گنجور

شمارهٔ ۲ - وله ایضا

هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت
اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت
رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن
خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت
خار خار گل رویت، چو به باغی بروم
بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت
دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود
بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت
بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی
. . .
در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری
بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت
اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش
چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت
آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟
بی‌تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟
پیش زخم تو به از سینه سپر می‌بایست
با غم عشق تو تدبیر دگر می‌بایست
احتراز، ای دل، ازین کار چه سودست امروز؟
پیشتر زانکه درافتیم، حذر می‌بایست
هر شبم دل ز فراق تو بسوزد صد بار
باز گویم که: از این سوخته‌تر می‌بایست
آستین ز آب دو چشم، این که همی تر گردد
دامنم بی‌تو پر از خون جگر می‌بایست
آبرویم ببرد هر نفس این دیدهٔ تر
خاک پای تو درین دیدهٔ تر می‌بایست
جانم از تنگی این دل به لب آمد بی‌تو
با چنین دل غم عشق تو چه در می‌بایست؟
اوحدی را شب هجرت ز نظر نور ببرد
شمع رخسار تو در پیش نظر می‌بایست
ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن
کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن
تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز
هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز
گر نشانی ز جفا چون مژه تیرم در چشم
دیدهٔ من نشکیبد ز لقای تو هنوز
بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی
ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز
گفته بودی که : دوایی بکنم درد ترا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز
ای که عمری سر من بر خط فرمان تو بود
تو به فرمان خودی، من به رضای تو هنوز
گر به شاهی برسم، سایه ز من باز مگیر
که گدای توام، ای دوست، گدای تو هنوز
اوحدی، قصه ز سر گیر و بر دوست بنال
که بگوشش نرسیدست دعای تو هنوز
راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟
که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت
اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح به خاطر غم تو گریه می‌کنم. اندکی می‌خوابم و دوباره به خاطر غم تو بسیار گریه می‌کنم.
رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن
خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: اگر تو در خواب باشی و از درد من خبر نداشته باشی، من با تمام وجود از غم تو می‌گریم. اما اگر رحمتی وجود داشته باشد، آن وقت شاید این اشک‌ها را ببینی.
خار خار گل رویت، چو به باغی بروم
بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: خاری که روی گل توست، وقتی به باغی می‌روم، بر گل و خار می‌گریم و از غم تو ناراحت می‌شوم.
دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود
بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: دل من بدون زلف تو مانند سنگی خواهد شد و بر دل تنگم به اندازه‌ی یک کوه از غم تو گریه می‌کنم.
بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی
. . .
هوش مصنوعی: در خیابان تو، به خاطر عشق و شوقی که به تو دارم، هر لحظه...
در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری
بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: من در غم تو به شدت گریه می‌کنم و از بی‌محبتی تو که برمی‌خندی، ناراحت‌تر می‌شوم، زیرا همچنان در غم تو به گریه‌ام ادامه می‌دهم.
اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش
چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت
هوش مصنوعی: دوست من دیروز به من گفت: خودت را برای مشکلاتت آماده کن، و چاره‌ات این است که از غم تو ناچار باید ببارم.
آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟
بی‌تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟
هوش مصنوعی: آخر، ای گل زیبا، کی به باغ آمدی؟ بدون تو در تاریکی نشسته‌ام، تویی که مانند چراغ روشنایی بخشیدی؟
پیش زخم تو به از سینه سپر می‌بایست
با غم عشق تو تدبیر دگر می‌بایست
هوش مصنوعی: به خاطر زخم تو باید با سینه‌ام از خودم محافظت کنم و برای غم عشق تو باید تدبیری دیگر اتخاذ کنم.
احتراز، ای دل، ازین کار چه سودست امروز؟
پیشتر زانکه درافتیم، حذر می‌بایست
هوش مصنوعی: ای دل، از این کار خودداری کن، امروز چه فایده‌ای دارد؟ بهتر بود که قبل از اینکه به دردسر بیفتیم، مواظب می‌بودیم.
هر شبم دل ز فراق تو بسوزد صد بار
باز گویم که: از این سوخته‌تر می‌بایست
هوش مصنوعی: هر شب دل من به خاطر دوری تو هزاران بار می‌سوزد و هر بار دوباره می‌گویم که این درد و سوختگی باید بیشتر از این باشد.
آستین ز آب دو چشم، این که همی تر گردد
دامنم بی‌تو پر از خون جگر می‌بایست
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و دامنم بدون حضورت پُر از غم و درد می‌شود.
آبرویم ببرد هر نفس این دیدهٔ تر
خاک پای تو درین دیدهٔ تر می‌بایست
هوش مصنوعی: هر لحظه که این چشم گریان به تو نگاه می‌کند، آبرویم را به باد می‌دهد. در این حال، باید در این نگاه اشکال، خاک پای تو را ببینم.
جانم از تنگی این دل به لب آمد بی‌تو
با چنین دل غم عشق تو چه در می‌بایست؟
هوش مصنوعی: دل من به شدت برای تو تنگ شده و بی‌تو دیگر از این وضع خسته شده‌ام. با این وضعیت غمگین عشق تو، نمی‌دانم چه کاری باید انجام دهم.
اوحدی را شب هجرت ز نظر نور ببرد
شمع رخسار تو در پیش نظر می‌بایست
هوش مصنوعی: در شب هجرت، اوحدی، از نور چهره‌ی تو غافل ماند و شمع وجودت باید در برابر دیدگان باشد.
ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن
کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن
هوش مصنوعی: ای دل من، تو که مرا تحت تأثیر خود قرار داده‌ای، لطفاً بی‌احساس و بی‌خبر نگذار. فراموش کردن پیمان دل آسان است، اما تو این کار را نکن.
تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز
هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز
هوش مصنوعی: تو رفتی و من هنوز دلم به یاد توست و قراری که در دل دارم، آنقدر قوی است که هنوز آرزوی دیدن تو و نشستن در کنار تو را دارم.
گر نشانی ز جفا چون مژه تیرم در چشم
دیدهٔ من نشکیبد ز لقای تو هنوز
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از ظلم و ستم تو در من نباشد، مانند تیر مژه‌ای که در چشمم می‌نشیند، هنوز هم از دیدار تو رنج نمی‌برم.
بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی
ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز
هوش مصنوعی: تو در زندگی ما برتری و ارزش خاصی داری و هیچ کس را نمی‌توانیم به جای تو قرار دهیم، چرا که هنوز هم هیچ کس برای ما به اندازه تو اهمیت ندارد.
گفته بودی که : دوایی بکنم درد ترا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز
هوش مصنوعی: گفته بودی که برای درمان درد تو کاری کنم، اما ما هنوز در همان درد باقی مانده‌ایم و به امید درمان تو هستیم.
ای که عمری سر من بر خط فرمان تو بود
تو به فرمان خودی، من به رضای تو هنوز
هوش مصنوعی: ای کسی که من مدت‌ها تحت تأثیر تو بودم، تو به خواست خود عمل می‌کنی و من هنوز هم با رضایت و میل به دنبال تو هستم.
گر به شاهی برسم، سایه ز من باز مگیر
که گدای توام، ای دوست، گدای تو هنوز
هوش مصنوعی: اگر به مقام سلطنت برسم، لطفاً سایه‌ام را از خود دور نکن، زیرا من هنوز هم گدا و نیازمند محبت تو هستم، ای دوست.
اوحدی، قصه ز سر گیر و بر دوست بنال
که بگوشش نرسیدست دعای تو هنوز
هوش مصنوعی: اوحدی، داستان را از نو آغاز کن و به دوستت شکایت کن که دعای تو هنوز به گوش او نرسیده است.
راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟
که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، به راستی بگو که از روی محبت، چه کسی در این مسیر تو را تحت تأثیر قرار داد؟ چه کسی این راه را برای تو انتخاب کرد؟ دلت را چه کسی از راه خود دور کرد؟

حاشیه ها

1399/11/21 12:01
راضیه

جیگر آدم خون میشه با این شعر...من اولین بار بود از اوحدی چیزی می خوندم.چقد شیرین و رسا و قشنگ شعر گفته...