قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲
اگرچه در ره هستی هزار دشواریست
چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
به پات رشته فکندست روزگار و هنوز
نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی
که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست
بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
نهفته در پس این لاجورد گون خیمه
هزار شعبدهبازی، هزار عیاریست
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه
چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را
مگوی نور تجلی فسون و طراریست
اگر که در دل شب خون نمیکند گردون
بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست
بگاهوار تو افعی نهفت دایهٔ دهر
مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست
سپردهای دل مفتون خود بمعشوقی
که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست
بدار دست ز کشتی که حاصلش تلخیست
بپوش روی ز آئینهای که زنگاریست
بخیره بار گران زمانه چند کشی
ترا چه مزد بپاداش این گرانباریست
فرشته زان سبب از کید دیو بیخبر است
که اقتضای دل پاک، پاک انگاریست
بلند شاخهٔ این بوستان روح افزای
اگر ز میوه تهی شد، ز پست دیواریست
چو هیچگاه به کار نکو نمیگرویم
شگفت نیست گر آئین ما سیه کاریست
برو که فکرت این سودگر معامله نیست
متاع او همه از بهر گرم بازاریست
بخر ز دکهٔ عقل آنچه روح میطلبد
هزار سود نهان اندرین خریداریست
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک
فروخت بر همه و گفت مشک تاتاریست
گلش مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست
غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست
قضا چو قصد کند، صعوهای چو ثعبانی است
فلک چو تیغ کشد، زخم سوزنی کاریست
کدام شمع که ایمن ز باد صبحگهی است
کدام نقطه که بیرون ز خط پرگاریست
عمارت تو شد است این چنین خراب ولیک
بخانهٔ دگران پیشهٔ تو معماریست
بدان صفت که تو هستی دهند پاداشت
سزای کار در آخر همان سزاواریست
بهل که عاقبت کار سرنگون کندت
بلندئی که سرانجام آن نگونساریست
گریختن ز کژی و رمیدن از پستی
نخست سنگ بنای بلند مقداریست
ز روشنائی جان، شامها سحر گردد
روان پاک چو خورشید و تن شب تاریست
چراغ دزد ز مخزن پدید شد، پروین
زمان خواب گذشتست، وقت بیداریست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگرچه در ره هستی هزار دشواریست
چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر زندگی با مشکلات زیادی روبرو هستیم، اما عبور از آنها و پیشرفت به سادگی سبکبار بودن و دور کردن وزن اضافی است.
به پات رشته فکندست روزگار و هنوز
نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست
هوش مصنوعی: روزگار به پای تو بندهایی زده و تو هنوز نمیدانی که این بندها نشانههای گرفتاری هستند.
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی
که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست
هوش مصنوعی: اگر از گرگ در میان مردم چیزی یاد بگیری، نمیدانی که گرگ از ابتدا به عنوان موجودی با ویژگیهای آزاردهنده شناخته شده است.
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست
بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
هوش مصنوعی: از علم بپرسید که راه درست کجاست؛ اینجا جایی برای گمراهی نیست. از عقل خود راهکار بخواهید، چرا که این زمان، زمان ناچاری نیست.
نهفته در پس این لاجورد گون خیمه
هزار شعبدهبازی، هزار عیاریست
هوش مصنوعی: در زیر این آسمان آبی رنگ، دنیای پر از ترفندها و نیرنگها پنهان شده است.
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه
چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
هوش مصنوعی: سلام بر دزد نکن و از شیطانی چیزی نخواه، زیرا دوست داشتن دشمنان، از نیرنگ و فریب آنهاست.
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
هوش مصنوعی: هر کس که توصیههای پزشک را نپذیرد، باید منتظر عواقب سخت و تلخ ناشی از بیماری خود باشد.
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را
مگوی نور تجلی فسون و طراریست
هوش مصنوعی: با چشمان خرد و بصیرت، نور حقیقت را مشاهده کن و نگو که تجلی نور تنها ترفند و فریبی است.
اگر که در دل شب خون نمیکند گردون
بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست
هوش مصنوعی: اگر در دل شب آسمان کاری نمیکند و حالتی ندارد، پس چرا در صبح، کوه و دشت پر از گل و زیبایی است؟
بگاهوار تو افعی نهفت دایهٔ دهر
مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست
هوش مصنوعی: به آرامی میتوان گفت که مثل افعی که در صندوقی پنهان شده، حقیقتی از زندگی نهفته است: جهان مادری است که از این نوع نگهداری و پرورش راضی نیست و از آن بیزار است.
سپردهای دل مفتون خود بمعشوقی
که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست
هوش مصنوعی: دل خود را به معشوقی سپردی که هر چیزی در دل او به تو نفرت دارد و تو را نمیخواهد.
بدار دست ز کشتی که حاصلش تلخیست
بپوش روی ز آئینهای که زنگاریست
هوش مصنوعی: از کشتیای که نتیجهاش تلخی و ناراحتی است دوری کن و رویت را از آینهای که کدر و زنگ زده است بپوشان.
بخیره بار گران زمانه چند کشی
ترا چه مزد بپاداش این گرانباریست
هوش مصنوعی: چرا بار سنگین مشکلات زندگی را اینقدر تحمل میکنی؟ در مقابل این همه سختی، چه چیزی به تو پاداش داده میشود؟
فرشته زان سبب از کید دیو بیخبر است
که اقتضای دل پاک، پاک انگاریست
هوش مصنوعی: فرشته به دلیل دل پاک و بیآلایشش از مکر و فریب شیطان آگاه نیست، زیرا دل پاک تنها به خوبیها و زیبا اندیشی میپردازد.
بلند شاخهٔ این بوستان روح افزای
اگر ز میوه تهی شد، ز پست دیواریست
هوش مصنوعی: اگر شاخههای این باغ زیبا و دلانگیز از میوه خالی باشد، به دیواری بیارزش و پست تبدیل میشود.
چو هیچگاه به کار نکو نمیگرویم
شگفت نیست گر آئین ما سیه کاریست
هوش مصنوعی: اگر هرگز به کارهای نیک روی نیاوریم، تعجبی نیست که روش ما به کارهای ناپسند و بد باشد.
برو که فکرت این سودگر معامله نیست
متاع او همه از بهر گرم بازاریست
هوش مصنوعی: برو، چون فکر تو برای تجارت و رونق بازار نیست. همه چیزی که او دارد، فقط برای جلب توجه و جذب مشتری است.
بخر ز دکهٔ عقل آنچه روح میطلبد
هزار سود نهان اندرین خریداریست
هوش مصنوعی: از مغازهٔ عقل، هر چیزی را که روح به دنبال آن است، خریداری کن؛ زیرا در این خرید، هزاران سود نهفته است.
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک
فروخت بر همه و گفت مشک تاتاریست
هوش مصنوعی: زمانه به نقطهای رسید که عطار، خون هر سگی و خوکی را به همه میفروخت و ادعا میکرد که اینها مشک تاتاری است.
گلش مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست
غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست
هوش مصنوعی: نگران گل نباش که تنها وظیفهاش چیدنی است و غمگیین نباش که کار او به جز نوشیدن خون نیست.
قضا چو قصد کند، صعوهای چو ثعبانی است
فلک چو تیغ کشد، زخم سوزنی کاریست
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت تصمیمی بگیرد، انسان به مانند پرندهای میشود که در دست مار گرفتار است. و وقتی آسمان مانند تیغ برندهای میشود، زخمهای کوچک و جزئی نیز میتواند تأثیر زیادی داشته باشد.
کدام شمع که ایمن ز باد صبحگهی است
کدام نقطه که بیرون ز خط پرگاریست
هوش مصنوعی: کدام شمعی وجود دارد که در برابر وزش باد صبحگاهی ایمن باشد؟ کدام نقطهای هست که از خط رنج و مشکلات زندگی بیرون باشد؟
عمارت تو شد است این چنین خراب ولیک
بخانهٔ دگران پیشهٔ تو معماریست
هوش مصنوعی: خانهٔ تو اینگونه ویران شده است، ولی تو در خانههای دیگر مشغول ساخت و ساز هستی.
بدان صفت که تو هستی دهند پاداشت
سزای کار در آخر همان سزاواریست
هوش مصنوعی: بدان که ویژگیها و صفات تو تعیینکننده پاداش و نتایج اعمالت هستند و در نهایت همان نتیجهای که شایستهاش هستی نصیبت میشود.
بهل که عاقبت کار سرنگون کندت
بلندئی که سرانجام آن نگونساریست
هوش مصنوعی: بگذار که بالاخره، روزی کار تو را به زمین میزند؛ زیرا علو و بلندی تو به پایانش به سقوط میانجامد.
گریختن ز کژی و رمیدن از پستی
نخست سنگ بنای بلند مقداریست
هوش مصنوعی: فرار از نادرستی و دوری جستن از پستی، نخستین قدم برای دستیابی به مقام بلند و ارزشمند است.
ز روشنائی جان، شامها سحر گردد
روان پاک چو خورشید و تن شب تاریست
هوش مصنوعی: از نور جان، شبها به صبح تبدیل میشود و روح پاک مانند خورشید میدرخشد، در حالی که جسم همچنان در تاریکی شب قرار دارد.
چراغ دزد ز مخزن پدید شد، پروین
زمان خواب گذشتست، وقت بیداریست
هوش مصنوعی: چراغ دزد از جایی پنهان بیرون آمد، ستاره پروین در زمان خواب دیده میشود، حالا وقت بیداری فرا رسیده است.
حاشیه ها
1387/02/05 10:05
ناشناس
بیت دوم به پات بمات خوانده میشود
بیت 20 گلش درست است
---
پاسخ: با تشکر، طرز نوشتن «به پات» در بیت دوم تصحیح شد و در بیت 20 نیز «گلشن» با «گلش» جایگزین شد.
1400/11/13 15:02
نبی گیلانی
بیت ۲۵ وزنش درست نیست
مگر این که نون سرنگونت کند را ساکن بخوانیم که دشوار است و رایج نیست.
باید
بهل که عاقبت کار سرنگون کندت
باشد