گنجور

شمارهٔ ۱ - در آرزوی کعبه و زیارت مرقد رسول

هوس کعبه و آن منزل و آنجاست مرا
آرزوی حرم مکه و بطحاست مرا
در دل آهنگ حجازست و زهی یاری بخت
گر یک آهنگ درین پرده شود راست مرا
سرم از دایرهٔ صبر برون خواهد شد
شاید ار بگسلم این بند که در پاست مرا
از خیال حجر اسود و بوسیدن او
آب زمزم همه در عین سویداست مرا
دل من روشن از آنست که از روزن فکر
ریگ آن بادیه در دیدهٔ بیناست مرا
بر سر آتش سوزنده نشینم هردم
از هوای دل آشفته که برخاست مرا
دلم از حلقهٔ آن خانه مبادا محروم
کز جهان نیست جزین مرتبه درخواست مرا
از هوی و هوس خویش جدا باش، ای دل
خاک آن خانه و آن خانه خدا باش، ای دل
عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد
به در کعبهٔ اسلام گذر باید کرد
ناگزیرست در آن بادیه از خشک لبی
تکیه بر گریهٔ این دیدهٔ‌تر باید کرد
گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد
سرمه‌وارش همه در دیدهٔ سر باید کرد
آب و نان و شتر و راحله تشویش دلست
خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد
روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک
از خود و هستی خود جمله سفر باید کرد
سر تراشیدن و احرام گرفتن سهلست
از سر این نخوت بیهوده بدر باید کرد
شرح احرام و وقوف و صفت رمی و طواف
با دل خویش به تقریر دگر باید کرد
هر دلی را که ز تحقیق سخن بویی هست
بشناسد که سخن را بجزین رویی هست
یارب، امسال بدان رکن و مقامم برسان
کام من دیدن کعبه است و به کامم برسان
دولت وصل تو هرچند که خاصست، دمی
عام گردان و بدان دولت عامم برسان
جز به کام مدد و عون تو نتوان آمد
راه عشق تو، بدان قوت و کامم برسان
صبرم از پای درآمد، تو مرا دست بگیر
به سر تربت این صدر همامم برسان
چون هلال ار بپسندی که بمانم ناقص
به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هندوی آن درم، ار خواجه جوازی بدهد
صبح بیرون برو روزست به شمامم برسان
گر بدان روضه گذارت بود، ای باد صبا
عرضه کن عجز و زمین بوس و سلامم برسان
بوی آن خاک دمی گر برهاند ز عذاب
به نسیم خوش آن روضه در آییم ز خواب
ای رخت قبلهٔ احرار بگردانیده
شرک را گرد جهان خوار بگردانیده
سکهٔ شرع ترا قوت این دین درست
بهر اقلیم چو دینار بگردانیده
کافران جمله ز شوق سر زلف تو کمر
در میان بسته و زنار بگردانیده
روز هجرت به لعاب دهنش خصم ترا
عنکبوتی ز در غار بگردانیده
سر عشقت دل عشاق به دست آورده
دست قهرت سر اغیار بگردانیده
شوق دیدار تو دولاب فلک را هر شب
ز آب این دیدهٔ بیدار بگردانیده
تحفه را هر سحری باد صبا از سر لطف
بوی زلف تو به گلزار بگردانیده
«انااملح» که حدیث تو در افواه انداخت
قصهٔ یوسف مصری همه در چاه انداخت
بوی مشک از سر زلف تو به چین آوردند
بت پرستان ختا روی به دین آوردند
آن عروسست کمالت که سر انگشتان
در قمر وصمت نقصان مبین آوردند
لشکر طرهٔ هندوی تو بر اهل ختا
ای بسا صبح که از شام کمین آوردند
تا حدیث تو نمود اهل معانی را روی
رخنه در قیمت درهای ثمین آوردند
دلشان سخت و سیه چون حجراسود بود
مردم مکه، که در مهر تو کین آوردند
خفتهٔ عشق تو هر روز فزون خواهد شد
خود چنینست، نگویم که: چنین آوردند
برق دل گرم شد از غیرت و بگریست چو ابر
اندر آن شب که یراق تو به زین آوردند
سر معراج ترا هم تو توانی گفتن
در دمی بود و از آن دم تو توانی گفتن
آن شب از هر چه به زیر فلک ماه بماند
جز تو چیزی نشنیدیم که آگاه بماند
جبرییل ارچه در آن شب ز رفیقان تو بود
حاصل آنست که در نیمهٔ آن راه بماند
چون براق تو بدید آتش برق عظمت
گشت حیران و در آن آخر بی‌کاه بماند
داشت هر رقعه وجود تو ز کثرت رختی
رخت آن رقعه چو پرداخته شد شاه بماند
آتشی در شجر اخضر هستی افتاد
چون شجر سوخته شده «انی اناالله» بماند
صبح با آن نفس سرد چو دیر آگه شد
از شب وصل تو با گریه و با آه بماند
دیدنی‌ها همه دیدی و بگفتی به همه
هر که باور نکند قول تو در چاه بماند
آنچه در دین تو از امن و امان پیدا شد
نشنیدیم که در هیچ زمان پیدا شد
سر ز برد یمن، ای برق یمان، بیرون آر
دل کوته نظران را ز گمان بیرون آر
علم صدق به ایوان فلکها برکش
لشکر شرع به صحرای جهان بیرون آر
خار دریای دل ما ز فراق رخ تست
دسته‌ای گل ز در روضهٔ جان بیرون آر
هر نشانی که تو داری همه دیدیم، کنون
ز پس پرده رخ فتنه‌نشان بیرون آر
بی‌سخن‌های تو قلب دل ما زر نشود
کیمیای سخن از درج دهان بیرون آر
بدعت از هر طرفی سر به میان برد، دگر
تیغ اعجاز نبوت ز میان بیرون آر
ما ز کردار بد خویش ز جان در خطریم
این خطر بنگر و آن خط امان بیرون آر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هوس کعبه و آن منزل و آنجاست مرا
آرزوی حرم مکه و بطحاست مرا
هوش مصنوعی: به دنبال کعبه و آن مکان مقدس هستم و آرزوی دیدن حرم مکه و سرزمین بطحا را در دل دارم.
در دل آهنگ حجازست و زهی یاری بخت
گر یک آهنگ درین پرده شود راست مرا
هوش مصنوعی: در دل من نوای حجاز وجود دارد و اگر بخت با من یاری کند، می‌خواهم که یک آهنگ در این فضا به درستی اجرا شود.
سرم از دایرهٔ صبر برون خواهد شد
شاید ار بگسلم این بند که در پاست مرا
هوش مصنوعی: شاید اگر این وابستگی که مرا در خود گرفتار کرده است را رها کنم، بتوانم از مرز صبر خود فراتر بروم و به آرامش برسم.
از خیال حجر اسود و بوسیدن او
آب زمزم همه در عین سویداست مرا
هوش مصنوعی: در دل من، محبت و آرزوی بوسیدن حجر اسود و نوشیدن آب زمزم وجود دارد، همه اینها برای من به شکل مطلوبی است.
دل من روشن از آنست که از روزن فکر
ریگ آن بادیه در دیدهٔ بیناست مرا
هوش مصنوعی: دل من چون روزن کوچکی از افکار پر از تردید و مشکلات دنیوی روشن است، چرا که به زیبایی و عمق معنایی که در این دنیای دشوار وجود دارد، توجه دارم.
بر سر آتش سوزنده نشینم هردم
از هوای دل آشفته که برخاست مرا
هوش مصنوعی: همواره بر بالای آتش سوزان می‌نشینم و از هوای دلم که به هم خورده است، دردم را بیان می‌کنم.
دلم از حلقهٔ آن خانه مبادا محروم
کز جهان نیست جزین مرتبه درخواست مرا
هوش مصنوعی: دل من نکند از آن خانه و گردن بندش بی‌بهره بماند، چرا که در این جهان هیچ چیز جز این مرتبه از درخواست من وجود ندارد.
از هوی و هوس خویش جدا باش، ای دل
خاک آن خانه و آن خانه خدا باش، ای دل
هوش مصنوعی: ای دل، از خواسته‌ها و تمایلات دنیوی دوری کن و به پاکی و سادگی روح خود بپرداز. در حقیقت، به جای جذب شدن به دنیا، باید به سیر و سلوک معنوی بپردازی و خود را به خانه‌ای روحانی و الهی برسانی.
عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد
به در کعبهٔ اسلام گذر باید کرد
هوش مصنوعی: زمان زیادی از عمر ما گذشت و باید از خطاها و کاستی‌ها احتیاط کنیم. باید به جایگاه مقدس اسلام که به مانند کعبه است، توجه و گذر کنیم.
ناگزیرست در آن بادیه از خشک لبی
تکیه بر گریهٔ این دیدهٔ‌تر باید کرد
هوش مصنوعی: در آن بیابان بی آب و علف، چاره ای جز اینکه بر درد و غم خود گریه کنیم و از اشک‌هایمان دلخوش باشیم، نیست.
گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد
سرمه‌وارش همه در دیدهٔ سر باید کرد
هوش مصنوعی: به هر گامی که بر زمین می‌نهی، باید به دقت و توجه نگاه کنی، زیرا هر ذره‌ای که زیر پا می‌آید، می‌تواند به اندازهٔ سرمه‌ای ارزشمند باشد.
آب و نان و شتر و راحله تشویش دلست
خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد
هوش مصنوعی: آب و نان و شتر و راهبار، همگی نشانه‌هایی از زندگی هستند که باید با آرامش بگذرانیم. اما برای رسیدن به مرحله‌ای از شادابی و راحتی، باید از درون خود و مشکلات عاطفی‌مان گذر کنیم.
روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک
از خود و هستی خود جمله سفر باید کرد
هوش مصنوعی: وقتی افرادی که به دنبال سیر و سلوک هستند، به کعبه سفر می‌کنند، باید از خود و تمامی آنچه که دارند بگذرند و سفر نکنند.
سر تراشیدن و احرام گرفتن سهلست
از سر این نخوت بیهوده بدر باید کرد
هوش مصنوعی: راحت است که انسان موهای خود را بتراشد و لباس احرام بپوشد، اما مشکل واقعی این است که باید از خودخواهی و تکبر بیهوده‌اش رها شود.
شرح احرام و وقوف و صفت رمی و طواف
با دل خویش به تقریر دگر باید کرد
هوش مصنوعی: برای بیان چگونگی مراسم حج، از جمله احرام، وقوف، رمی جمار و طواف، باید به روشی دیگر و با احساسات قلبی خود این مطالب را شرح داد.
هر دلی را که ز تحقیق سخن بویی هست
بشناسد که سخن را بجزین رویی هست
هوش مصنوعی: هر قلبی که بویی از حقیقت و تحقیق داشته باشد، می‌تواند بفهمد که سخن، فقط ظاهر و رنگی ندارد، بلکه عمق و معنای خاصی دارد.
یارب، امسال بدان رکن و مقامم برسان
کام من دیدن کعبه است و به کامم برسان
هوش مصنوعی: ای پروردگار، امسال مرا به آن مکان و مقام مورد نظرم برسان. آرزوی من دیدن کعبه است و این آرزو را تحقق بخش.
دولت وصل تو هرچند که خاصست، دمی
عام گردان و بدان دولت عامم برسان
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت بودن در کنار تو هرچند خاص است، لحظه‌ای آن را برای همه عمومی کن و با این خوشبختی عمومی به من هم برسان.
جز به کام مدد و عون تو نتوان آمد
راه عشق تو، بدان قوت و کامم برسان
هوش مصنوعی: جز با یاری و کمک تو نمی‌توانم به راه عشق تو بیایم. پس مرا به وسیله قوت و خواسته‌ام به مقصد برسان.
صبرم از پای درآمد، تو مرا دست بگیر
به سر تربت این صدر همامم برسان
هوش مصنوعی: تحمل من تمام شده است، تو مرا به آرامی راهنمایی کن تا به آرامگاه این شخصیت بزرگ برسانی.
چون هلال ار بپسندی که بمانم ناقص
به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هوش مصنوعی: اگر تو هلال را بپسندی، پس من هم با نقص خود در زیبایی باقی می‌مانم، اما چهره کامل و زیبای آن ماه تمام را به من برسان.
هندوی آن درم، ار خواجه جوازی بدهد
صبح بیرون برو روزست به شمامم برسان
هوش مصنوعی: اگر آن مرد هندو، صبح زود طلا را به خواجه بدهد، روز روشن خواهد شد و من هم به شما خبر می‌رسانم.
گر بدان روضه گذارت بود، ای باد صبا
عرضه کن عجز و زمین بوس و سلامم برسان
هوش مصنوعی: اگر به آن باغ زیبا رسیدی، ای باد صبحگاهی، عاجزی من را به نمایش بگذار و برایم زمین بوس کن و سلامم را برسان.
بوی آن خاک دمی گر برهاند ز عذاب
به نسیم خوش آن روضه در آییم ز خواب
هوش مصنوعی: اگر بوی آن خاک لحظه‌ای ما را از عذاب نجات دهد، با نسیم خوش آن باغ به عالم بیداری خواهیم آمد.
ای رخت قبلهٔ احرار بگردانیده
شرک را گرد جهان خوار بگردانیده
هوش مصنوعی: ای لباس تو، نشانه‌ای از آزادی‌خواهان است و به خاطر تو، شرک و کفر در سرتاسر دنیا خوار و ذلیل شده‌اند.
سکهٔ شرع ترا قوت این دین درست
بهر اقلیم چو دینار بگردانیده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اصول دین و شرع، همچون سکه‌ای معتبر و با ارزش، قدرت و قوت دین را در هر سرزمینی به درستی نمایان می‌کند، مانند دیناری که در گردش است. در واقع، اصول دینی می‌تواند در تمام مناطق و فرهنگ‌ها قوت و اعتبار داشته باشد.
کافران جمله ز شوق سر زلف تو کمر
در میان بسته و زنار بگردانیده
هوش مصنوعی: کافران به خاطر عشق و شوق زلف تو، کمرشان را بسته و نوار دور خود پیچیده‌اند.
روز هجرت به لعاب دهنش خصم ترا
عنکبوتی ز در غار بگردانیده
هوش مصنوعی: در روزی که هجرت کرد، دشمن تو را به صورت عنکبوتی دور از غار قرار داده و مغرور کرده است.
سر عشقت دل عشاق به دست آورده
دست قهرت سر اغیار بگردانیده
هوش مصنوعی: دل عاشقان به خاطر عشق تو به چنگ آمده و دست خشم تو بی‌رحمانه به سمت دیگران رفته است.
شوق دیدار تو دولاب فلک را هر شب
ز آب این دیدهٔ بیدار بگردانیده
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاق من به دیدار تو باعث شده که هر شب، افلاک و آسمان را به دور خود بچرخانم و با چشمان بیدار این احساس را تجربه کنم.
تحفه را هر سحری باد صبا از سر لطف
بوی زلف تو به گلزار بگردانیده
هوش مصنوعی: هر صبح به لطف و محبت باد صبا، بوی موهای تو را در گلزار پخش می‌کند.
«انااملح» که حدیث تو در افواه انداخت
قصهٔ یوسف مصری همه در چاه انداخت
هوش مصنوعی: من به داستان تو در زبان‌ها اشاره می‌کنم، مانند اینکه قصهٔ یوسف مصری را همه در چاه انداخته‌اند.
بوی مشک از سر زلف تو به چین آوردند
بت پرستان ختا روی به دین آوردند
هوش مصنوعی: عطر مشک از گیسوی تو به چینی‌ها رسید و پرستندگان بت با دیدن زیبایی تو زمانی که با دین آشنا شدند.
آن عروسست کمالت که سر انگشتان
در قمر وصمت نقصان مبین آوردند
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و کمال یک عروس اشاره دارد که مثل سر انگشتانش در ماه، نقص و کمبودی را نشان نمی‌دهد. در واقع، این عروس نماد کمال و زیبایی است که هیچ نوع عیب و نقصی در او دیده نمی‌شود.
لشکر طرهٔ هندوی تو بر اهل ختا
ای بسا صبح که از شام کمین آوردند
هوش مصنوعی: لشکر موی تابدار تو، ای سرزمین ختا، انگار صبح زود بر دشمنان حمله‌ور شده‌اند.
تا حدیث تو نمود اهل معانی را روی
رخنه در قیمت درهای ثمین آوردند
هوش مصنوعی: به خاطر تو، سخنان عالمان و اهل ادب در مورد زیبایی و ارزش تو چنان بود که باعث شد به طرز عجیبی به درک و شناخت عمیق‌تری از ارزش‌ها و جذابیت‌ها دست یابند.
دلشان سخت و سیه چون حجراسود بود
مردم مکه، که در مهر تو کین آوردند
هوش مصنوعی: دل‌های مردم مکه این‌قدر خشن و تیره بود که مانند سنگ سیاه بود و به خاطر عشق و محبت تو، حسادت کردند.
خفتهٔ عشق تو هر روز فزون خواهد شد
خود چنینست، نگویم که: چنین آوردند
هوش مصنوعی: هر روز بر شدت عشق و علاقه‌ام به تو افزوده می‌شود، و این وضع همواره به همین صورت خواهد بود، نیازی نیست بگویم که دیگران هم اینگونه زندگی را تجربه کرده‌اند.
برق دل گرم شد از غیرت و بگریست چو ابر
اندر آن شب که یراق تو به زین آوردند
هوش مصنوعی: دل در اثر غیرت و احساساتی که به وجود آمد، همچون باران اشک ریخت و گرم شد. این حالت مشابه به این است که در طول شبی که زین تو را آماده کردند، ابرها باران می‌زنند.
سر معراج ترا هم تو توانی گفتن
در دمی بود و از آن دم تو توانی گفتن
هوش مصنوعی: در یک لحظه، تو می‌توانی درباره عروج و اوج روح خود صحبت کنی، و از آن لحظه به بعد، تو هر چه بخواهی می‌توانی بیان کنی.
آن شب از هر چه به زیر فلک ماه بماند
جز تو چیزی نشنیدیم که آگاه بماند
هوش مصنوعی: آن شب هیچ‌چیز دیگری از زیر آسمان نشنیدیم که ما را مطلع کند، جز تو.
جبرییل ارچه در آن شب ز رفیقان تو بود
حاصل آنست که در نیمهٔ آن راه بماند
هوش مصنوعی: اگرچه جبرئیل در آن شب در کنار دوستان تو بود، اما نتیجه این بود که او در نیمهٔ راه باقی ماند.
چون براق تو بدید آتش برق عظمت
گشت حیران و در آن آخر بی‌کاه بماند
هوش مصنوعی: وقتی براق (حیوانی اسطوره‌ای) عظمت تو را دید، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که حیرت‌زده و گیج شد و در نهایت بی‌حرکت ماند.
داشت هر رقعه وجود تو ز کثرت رختی
رخت آن رقعه چو پرداخته شد شاه بماند
هوش مصنوعی: وجود تو همچون رقعه‌ای است که از زیبایی‌های تو پر شده و هنگامی که آن زیبایی‌ها به کمال می‌رسد، همچون تابلویی ارزشمند باقی می‌ماند.
آتشی در شجر اخضر هستی افتاد
چون شجر سوخته شده «انی اناالله» بماند
هوش مصنوعی: آتش در درخت سبز وجود انسانی شعله‌ور شده است، همان‌طور که درختی که سوخته، فقط نامش باقی می‌ماند.
صبح با آن نفس سرد چو دیر آگه شد
از شب وصل تو با گریه و با آه بماند
هوش مصنوعی: صبح با هوای سردش، مانند یک خبررسان، از شب وصالت با حسرت و گریه آگاه شد و در همین حال باقی ماند.
دیدنی‌ها همه دیدی و بگفتی به همه
هر که باور نکند قول تو در چاه بماند
هوش مصنوعی: تو همه چیزهایی را که باید ببینی، دیده‌ای و به دیگران گفته‌ای، و حالا اگر کسی به گفته‌های تو ایمان نیاورد، باید بداند که در وضعیت بدی گرفتار خواهد شد.
آنچه در دین تو از امن و امان پیدا شد
نشنیدیم که در هیچ زمان پیدا شد
هوش مصنوعی: تنها در دین تو، احساس امنیت و آرامش وجود دارد و ما هیچ وقت چنین چیزی را در زمان‌های دیگر ندیده‌ایم.
سر ز برد یمن، ای برق یمان، بیرون آر
دل کوته نظران را ز گمان بیرون آر
هوش مصنوعی: ای برق یمن، دل کسانی را که دیدگاه محدودی دارند، از گمان و خیالات رها کن و روشن کن.
علم صدق به ایوان فلکها برکش
لشکر شرع به صحرای جهان بیرون آر
هوش مصنوعی: دانش راستین را به عرش آسمان‌ها برسان و سپاه دین را در میدان جهان به نمایش بگذار.
خار دریای دل ما ز فراق رخ تست
دسته‌ای گل ز در روضهٔ جان بیرون آر
هوش مصنوعی: دل ما از دوری چهره‌ات مانند خارهای دریا شده است، پس دسته‌ای گل از باغ جانم بیرون بیاور.
هر نشانی که تو داری همه دیدیم، کنون
ز پس پرده رخ فتنه‌نشان بیرون آر
هوش مصنوعی: هر نشانه‌ای که تو داری، ما همه آن را دیده‌ایم. حالا پرده را کنار بزن و روی واقعی تو را نشان بده.
بی‌سخن‌های تو قلب دل ما زر نشود
کیمیای سخن از درج دهان بیرون آر
هوش مصنوعی: بدون کلام‌های تو، دل ما ارزشی نخواهد داشت. پس سخن ارزشمندت را از درون دهانت بیرون بیاور.
بدعت از هر طرفی سر به میان برد، دگر
تیغ اعجاز نبوت ز میان بیرون آر
هوش مصنوعی: بدعت‌ها از هر سو خود را نشان می‌دهند، پس دیگر نباید معجزه‌های نبوّت را آشکار ساخت.
ما ز کردار بد خویش ز جان در خطریم
این خطر بنگر و آن خط امان بیرون آر
هوش مصنوعی: ما به خاطر کارهای نادرست خود، در موقعیتی خطرناک قرار داریم. این خطر را مشاهده کن و آن مشکل را برطرف ساز.

حاشیه ها

1391/12/12 01:03
ع.کبیر

خانه عشق همانجاست، طوافم آنجاست! آب کوثر وطن شاه فتی هم آنجاست.به علی من به حرم رفتم و زهرا دیدم، روح هستی همه در باطن مولا دیدم. ما به شوق حرم و رمی جمر دست افشان،.... ادامه اش با شما... همین