قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد
صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود
باید این مسئله پرسید ز بیداری چند
گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم
چه کند راحله و مرکب رهواری چند
دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما
داروی درد نهفتیم ز بیماری چند
سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد
آه از آن لحظه که آیند خریداری چند
چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا
چه بود بهرهات از کیسهٔ طراری چند
جامهٔ عقل ز بس در گرو حرص بماند
پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند
پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس
بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند
آز تن گر که نمیبود، بزندان هوی
هر دم افزوده نمیگشت گرفتاری چند
حرص و خودبینی و غفلت ز تو ناهارترند
چه روی از پی نان بر در ناهاری چند
دید چون خامی ما، اهرمن خام فریب
ریخت در دامن ما درهم و دیناری چند
چو ره مخفی ارشاد نمیدانستیم
بنمودند بما خانهٔ خماری چند
دیو را گر نشناسیم ز دیدار نخست
وای بر ما سپس صحبت و دیداری چند
دفع موشان کن از آن پیش که آذوقه برند،
نه در آن لحظه که خالی شود انباری چند
تو گرانسنگی و پاکیزگی آموز، چه باک
گر نپویند براه تو سبکساری چند
به که از خندهٔ ابلیس ترش داری روی
تا نخندند بکار تو نکوکاری چند
چو گشودند بروی تو در طاعت و علم
چه کمند افکنی از جهل به دیواری چند
دل روشن ز سیه کاری نفس ایمن کن
تا نیفتاده بر این آینه زنگاری چند
دفتر روح چه خوانند زبونی و نفاق
کرم نخل چه دانند سپیداری چند
هیچکس تکیه به کار آگهی ما نکند
مستی ما چو بگویند به هشیاری چند
تیغ تدبیر فکندیم به هنگام نبرد
سپر عقل شکستیم ز پیکاری چند
روز روشن نسپردیم ره معنی را
چه توان یافت در این ره بشب تاری چند
بسکه در مزرع جان دانهٔ آز افکندیم
عاقبت رست بباغ دل ما خاری چند
شورهزار تن خاکی گل تحقیق نداشت
خرد این تخم پراکند به گلزاری چند
تو بدین کارگه اندر، چو یکی کارگری
هنر و علم بدست تو چو افزاری چند
تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
دیبهٔ معرفت و علم چنان باید بافت
که توانیم فرستاد ببازاری چند
گفتهٔ آز چه یک حرف، چه هفتاد کتاب
حاصل عجب، چه یک خوشه، چه خرواری چند
اگرت موعظهٔ عقل بماند در گوش
نبرندت ز ره راست بگفتاری چند
چه کنی پرسش تاریخ حوادث، پروین
ورقی چند سیه گشته ز کرداری چند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
هوش مصنوعی: دل به خاطر تجارب تلخ و پندهایی که گرفته، سوخته و حالا تنها بخشی از آن برایش باقی مانده است، مثل خاکستر که از یک دفتر یا طومار سوخته به جا مانده باشد.
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
هوش مصنوعی: روح از کم شدن ناراحت شده و بدن به دنبال افزایش و ترفیع است، اما ما به حساب کم و زیاد کردن آن توجه نکردیم.
زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد
صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
هوش مصنوعی: یک زاغ در شب ادعایی کرد که مانند طاووس زیباست، اما صبح هنگام مشخص شد که این ادعا در اثر رفتارهای مختلف او به حقیقت نپیوند.
خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود
باید این مسئله پرسید ز بیداری چند
هوش مصنوعی: آنهایی که در خوابند، دربارهات صحبت نمیکنند که دزد تو چه کسی بوده است. برای پاسخ به این سوال، باید از میزان بیداری و آگاهی خود بپرسی.
گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم
چه کند راحله و مرکب رهواری چند
هوش مصنوعی: اگر ما چشمانمان را ببندیم و به هدف نرسیم، چه ارزشی دارد زاد و توشه سفر و وسیلهی راحتی؟
دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما
داروی درد نهفتیم ز بیماری چند
هوش مصنوعی: دل و جان ما به خاطر رنج و مریضی به شدت آزرده شدهاند و ما درمان درد خود را مخفی نگه داشتهایم، زیرا چندان بیمار هستیم.
سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد
آه از آن لحظه که آیند خریداری چند
هوش مصنوعی: ما به خاطر طمع و عجب در کار و زندگی، به جایی رسیدهایم که فساد و مشکل درست کردهایم. وای از آن لحظهای که کسانی بیایند و به ما توجه کنند.
چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا
چه بود بهرهات از کیسهٔ طراری چند
هوش مصنوعی: هرگز به ثمر نخواهی رسید از کارهای ناپسند و تظاهر به دروغ؛ و چه سودی از مال و ثروت نامشروع میتوانی داشته باشی؟
جامهٔ عقل ز بس در گرو حرص بماند
پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند
هوش مصنوعی: جامهٔ عقل به خاطر حرص و طمع بیش از حد، در حالت گرو و به صفتی نامناسب باقی مانده و در نتیجه، دچار فرسودگی و از هم گسیختگی شده است.
پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس
بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند
هوش مصنوعی: دست ما از پایهها جدا شد و ترس به دلمان راه نیافت. سقف بر سر ما نشست و ما از کار معماران چیزی نگفتیم.
آز تن گر که نمیبود، بزندان هوی
هر دم افزوده نمیگشت گرفتاری چند
هوش مصنوعی: اگر انسان از بدن خود رها میشد، هر لحظه به دلخواههایش گرفتار نمیشد و مشکلاتش بیشتر نمیگردید.
حرص و خودبینی و غفلت ز تو ناهارترند
چه روی از پی نان بر در ناهاری چند
هوش مصنوعی: حرص، خودبینی و غفلت تو را بیشتر از روزی نیازمند کردهاند، پس چرا به دنبال روزی حلال هستی در حالی که گاهی باید از نعمتهایت بهرهمند شوی؟
دید چون خامی ما، اهرمن خام فریب
ریخت در دامن ما درهم و دیناری چند
هوش مصنوعی: وقتی شیطان نادانی ما را دید، فریبکارانه ما را در دام خود گرفتار کرد و چند سکه و چیزهای دیگر را به ما داد.
چو ره مخفی ارشاد نمیدانستیم
بنمودند بما خانهٔ خماری چند
هوش مصنوعی: وقتی که راه پنهانی هدایت را نمیدانستیم، به ما خانههایی از خماری نشان دادند.
دیو را گر نشناسیم ز دیدار نخست
وای بر ما سپس صحبت و دیداری چند
هوش مصنوعی: اگر ما دیو را از اولین دیدار نشناسیم، وای به حال ما؛ سپس با صحبت و دیداری چند دچار مشکل خواهیم شد.
دفع موشان کن از آن پیش که آذوقه برند،
نه در آن لحظه که خالی شود انباری چند
هوش مصنوعی: موشها را قبل از آن که غذا را برود، دور کن؛ نه این که در لحظهای که انباری خالی شد، به فکر بیفتی.
تو گرانسنگی و پاکیزگی آموز، چه باک
گر نپویند براه تو سبکساری چند
هوش مصنوعی: تو ارزشمند و پاک هستی، بنابراین نگران نباش اگر برخی بیتوجهی کنند یا نتوانند به درستی از راه تو پیروی کنند.
به که از خندهٔ ابلیس ترش داری روی
تا نخندند بکار تو نکوکاری چند
هوش مصنوعی: بهتر است که از خنده و شادی ظاهری دیگران نگران نباشی و در کار خود نیکو باشی. اگرچه ممکن است دیگران به تو بخندند یا تو را تحقیر کنند، اما تمرکز بر روی کار خوب و نیت پاک خود مهمتر است.
چو گشودند بروی تو در طاعت و علم
چه کمند افکنی از جهل به دیواری چند
هوش مصنوعی: زمانی که دروازههای علم و اطاعت برای تو گشوده میشود، چه نیازی به این است که از جهل خود بر دیوارهای زیادی بیفکنی؟
دل روشن ز سیه کاری نفس ایمن کن
تا نیفتاده بر این آینه زنگاری چند
هوش مصنوعی: دل خود را از کارهای ناپسند پاک کن و آسوده خاطر باش، تا مبادا بر این آینه چروک و کدر نشود.
دفتر روح چه خوانند زبونی و نفاق
کرم نخل چه دانند سپیداری چند
هوش مصنوعی: کتاب روح را چگونه میتوان نامید وقتی که زبونی و نفاق در آن وجود دارد؟ درخت خرما چه میداند و چه شکلی دارد در میان درختان سپیدار؟
هیچکس تکیه به کار آگهی ما نکند
مستی ما چو بگویند به هشیاری چند
هوش مصنوعی: هیچ کس به کار و فعالیت ما تکیه نمیکند، زیرا وقتی دربارهٔ هشیاری و هوشیاری ما صحبت میشود، مستی و شادی ما فراموش میشود.
تیغ تدبیر فکندیم به هنگام نبرد
سپر عقل شکستیم ز پیکاری چند
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، با تدبیر خود به دشمن حمله کردیم و عقلمان را در برابر چالشها شکستیم.
روز روشن نسپردیم ره معنی را
چه توان یافت در این ره بشب تاری چند
هوش مصنوعی: در روز روشن، ما به دنبال فهم عمیقتری نرفتیم؛ پس در این راه، چگونه میتوان در تاریکی شب به حقیقت دست یافت؟
بسکه در مزرع جان دانهٔ آز افکندیم
عاقبت رست بباغ دل ما خاری چند
هوش مصنوعی: ما بهقدر کافی در زندگیامان آرزوها و خواستههایمان را پرورش دادهایم، و در نهایت، حالا در دلمان فقط چند خاری از سختیها و ناکامیها به جا مانده است.
شورهزار تن خاکی گل تحقیق نداشت
خرد این تخم پراکند به گلزاری چند
هوش مصنوعی: زمین خشک و بیحاصل، مثل شورهزار است و اینجا نشانی از شکوفایی و تحقیق نیست. اما با این حال، دانهای که اینجا پاشیده شده، ممکن است در گلزارهای دیگری شکوفا شود و به بار بنشیند.
تو بدین کارگه اندر، چو یکی کارگری
هنر و علم بدست تو چو افزاری چند
هوش مصنوعی: تو در این گِلستان، مانند یک کارگر هستی که هنر و علم را در دست دارد؛ همانطور که ابزارهای مختلف به کارش میآید، تو نیز میتوانی از مهارتهایت بهره ببری.
تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
هوش مصنوعی: تو قادر و توانا شدی که باری را به دوش بکشی، نه اینکه بار سنگینی را بر دوشت بگذاری.
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
هوش مصنوعی: اگر دشمن بدخواه تو را به افسردگی و ناراحتی بیندازد، نگذار سر تو را بزنند. تا زمانی که زیر بار افسار و کنترل نباشی، نگران نباش.
دیبهٔ معرفت و علم چنان باید بافت
که توانیم فرستاد ببازاری چند
هوش مصنوعی: برای دستیابی به معرفت و علم، باید آنقدر با دقت و زیبایی آن را پرورش دهیم که بتوانیم آن را در بازار عرضه کنیم.
گفتهٔ آز چه یک حرف، چه هفتاد کتاب
حاصل عجب، چه یک خوشه، چه خرواری چند
هوش مصنوعی: صحبتهای بیاساس و بیمحتوا که ممکن است به ظاهر زیاد و جذاب به نظر برسند، در حقیقت ارزش چندانی ندارند. چه یک جملهی کوتاه و چه انبوهی از مطالب، اگر محتوایشان عمیق و معنادار نباشد، تفاوتی نمیکند.
اگرت موعظهٔ عقل بماند در گوش
نبرندت ز ره راست بگفتاری چند
هوش مصنوعی: اگر کسی نصیحت عقل را بشنود و به آن اهمیت ندهد، به زودی از راه درست منحرف خواهد شد و به سخنانی دیگر کشیده خواهد شد.
چه کنی پرسش تاریخ حوادث، پروین
ورقی چند سیه گشته ز کرداری چند
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که از تاریخ حوادث سؤال کنی؟ پروین، چند ورق از صفحات تاریخ به خاطر اعمال وخیم برخی افراد سیاه شده است.