گنجور

راز شب

شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش: ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسه ما را که دید؟
قصه‌پردازی در این صحرا نبود
چشم غمازی به سوی ما نبود
غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه‌ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
قصه را پارو به قایق باز گفت
داستان دلکشی ز آن راز گفت
گفت قایق هم به قایقبان خویش
آنچه را بشنید از یاران خویش
مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او
لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد
با زنی آن راز را ابراز کرد
گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی‌طبل بلندآواز را
لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه‌گویان قصه‌ها خواهند گفت
زن به غمازی دهان وا می‌کند
راز را چون روز افشا می‌کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: تبیان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
هوش مصنوعی: در شب هنگامی که لبان گلگون او را بوسیدم، قامت زیبای او به لرزه درآمد.
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
هوش مصنوعی: زیر موهایش چهره‌اش را پنهان کرده است و با آن موهایش، ماه را هم پوشانده است.
گفتمش: ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسه ما را که دید؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای چهره‌ات مانند صبح، در دل شب امید به ما بوسه‌ای را که دیدی؟
قصه‌پردازی در این صحرا نبود
چشم غمازی به سوی ما نبود
هوش مصنوعی: در این دشت، داستان‌گویی وجود نداشت و کسی نبود که به ما نگاه کند و در پی خبر و غم ما باشد.
غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
هوش مصنوعی: غنچهٔ بی‌صدا او مانند گل باز شد و با نگاهی متعجب به من نگریست و گفت.
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه‌ای دادیم و آن را دید شب
هوش مصنوعی: شب از رازهای ما باخبر شد و ما در تاریکی یک بوسه رد و بدل کردیم که آن را شب مشاهده کرد.
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
هوش مصنوعی: در دل شب، بوسه‌ای را مشاهده کرد و با نور ماه صحبت کرد. ماه به تماشای موج‌های آب خندید.
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
هوش مصنوعی: موج دریا به سمت پارو حرکت کرد و راز ما را فاش کرد و سپس به سوی دیگری رفت.
قصه را پارو به قایق باز گفت
داستان دلکشی ز آن راز گفت
هوش مصنوعی: داستانی را که قایق از رازهای جالبش تعریف کرد، با اشتیاق و دقت به مخاطب ارائه داد.
گفت قایق هم به قایقبان خویش
آنچه را بشنید از یاران خویش
هوش مصنوعی: قایق به قایق‌بان خود گفت آنچه را که از دوستانش شنیده بود.
مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او
هوش مصنوعی: اگر دل او نگران و آشفته نمی‌بود، این راز همیشه نزد او باقی می‌ماند.
لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد
با زنی آن راز را ابراز کرد
هوش مصنوعی: اما دردجایی است که مرد ناپخته با زنی، رازی را بیان کرد.
گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی‌طبل بلندآواز را
هوش مصنوعی: مرد نادان با زن سخن گفت و رازی را فاش کرد، همان فردی که فقط ظاهرش پرصدا و توخالی بود.
لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه‌گویان قصه‌ها خواهند گفت
هوش مصنوعی: بنابراین فردا از آن راز پنهان، قصه‌گوها داستان‌هایی خواهند گفت.
زن به غمازی دهان وا می‌کند
راز را چون روز افشا می‌کند
هوش مصنوعی: زن با گفتن رازها و گلایه‌ها، مثل روز، که همه چیز را روشن و آشکار می‌کند، حرف‌هایش را بیان می‌کند.

حاشیه ها

1389/01/23 19:03
نگین شکروی

بادرود وسپاس فراوان
در بیت دوم "پوشید" ,دربیت پنجم "گل" ,و دربیت دهم مصرع دوم "آنچه را بشنید از یاران خویش" صحیح است.
---
پاسخ:
با تشکر، تصحیح شد.

1393/05/04 12:08
حسن

بسیار آهنگ زیبا و موضوع جالبی دارد
واج آرایی خیلی قشنگ است
من واقعا از این شعر لذت بردم
خدا رحمتش کنه

1393/10/29 20:12
زهرا

میگم این اقای رهی کلا بازن مخالف،نمیدانم چرا؟

1394/09/01 20:12
میم

من با این شعر خیلی خاطره دارم....
خاطرات شیرین....

1397/05/24 10:07
شکیب shakib.falaki@gmail.com

با درود
در پاسخ به خانم زهرا که گفتند، (رهی کلاً با زن مخالف بود) شاید یکی از دلایلش این باشد که رهی در نوجوانی از دختری به نام مریم که مرد ثروتمندی را به او ترجیح داده بود، بی وفایی دید و پس از آن تا پایان عمر، هرگز ازدواج نکرد.
زنده یاد رهی وقتی متوجه شد که آن دختر با مرد ثروتمندی ازدواج کرد، چند روزی در تب عشقش بستری بود. زمانی که از تب خارج شد، اولین رباعی زندگیش را در وصف معشوقه اش سرود و از آن پس به شعر و موسیقی روی آورد و زیباترین ترانه های روزگارش را خلق کرد که از جمله آن "سنگ خارا و دیدی که رسوا شد دلم با صدای زنده یاد مرضیه و آزاده ام با صدای زنده یاد هایده اشاره کرد.
این هم اولین رباعی زنده یاد رهی معیری بعد از بی وفایی یار
کاشکی امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب می آمد
پیروز باشید