گنجور

بخش ۵۳ - محجوب ترشیزی

اسمش میرزا مرتضی و خلف الصدق میرزا عبداللّه ترشیزی است. در اوائل عمر کسب متداوله نمود و از هرات و خراسان به عتبات عالیات فایض شد. به طبرستان و آذربایجان و عراق عجم و فارس و کرمان سیاحت کرد. در این ضمن با جمعی از عرفا و علما و شعرا و ظرفا صحبت داشت. سالی چند با فقیر به سر برد و در سفر و حضر نهایت وداد در میان بود. دیگرباره به اصفهان و یزد و کرمان مسافرت نمود و در نائین به خدمت حضرت اوحد الموحدین حاجی محمد حسین نائینی رسید. و غالباً ارادت او را گزید. اکنون مسافرت هندوستان در نظر دارد و روانهٔ آن مملکت است. الحق حضرتش چون تخلصش محجوب و خلقتش چون فطرتش محبوب. رفیقی است شفیق و همدمی است محرم. در فن شاعری، طبعی عالی دارد. در اقسام شعر صاحب قدرت است. قصاید نغز گفته لیکن به سبب پریشانی حال جمع ننموده و در نظر ندارد و ملتفت به شعر و شاعری نیست. فقیر این چند بیت را بر سبیل یادگار از او ثبت نمود:

غزلیّات
رباعیّات
فراغت کی بود کس را در آن وادی و منزل‌ها
که روی از گرد ره ناشسته بایدبست محمل‌ها
فریب زلف و سحرچشم وپندناصح جاهل
مراافتاده در عشقش بسی زین گونه مشکل‌ها
هر طرف می‌نگرم سوخته‌ای ز آتش عشق
سر فرو برده به جیب از ستم خامی چند
ناصح افسانه مخوان ننگ چه و نام کدام
روی عجز من و خاک ره بدنامی چند
در پی کام دلند اهل جهان جمله و من
کام دل جسته‌ام از صحبت ناکامی چند
به چشم خونفشان نقش جمال یار می‌بندم
چونقاشی که خواهد نقش برآب روان بندد
محجوب زنی و مرد می‌باید شد
بی دردی و عین درد می‌باید شد
با محنت روزگار می‌باید ساخت
وز صحبت خلق فرد می‌باید شد
بیچارگی اختیار می‌باید کرد
وز ما و منی فرار می‌باید کرد
عارف گشتم فنا شدم وارستم
این‌ها حرفست کار می‌باید کرد
محجوب تنم ز بارغم شد چو هلال
یک روز دلم نگشت فارغ ز ملال
روزی و شبی بود مرا عمر و دریغ
بگذشت شبم به خواب و روزم به خیال
بخش ۵۲ - منوّر رازی: اسمش میرزا اللّه ویردی. از جملهٔ مریدان و اخلاص کیشان حضرت قطب العارفین حاج محمد جعفر همدانی بود و مدتها نیز خدمت جناب حاج محمد رضای همدانی را نموده. از یمن همت ایشان از سالکان مسلک طریقت و ناهجان منهج حقیقت گردید. فقیر او را ملاقات نمود. گرم روی، با حال و فقیری ستوده خصال بود. گاهی شعر می‌گفته. این رباعی از اوست:بخش ۵۴ - معطّر کرمانی علیه الرحمه: و هُوَ مولانا محمد مهدی بن محمد شفیع. نسبتش به شیخ محمود شبستری پیوسته. أباً عن جد از ارباب قلم بوده‌اند. خود از تلامذهٔ جناب زبدة العارفین میرزا محمد تقی کرمانی است. بالاخره اجازه از میرزا محمد حسین ملقب به رونق علی شاه گرفته در خدمت جناب میرزای مذکور به اعلی مدارج فقر و فناء ترقی فرموده. گویند جذبهٔ وی بر سلوک غلبه داشته. غرض، آخرالامر به حکم سلطانی وی را از کرمان به دارالخلافه بردند و اهل عناد سعایت کردند تا مورد قهر سلطانی شده بعد از هفته‌ای فوت و در امامزاده ناصرالدین مدفون شد. فی شهور سنهٔ ۱۲۱۷. این رباعی از اوست:

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمش میرزا مرتضی و خلف الصدق میرزا عبداللّه ترشیزی است. در اوائل عمر کسب متداوله نمود و از هرات و خراسان به عتبات عالیات فایض شد. به طبرستان و آذربایجان و عراق عجم و فارس و کرمان سیاحت کرد. در این ضمن با جمعی از عرفا و علما و شعرا و ظرفا صحبت داشت. سالی چند با فقیر به سر برد و در سفر و حضر نهایت وداد در میان بود. دیگرباره به اصفهان و یزد و کرمان مسافرت نمود و در نائین به خدمت حضرت اوحد الموحدین حاجی محمد حسین نائینی رسید. و غالباً ارادت او را گزید. اکنون مسافرت هندوستان در نظر دارد و روانهٔ آن مملکت است. الحق حضرتش چون تخلصش محجوب و خلقتش چون فطرتش محبوب. رفیقی است شفیق و همدمی است محرم. در فن شاعری، طبعی عالی دارد. در اقسام شعر صاحب قدرت است. قصاید نغز گفته لیکن به سبب پریشانی حال جمع ننموده و در نظر ندارد و ملتفت به شعر و شاعری نیست. فقیر این چند بیت را بر سبیل یادگار از او ثبت نمود:
هوش مصنوعی: میرزا مرتضی، که به میرزا عبدالله ترشیزی معروف است، در ابتدا به کار و کاسبی پرداخت و از هرات و خراسان به عتبات عالیات رفت. او به طبرستان، آذربایجان، عراق عجم، فارس و کرمان سفر کرد و در این سفرها با گروهی از عرفا، علما، شعرا و افراد فرهیخته ملاقات داشت. مدت زیادی را در کنار یک فقیر گذراند و در سفر و حضر با نهایت دوستی و محبت رفتار کرد. او دوباره به اصفهان، یزد و کرمان سفر کرد و در نائین با حضرت حاجی محمد حسین نائینی آشنا شد و به او ارادت ورزید. اکنون تصمیم به سفر به هند دارد و در حال آماده شدن برای این سفر است. به راستی او انسانی با دل پاک و فطرتی محبوب است. رفیقی مهربان و همدمی قابل اعتماد است. در زمینه شاعری نیز استعداد بالایی دارد و در انواع شعر توانایی دارد. او اشعار زیبا و ارزشمندی سروده، اما به خاطر شرایط نامساعد زندگی‌اش نتوانسته آنها را جمع‌آوری کند و چندان به شعر و شاعری توجهی ندارد. من چند بیت شعر از او را به یادگار ثبت کرده‌ام.
فراغت کی بود کس را در آن وادی و منزل‌ها
که روی از گرد ره ناشسته بایدبست محمل‌ها
هوش مصنوعی: در آن سرزمین و خانه‌ها، هیچ‌کس وقتی برای استراحت نداشت، زیرا باید بار و بنه‌ها را جمع کرده و از گرد و غبار راه دور شوند.
فریب زلف و سحرچشم وپندناصح جاهل
مراافتاده در عشقش بسی زین گونه مشکل‌ها
هوش مصنوعی: فریب زلف و زیبایی چشمان او و نصیحت‌های نادان مرا در عشقش گرفتار کرده و دچار مشکلات زیادی کرده است.
هر طرف می‌نگرم سوخته‌ای ز آتش عشق
سر فرو برده به جیب از ستم خامی چند
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه می‌کنم، دلی سوخته از عشق را می‌بینم که با غم و درد آن را در سینه‌اش پنهان کرده است، تحت فشار نادانی و بی‌تجربگی.
ناصح افسانه مخوان ننگ چه و نام کدام
روی عجز من و خاک ره بدنامی چند
هوش مصنوعی: ای نصیحت‌گو، داستان نخوان؛ چرا که من عجز و ناتوانی‌ام را با چه نامی معرفی کنم و خاک راه بدبختی چندین بار بر من نشسته است.
در پی کام دلند اهل جهان جمله و من
کام دل جسته‌ام از صحبت ناکامی چند
هوش مصنوعی: تمام مردم دنیا در پی دستیابی به خواسته‌های خود هستند، اما من توانسته‌ام خواسته‌ام را از صحبت با افرادی که ناموفق بوده‌اند به دست آورم.
به چشم خونفشان نقش جمال یار می‌بندم
چونقاشی که خواهد نقش برآب روان بندد
هوش مصنوعی: چشمم مثل کسی که در حال پوستری ساختن است، تصویری از زیبایی معشوق را با اشک به تصویر می‌کشد، اما می‌دانم که این تصویر مثل نقشی بر آب زود محو می‌شود.
محجوب زنی و مرد می‌باید شد
بی دردی و عین درد می‌باید شد
هوش مصنوعی: هر کس باید برای عشق و ارتباطات عمیق انسانی خود را آشکار کند و به دور از درد و رنج، در عین حال عمق احساسات را تجربه کند.
با محنت روزگار می‌باید ساخت
وز صحبت خلق فرد می‌باید شد
هوش مصنوعی: باید با سختی‌های زندگی کنار آمد و از همراهی با مردم فاصله گرفت.
بیچارگی اختیار می‌باید کرد
وز ما و منی فرار می‌باید کرد
هوش مصنوعی: انسان باید در برابر ناتوانی‌اش تسلیم شود و از خودخواهی و تعلقات خود فاصله بگیرد.
عارف گشتم فنا شدم وارستم
این‌ها حرفست کار می‌باید کرد
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که به حقیقت وجود عشق و معرفت پی بردم و از خودم آزاد شدم. این‌ها فقط گفتار هستند و باید در عمل تلاش کرد و کار کرد.
محجوب تنم ز بارغم شد چو هلال
یک روز دلم نگشت فارغ ز ملال
هوش مصنوعی: به خاطر بار غم و اندوه، وجودم مانند نیمه ماه، پنهان و دور افتاده شده است و دل من حتی یک روز هم از نگرانی‌ها و مشکلات رها نبود.
روزی و شبی بود مرا عمر و دریغ
بگذشت شبم به خواب و روزم به خیال
هوش مصنوعی: زندگی من روزی و شبی داشت و افسوس که گذشت. شب‌ها در خواب بودم و روزها در خیال.