گنجور

شمارهٔ ۱۹ - مطلع یک غزل

شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه می‌کردی و می‌بردیم عقل
سخن می‌گفتی و می‌بردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
هوش مصنوعی: روز و شب من فقط آن کسی می‌داند که پریشانی زلف او را بر روی گوشش دیده است.
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
هوش مصنوعی: من عقل و هوش خود را از دست داده‌ام، پس ای کاش این حالتی که دارم تا دیروز ادامه داشت.
نگه می‌کردی و می‌بردیم عقل
سخن می‌گفتی و می‌بردیم هوش
هوش مصنوعی: هرگاه تو به ما نگاه می‌کردی، ما عقل و خرد خود را از دست می‌دادیم و وقتی که تو سخن می‌گفتی، ما تمرکز خود را از دست می‌دادیم.
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
هوش مصنوعی: به وضوح زیبایی و دلنشینی گل و گلچین را نمی‌توان به بلبل گفت که، آرامش خود را از دست ندهد.