گنجور

بخش ۶۸ - وصال شیرازی

و هُوَ زبدة السالکین و العارفین وافصح المتأخّرین و المعاصرین میرزا محمد شفیع، الشّهیر به میرزا کوچک. والد آن جناب از اعزّه و اشراف آن شهر و عمش از طریقهٔ فقر به ابهر و میرزا قاسم نام داشته و مرید جناب مرحوم آقا محمد هاشم شیرازی بوده و چندی قبل از این وفات نموده. غرض، جناب میرزا در آغاز حال در نزد علما و حکمای معاصرین تحصیل علوم نمود و صحبت عرفای زمان را نیز طالب بود. چند تن از این طایفه را دیده و عاقبت ارادت حضرت شیخ الواصلین و اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی را گزیده و به یمن خدمت آن حضرت به مقامات و حالات عالیه رسیده و اکنون در کنج عزلت به افادهٔ کمالات و کتابت کتاب اللّه اشتغال دارند و احبا صحبت ایشان را غنیمت می‌شمارند. آن جناب را کمالات چند حاصل است که در هر یک از آنها مسلم و کامل است. اولاً جمعیت فنون علم و حکمت ادبیه و عربیه، دیگر حصول صوت حسن و صورت مستحسن، دیگر مکارم اخلاق و استحضار از علوم انفس و آفاق، دیگر سلیقهٔ مستقیم و طبع سلیم، دیگر اینکه همهٔ خطوط را خوش می‌نگارد و در خط نسخ بر متقدمین و متأخّرین املحیت دارد. از ولایات بعیده طالب نوشتجات وی شده به شیراز آمده هدیه نموده می‌برند. الحق سالهاست که در مملکت ایران چنین وجود شریفی که مجموعهٔ کمالات صوری و معنوی باشد از کتم عدم به عرصهٔ وجود نخرامیده. در هنگام نگارش این مطلب قطعه گفته شد:

طرفه حالی است اینکه مردم دهر
مردگان را به زنده فضل نهند
تا نمیرند جمله اهل کمال
خود ز انکار نقصان نرهند

غرض، آن جناب شاعری است فاضل و سالکی است کامل. عارفی است عاشق و عاشقی است صادق. حکیمی است نحریر و ندیمی است بی نظیر. فصیحی است خردمند و دبیری است بی مانند. خطّاً و ربطاً عربیّاً و فارسیّاً نظماً و نثراً ماهر و جامعیت کمالاتش بر صاحب نظران ظاهر. آن جناب را مثنوی است مسمی به بزم وصال مشتمل بر اصناف کمال. و نهایت امتیاز دارد و مثنوی فرهاد و شیرین وحشی را تمام فرموده و کمال فصاحت ظاهر نموده و به مراتب به از وحشی گفته و رسالهٔ اطواق الذهب زمخشری را به فارسی ترجمه نموده و به خطوط پسندیده رقم فرموده و بعد از تصحیح و تشریح و توضیح به قطعه‌ای از خیالات خود مناسب مقام تلمیح کرده که موقوف به دیدن است و دیوان غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیاتش تخمیناً شش هزار بیت می‌شود. چون فقیر اشعار شاعرانه کمتر می‌نویسد بعضی از افکار محققانهٔ او تحریر شد:

مِنْقصایده قُدِّس سِرُّه العَزیزُ فی الحِکمة
وله ایضاً
و لَه ایضاً فی النّصیحة و الموعظه
بت ونفس و هوابشکن خلیل ملک وحدت شو
وله قصیدهٔ موسوم به آب زندگانی
مِنْ غزلیاته قُدِّسَ سِرُّه
و له ایضاً
مِنْ قطعاته فِی فوائد الصّمت
و له فِی النّعت الکرم
و له فی آثار الفتوّة
و له فی وصف التّوکّل و القناعة
فِی شرایط الوداد و الاخوّة
فِی ذمّ العجب و الغرور
فِی کتمان الاسرار
و له ایضاً فِی ذمّ الغربة و مدح اسفار المعنوی
فی بیان الانصاف و السّلطنة الحقیقیّ
افتتاح مثنوی موسوم به اربعین
رباعی
چو بی رنگ جهان رازدبه بی رنگی جهان آرا
مخور نیرنگ‌رنگ‌آخرگرت‌رنگی است از مبداء
جهان آرای بی صورت به شکل خویش کردآدم
توزینسان سغبهٔ صورت زنسل آدمی حاشا
تراهم صورت خودپای بند راه معنی بس
به صورت‌ها منه دل، بند محکم‌ترمکن برپا
به این جانی که هرجا نور ز زورآب ونان دارد
نخواند مردمت مردم نداند بخردت دانا
به گویایی و بینایی ز جانوربه بودمردم
نه با گویایی طوطی نه با بینایی حربا
بلی گویابود مردم ولی با جان گوینده
بلی بینا بود انسان ولیکن با دل بینا
جهان بین رااگرجان بین کنی بینش ورت خوانم
وگرنه رو عصایی جو که داری چشم نابینا
چه سازی حس حیوان یاربهردیدن جانان
چه گیری پرِّ کرکس وام بهر منزل عنقا
دوبال کرکس نفس خودازسنگ فنابشکن
که کرکس نشکند این بال نتوان رفت زی بالا
به گیتی هرچه رانی‌کام، یابی بیش حرص خود
که‌چندان‌کاب افزون نوشی، افزون یابی استسقا
تومردی باعروس معنی آن بهتر که آسایی
به زردوسرخ چندآساکنی برخود عروس آسا
ظفر برخویش گرخواهی زخویش اول گریزان‌شو
گریزی اصل فیروزی شکستی عین استیلا
تراهر آفتی کایدبه پیش از خویشتن دانش
چنار آری به خویش ازخویشتن، آتش کندپیدا
بسیج بی بسیجی جست بایدراه بی راهی
گرت زی منزل مردان بی پروا بود پروا
ره فقر و فناراساز هم فقر و فنا باید
نه هندی خیل با حربه نه ختلی خنگ باهرا
چنان بینی که باجانان چه گربرخصم آتش خو
چنان باشی که در گلشن چه گردرکام اژدرها
همه ابر ار بلا بارد زجستن برنتابی سر
همه دشت ار سنان روید ز رفتن وانگیری پا
شوی پولاداگر کوه آید وضرغام اگرپیشه
سمندر گردی ار آتش رسد مرغابی از دریا
مگردرسایهٔ احمدکنی این راه طی ور نه
ازو هارب شود راهب وز او ترسان بود ترسا
ابوالقاسم محمد(ص) کهف ملت هادی امت
ظهورش آیت رحمت وجودش مظهر اسما
مرا پیری جوان بخت است‌ومن طفل‌زبان دانش
شکسته زان همی گویم که نغزآید زطفلانش
درست‌این نقل من نقلی است‌کزاشکسته‌به‌باشد
بلی این آب دندانست وباشد باب دندانش
مرامادر پدر بودند طبع و نفس و من بودم
ازین مادرپدردررنج چون یوسف زاخوانش
فطامم را نخست ازتلخی عیش وسیه روزی
به مادرگفت کانداید به صبر و دوده پستانش
همیدون چون‌پدررایافت دون طبع و فرومایه
مرا در پرورش خوباز کرد از آب و از نانش
بگفت‌این بی بها گوهرنه دریایی صدف خواهد
یکی در یتیم است این و باید تاج سلطانش
خردراپس‌به‌من بگماشت گفت این را ادب فرما
مراگفتا مکش سرچون قلم از خط فرمانش
خرد کاف کفایت دید چون برسراز آن پیرم
مراچون دال جا فرمود در صدر دبستانش
به یمن رایض لطفش براقی شد جهان پیما
سمندی را که از نی داشتم در زیر دامانش
شکسته از زبانم نسخ گردد بست برکلکم
به آیینی که چون یاقوت لالا گشت ریحانش
همم اسرار حکمت گفت با احکام و ادوارش
همم تعلیم منطق کرد با اشکال و برهانش
همه از بوستان جان من بشکفت آن گل‌ها
که‌تخم‌افشاندچندی‌پیش ازاین درخاک‌یونانش
شدم چون خیک مستسقی‌وش از پیمانه‌اش اما
نبودش در سبوآبی که جان می‌بود عطشانش
ازیرا کاولم پیر ازنظر زدبر جگر تیری
که ازتدبیرهای عقل مرهم ساخت نتوانش
فسردم کِم خرد ننشاند آتش با همه سردی
که مدقوق ایچ ندهد سودسرمای زمستانش
چوسردم یافت دانست آذری باشدبه کانونم
که ننشاند شرار ار سیل بارد ابرنیسانش
به تکمیلم شریعت رابه خود همدست کرد اما
چوشرع‌آمیخت با وسواس بینی جمله نقصانش
چو آب از چشمهٔ آهن زهد مرگست حیوان را
اگرچه خوانده است ایزدحیات جان حیوانش
سخن گرچه زلقمانست و جان را لقمهٔ حکمت
چوز استیلای تب گوید نخوانی جز که هذیانش
سروشم گفت ننیوشی وصال این غَرّهٔ غولان
که مرغ سدره نبود لانه بر شاخِ مغیلانش
شریعت زبدهٔ عشقست و درد او بود کوثر
میامیز ار تمیزی باشدت با میز شیطانش
به گوشم از سروش آمد چونام عشق واوصافش
چنان گشتم که آید دردمندی بوی درمانش
خرد را گفتم این عشقی کزو هرکس سخن راند
نهان از تست یادآری ز من چون عشق پنهانش
چونام عشق بردم عقل همچون شعله شدسرکش
چنان شیری که آتش در زنی اندر نیستانش
تو گفتی غول را راندم به سر شمشیر لاحولش
تو گفتی دیو را خواندم ببر آیات قرآنش
بگفتا گر سلامت خواهی از عشق ای پسر بگذر
که هرکس روی او بیند نه سر بینی نه سامانش
یکی‌دریاست طوفان زا که چون موج آورد باشد
چو دریا نوح در تب لرزه از تشویش طوفانش
نگردد رام با کس تا نگردد نام چون ننگش
نسازد وصل با کس تا نسازد کفر ایمانش
هر آن دانش که سازم سازچون روشن دل پیران
کند بر طاق نسیان جفت با عهد جوانانش
کمالی را که از عین الکمالش لام اندودم
کشد از سرکشی بر سرچوبیند نون نقصانش
کسی را گر کند ممسوس بدنامی است تعویذش
دلی را کوکند مجروح جانبازیست درمانش
به مغزی کو مکان گیردکند با شور مجنونش
به مصری کو عیان گردد کند باقحط کنعانش
اسیرش بستهٔ بندی که خوانی زلف طرارش
شکارش خستهٔ تیری که گویی چشم فتانش
حریف لاابالی می‌پذیرد یار بی پروا
ز کفر کافرش ننگست وز اسلام مسلمانش
جهانی را همی خواهد به قلاشی و بی باکی
خلاف شرع احکامش نقیض عقل برهانش
به نقصان از کمالی کش بود کس را نیالاید
نه شیطان را ز انکارش نه آدم را ز عصیانش
گروهی پیروانش آرزو دشمن که هریکشان
به سر خصمی کنند اوهیچ باشد فکر سامانش
مرا فکر هزاران ساله هر دم رنجه می‌دارد
وزیشان هر کرا یابی نیابی فکر یک نانش
سرمویی نه و مویی نیرزد تاج جمشیدش
کف خاکی نه و بادی بود ملک سلیمانش
الاای همنشین کز من نشان زان دلستان جویی
خبر از بی خبر پرسی نشان از بی نشان جویی
یکی دریاست بی ساحل من و توغرق اندروی
نشان‌ساحل‌ازغرقه چه‌سان‌گیری چه سان جویی
هزاران ساله ره‌آن‌سوی عقل است و زهی نادان
کزین سویی هزاران ساله ره وز وی نشان جویی
بت ونفس و هوابشکن خلیل ملک وحدت شو
چرا چون تیرگانش هر نفس از روشنان جویی
بنه این خویشتن بینی واندر خویشتن بینش
نظربگشا وخودراجو که تا بینی همان جویی
به تونزدیکترازتست ازدوران چه می‌پرسی
میان کاروانی و ره از گم گشتگان جویی
نه نزدیکی زدرویشی ونه دوری زسلطانی
چودرتودرداوهست آنچه را می‌جویی آن جویی
بسادرویش کش یابی چو خواهی بردرسلطان
بسا سلطان که چون جوییش برآن آستان جویی
بخش ۶۷ - ناصر اصفهانی: اسمش میرزا محمد. مشهور به گل کار و ملقب به درویش ناصرعلی، از مریدان نورعلیشاه و مجذوب بوده. درتمام عمر بجز شلواری لباس قبول ننموده. اغلب اوقات در بیرون شهرستان به سر می‌برده. صاحب کرامات عالیه بوده. به رحمت ایزدی پیوست و حاجی محمدحسین اصفهانی وی را تکفین کرده به خاک سپرد. این بیت از اوست:بخش ۶۹ - وحدت هندوستانی: اسم شریفش شیخ محمد و مناسب تخلصش، موحد. اصلش از کلکته، من اعمال بنگاله و والدش از قضات آن شهر واز علوم ظاهریه بابهر. خود در ریعان شباب از آن کشور مسافرت گزیده و بعضی از ولایات را دیده. در ایران به خدمت جمعی از عرفای عظام و علمای کرام رسیده مانند جناب حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی و جناب حاجی محمد جعفر همدانی و غیرهم. تحصیل علوم متداوله نیز نموده و در حکمت طبیعی ربط معقولی داشته و در شاعری نیز همت بر دریافت مضامین نیکو می‌گماشته. در شیراز در سرای جناب آقا عبداللّه متخلص به طبیب که سبق ذکر یافت ساکن و به صحبت آن جناب به سر می‌برده و او را با فقیر مجالست و ملاطفت بسیار بوده و فقیر نیز با اورشتهٔ موافقت مستحکم نموده. بسیار خوش مشرب وعالی همت و صداقت کیش و سالکی معرفت اندیش. گاهی هم به دام محبت اهل جمال صید می‌گشته و دیده به خونابهٔ سرشک می‌آغشته. غرض، عالمی واقف و شاعری عارف، رفیقی صادق و حکیمی حاذق بوده و اشعار بسیار لطیف بیان نموده. بالاخره از شیراز به زیارت عتبات عالیات رفته و اکنون در بغداد به سر می‌برد. چون اشعارش حاضر نبود بدین چند بیت اختصار نمود. از اوست:

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هُوَ زبدة السالکین و العارفین وافصح المتأخّرین و المعاصرین میرزا محمد شفیع، الشّهیر به میرزا کوچک. والد آن جناب از اعزّه و اشراف آن شهر و عمش از طریقهٔ فقر به ابهر و میرزا قاسم نام داشته و مرید جناب مرحوم آقا محمد هاشم شیرازی بوده و چندی قبل از این وفات نموده. غرض، جناب میرزا در آغاز حال در نزد علما و حکمای معاصرین تحصیل علوم نمود و صحبت عرفای زمان را نیز طالب بود. چند تن از این طایفه را دیده و عاقبت ارادت حضرت شیخ الواصلین و اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی را گزیده و به یمن خدمت آن حضرت به مقامات و حالات عالیه رسیده و اکنون در کنج عزلت به افادهٔ کمالات و کتابت کتاب اللّه اشتغال دارند و احبا صحبت ایشان را غنیمت می‌شمارند. آن جناب را کمالات چند حاصل است که در هر یک از آنها مسلم و کامل است. اولاً جمعیت فنون علم و حکمت ادبیه و عربیه، دیگر حصول صوت حسن و صورت مستحسن، دیگر مکارم اخلاق و استحضار از علوم انفس و آفاق، دیگر سلیقهٔ مستقیم و طبع سلیم، دیگر اینکه همهٔ خطوط را خوش می‌نگارد و در خط نسخ بر متقدمین و متأخّرین املحیت دارد. از ولایات بعیده طالب نوشتجات وی شده به شیراز آمده هدیه نموده می‌برند. الحق سالهاست که در مملکت ایران چنین وجود شریفی که مجموعهٔ کمالات صوری و معنوی باشد از کتم عدم به عرصهٔ وجود نخرامیده. در هنگام نگارش این مطلب قطعه گفته شد:
هوش مصنوعی: میرزا محمد شفیع، معروف به میرزا کوچک، یکی از بزرگ‌ترین عارفان و علمای زمان خود است. پدر او از افراد برجسته و محترم منطقه بود و عمویش نیز اهل علم و عرفان بوده و به جناب آقا محمد هاشم شیرازی ارادت داشت. میرزا کوچک از ابتدا به تحصیل علوم پرداخت و به دنبال آموختن از عرفا بود. او با چند نفر از آنان ملاقات کرد و در نهایت به ارادت به حاج میرزا ابوالقاسم شیرازی رسید. با خدمت به او به درجات بالای علمی و عرفانی دست یافت و اکنون در تنهایی خود به تحصیل کمالات و نوشتن مشغول است. افرادی که از او بهره‌مند می‌شوند این را سرمایه‌ای می‌دانند. او در زمینه‌های مختلف علمی و ادبی توانمندی‌های قابل توجهی دارد. او صدای خوش و چهره‌ای زیبا دارد، اخلاق نیکو و آگاهی از علوم مختلف را داراست. خطش بسیار زیبا و خوش‌نوشت است و در خط نسخ به قدری خوش دست است که از نقاط دور افراد برای نوشتن از او به شیراز می‌آیند. واقعاً سال‌هاست که در ایران شخصی با این همه کمالات ظاهری و باطنی به وجود نیامده است.
طرفه حالی است اینکه مردم دهر
مردگان را به زنده فضل نهند
هوش مصنوعی: این جالب است که مردم زمان ما به مردگان، به خاطر فضایلشان، اهمیت می‌دهند و آنان را زنده می‌دانند.
تا نمیرند جمله اهل کمال
خود ز انکار نقصان نرهند
هوش مصنوعی: تا زمانی که همه افراد برجسته و با فضیلت وجود دارند، از انکار و نفی کاستی‌ها دور خواهند ماند.
غرض، آن جناب شاعری است فاضل و سالکی است کامل. عارفی است عاشق و عاشقی است صادق. حکیمی است نحریر و ندیمی است بی نظیر. فصیحی است خردمند و دبیری است بی مانند. خطّاً و ربطاً عربیّاً و فارسیّاً نظماً و نثراً ماهر و جامعیت کمالاتش بر صاحب نظران ظاهر. آن جناب را مثنوی است مسمی به بزم وصال مشتمل بر اصناف کمال. و نهایت امتیاز دارد و مثنوی فرهاد و شیرین وحشی را تمام فرموده و کمال فصاحت ظاهر نموده و به مراتب به از وحشی گفته و رسالهٔ اطواق الذهب زمخشری را به فارسی ترجمه نموده و به خطوط پسندیده رقم فرموده و بعد از تصحیح و تشریح و توضیح به قطعه‌ای از خیالات خود مناسب مقام تلمیح کرده که موقوف به دیدن است و دیوان غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیاتش تخمیناً شش هزار بیت می‌شود. چون فقیر اشعار شاعرانه کمتر می‌نویسد بعضی از افکار محققانهٔ او تحریر شد:
هوش مصنوعی: شاعر مورد نظر فردی برجسته و عارف است که به کمال رسیده و در عشق صادقانه خود سرشار است. او حکیمی فرزانه و دوستی بی‌نظیر دارد. در عرصه شعر و نثر به زبان‌های عربی و فارسی ماهر و با استعداد است. توانایی‌هایش برای اهل نظر روشن است. او مثنوی زیبایی به نام "بزم وصال" دارد که شامل انواع کمالات است و با مثنوی "فرهاد و شیرین" وحشی مقایسه‌ی بالایی دارد. فصاحت او در اشعارش کاملاً نمایان است. همچنین، او رساله‌ای به نام "اطواق الذهب" از زمخشری را به فارسی ترجمه کرده و پس از تصحیح و توضیح، به قطعه‌هایی از افکار خود اشاره کرده که مشاهده آن‌ها ارزش دارد. دیوان اشعار او شامل غزلیات، قصاید، قطعات و رباعیات تخمیناً شش هزار بیت است. از آنجایی که او کمتر اشعار شاعرانه می‌نویسد، برخی از آرای پژوهشی او نیز ثبت شده است.
چو بی رنگ جهان رازدبه بی رنگی جهان آرا
مخور نیرنگ‌رنگ‌آخرگرت‌رنگی است از مبداء
هوش مصنوعی: وقتی جهان بدون رنگ و بی‌حالت است، نباید به فریبندگی ظاهری آن توجه کنی. در نهایت، اگر رنگی وجود دارد، از منبع اصلی آن به دست آمده است.
جهان آرای بی صورت به شکل خویش کردآدم
توزینسان سغبهٔ صورت زنسل آدمی حاشا
هوش مصنوعی: جهان، بدون صورت و شکل خاص خود، به واسطه‌ی انسان‌ها به وجود آمده است. انسان‌ها به واسطه‌ی ظاهر خود، جنبه‌های مختلفی از زندگی را به نمایش می‌گذارند و نمی‌توان تنها به ظاهر آن‌ها بسنده کرد.
تراهم صورت خودپای بند راه معنی بس
به صورت‌ها منه دل، بند محکم‌ترمکن برپا
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که به ظاهر و شکل‌های ظاهری دل نبند، زیرا معنا و حقیقت در عمق وجود است. همچنین به این موضوع پرداخته شده که اگر به ظواهر وابسته باشی، نتوانی به واقعیت‌های عمیق‌تر دست پیدا کنی. در واقع، بهتر است توجه بیشتری به عمق موضوعات داشته باشی و از وابستگی به ظواهر بپرهیزی.
به این جانی که هرجا نور ز زورآب ونان دارد
نخواند مردمت مردم نداند بخردت دانا
هوش مصنوعی: این فردی که به نور و زندگی وابسته است، نمی‌تواند به درستی انسان‌ها را بشناسد یا ارزش واقعی آن‌ها را درک کند. ممکن است به نظر برسد که او دانا و خردمند است، اما در واقع فهم او از مردم و زندگی بسیار محدود است.
به گویایی و بینایی ز جانوربه بودمردم
نه با گویایی طوطی نه با بینایی حربا
هوش مصنوعی: من از جانوران برتر هستم به خاطر قدرت سخن گفتن و دیدن، اما من انسانم و نه مانند طوطی فقط صحبت می‌کنم و نه مانند باز فقط می‌بینم.
بلی گویابود مردم ولی با جان گوینده
بلی بینا بود انسان ولیکن با دل بینا
هوش مصنوعی: آری، به نظر می‌رسد که مردم فقط ظاهراً آگاه هستند، اما این آگاهی واقعی به جان گوینده تعلق دارد. انسان‌ها به نظر می‌رسد بینا هستند، اما باید با دل‌شان بینا شوند.
جهان بین رااگرجان بین کنی بینش ورت خوانم
وگرنه رو عصایی جو که داری چشم نابینا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی جهان را به درستی ببینی، باید چشم و ذهن خود را بگشایی؛ در غیر این صورت، به دنبال تکیه‌گاهی برو که خودت هم مانند فردی نابینا هیچ نمی‌بینی.
چه سازی حس حیوان یاربهردیدن جانان
چه گیری پرِّ کرکس وام بهر منزل عنقا
هوش مصنوعی: به چه ساز و چه حالتی باید برای دیدن معشوق بپردازی، وقتی که حس حیوانی در تو بیدار می‌شود؟ آیا باید مانند کرکس، در پی شکار و بازگشت به منزل عنقا باشی که به سختی قابل دستیابی است؟
دوبال کرکس نفس خودازسنگ فنابشکن
که کرکس نشکند این بال نتوان رفت زی بالا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از سختی‌ها و مشکلات زندگی رهایی یابی، باید به خودت اعتماد کنی و از محدودیت‌ها عبور کنی؛ چراکه مانند پرنده‌ای که به خاطر فشار و وزن سنگ نمی‌تواند پرواز کند، فقط با شکستن موانع می‌توانی به آرزوهایت برسی.
به گیتی هرچه رانی‌کام، یابی بیش حرص خود
که‌چندان‌کاب افزون نوشی، افزون یابی استسقا
هوش مصنوعی: در این دنیا هرچه بیشتر برآورده کنی، در واقع حرص و ولع خود را بیشتر می‌کنی. هر چه بیشتر از چیزهای گوناگون بهره‌مند شوی، احساس نیاز و عطش بیشتری برای داشتن چیزهای دیگری خواهی داشت.
تومردی باعروس معنی آن بهتر که آسایی
به زردوسرخ چندآساکنی برخود عروس آسا
هوش مصنوعی: تو مردی، با عروس مَعنای این موضوع بهتر است که به آرامش و راحتی بپردازی، چون در میان زرد و سرخ، چند بار به خودت اجازه آرامش می‌دهی و به عروس آسایش و راحتی می‌کنی.
ظفر برخویش گرخواهی زخویش اول گریزان‌شو
گریزی اصل فیروزی شکستی عین استیلا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به پیروزی برسی، ابتدا باید از خودت فرار کنی. فرار کردن از خود، اصل کامیابی است و پیروزی دقیقاً همین غلبه بر خود را نشان می‌دهد.
تراهر آفتی کایدبه پیش از خویشتن دانش
چنار آری به خویش ازخویشتن، آتش کندپیدا
هوش مصنوعی: هرگاه بلایایی به سر تو بیاید، به یاد داشته باش که از خودت آگاه باشی و درونت را بسنجی، زیرا ممکن است آتش مشکلاتی که در خودت نهفته است، نمایان شود.
بسیج بی بسیجی جست بایدراه بی راهی
گرت زی منزل مردان بی پروا بود پروا
هوش مصنوعی: برای پیشرفت و رسیدن به هدف، باید تلاش کنی و از موانع نترسی. اگر بخواهی به سرانجامی موفق برسی، باید از ترس و نگرانی دوری کنی و مانند مردان شجاع به پیش بروی.
ره فقر و فناراساز هم فقر و فنا باید
نه هندی خیل با حربه نه ختلی خنگ باهرا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درک و تجربه فقر و فنا، باید خود را در این مسیر از دست بدهی. نه اینکه فقط با ابزارها و وسایل جنگی به دنبال اهداف باشی و نه اینکه به صورت سطحی و بی‌هدف گام برداری.
چنان بینی که باجانان چه گربرخصم آتش خو
چنان باشی که در گلشن چه گردرکام اژدرها
هوش مصنوعی: چنان مشاهده می‌کنی که با عزیزان خود چگونه رفتار می‌کنی، و اگر در آتش دشمنی گرفتار شوی، باید همان‌گونه باشد که وقتی در باغ گل هستی، در کنار مارهای سمی مراقب باشی.
همه ابر ار بلا بارد زجستن برنتابی سر
همه دشت ار سنان روید ز رفتن وانگیری پا
هوش مصنوعی: اگر همه ابرها به جای باریدن بر تو، بر زمین بیفتند و تو نتوانی این مشکل را تحمل کنی، بدان که اگر خشکسالی به دشت بیفتد و تیرهایی به سمت تو پرتاب شود، تو هم باید قوی شوی و با آنها مقابله کنی.
شوی پولاداگر کوه آید وضرغام اگرپیشه
سمندر گردی ار آتش رسد مرغابی از دریا
هوش مصنوعی: اگر به کوه مثل پولاد محکم و استوار باشی و همچون شیر شجاع و دلاور عمل کنی، حتی اگر در برابر آتش و خطر قرار بگیری، مانند مرغابی که از آب دریا بیرون می‌آید، با قدرت و توانایی می‌توانی به مقابله با چالش‌ها بپردازی.
مگردرسایهٔ احمدکنی این راه طی ور نه
ازو هارب شود راهب وز او ترسان بود ترسا
هوش مصنوعی: اگر در سایه‌ی احمد قرار بگیری و این مسیر را طی کنی، هیچ‌گاه از او دور نشو، وگرنه راهب از او فاصله می‌گیرد و مسیحی از او می‌ترسد.
ابوالقاسم محمد(ص) کهف ملت هادی امت
ظهورش آیت رحمت وجودش مظهر اسما
هوش مصنوعی: ابوالقاسم محمد(ص) به عنوان پناهگاه و راهنمای ملت معرفی شده است. ظهور او نشانه‌ای از رحمت خداوند و وجودش تجلی اسمای الهی است.
مرا پیری جوان بخت است‌ومن طفل‌زبان دانش
شکسته زان همی گویم که نغزآید زطفلانش
هوش مصنوعی: من در میانسالی جوانم و مانند یک کودک، زبانم در دانش ناقص است. به همین دلیل می‌گویم که حرف‌های زیبایی از کودکان به گوش می‌رسد.
درست‌این نقل من نقلی است‌کزاشکسته‌به‌باشد
بلی این آب دندانست وباشد باب دندانش
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به واقعیت‌های زندگی دارد. در آن به این نکته اشاره می‌شود که گاهی اوقات واکنش‌ها و احساسات ما از تجربیات تلخ و شکست‌ها ناشی می‌شود و این نشانه‌ای از وجود درد یا مشکلات در زندگی‌مان است. در نهایت، با وجود این سختی‌ها، همچنان امید و زندگی جاری است.
مرامادر پدر بودند طبع و نفس و من بودم
ازین مادرپدردررنج چون یوسف زاخوانش
هوش مصنوعی: من از ویژگی‌ها و ذات پدر و مادر به وجود آمدم، اما مانند یوسف که از سوی برادرانش رنج می‌برد، من هم از این ویژگی‌ها دچار سختی‌ها و مشکلات هستم.
فطامم را نخست ازتلخی عیش وسیه روزی
به مادرگفت کانداید به صبر و دوده پستانش
هوش مصنوعی: من در ابتدا از تلخی زندگی و سختی‌های روزگار جسته و به مادر گفتم که صبر کن و در انتظار بمان تا روزهای بهتری بیاید.
همیدون چون‌پدررایافت دون طبع و فرومایه
مرا در پرورش خوباز کرد از آب و از نانش
هوش مصنوعی: همیدون مانند پدرم، که طبیعت و شخصیت پست و نازلی داشت، با تربیت خود بسیار خوب عمل کرد و به من از آب و نان خود عطا کرد.
بگفت‌این بی بها گوهرنه دریایی صدف خواهد
یکی در یتیم است این و باید تاج سلطانش
هوش مصنوعی: این گوهر بی‌قیمت را در دریا گم نکن، چرا که مانند یک صدف، تنها و یتیم است و باید همچون یک تاج برای سلطان خود ارزشمند باشد.
خردراپس‌به‌من بگماشت گفت این را ادب فرما
مراگفتا مکش سرچون قلم از خط فرمانش
هوش مصنوعی: خرد به من گفت که ادبم کن و راهنمایی‌ام کن. او پاسخ داد که نباید مرا بکشی، چون سرنوشت من به قلم و نوشتن وابسته است.
خرد کاف کفایت دید چون برسراز آن پیرم
مراچون دال جا فرمود در صدر دبستانش
هوش مصنوعی: منطق و عقل کافی را در نظر گرفتم، هنگامی که به سراغ آن عالم پیر رفتم و او مرا در بالای جایگاه خودش در مدرسه‌اش قرار داد.
به یمن رایض لطفش براقی شد جهان پیما
سمندی را که از نی داشتم در زیر دامانش
هوش مصنوعی: به خاطر حضور و مهربانی او، دنیا برایم روشن و دل‌نواز شد. اسبی که در زیر دامانش داشتم، اکنون با نور و زیبایی به راه می‌رود.
شکسته از زبانم نسخ گردد بست برکلکم
به آیینی که چون یاقوت لالا گشت ریحانش
هوش مصنوعی: اگر زبانم دردمند و شکسته باشد، مانند یاقوتی که رنگش به سرخی و لطافت گل ریحان تبدیل شده، به گونه‌ای که نفسم در حالت عاطفی و روحی به آرامش می‌رسد.
همم اسرار حکمت گفت با احکام و ادوارش
همم تعلیم منطق کرد با اشکال و برهانش
هوش مصنوعی: همه‌ی رازهای فلسفه را با قوانین و دوره‌هایش گفت و همه‌ی اصول منطق را با استدلال‌ها و مثال‌هایش آموزش داد.
همه از بوستان جان من بشکفت آن گل‌ها
که‌تخم‌افشاندچندی‌پیش ازاین درخاک‌یونانش
هوش مصنوعی: همه گل‌هایی که در بوستان روح من شکفته‌اند، نتیجه بذری است که مدتی پیش در خاک یونان کاشته شده بود.
شدم چون خیک مستسقی‌وش از پیمانه‌اش اما
نبودش در سبوآبی که جان می‌بود عطشانش
هوش مصنوعی: من مانند کیسه‌ای پر از آب شده‌ام که به خاطر تشنگی‌ام از پیمانه‌ای می‌نوشم، اما در آن ظرفی که جانم به آن وابسته است، آبی وجود ندارد.
ازیرا کاولم پیر ازنظر زدبر جگر تیری
که ازتدبیرهای عقل مرهم ساخت نتوانش
هوش مصنوعی: بخاطر اینکه من در عالم پیری تحت تأثیر دیدگاه‌های دیگران قرار گرفتم، تیری که عقل با تدبیرش به عنوان درمان ساخته، دیگر نمی‌توانم آن را تحمل کنم.
فسردم کِم خرد ننشاند آتش با همه سردی
که مدقوق ایچ ندهد سودسرمای زمستانش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی از سرما و تأثیرات آن اشاره می‌کند. او می‌گوید سرمای زیادی که در زمستان وجود دارد، نمی‌تواند آتش را خاموش کند. به عبارت دیگر، حتی اگر هوا سرد باشد، آتش همچنان گرم و سوزان خواهد بود. این نشان‌دهنده‌ی استقامت و قدرت آتش در برابر سرماست.
چوسردم یافت دانست آذری باشدبه کانونم
که ننشاند شرار ار سیل بارد ابرنیسانش
هوش مصنوعی: وقتی سرما را حس کردم، دانستم که این عشق آتشین به دل من خواهد نشاند. اگرچه در این باران بهاری، طوفان خروشان هم بیفتد.
به تکمیلم شریعت رابه خود همدست کرد اما
چوشرع‌آمیخت با وسواس بینی جمله نقصانش
هوش مصنوعی: شریعت به من کمک کرد تا کمال پیدا کنم، اما وقتی که با وسواس و ظرافت در هم آمیخت، تمام نقص‌هایش را به وضوح دیدم.
چو آب از چشمهٔ آهن زهد مرگست حیوان را
اگرچه خوانده است ایزدحیات جان حیوانش
هوش مصنوعی: آب چشمهٔ آهنی، نشان‌دهندهٔ زهد و رهایی از مرگ است. اگرچه خداوند به حیوان حیات را بخشیده، اما این وضعیت به آن وابسته نیست.
سخن گرچه زلقمانست و جان را لقمهٔ حکمت
چوز استیلای تب گوید نخوانی جز که هذیانش
هوش مصنوعی: اگرچه سخن با حکمت باشد و مانند لقمان، اما چون تحت تأثیر احساسات و افکار غیرمنطقی باشد، کسی جز بیان بی‌معنی و نادرست از آن نمی‌شنود.
سروشم گفت ننیوشی وصال این غَرّهٔ غولان
که مرغ سدره نبود لانه بر شاخِ مغیلانش
هوش مصنوعی: سرو من به من گفت که به عشق این موجود بزرگ و پر از خودبینی نمی‌توان نزدیک شد؛ زیرا آن مرغی که درخت سدر را نشانه رفته، جایی بر روی این شاخه‌های بلند و غیرقابل دسترس ندارد.
شریعت زبدهٔ عشقست و درد او بود کوثر
میامیز ار تمیزی باشدت با میز شیطانش
هوش مصنوعی: شریعت، خلاصه‌ای از عشق است و درد ناشی از آن، جوششی زلال و با ارزش است. اگر تمیز و پاک‌سازی شده‌ای، نباید خود را با پلیدی‌های شیطان درآمیزی.
به گوشم از سروش آمد چونام عشق واوصافش
چنان گشتم که آید دردمندی بوی درمانش
هوش مصنوعی: صدای سروش به گوشم رسید و عشق و ویژگی‌هایش را وصف کرد، به‌گونه‌ای که دردناک‌ترین انسان‌ها هم بوی درمانش را احساس می‌کنند.
خرد را گفتم این عشقی کزو هرکس سخن راند
نهان از تست یادآری ز من چون عشق پنهانش
هوش مصنوعی: به خرد گفتم که این عشقی که هرکسی درباره‌اش صحبت می‌کند، در واقع از تو پنهان است. پس به یاد من بیانداز که این عشق چقدر پنهانی است.
چونام عشق بردم عقل همچون شعله شدسرکش
چنان شیری که آتش در زنی اندر نیستانش
هوش مصنوعی: عشق مرا به قدری دچار کرده که عقل را به حاشیه رانده‌ام. این عشق مانند آتش شعله‌ور است و مانند شیری سرکش می‌سوزد، گویی آتش در وجودش زبانه می‌کشد.
تو گفتی غول را راندم به سر شمشیر لاحولش
تو گفتی دیو را خواندم ببر آیات قرآنش
هوش مصنوعی: تو گفتی که من غول را با ضربه‌ای بر سر شمشیر شکست دادم و تو گفتی که من دیو را با خواندن آیات قرآن به تسخیر درآوردم.
بگفتا گر سلامت خواهی از عشق ای پسر بگذر
که هرکس روی او بیند نه سر بینی نه سامانش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در زندگی شاد و سالم باشی، از عشق بگذر، زیرا هرکسی که زیبایی او را ببیند، دیگر نه به عقلش توجه می‌کند و نه به وضعیتش.
یکی‌دریاست طوفان زا که چون موج آورد باشد
چو دریا نوح در تب لرزه از تشویش طوفانش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک دریا می‌پردازد که در زمان طوفان، موج‌های بلندی به‌وجود می‌آورد. وقتی این دریا طوفانی می‌شود، مانند نوح در تب و اضطراب از دلهره‌ای که طوفان به‌وجود آورده، می‌لرزید. به‌عبارتی، دریا در هنگام طوفان با شدت و شدت بیشتری به تلاطم درمی‌آید و این نگرانی و هیجان را ایجاد می‌کند.
نگردد رام با کس تا نگردد نام چون ننگش
نسازد وصل با کس تا نسازد کفر ایمانش
هوش مصنوعی: هرگز کسی که از عیب و نقص خود آگاه است، با دیگران همدم نمی‌شود و نامی از او به جا نمی‌ماند. چرا که اگر به عیب‌های خود نپردازد، هرگز نمی‌تواند با کسی ارتباط برقرار کند و ایمانش به کفر تبدیل خواهد شد.
هر آن دانش که سازم سازچون روشن دل پیران
کند بر طاق نسیان جفت با عهد جوانانش
هوش مصنوعی: هر دانشی که جمع‌آوری می‌کنم، مانند ساز و سازی است که دل‌های پیران را روشن می‌کند و آن را در مرز فراموشی به حالت تعادل با عهد و یاد جوانانش می‌گذارد.
کمالی را که از عین الکمالش لام اندودم
کشد از سرکشی بر سرچوبیند نون نقصانش
هوش مصنوعی: کمالی که از ذات کاملش به زیبایی نائل شدم، از سرکشی و بدرفتاری‌اش بر زخم کارد می‌زند و نقصی که دارد را نشان می‌دهد.
کسی را گر کند ممسوس بدنامی است تعویذش
دلی را کوکند مجروح جانبازیست درمانش
هوش مصنوعی: وقتی کسی به بدنامی دچار می‌شود، نشانه آن است که به او چیزی یا کسی آسیب رسانده است. در این حالت، درمان او نیازمند توجه و دلسوزی است، زیرا جراحت روحی او نیاز به مرهم و حمایت دارد.
به مغزی کو مکان گیردکند با شور مجنونش
به مصری کو عیان گردد کند باقحط کنعانش
هوش مصنوعی: شخصی که دارای ذاتی عمیق و باهوش است، به راحتی می‌تواند شادی و شعف خود را نشان دهد و در عین حال، در شرایط سخت و کمبود، همچنان درخشان و پویا بماند.
اسیرش بستهٔ بندی که خوانی زلف طرارش
شکارش خستهٔ تیری که گویی چشم فتانش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت فردی می‌پردازد که زلف‌هایش مانند تله‌ای اسیرکننده آن را دربرگرفته، و به نوعی به بهره‌مندی از زیبایی او اشاره دارد. همچنین از خستگی و زخم‌هایی که نگاه نافذ و فریبنده‌اش به دل دیگران می‌زند، سخن می‌گوید. در واقع، این شعر نمایی هنرمندانه از احساسات عمیق و کشش بیننده به زیبایی‌های ظاهری و درونی است.
حریف لاابالی می‌پذیرد یار بی پروا
ز کفر کافرش ننگست وز اسلام مسلمانش
هوش مصنوعی: حریف بی‌توجه، به راحتی حامی کسی می‌شود که بی‌پرواست و برای او هیچ دغدغه‌ای ندارد. از نظر او، اعتقادات کافر از ننگ نیست و مسلمانی هم برایش به هیچ وجه ارزشی ندارد.
جهانی را همی خواهد به قلاشی و بی باکی
خلاف شرع احکامش نقیض عقل برهانش
هوش مصنوعی: دنیا را به خاطر بی‌باکی و نافرمانی از دستورات شرع و عقل می‌خواهد، در حالی که این کار به نوعی با عقل و منطقی که دارد در تضاد است.
به نقصان از کمالی کش بود کس را نیالاید
نه شیطان را ز انکارش نه آدم را ز عصیانش
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به خاطر نقص خود به کمال دست یابد؛ نه شیطان می‌تواند از انکار خود رهایی یابد و نه آدم از گناهی که کرده است.
گروهی پیروانش آرزو دشمن که هریکشان
به سر خصمی کنند اوهیچ باشد فکر سامانش
هوش مصنوعی: گروهی از پیروان او آرزوی دشمنی دارند، و هر کدام در فکر ایجاد خصومت هستند، در حالی که او هیچ گونه تلاشی برای بهبود وضعیت خود نمی‌کند.
مرا فکر هزاران ساله هر دم رنجه می‌دارد
وزیشان هر کرا یابی نیابی فکر یک نانش
هوش مصنوعی: هر لحظه افکار و نگرانی‌های طولانی مدتم مرا آزار می‌دهد و از بین این همه، هر کسی را که پیدا کنی، هیچگاه نمی‌توانی به فکر یک لقمه نان او پی ببری.
سرمویی نه و مویی نیرزد تاج جمشیدش
کف خاکی نه و بادی بود ملک سلیمانش
هوش مصنوعی: سرمویی ارزش ندارد و هیچ‌گونه مویی نمی‌تواند با تاج جمشید مقایسه شود. در واقع، چیزی که از خاک برمی‌خیزد و در باد می‌وزد، همان کارایی و سلطه ملک سلیمان را دارد.
الاای همنشین کز من نشان زان دلستان جویی
خبر از بی خبر پرسی نشان از بی نشان جویی
هوش مصنوعی: ای دوست هم‌نشین، اگر به دنبال نشانه‌ای از آن دلبر هستی، از من بپرس که چه خبر از کسی که خود را پنهان کرده و هیچ نشانی از او نیست.
یکی دریاست بی ساحل من و توغرق اندروی
نشان‌ساحل‌ازغرقه چه‌سان‌گیری چه سان جویی
هوش مصنوعی: یک دریای وسیع و بی‌پایان وجود دارد که متعلق به من و توست. وقتی کسی در این دریا غرق می‌شود، چگونه می‌تواند نشان ساحل را پیدا کند و با چه ترفندی می‌تواند خود را نجات دهد؟
هزاران ساله ره‌آن‌سوی عقل است و زهی نادان
کزین سویی هزاران ساله ره وز وی نشان جویی
هوش مصنوعی: در طول هزاران سال، راهی در سمت عقل وجود دارد و چه نادانی است کسی که از این سمت به دنبال نشانه‌ها و راه‌های دیگر می‌گردد.
بت ونفس و هوابشکن خلیل ملک وحدت شو
چرا چون تیرگانش هر نفس از روشنان جویی
هوش مصنوعی: بت و نفس و هوای خود را بشکن و مانند خلیل (ابراهیم) در ملک وحدت قرار بگیر. چرا که هر نفس تو در تیرگی، مانند جوی از روشنایی است.
بنه این خویشتن بینی واندر خویشتن بینش
نظربگشا وخودراجو که تا بینی همان جویی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و در عمق وجودت نگریست. چشمانت را باز کن و به درون خودت برو تا بتوانی آنچه را که در وجودت هست، مشاهده کنی.
به تونزدیکترازتست ازدوران چه می‌پرسی
میان کاروانی و ره از گم گشتگان جویی
هوش مصنوعی: به جای آنکه از دیگران درباره وضعیت و شرایط خودت سوال کنی، بهتر است به خودت و نزدیکانت بیشتر توجه کنی و در میان افرادی که در مسیر خودت قرار دارند، به دنبال راهنما و افرادی باشی که در مسیر زندگی گم شده‌اند.
نه نزدیکی زدرویشی ونه دوری زسلطانی
چودرتودرداوهست آنچه را می‌جویی آن جویی
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از نزدیکی به درویشی یا دوری از سلطانی تو را نمی‌تواند به آنچه می‌خواهی برساند، زیرا آنچه را که می‌جویی، خود در درون توست.
بسادرویش کش یابی چو خواهی بردرسلطان
بسا سلطان که چون جوییش برآن آستان جویی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برادران و دوستان را به سوی خود جلب کنی، باید مردانگی و صداقت خود را نشان دهی، زیرا بسیاری از صاحبان قدرت هستند که وقتی در پی قدرت و مقام‌اند، به سوی درگاه تو می‌آیند.