و تصویر پاک و منزه است، ای دوست، اما در همان اشکال و صورت‌ها جلوه و نشانه‌ای از وجود او وجود دارد.
نخلهٔ طور حق نبود ای جان
لیک بودش تجلی رحمان
هوش مصنوعی: نخلی که بر کوه طور قرار داشت، حقیقتاً از جانب خداوند نبود، اما تجلی و ظهور رحمت او در آنجا مشاهده می‌شد.
زهد نبود به پیش اهل کمال
عدم ثروت و تجمل و مال
هوش مصنوعی: زهد واقعی در برابر اهل کمال، به معنای نداشتن ثروت و تجمل نیست.
زاهد آن است پیش هر بالغ
که ز غیر خدا بود فارغ
هوش مصنوعی: زاهد کسی است که در مقابل هر فرد بزرگسال، تنها به خاطر خداوند از همه چیزهای دیگر بی‌نیاز و راحت است.
هر سخن کان ز ذکر خالی، سهو
هرخموشی ز فکر عاری، لهو
هوش مصنوعی: هر حرفی که بدون یاد خدا باشد، به اشتباه است و هر سکوتی که از فکر و اندیشه خالی باشد، بی‌فایده است.
این هفت توی گنبد و این ششدری سرا
از شیب و از فراز فرو دیدم و فرا
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که شاعر به توصیف زیبایی‌های آسمان و دریاها و محیط پیرامونش پرداخته است. او به هفت آسمان و همچنین به وسعت و ارتفاعی که در منظرش دیده می‌شود اشاره کرده و از تجربه‌ی خود در تماشا و درک این مناظر طبیعی سخن می‌گوید. این تصویر نشان‌دهنده‌ی زیبایی و عظمت طبیعت است که از زوایای مختلف قابل مشاهده است.
در ذرّه ذرّهٔ صنعت، صانع همی بدید
در پایه پایهٔ حکمت، خالق همی بپا
هوش مصنوعی: در هر ذره‌ای از هنر، خالق را مشاهده می‌کند و در هر پایه‌ای از عقل و دانش، آفریننده را می‌بیند.
هم منفصل ز جمله و هم جمله زو عیان
هم متصل به جمله و هم جمله زو جدا
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی Duality یا دوگانگی اشاره دارد. به این معناست که فردی می‌تواند همزمان در عین ارتباط با جمع، از آن جدا باشد. یعنی در حالی که با دیگران در ارتباط است و حضور دارد، همچنان می‌تواند حس استقلال و جدایی را تجربه کند. این حالت به بیان تضاد بین وابستگی به جمع و در عین حال جدا بودن از آن می‌پردازد.
هم عقل بر در او جایش برون ز در
هم عشق در ره او فرقش به زیر پا
هوش مصنوعی: عقل در پیش در او جایی ندارد و عشق در مسیر او، زیر پا گذاشته می‌شود.
غالب برو چگونه شوند این دو کای رفیق
مغلوب گشته این ز هوس و آن یک از هوا
هوش مصنوعی: غالب، بگو چگونه این دو نفر دچار وضعیت شده‌اند؛ یکی از حسرت و دیگری از تمایلات و خواسته‌هایش.
عقل از پی چه از پی تقبیل بندگی
عشق از در چه از درِ تحمیل ابتلا
هوش مصنوعی: عقل در پی چیست که بخواهد بندگی را بپذیرد؟ عشق از چه درگاهی وارد می‌شود که ناخواسته به مشکلات دچار شود؟
وهم است ازو به پیش بزرگان هوشمند
باد است ازو به دست حکیمان پارسا
هوش مصنوعی: برخی از افراد ممکن است تصور کنند که دانش و خرد از دیگران برتر است، اما در حقیقت، این تنها یک توهم است. در واقع، عقل و آگاهی از حکمت و دانش افراد با تقوای دیگر نشأت می‌گیرد.
آن را که او حبیب چو یعقوب در محن
و آن را که او طبیب چو ایوب در بلا
هوش مصنوعی: آن کسی که محبوبش مانند یعقوب در سختی‌ها است و آن که پزشکش مانند ایوب در مصیبت‌هاست.
از معرفت مزن دم و بر عجز تکیه کن
کز عجز، عفو خیزد و از کبر کبریا
هوش مصنوعی: درک عمیق خود را کنار بگذار و به ناتوانی‌ات توجه کن، زیرا از همین ناتوانی می‌توان به آمرزش رسید و از غرور به عظمت واقعی دست یافت.
به دانش کوش ای نادان و بینش جوی ای دانا
که دانش سروری ذی‌شان وبینش خسرووالا
هوش مصنوعی: ای نادان، تلاش کن تا دانش بیاموزی و ای دانا، به دنبال بینش باش. زیرا دانش، بهترین مقام را دارد و بینش می‌تواند انسان را به درجه‌ی والایی برساند.
مشو خرم،ممان غمگین گرت عزت ورت ذلت
مگو تلخ ومجوشیرین، گرت حنظل ورت حلوا
هوش مصنوعی: مجازات و خشم را فراموش کن و نگذار غم تو را ناراحت کند. اگر در زندگی‌ات احترام داری، از چیزهای تلخ و ناخوشایند نگو و خودت را خسته نکن. اگر در شرایط سختی هستی، خودت را تسلیم نکن و به دنبال لحظات شیرین و خوشایند باش.
به راه بندگی می‌پو، چه در دیر و چه درمسجد
نشان بی نشان می‌جو، چه از پیروچه از برنا
هوش مصنوعی: در مسیر بندگی قدم بگذار و در هر مکانی که هستی، به دنبال نشانه‌ای که بی‌نشان است بگرد، چه در کنار پیروان بزرگ یا در میان جوانان.
گرازپندارخودرستی،چه در گلخن چه درگلشن
گر ازصهبای اومستی، چه برخاک وچه بردیبا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرقی نمی‌کند که در شرایط خوب یا بد زندگی هستیم؛ اگر از محبت و عشق الهی بهره‌مند باشیم، این عشق می‌تواند ما را در هر شرایطی سرافراز و رستگار کند. در واقع، مهم این است که قلب ما مملو از محبت باشد تا بتوانیم در هر جا، چه در سختی و چه در آسایش، حس خوب را تجربه کنیم.
نباشد غیرکوی او، اگر بتخانه گر کعبه
نجویدغیر روی او، اگر فرزانه گرشیدا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که اگر کسی به جز خدا را بپرستد یا به غیر از او روی خوشی ببیند، در واقع در مسیری اشتباه حرکت کرده است. همه زیبایی‌ها و ارزش‌ها باید در کوی او جستجو شود و غیر از آن، هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد. به عبارت دیگر، تنها عشق و توجه به خداوند است که حقیقتاً ارزشمند است و هر چیزی غیر از آن، بی‌معناست.
به معنی راه او پوید اگر مؤمن و گر کافر
به باطن قرب او جوید اگر هندو وگر ترسا
هوش مصنوعی: هر کس باید در مسیر او قدم بردارد، چه مومن باشد و چه کافر. اگر یک هندو باشد یا یک مسیحی، باید به دنبال حقیقت و نزدیکی به او بگردد.
چوکویش‌راشدی‌راغب چه قسطنطین چه کالنجر
چورویش راشدی طالب چه جابلقا چه جابلسا
هوش مصنوعی: در این بیت به دو گروه از افراد اشاره می‌شود: یک گروه کسانی که برای دستیابی به چیزی تلاش می‌کنند، و گروه دیگر افرادی هستند که در این مسیر از موانع و چالش‌ها فرار نمی‌کنند. اشاره به "قسطنطین" و "جابلقا" به معنی تاریخی بودن مسیری است که این افراد انتخاب کرده‌اند، و هر کدام نمایانگر اراده و تلاش در پی هدفی مشخص هستند.
مخورازبهرجز او غم، چه درعیش وچه درماتم
ببندازیادجز او دم، چه دردنیا چه درعقبا
هوش مصنوعی: هرگز به جز او به خاطر چیزی غم مخور، چه در خوشی و چه در اندوه. تنها به یاد او باش و به هیچ چیز دیگر فکر نکن، چه در این دنیا و چه در آخرت.
یکی باشد بر صادق، اگر زهر وگر شکر
یکی باشد بر عاشق، اگرخار واگر خرما
هوش مصنوعی: اگر کسی صادق باشد، برای او هیچ تفاوتی ندارد که شیرینی یا تلخی را تجربه کند، همچنان که برای عاشق، فرقی نمی‌کند که خار باشد یا خرما؛ عشق و صداقت از تجربه‌های تلخ و شیرین عبور می‌کند و ارزش واقعی خود را دارد.
همه‌دُرهای یک معدن،گراین ناقص ورآن کامل
همه‌گل‌های‌یک گلشن، گر این نادان ور آن دانا
هوش مصنوعی: تمام جواهرات یک معدن، اگرچه ممکن است ناقص باشند، اما در کنار آن‌ها، جواهراتی نیز وجود دارند که کاملاً بی‌نقص هستند. همچنین، در یک باغ گل، اگرچه برخی گل‌ها نادان و بی‌خبرند، اما گل‌های دانایی نیز حضور دارند.
اگرخواهی،بدین‌حالت،رسی، مردی بدست آور
که نتواند رود، بی قایدی در راه، نابینا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، در این وضعیت، می‌توانی به فردی دست پیدا کنی که نتواند به درستی حرکت کند و در راه زندگی، از هدایت و رهنمود بهره‌مند نیست، مانند فردی نابینا.
به فلسی فلسفی مستان، به یونی حکمت یونان
کزین حکمت سنایی نی به سینه بوعلی سینا
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به تفکرات و اندیشه‌های عمیق و فلسفی دارد. نویسنده به فلسفه‌ای اشاره می‌کند که از مکتب‌های بزرگ مانند یونان و نیز حکمت سنایی شکل گرفته است. به نوعی تأکید می‌کند که این اندیشه‌ها در سینه بزرگانی چون بوعلی سینا وجود ندارد، که نشان‌دهندهٔ فراق یا فاصله‌ای میان این حکمت‌ها و فهم عمیق‌تر در فلسفه است. در کل، شاعر بر غنای تفکر فلسفی و حکمت موجود در برهه‌های مختلف تأکید می‌کند.
خوش‌آن‌حکمت‌که‌ایمانی،بدان‌حکمت‌که‌یونانی
مرو زی عرصهٔ یونان، گرو زی ساحت بطحا
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن حکمت که با ایمان همراه است. به آن حکمت که از یونان می‌آید نزدیک نشو، بلکه به سرزمین پاک طه برو.
به شرع احمد مرسل، هزاران حکمت اکمل
که نورش صادر اول، زفیض علت اولی
هوش مصنوعی: طبق آموزه‌های اسلامی، احکام و قوانین دینی که به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده می‌شوند، شامل حکمت‌های بسیار زیادی هستند که منبع نور و فهم بشری به شمار می‌آیند. این نور از وجود خداوند آغاز می‌شود و به همه چیز روشنایی می‌بخشد.
محمد(ص) خواجهٔ عالم، وجودش مفخر آدم
به خیل انبیا خاتم، به جمع اولیا مولا
هوش مصنوعی: محمد(ص) مقام والایی در میان علم و دانش دارد و وجودش باعث افتخار انسانیت و همه پیامبران است. او آخرین پیامبر و رهبری شایسته برای اولیای الهی است.
نبندد هیچ مقبل دل براین دنیا واقبالش
که در لوزینه پنهان سیر ودر می زهر قتالش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید به این دنیا دل ببندد، زیرا خوشبختی او در چیزهایی پنهان است و در عین حال درگیر مشکلات و خطرات است.
حکیم عقل گریان بروکز حراره مسمومی
کرفس آرزوخایی همی از بهر ابطالش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی از اندوه و تردید پرداخته است. شخصی که به دنبال دست‌یابی به آرزوهایش است، اما با موانع و مشکلاتی مواجه شده که احساس ناتوانی و ناامیدی به او دست می‌دهد. او در اثر تفکر و مرور این موارد، به حالتی تأسف‌برانگیز و گریه‌آور می‌رسد. در واقع، این بیانگر چالش‌های عاطفی و فکری ناشی از تلاش برای رسیدن به خواسته‌هاست که می‌تواند فرد را دچار درد و رنج کند.
ترادل خوش که اندک داری از دنیانمی‌دانی
که زهرناب جان گیرد چه خروارش چه مثقالش
هوش مصنوعی: خوشحالی خود را از داشته‌های کم دنیوی حفظ کن، زیرا نمی‌دانی که از یک قطره زهر، جان چگونه می‌تواند آسیب ببیند، چه به میزان کم باشد یا زیاد.
رمد دارد را چون دیدهٔ دل نیستش بینش
شیافی باید اول چاره را پس کُحلِ کحالش
هوش مصنوعی: شخصی که دچار مشگل جدی است و نمی‌تواند واقعیت را به درستی ببیند، باید ابتدا راه حلی برای مشکلش پیدا کند و سپس به زیبایی خود بپردازد.
دودست نفس رابربند پس بگشا درِتقوی
که‌تا ناقص نسازی قوتش صعب است اکمالش
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره می‌شود که باید در ورود به عالم تقوا و پرهیزگاری دقت کنیم و خود را از نفسانیات محدود کرده و آماده تقویت روحی خود شویم. چرا که بدون تلاش و مراقبت در این مسیر، رشد و کمال دشوار خواهد بود.
چونفست ممتلی از لقمهٔ حرص است امعاسد
بود راه نفس بستن گشادن عرق قیفالش
هوش مصنوعی: از آنجا که دل پر از حرص و طمع است، نفس را باید کنترل کرد تا در این اوضاع دچار آسیب نشود. در واقع، باید در برابر این وسوسه‌ها مقاومت کرد تا به آرامش رسید.
ز نام تهمتن کم گو ز دستان داستان کم جو
که‌درچاه وقفس جویی چوجویی رستم و زالش
هوش مصنوعی: با ذکر نام تهمتن (رستم) کمتر سخن بگو و از داستان‌هایش کمتر جستجو کن، چون در چاهی و قفسی اگر جویی، همان رستم و زال را خواهی یافت.
بپیماید دمادم خرمن عمر تو و غافل
که طاس مهر آمدکیل ودست چرخ کیالش
هوش مصنوعی: عمر تو هر لحظه و به طور مداوم در حال گذر است، اما تو غافلی از این موضوع و نمی‌توانی مانع آن شوی. به یاد داشته باش که زمان و سرنوشت همچون یک بازی با احساسی است که نمی‌توان از آن فرار کرد.
بود پیدا کزین پیدا نخواهد رستم آن شیدا
که‌مر دیوش جمل گردیده و غول است جمالش
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از کسی است که به واسطه‌ی خصوصیات و ویژگی‌هایش، دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد. او به قدری متأثرکننده و جذاب است که حتی قهرمانان بزرگ نیز از او فاصله می‌گیرند. همچنین، وجود موجودات زشت و خوفناک در اطراف او بیانگر این است که شخصیت او به خوبی در مقابل این مشکلات و موانع ایستادگی کرده است.
صحیفهٔ تن همی شیرازه‌اش از یکدگر باشد
به داروی طبیبان چند بتوان بود وصالش
هوش مصنوعی: بدن انسان مانند دفتری است که اجزای آن به هم وابسته‌اند و نمی‌توان یک قسمت را بدون توجه به دیگر بخش‌ها درمان کرد. تا زمانی که پزشکان نتوانند تمام اجزا را به درستی در کنار هم قرار دهند، بهبود کامل امکان‌پذیر نخواهد بود.
دلال لولیان داری و مردان مشتری جویی
دگرجاکاین‌دلال‌اینجاکم‌ازمویی‌ودلالش‌
هوش مصنوعی: تو دلالی از شیوایی و زیبایی و مردانی که طالب خوشی و اهمیت هستند، به جای دیگر می‌روند. این دلال، در اینجا کمتر از مویی نیست و دلالش در اینجا هم به خوبی نمایان است.
جهان پر انگبین طاسی و مشتاقش مگس آمد
که خوش‌بربست‌چون‌بنشست‌خوردن‌راسروبالش
هوش مصنوعی: دنیا مانند عسل گرانبهاست و افرادی که به آن علاقه دارند به مانند مگسی که به دور آن می‌چرخد، به سوی آن می‌آیند. وقتی که مگس بر روی عسل نشسته و آن را می‌خورد، در واقع لذت را از آن می‌برد.
سگی ماده است دنیا و سگِ نر طالب دنیا
که‌دشوار‌است اخراجش گرآسان است ادخالش
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک سگ ماده است و کسی که به دنبال آن است، مانند سگ نر است. خروج از این دنیا کار سختی است، اما وارد شدن به آن کار آسان‌تری به نظر می‌رسد.
مگر از سردی آب قناعت بگسلد این سگ
وگرنه ناگزیرآمد که پیوندد به دنبالش
هوش مصنوعی: اگر این سگ از آب سرد راضی نگردد، دیگر چاره‌ای ندارد جز اینکه به دنبال آن برود.
غزای نفس نی همچون غزای دیگران آمد
که اینجا ناتوانند خود اشجاع ابطالش
هوش مصنوعی: این نفس مثل دیگر غزاها نیست که به سادگی بتوان با آن مبارزه کرد، زیرا در اینجا خود نفس خیلی قوی و شجاع است و قادر است که خود را نابود کند.
ترا ماری است در این جامه بر کش جامه راازبر
وگرنه برکشدزودت ز برخوددست غسالش
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که از مشکلات و دشواری‌هایی که در زندگی وجود دارد، باید عبور کرد و خود را از آنها رها ساخت. اگر بر خود تسلط نداشته باشی، ممکن است این مشکلات به سرعت تو را به زمین بزنند و نتوانی از آنها فرار کنی. به نوعی، این خواسته وجود دارد که انسان باید عزم و اراده‌ای قوی داشته باشد تا بر چالش‌ها فائق آید.
اگرداری خبر آخر بجو تریاقی از جایی
که هرکودشمنش درجامه نیکونیست اهمالش
هوش مصنوعی: اگر در پی خبر نهایی هستی، به جستجوی دارویی برو که از جایی به دست می‌آید که حتی دشمنان هم در آنجا با لباس خوبی ظاهر می‌شوند.
ترا تریاق دانی چیست ذکری بی زبان سر
که اسباب ریاآن ذکرکش قیلی است یاقالش
هوش مصنوعی: میدانی که درمان چیست؟ ذکری است که بدون زبان انجام می‌شود و سبب دوری از ریا و خودنمایی است.
گرت کار جهان مشکل شود از عشق یاری جو
که صدمشکل اگرافتد دمی عشق است حلالش
هوش مصنوعی: اگر در زندگی با مشکلات زیادی مواجه شدی، از عشق یاری بگیر؛ چون عشق می‌تواند هر مشکل را در کوتاه‌ترین زمان حل کند.
همه درها به رویت بندد ارگیتی زلیخاوش
چوبگریزی ازو ایزدگشاید برتو اقفالش
هوش مصنوعی: اگر همه درها به روی تو بسته شود و مانند زلیخا تو را در تنگنا قرار دهند، اگر از آن وضعیت فرار کنی، خداوند برای تو راهی باز خواهد کرد.
نمی‌شاید درین طوفان پناه از کوه چون کنعان
که طوفان بگذردآسان زهرکوه وز اطلالش
هوش مصنوعی: در این طوفان، پناه بردن از مشکلات به کوه‌ها شبیه نیست، مانند کنعان که طوفان به زودی و به آسانی از کنارش عبور می‌کند.
مگر در کشتی نوح اندر آیی مر سلامت را
که عاصم نیست کوهی هرگزت ازسیل سیالش
هوش مصنوعی: اگر در کشتی نوح سوار نشوی، به سلامت نمی‌مانی؛ چون هیچ کوهی نمی‌تواند تو را از طغیان سیل نجات دهد.
نجات‌اندرشریعت‌دان و زی صاحب شریعت‌دان
سفینهٔ نوح کو خود غیرمهر احمد و آلش
هوش مصنوعی: نجات‌دهنده در دین، کسی است که به علم و آگاهی درباره شریعت مسلط باشد و همچنین کسی که دارای مقام و منزلت خاصی در دین است. کشتی نوح، سمبلی از نجات است که بدون عشق و محبت به پیامبر اکرم و خانواده‌اش هیچ‌گونه امن و پناهی نمی‌تواند باشد.
که بهتر قبله را از احمد مکی و از مکه
چه پویی راه کوی احمد غزال وغزالش
هوش مصنوعی: بهتر است که به سوی قبله‌ی واقعی و الهی توجه کنیم، نه فقط به سمت مکه و احادیث مربوط به پیامبر. مسیر اصلی، عشق به احمد و ویژگی‌های اوست.
چرا جز آن ولی جویی درین ره رهبری ای دل
که بی ارشاد ازو جبریل نی پربود ونی بالش
هوش مصنوعی: چرا در این مسیر به جز آن ولی، دنبال رهبری بروی، ای دل؟ چرا که بدون هدایت او، حتی جبرئیل هم پرواز نمی‌کند و بال ندارد.
حسین آسا سراندازی و منصوری و جان بازی
سخن ازمستی منصورویاازذوق وازحالش
هوش مصنوعی: حسین با دلخوشی و شور و حال به بیان سخنانی از مستی و شگفتی‌ها می‌پردازد و به زندگی و احساساتش اشاره می‌کند.
ای سلسلهٔ زلفت زنجیر دل شیدا
از دیدهٔ ما پنهان وندر دل ما پیدا
هوش مصنوعی: ای زنجیر زیبایی تو، دل عاشق را اسیر کرده‌است. هر چند تو از چشمان ما دوری، اما در دل ما همیشه حضور داری.
پنهانی تو پیدا پیدایی تو پنهان
پیدایی ما از تو پنهانی تو از ما
هوش مصنوعی: تو به طور پنهانی آشکار هستی و آشکار بودن تو به صورت پنهانی است. ما نیز که از تو پنهان هستیم، خود را از تو پنهان کرده‌ایم.
اگرعارف وگر نادان رخ هر ذره اندرتو
تویی مقصودناقص‌ها تویی مشهود کامل‌ها
هوش مصنوعی: هرچند عارفان و نادانان به تفاوت‌های خود اشاره دارند، در حقیقت در هر ذره از وجود تو، هدف نهایی نهفته است. تو حقیقت کامل هستی و نقص‌ها در برابر تو چیزی جز مشاهدات گذرا نیستند.
زاهد به زهد خشک مزن راه مرغ دل
رندان ز دانه فرق نمایند دام را
هوش مصنوعی: زاهد، به تمرینات سخت و بدون احساس خود نپرداز، زیرا دل شاداب عاشقان از این نوع عشق خشک و خشن دور است و آنان به راحتی می‌توانند در دل خود جایی برای عشق واقعی پیدا کنند. مرغان دل رندان، در جستجوی دانه‌ای که در دام نهفته است، تفاوت‌ها را تشخیص می‌دهند.
بودجویی و عجب بین چودرو غرقه شدیم
بحر گشتیم و دو عالم همگی ساحل ما
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت و زیبایی‌ها هستیم، اما در همان حال خود را در دنیا غرق می‌کنیم. در نهایت، هر دو جهان را تجربه کرده‌ایم، اما همچنان تنها به ساحل وجود خودمان محدودیم.
ز منع می مده ای شیخ خرقه زحمت ما
که سرنوشت چنین شد ز بدو فطرت ما
هوش مصنوعی: ای شیخ، ما را از نوشیدن شراب باز مدار و خرقه‌ات را به ما تحمیل نکن، چرا که این سرنوشت ماست که به خاطر ذات و فطرت‌مان به چنین حالتی دچار شده‌ایم.
اندر میانه شد مایی ما حجاب
ورنه جمال دوست خود هست بی نقاب
هوش مصنوعی: در میانه، ما به حجاب تبدیل شده‌ایم، و اگر نه، زیبایی دوستمان بدون هیچ پرده و پوششی خود را نشان می‌دهد.
چون علم عاشقی در سینه مختفی است
آن به که بستریم این دفتر و کتاب
هوش مصنوعی: عشق و معرفتی که در دل پنهان است، بهتر است که در این دفتر و کتاب نهان نگه داشته شود.
همم با دیر و هم با کعبه کار است
که هرجا پرتوی از روی یار است
هوش مصنوعی: همه جا برای من اهمیت دارد، چه در جایگاه عبادت و چه در خانه خدا، زیرا هر کجا که نوری از چهره محبوب تابیده باشد، آنجا معنای زندگی است.
ما چون قلم به پنجهٔ تقلیب او دریم
ای شیخ عام یاوه مگو اختیار چیست
هوش مصنوعی: ما مانند قلمی هستیم که در دست قدرت تغییرات او هستیم، ای شیخ، بیهوده نگو که انتخاب چیست.
درون سینه ندانم دلم چه می‌گوید
که سخت می‌طپد و دم به دم به تکراری است
هوش مصنوعی: در دل من نمی‌دانم چه احساسی دارد، اما سخت می‌تپد و هر لحظه تکرار می‌شود.
پیش خاکسترِمنصور چه خوش گفت آن رند
کان که می‌گفت اناالحق به سرِ دار کجاست
هوش مصنوعی: آن رند که در برابر خاکستر منصور گفت، می‌گفت حق به من است، حالا کجاست؟ این سخن به نوعی به تمسخر اشاره دارد، که با بیان عشق به حقیقت، در نهایت به سرنوشت بدی دچار شده است.
طاعت و تقوی ما چون زسرصدق نبود
ترک کردیم که سالوس و ریا زحمت ماست
هوش مصنوعی: چون عبادت و پرهیزگاری ما با اخلاص نبود، آن را رها کردیم، زیرا مراسم و تظاهر به دینداری فقط زحمت برای ماست.
سزد که فخر نمایم به اهل سلسله‌ها
که مر مرا بجز از زلف دوست سلسله نیست
هوش مصنوعی: شایسته است که به دیگران افتخار کنم، زیرا تنها پیوند من با دنیا، زلف دوست است و غیر از آن چیزی ندارم.
رو عشق طلب کن که به سر پنجهٔ فکرت
نگشوده کسی پرده ز رخسار حقیقت
هوش مصنوعی: به عشق و خواسته‌ات توجه کن، زیرا هیچ‌کس با توجه به فکرش نتوانسته است پرده از چهره حقیقت بردارد.
هرچه گویدهرکسی ازوی مرا اکراه نیست
زان که می‌بینم کس ازرازجهان آگاه نیست
هوش مصنوعی: هر کسی چیزی درباره من می‌گوید، برایم اهمیت ندارد؛ زیرا می‌دانم که هیچ‌کس از رازهای جهان خبر ندارد.
هرکسی را چون خیالی می‌کشد سوی رهی
یاهمه گمراه یاخود هیچ کس گمراه نیست
هوش مصنوعی: هر فردی که به دنبال اختیاری یا مسیری است، ممکن است یا دیگران را به بی‌راهه ببرد یا خود او در واقع راه را گم کرده باشد.
اهل ورع و زهد بسی، باده کشان کم
هان باده نهان نوش که اسلام ضعیف است
هوش مصنوعی: افراد پرهیزکار و زاهد زیادی وجود دارند، اما نوشیدن باده‌های پنهان را فراموش نکنید؛ زیرا اسلام در وضعیتی ضعیف است.
در ذات توهرچیز که گویند بود شرک
توحیدنباشد مگر اسقاط اضافات
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذات تو گفته شود، اگر به تنهایی در نظر گرفته شود، نشانه شرک است، مگر اینکه ما تعلقات و اضافات را کنار بگذاریم.
این بوالعجب حالت نگر اطورما بایکدگر
نه منفصل نه متصل نه منفرد نه مزدوج
هوش مصنوعی: این حالت شگفت‌انگیز ما را ببین؛ به گونه‌ای که نه از هم جدا هستیم و نه به هم پیوسته، نه تنها هستیم و نه دو نفری.
عکس می‌دید به پیمانه مگر آن سرمست
که دگر در نظرش باز نیامد اقداح
هوش مصنوعی: شاید به یاد بیاوردند که فقط در حال نوشیدن شراب بود، اما آن عاشقی که دیگر در نظرش نیامد، دیگر برایش مهم نیست.
پرتو جام گر از باده ببینی زاهد
باز دانی به عیان سر زجاج و مصباح
هوش مصنوعی: اگر زاهد، نور جام را از باده ببیند، می‌فهمد که حقیقت زر و جواهر و روشنی چیست.
زاهد چرا به من دگراین کبر وناز کرد
من نیز باده خوردم اگر او نماز کرد
هوش مصنوعی: ای زاهد، چرا این همه غرور و خودپسندی به من نشان می‌دهی؟ من هم مانند تو شراب نوشیدم، اگر تو نماز خواندی.
کوته کنم حدیث که یک حرف بیش نیست
واعظ نکرد فهم و حکایت دراز کرد
هوش مصنوعی: قصه را کوتاه کنم چون فقط یک حرف است، ولی واعظ فهم و حکایت را طولانیش کرده است.
آن مرد ره که در نظرش زر چو خاک شد
نبود عجب که از نظرش خاک زر شود
هوش مصنوعی: مردی که در دیدگانش طلا به اندازه‌ی خاک ارزشی ندارد، تعجبی نیست اگر خاک را هم در نظرش به ارزش طلا تبدیل کند.
هرکه شد ز اهل نظر محو رخ یار بماند
ورنه چون زاهد بیچاره به گفتار بماند
هوش مصنوعی: هر کسی که از دقت و اندیشه، مجذوب زیبایی محبوب شود، برای همیشه در آن حالت باقی می‌ماند. در غیر این صورت، مانند زاهدی فقیر و بی‌خبر، فقط به گفتار و عبارت‌ها بسنده می‌کند.
امتحان را بت دیرین چو به رخ برقع بست
آشنا آمد و بیگانه به انکار بماند
هوش مصنوعی: زمانی که پرده از روی حقیقت برداشته شد، دوستان و آشنایان واقعی خود را شناختیم، در حالی که دشمنان و غریبه‌ها در حیرت و انکار باقی ماندند.
عارف آن است که بی پرده رخ یار بدید
سالک آن است که در پردهٔ پندار بماند
هوش مصنوعی: عارف کسی است که بدون هیچ حجاب و مانعی، چهره دوست را می‌بیند و حقیقت را درک می‌کند. اما سالک کسی است که همچنان در خیال و برداشت‌های ذهنی خود باقی می‌ماند و از واقعیت دور است.
بربند چشم حس، بگشادیدهٔ شهود
تا بنگری که لَیْسَ سِوَی اللّهِ فی الوُجُود
هوش مصنوعی: چشم حس را ببند و به دید باطنی خود آزاد شو تا ببینی که جز خداوند در هستی وجود ندارد.
ای برهمن که در بر بت سجده می‌کنی
نیکو نظاره کن که نکو می‌کنی سجود
هوش مصنوعی: ای برهمن، تو که در مقابل بت‌ها سجده می‌کنی، خوب دقت کن که این کار تو واقعاً درست و نیکوست.
لاف صاحبدلی شیخ مناجاتم کشت
زرِ قلب همه را کاش عیاری گیرند
هوش مصنوعی: شیخ بزرگوار من با مناجات و دعاهایش، دل‌های دیگران را تحت تاثیر قرار می‌دهد و مانند طلا زینت می‌دهد. ای کاش دیگران هم از چنین صفاتی برخوردار شوند.
برآر سر که صبوحی کشان وقت سحر
بدند لیک به از خفتگان صبحگه‌اند
هوش مصنوعی: بیدار شو و سر خود را بالا بیاور، چون در زمان سحر نوشیدنی خوشمزه‌ای وجود دارد. اما این لذت از خوابیدن صبح بسیار بهتر است.
در جوانی شده‌ام پیر معارف زان رو
که بجز عشق جوانان دگرم پیر نبود
هوش مصنوعی: در جوانی به قدری از دانش و تجربه بهره‌مند شده‌ام که انگار پیری را تجربه کرده‌ام. تنها دلیلی که همواره جوانی‌ام را حفظ کرده، عشق به جوانان است و غیر از آن، احساس پیری در وجودم حس نمی‌شود.
به هدایت چه زنی طعنه که صوفی گردید
همه را پیر مغان کاش هدایت می‌کرد
هوش مصنوعی: به چه دلیلی به هدایت دیگران طعنه می‌زنی؟ وقتی که همه تحت تأثیر یکی از کسانی هستند که به صورت عرفانی زندگی می‌کند. ای کاش کسی مثل پیر مغان، همه را به راه راست هدایت می‌کرد.
گفتی تو که بی پرده کس آن روی ندیده
آن دیده که از پردهٔ پندار برآمد
هوش مصنوعی: تو گفتی کسی آن روی تم را که بدون پرده دیده، اما دیدی که چشم من از پردهٔ خیال و وهم فراتر رفته است.
یکی حدیث سرودند لیک بس فرق است
میان بادهٔ فرعون و نکتهٔ منصور
هوش مصنوعی: گفتگویی دربارهٔ موضوعی شروع شد، اما باید توجه داشت که بین شراب فرعون و نکته‌هایی که منصور می‌گوید، تفاوت‌های زیادی وجود دارد.
زاهدا دم ز تجرد مزن و آزادی
که سراپای تو در قید نماز است هنوز
هوش مصنوعی: ای زاهد، درباره دوری از دنیا و آزادگی صحبت نکن چرا که تمام وجود تو هنوز در بند نماز و عبادت است.
سالک ار کعبه و بتخانه ز هم فرق کند
او نه صوفی است که نامحرم راز است هنوز
هوش مصنوعی: اگر مسافر راه حقیقت، کعبه و بت‌خانه را از هم تفکیک کند، او نه صوفی است و نه از رازها باخبر است.
تجلیات رخ یار زان نبیند شیخ
که چشم ماست به جانان و چشم او به لباس
هوش مصنوعی: شیخ نمی‌تواند زیبایی‌های چهره محبوب را مشاهده کند، زیرا چشم ما به جانان نگاه می‌کند و چشم او به ظاهر و لباس‌های ما معطوف شده است.
تا چند همچو اهل طمع روزه و نماز
شرمی ز حق بدار هدایت گناه بس
هوش مصنوعی: چقدر باید افرادی که فقط به فکر منافع خود هستند، ظاهر عبادت را حفظ کنند، در حالی که از حق شرم ندارند و گمراهی را ادامه می‌دهند؟
ز هرچه منع کنندم بدان فزاید حرص
از آن به باده حریصم کزو شدم ممنوع
هوش مصنوعی: هرچه مرا از آن دور کنند، میل و حرص من به آن بیشتر می‌شود. من به نوشیدنی‌ای تمایل دارم که به خاطر آن، ممنوع شده‌ام.
ای صوفی صاحب صفا لَیْسَ التَّصوّفُ بِالخِرَق
اِنّ التّصّوفَ یافَتَی قَلْبُ یَذُوْقُ مِنْحِرَقْ
هوش مصنوعی: ای عارف با دل پاک، بدان که تصوف فقط به پوشیدن لباس‌های عجیب و غریب نیست، بلکه حقیقت تصوف در این است که دل انسان از عشق و تجربه‌های عمیق، سرشار شود.
گرچه بس معرفتت هست ولی العارف
چیست ادراک درین مرحله عجز از ادراک
هوش مصنوعی: با اینکه شناخت تو بسیار عمیق است، اما در حقیقت، فهمیدن این مرحله از معرفت برای عارفان نیز دشوار است و از درک آن ناتوانند.
رخ خوبان نه من از چشم خطا می‌بینم
به خدادر رُخِشان نور خدا می‌بینم
هوش مصنوعی: من زیبایی‌های دل‌ربا را از طریق چشم‌های خطا نمی‌بینم، بلکه در چهره‌ی آن‌ها نور خدایی را مشاهده می‌کنم.
جام دیگر بده ای ساقی مستم که هنوز
جام از باده، می از جام، جدا می‌بینم
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام دیگر به من بده، زیرا هنوز باده‌ام را از جام جدا می‌بینم و مست نشده‌ام.
گو واعظ از این شیوهٔخوش منکر من شو
من بر روش هیچ کس انکار ندارم
هوش مصنوعی: ای واعظ، اگر تو از این شیوهٔ خوش من ناراضی هستی، اما من به هیچ روش و رفتار کسی ایراد نمی‌گیرم.
شاهد ما روز و شب، با همه و بی همه
با همه‌اش آشنا وز همه بیگانه بین
هوش مصنوعی: هر روز و هر شب ما ناظر و مشاهده‌گر هستیم. با همه مردم آشنا هستیم، اما در عین حال از آنها فاصله داریم و به نوعی بیگانه به نظر می‌رسیم.
هدایت رَبِّ أرِنِی چندموسی‌وش به طور دل
بجو چشمی که بینی هر طرف روی نکوی او
هوش مصنوعی: ای خدا، به من چشمی عطا کن تا هر کجا که نگاه می‌کنم زیبایی‌های تو را ببینم. دنبال آن کسی مثل موسی باش که دلش را با عشق به تو پر کرده است.
مرا فرزانگان دیوانه می‌دانند و من شادم
که جز دیوانگان را من ندانم مرد فرزانه
هوش مصنوعی: فرزانگان مرا دیوانه تلقی می‌کنند و من از این موضوع خوشحالم که جز دیوانگان کسی را نمی‌شناسم که فرزانه باشد.
تو مرده‌ای چنانکه نیابی دگر حیات
ورنه ز هر طرف وزد انفاس عیسوی
هوش مصنوعی: تو به قدری در حال مرگ هستی که چیزی از زندگی را حس نمی‌کنی، وگرنه نفس‌های عیسی (نماد زندگی و حیات) از هر طرف به تو می‌وزد.
چه تفاوت است صوفی زتوتافقیه خودبین
برو ای فقیه تن زن ز حدیث خودستایی
هوش مصنوعی: چه فرقی دارد بین صوفی و فقیهی که فقط به خود و دانش خود می‌نازد؟ ای فقیه، به خودت در بینش و گفتارت توجه کن و در مورد خودستا‌یت اندیشه کن.
گفتگوی درویشان برزبان مرغان است
رازشان کسی داند کش بود سلیمانی
هوش مصنوعی: گفتگوی درویشان به زبان پرندگان است و رازهایشان را کسی می‌داند که همچون سلیمان است.
تمام اهل دو عالم به جستجوی تو پویان
کدام اهل و چه عالم که پیش ما تو تمامی
هوش مصنوعی: تمام انسان‌ها و موجودات جهان در پی یافتن تو هستند، اما چه اهمیتی دارد که کدام گروه یا کدام جهانی در این جست‌وجو هستند، چون تو برای ما همه‌چیز هستی.
وقت آن دیوانهٔ شوریده خوش کاندر خیالش
روز وشب محواست و نداند صیامی نه صلاتی
هوش مصنوعی: زمان آن دیوانهٔ پرشور فرا رسیده که در خیال خود غرق است و هیچگونه عبادتی مانند روزه یا نماز را نمی‌داند.
اعتباراتست ای دل هرچه بینی غیرذاتش
راست خواهی اعتباری نیست اندر اعتباری
هوش مصنوعی: ای دل، هر چیزی که می‌بینی جز ذات خودش، فقط یک اعتبار و ظاهرسازی است و در واقع هیچ ارزشی ندارد.
کیست آن شاهد پری رخسار
که نماید ز هر طرف دیدار
هوش مصنوعی: کیست آن معشوق زیبا که از هر سو خود را به نمایش می‌گذارد و نظرها را به خود جلب می‌کند؟
همه جویای او و او همراه
همه سرمست او و او هشیار
هوش مصنوعی: همه به دنبال او هستند و او در کنار همه است. در حالی که همه در شوق و شادی به سر می‌برند، او همچنان در حالت هوشیاری و آگاهی قرار دارد.
گاه پنهان به خلوت واعظ
گاه پیدا به خانهٔ خمار
هوش مصنوعی: گاهی در تنهایی و خلوت، نصیحت‌های واعظ را گوش می‌دهم و گاهی دیگر در محافل شاد و پر از خوشی، در خانه‌ٔ می‌خر و می‌گذرانی.
گفته زاهد به نام او تسبیح
بسته ترسا به یاد او زنار
هوش مصنوعی: زاهد با نام او تسبیح می‌گوید و ترسا به یاد او زنجیر به خود می‌بندد.
آگه از ذات او نبینم کس
ور بود نیست جز یکی ز هزار
هوش مصنوعی: اگر من از ذات او باخبر نشوم، هیچ کس را نمی‌بینم. اگر هم ببینم، جز یکی از هزار نفر نیست.
دی شدم در کلیسیا از درد
چون دلم خون گرفت از غم یار
هوش مصنوعی: دیروز در کلیسا به خاطر درد و اندوهی که داشتم، دلم به شدت غمگین و غرق در غصه یارم شد.
گفتم ای پیر دیر رازی گوی
تا شوم آگه از حقیقت کار
هوش مصنوعی: به پیر دانشمند گفتم: راز و رازی را بگو تا از حقیقت امور آگاه شوم.
گفت خاموش شو که خود سازد
منکشف بر تو سری از اسرار
هوش مصنوعی: بگو خاموش باش تا خود، رازهایی را که پنهان است، بر تو آشکار کند.
ناله برداشت ناگهان ناقوس
وین سخن کرد در نهان اظهار
هوش مصنوعی: زمانی ناگهان ناقوس به صدا در آمد و این صدا به طور پنهانی در دل‌ها سخن گفت.
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ‌کس جز او وجود ندارد، اویی که هست و فقط اوست.
ای دل ما به طرّهٔ تو اسیر
پای جانها نهاده در زنجیر
هوش مصنوعی: ای دل، ما به زیبایی تو دلبسته‌ایم و جان‌هایمان در این محبت به دام افتاده و زنجیر شده است.
نشود دل ز یاد رویت دور
نشود جان ز مهر مویت سیر
هوش مصنوعی: دل هرگز از یاد زیبایی تو دور نخواهد شد و جانم هرگز از عشق به موی تو سیرابه نمی‌شود.
تا صف محشرت بدیدن زود
تا دم دیگرت ندیدن دیر
هوش مصنوعی: هرچند که زمان برای دیدن صف محشر زود است، اما برای دیدن دم (بخاری) دیگران دیر خواهد بود.
عارفان را ز تست نالهٔ زار
عاشقان را ز تست نغمهٔ زیر
هوش مصنوعی: عارفان به خاطر تو ناله می‌زنند و عاشقان به خاطر تو نغمه‌های دلنشینی را می‌خوانند.
اشک آن، بی رخ تو، همچو بقم
روی این، از غم تو، همچو زریر
هوش مصنوعی: گریهٔ او بدون دیدن چهرهٔ تو، مانند گریهٔ بقم (عشق باختگان) به خاطر دوری توست، به‌گونه‌ای که غم او مانند غم زریر است.
شکرگویان بی زبان و دهن
پادشاهانِ بی کلاه و سریر
هوش مصنوعی: تشکرکنندگان بی‌نیاز از کلام و زبان، همانند پادشاهانی هستند که بدون تاج و تخت، مقام و منزلت دارند.
دُردنوشان و ننگشان از صاف
دلق پوشان و عارشان ز حریر
هوش مصنوعی: شراب‌نوشان و عیب آن‌ها از افرادی که لباس‌های ساده بر تن دارند و شرم و ننگشان از پارچه‌های نرم و گران‌قیمت است.
زاهدا علم عشق و رندی را
صد بیان عاجز است از تقریر
هوش مصنوعی: عاشق و عارف واقعی به عمق عشق و خوش‌گذران بودن پی می‌برد و هیچ کلام یا دانشی نمی‌تواند به درستی آن را شرح دهد.
گر بخوانند خادمت رندان
سجدهٔ شکر کن که گشتی میر
هوش مصنوعی: اگر در دنیای رندان (یعنی اهل راز و عرفان) تو را به مقام خدمت برسانند، شکرگزاری کن که به مقام عالی‌تری رسیده‌ای.
همچو من خاکشان بکش در چشم
تا نبینی عیان به عین بصیر
هوش مصنوعی: مانند من، آن‌ها را در چشم خود دفن کن تا آنچه را که به وضوح دیده نمی‌شود، نبینی.
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ‌کس جز او نیست، تنها اوست که وجود دارد و هیچ معبودی جز او نیست.
ای عیان گشته از تو جمله جهان
وی تو اندر جهانیان پنهان
هوش مصنوعی: تو در چشم همه مردم نمایان شده‌ای، اما در دل این جهان هنوز پنهان هستی.
مست جام تو عیسی مریم
محو نام تو موسیِ عمران
هوش مصنوعی: مست جام تو به قدری می‌باشد که عیسی مریم نیز در مقابل نام تو محو شده است، مانند موسی که تحت تأثیر عظمت تو قرار دارد.
هم تو دل بوده هم تویی دلبر
هم تو جان بوده هم تویی جانان
هوش مصنوعی: تو هم دل بوده‌ای و هم دلبر من، تو هم جان بوده‌ای و هم جانان من.
در میانی و از همه به کنار
در کناری و با همه به میان
هوش مصنوعی: تو در مرکز همه هستی و در عین حال کناری از دیگران؛ با وجود اینکه در میان جمعی، مانند کسی هستی که در کنار ایستاده و می‌تواند با همه ارتباط برقرار کند.
من و جز فکر تو زهی تهمت
من و جز ذکر تو زهی بهتان
هوش مصنوعی: فکر و یاد تو تنها چیزی هستند که در ذهن من وجود دارند و هر گونه اتهامی که به من وارد شود، بی‌اساس و بی‌مورد است.
از جلال و جمال تو دارند
مؤمنان کفر و کافران ایمان
هوش مصنوعی: مؤمنان به وسیله جلال و زیبایی تو از کفر دوری می‌گزینند و کافران با وجود انکار، به نوعی به تو ایمان می‌آورند.
عاشقان گلِ رُخت دایم
بلبل آسا کشیده این الحان
هوش مصنوعی: عاشقان همیشه مانند بلبلان، شعر و نغمه‌ای درباره زیبایی صورت تو سر می‌دهند.
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ کس جز او نیست، فریاد بزن که جز او هیچ معبودی وجود ندارد.
دوش از شور عشق جانانه
سوی میخانه رفتم از خانه
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر عشق عمیق و شدیدم به سمت میخانه رفتم و خانه را ترک کردم.
در خرابات خرقه کردم رهن
درکشیدم سه چار پیمانه
هوش مصنوعی: در محفل های پرآشوب، لباس و د cloak خود را رها میکنم و سه یا چهار پیمانه نوشیدنی می نوشم.
باده نوشیده بازگشتم و رفت
از دلم یاد خویش و بیگانه
هوش مصنوعی: پس از نوشیدن شراب به خانه برگشتم و دیگر از قلبم خاطره‌ شخص خاصی یا آشنایی غریبه رفته بود.
ره سپردم ولیک از مستی
ره نبردم به سوی کاشانه
هوش مصنوعی: راهم را آغاز کردم اما از سر مستی نتوانستم به سمت خانه‌ام بروم.
گذر افتاد سوی بتکدهام
ناگهان پای کوب و مستانه
هوش مصنوعی: ناگهان به سمت معبدی رفتم که پر از بت‌ها بود و در آنجا با شادی و سرخوشی پایکوبی می‌کردم.
گرد شمعِ رخ بتی دیدم
بت پرستان به سان پروانه
هوش مصنوعی: در اطراف شمع چهره‌ی زیبای معشوق، افرادی را دیدم که مانند پروانه‌ها به دور آن در حال پرواز بودند.
گفتم ای صانعان صانع خویش
بت کجا سجده کرده فرزانه
هوش مصنوعی: به سازندگان خود گفتم: ای هنرمندان، بت شما کجاست که به آن سجده می‌کنید؟
بت پرستان فغان برآوردند
وز دو سو درگرفت افسانه
هوش مصنوعی: پرستندگان بت با صدای بلند نالیدند و داستانی از سمت‌های مختلف پدیده شد.
ناگهان بت زبان گشاد که هین
دم مزن ای دو بین دیوانه
هوش مصنوعی: به ناگاه مجسمه سخن گفت و گفت: "ای دیوانه دو بین، فورا سخن مگوی!"
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ‌کس جز او نیست، او تنها وجودی است که هستی را پر کرده و غیر از او الهی نیست.
خود چهل روز حسن ذات ازل
ریخت خوش آب عشق بر گل دل
هوش مصنوعی: چهل روز زیبایی ذات خداوند به دل من بارید و عشق بی‌نظیرش مانند آبی زلال بر روی گل دل من جاری شد.
تا که دل عکس حسن خود بیند
داشت آیینه در مقابل دل
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل زیبایی خود را ببیند، آیینه‌ای در مقابل دل وجود دارد.
از پی فتح قفل دل دل را
داد مفتاح پیر کامل دل
هوش مصنوعی: برای دست‌یابی به محبت و گشایش در دل، کلید آن را از یک پیر حکیم و کامل دریافت کردم.
چون درِ دل گشوده شد دیدم
روی لیلی وشی به محفل دل
هوش مصنوعی: وقتی درهای دل من باز شد، چهره‌ی لیلی و شی (عشق) را در محفل دلم دیدم.
گشت ظاهر که این سپهر بلند
منزلی بود از منازل دل
هوش مصنوعی: این دنیا مانند خانه‌ای است که در دل ما قرار دارد و ما به آن وابسته‌ایم.
هرچه از نظم و نثر بنوشتند
نکتهای بود از مسائل دل
هوش مصنوعی: هر چه در شعر و نثر نوشته شده، نکات و راهکارهایی درباره مسائل عاطفی و دل را دربردارد.
دل چه از هفت پرده عکسی داد
هفت افلاک شد مماثل دل
هوش مصنوعی: دل تصاویری را به نمایش گذاشته که حتی هفت آسمان هم شبیه به آن شده‌اند.
بحر دل چون که موج زن گردید
اوفتاد این گهر به ساحل دل
هوش مصنوعی: دل مانند دریا در حال تلاطم و طوفان است، و این مروارید (احساسات و زیبایی‌ها) بر روی ساحل دل قرار می‌گیرد.
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه جز او کسی نیست، تنها اوست که وجود دارد و هیچ معبودی جز او نیست.
شاهد بی نقاب میبینیم
بر مهش مشک ناب میبینم
هوش مصنوعی: ما زیبایی را بدون هیچ پوششی مشاهده می‌کنیم و بر پیشانی‌اش بوی خوشی همچون مشک خالص حس می‌کنیم.
عکس رخسار ساقی اندر جام
ماه در آفتاب میبینم
هوش مصنوعی: در نگاه به جام، تصویر زیبایی از صورت ساقی را می‌بینم که شبیه ماه در نور آفتاب می‌درخشد.
بر سر بحر عشق اکوان را
همچو موج و حباب میبینم
هوش مصنوعی: در کنار دریای عشق، همه موجودات را مانند موج‌ها و حباب‌ها می‌بینم.
فرع در اصل و اصل اندر فرع
همچو مه در سحاب میبینم
هوش مصنوعی: درختی را تصور کن که ریشه‌هایش در زمین است و شاخه‌هایش در آسمان، مانند مه که در آغوش ابرها قرار دارد. این تصویر نشان‌دهندهٔ پیوند عمیق و ارتباط بین چیزهای ظاهری و بنیادین است. هر یک از این عناصر، در واقع بخشی از کل هستند و به یکدیگر وابسته‌اند.
گاه خور بر سپهر مینگرم
گاه عکسش در آب میبینم
هوش مصنوعی: گاهی به آسمان نگاه می‌کنم و خورشید را میبینم، گاهی هم تصویرش را در آب می‌یابم.
یار بی پرده لیک پیش رخش
خویشتن را حجاب میبینم
هوش مصنوعی: من یارم را بی‌پرده و بدون پوشش می‌بینم، اما وقتی در برابر او هستم، خود را محجوب و با حجاب حس می‌کنم.
عاقبت هادی هدایت را
بر عدو کامیاب میبینم
هوش مصنوعی: در نهایت، می‌بینم که راهنمایی و هدایت به پیروزی بر دشمن می‌انجامد.
سر گیتی ز هر که میپرسم
همه را این جواب میبینم
هوش مصنوعی: هر زمان که از افرادی که در دنیا هستند سوال می‌کنم، همه به یک نتیجه مشترک پاسخ می‌دهند.
که درین خانه نیست کس جز او
هو هو لا اله الا هو
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ‌کس جز او نیست، جز صدای او و این که هیچ معبودی جز او وجود ندارد.
تَمّ الکتابُ وَهُوَ تَذکرةٌ لِلعارِفینَ و تَبصِرةٌ لِلسّالکینَ و موسومٌ بِریاضِ العارفینَ حَفَظَهُ اللّهُ تَعالَی مِنْشَرِّ المُنْکِریْنَ بِحُرْمَةِ محمّدٍ صَلَّی اللّهُ علیه و آلِهِ الطّاهِرِیْنَ صلواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیْهِمِ اَجْمَعِیْنَ.
هوش مصنوعی: این کتاب به پایان رسیده و به عنوان یادآوری برای دانایان و راهنمایی برای سالکان محسوب می‌شود. این اثر به نام "باغ عارفان" شناخته می‌شود و خداوند آن را از دسترسی منکران حفظ کرده است. درود و سلام خداوند بر پیامبر اسلام محمد و خاندان پاک او باد.
در وقت انتظام و اختتام این کتاب مستطاب جناب فضیلت و حکمت مآب حکیم عارف و شاعر واقف میرزا ابراهیم کازرونی متخلص به نادری سلمه اللّه ناظم مشرق الاشراق و غیره این چند بین گفته و حسب الخواهش آن جناب نوشته شد:
هوش مصنوعی: در زمان تنظیم و پایان این کتاب معتبر، جناب فضیلت و حکمت، حکیم عارف و شاعر بزرگوار میرزا ابراهیم کازرونی مشهور به نادری، مطالبی را نوشته‌اند که بر اساس درخواست ایشان بیان شده است.
ساقی وارسته زکل جز خدا
جام می‌ات هادی راه هدا
هوش مصنوعی: ای ساقی که از هر چیز غیر از خدا رها شده‌ای، نوشیدنی‌ات راهنمایی بر مسیر هدایت است.
کوثر باقیم عنایت نما
روی دلم سوی هدایت نما
هوش مصنوعی: ای کوثر، لطف و رحمت خود را بر من ببار و مرا به سوی هدایت راهنمایی کن.
تا به هدایت رخ جان آورم
شرح غم دل به بیان آورم
هوش مصنوعی: برای اینکه راهی به هدایت بیابم، درد دل‌هایم را به زبان می‌آورم.
ای ز تو انوار هدایت منیر
جان تو آگاه ز بالا و زیر
هوش مصنوعی: ای که نور هدایت تو روح من را روشن کرده است، تو از جزئیات بالا و پایین آگاهی داری.
تازه جوان فرخ و فرخنده پی
مرده ز مادون و به حق گشته طی
هوش مصنوعی: جوانی زیبا و خوشبخت به دنیا آمده است که به حق و با توانایی‌های خود از مرحله‌ای پایین‌تر به مقام بالاتری رسیده است.
سالک راه صمدی آمده
مالک ملک ابدی آمده
هوش مصنوعی: سالک در مسیر حق و حقیقت به سوی مقصد نهایی و جاودانی خود گام برداشته و اکنون صاحب و دارنده‌ی ملک و سرزمین ابدی شده است.
روی تو انوار جمال ازل
بارزِ اسرار کمال ازل
هوش مصنوعی: چهره تو نوری از زیبایی‌های جاودانه است که رازهای کمال ابدی را آشکار می‌کند.
جامع منقولی و معقول نیز
رفته دلیلت سوی مدلول نیز
هوش مصنوعی: شما به هر دو جنبه فکری و قابل انتقال توجه کرده‌اید و دلیلت شما را به معنای مورد نظر هدایت کرده است.
باخبر از سرّ سراسر کتب
وین همه دانی حجب اندر حجب
هوش مصنوعی: آگاه از راز تمام کتاب‌ها هستی و این را می‌دانی که همه چیز در لایه‌های پنهان و حجاب‌های مختلف قرار دارد.
زآنچه علوم آمده در هر کتاب
مخبر صادق بشمردش حجاب
هوش مصنوعی: از آنچه که در هر کتابی علم و دانش آمده، فقط همان چیزهایی را که پیامبر راستگو گفته، می‌توان شمرد و باقی، محدودیت‌هایی دارد.
او که شبان آمده عالم رمه
خوانده حجاب اللّه اکبر همه
هوش مصنوعی: شخصی که به عنوان شبان وارد شده، دنیا را به مانند گله‌ای می‌بیند که در آن، نشانه‌های بزرگی از پروردگار وجود دارد.
ای تو زکل رسته و بسته به حق
یافته از مشرب بینش سبق
هوش مصنوعی: ای کسی که به حقایق الهی دست یافته‌ای و از دوران‌های مختلف فکری و تجربی عبور کرده‌ای.
مست شده از می جام الست
دیده حجب هر چه بجز ذات هست
هوش مصنوعی: از شراب عشق الهی سرمست شده‌ام و هر چیزی جز ذات، برایم پوشیدگی ندارد.
ساقی باقیت سقایت نمود
روی دلت سوی هدایت نمود
هوش مصنوعی: ساقی باقی، نوشیدنی‌ات را به تو می‌دهد و چهره‌ات را به سوی راه راست هدایت می‌کند.
غیرت جان است تن خاکیت
عقل مجرد دل افلاکیت
هوش مصنوعی: غیرت مانند جان است که به وجود تو حیات می‌بخشد، در حالی که جسم خاکی تو به عقل وابسته است و دل تو به آسمان‌ها پیوند دارد.
هشته علایق به حقایق رخت
حاق حقایق گهر فرخت
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از جاذبه‌ها و وابستگی‌های انسان به حقیقت‌هاست. انسان در زندگی خود به حقایق مهم و ارزنده‌ای علاقه‌مند است که همانند گوهری باارزش به شمار می‌روند. این حقیقت‌ها همان ریشه‌ها و اصولی هستند که اعتقاد و باورهای عمیق انسان را شکل می‌دهند.
فرخ و فرخنده و فرخ کلام
پختهٔ تو مایه ده هرچه خام
هوش مصنوعی: سخنان شیرین و گویا و خوش‌زبانی تو، برای هر چه ناپخته و نادان، منبع و الهام‌بخش است.
صورت و معنی سخن آرا تویی
ملک سخن را همه دارا تویی
هوش مصنوعی: تو زیباترین جلوه سخن و معنی هستی، و تمام بزرگان و شاعران این عرصه نیز به زیبایی تو معترف هستند.
شد شجر طور نی خامه‌ات
بارقهٔ نور از آن نامه‌ات
هوش مصنوعی: درخت طور مانند قلم تو شد و نور روشنی از نوشته‌ات ساطع گردید.
باخبر از راز کمون و بروز
شارق سیر تو بود و هم سوز
هوش مصنوعی: تو به خوبی از رازهایی که در پس پرده‌ها و همان‌طور که در زندگی هر روزه‌ات ظاهر می‌شود، آگاه هستی و به همین خاطر همیشه در حال پیشرفت و رشد هستی.
رسته ز قید چه و چون ذات تو
دوست نما آمده مرآت تو
هوش مصنوعی: از قید و بندهای چه و چون رهایی یافته‌ای، زیرا ذات تو به خودی خود نمایانگر دوست است.
عبد چو از کنه خود آگاه گشت
رسته شد از بندگی و شاه گشت
هوش مصنوعی: وقتی بنده به حقیقت وجود خود پی برد، از قید و بند بندگی رهایی یافته و مانند یک شاه آزاد شد.
از بندگی و خسروی رسته‌ای
ملک سخن را تو خدیو نوی
هوش مصنوعی: تو از خدمت و فرمانبرداری آزاد شده‌ای و اکنون به عنوان استادی در عرصه سخن و شعر به شمار می‌آیی.
مشرق اشراق معانی دلت
محو جمال ازل آمد گلت
هوش مصنوعی: شرق درخشش معانی، دل تو را با زیبایی ابدی خود مشغول کرده و تو را به تماشا واداشته است.
ای زجمال تو هویدا کمال
وی ز کمال تو هویدا جلال
هوش مصنوعی: تو از زیبایی‌ات کمال خود را نشان می‌دهی و از کمال تو شکوه و عظمتت نمایان است.
آنکه نه بگذشته ترا وقت زیست
یک دو سه سال سنه افزون ز بیست
هوش مصنوعی: کسی که هنوز فرصت زندگی را از دست نداده و فقط چند سال از عمرش گذشته، بیش از بیست سال سن ندارد.
ای تو جوان بخت جوان دبیر
بخت جوانت گهر عقل پیر
هوش مصنوعی: تو که جوانی و بخت جوانی داری، مانند یک دبیر، ثروت و دانشت همانند گوهر عقل پیر است.
دانشت آئینهٔ بینش شده
گوهر بینش ز تو دانش شده
هوش مصنوعی: علم و دانش تو مانند آینه‌ای شده است که بینش و درک تو را نمایش می‌دهد و گوهر آگاهی‌ات از خود دانش تو شکل گرفته است.
داده ز کف دانش و بینش تمام
پختهٔ تو رسته بکلی ز خام
هوش مصنوعی: آگاهی و درک کامل تو به قدری رشد کرده که دیگر هیچ نشانی از بی‌تجربگی و ناپختگی در آن باقی نمانده است.
سرخوش صهبای جمال ازل
وجد و طرب قسمت تو لم یزل
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی ازل، شادی و شوقی را به تو بخشیده است که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد.
تذکره‌ای کامده‌ای ناظمش
احسن تقویم بحق لازمش
هوش مصنوعی: یادداشتی به دست آمده است که نام آن را "نظم" گذاشته‌اند و به حق برای آن اهمیت زیادی قائل هستند.
روضه به روضه روضات جنان
ساخته‌‌ای ختم به شعر خود آن
هوش مصنوعی: به هر باغی که می‌روی، زیبایی‌های بهشت را می‌بینی که با شعر تو به پایان می‌رسد.
باغ بهشتی اثری وجد و حال
مزرع و کشتی ثمر آن کمال
هوش مصنوعی: باغ بهشتی نشان‌دهنده‌ی احساس عمیق و شگفتی است، مانند زراعت و کشاورزی که ثمره‌اش کمال و هر چه بهتر شدن است.
وه که اساس خوشی آورده‌ای
تذکرهٔ دلکشی آورده‌ای
هوش مصنوعی: او که شادی را به ارمغان آورده‌ای و یادگاری دلپذیر به همراه داری.
رحمت حق بر تو و طبع خوشت
روح فزا این سخن دلکشت
هوش مصنوعی: رحمت خدا بر تو و ذوق خوبت، این سخن دلنشین روح را جلا می‌دهد.
نادری آن بی سپر راه عشق
بندهٔ تو باخبر از شاه عشق
هوش مصنوعی: آن کسی که در مسیر عشق تو بدون هیچ حفاظی قدم می‌زند، از جایگاه والای عشق باخبر است.
کرد به مدحت رقم این چند فرد
ذکر تو در مشرق اشراق کرد
هوش مصنوعی: او در ستایش تو، این چند کلمه را نوشت و در روشنایی صبحگاهان، آنها را به تصویر کشید.
تا که کنی درج در آن تذکره
بو که بماند ز پی تبصره
هوش مصنوعی: تا زمانی که در آن دفتر یادداشت، نکته‌ای را بنویسی، تلاش کن که آن یادداشت به یادگار بماند و از آن نکات استفاده کنی.
گر سزد آن خاتمه را ثبت کن
خار و خسی در چمنی نبت کن
هوش مصنوعی: اگر مناسب است، آن پایانی را ثبت کن؛ که خار و علف هرز در چمنی را هم باید سد کرد.
در صدف است این ونه رخشان در است
مشرق اشراق مرا در خور است
هوش مصنوعی: در درون صدف، این مروارید درخشانی وجود دارد؛ صبحگاهان روشنایی و نور من، همچون خورشید طلوع می‌کند.
ای آنکه تویی شبان و عالم رمه شد
گفتار تو ختم گفته‌های همه شد
هوش مصنوعی: تو ای کسی که شبان و عالم هستی، سخنان تو به عنوان نقطه پایانی بر تمام گفته‌ها به حساب می‌آید.
مانند کتاب حق که شد ختم به ناس
ابیات تو این کتاب را خاتمه شد
هوش مصنوعی: مانند اینکه کتاب آسمانی رسول آخر، یعنی قرآن، به پایان رسید و به تمام موجودات اطلاع رسانی شد، همین‌طور اشعار تو نیز به پایان رسیده و پایان این کتاب است.
عَلَی یَدِ العبدِ الرّاجی إلَی رَحْمَةِ المَلِکِ الوَهّابِ ابن مرحوم حاجی میرزا حبیب اللّه المتخلص بخاقانی محلاتی حاجی محمد رضا المتخلص بالصفا و الملقب بسلطان الکتاب سنة ۱۳۰۵.
هوش مصنوعی: این متن به شخصی اشاره دارد که به ناگاه به رحمت یک پادشاه بخشنده امیدوار است. او فرزند مرحوم حاجی میرزا حبیب‌الله معروف به خاقانی محلاتی و حاجی محمدرضا معروف به صفا است و به عنوان سلطان کتاب نیز شناخته شده است. تاریخ ذکر شده برای این شخص، سال ۱۳۰۵ هجری شمسی است.