شمارهٔ ۲ - وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی - فی طریق الهوی کمایاتی)
در خرابات عاشقان کوییست
وندر آن خانه یک پریروییست
طوقداران چشم آن ماهند
هر کجا بسته طاق ابروییست
در خم زلف همچو چوگانش
فلک و هر چه در فلک گوییست
به نفس چون مسیح جان بخشد
هر کرا از نسیم او بوییست
ورقی باز کردم از سخنش
زیر هر توی این سخن توییست
من ازو دور و او به من نزدیک
پرده اندر میان من و اوییست
آتش عشق او بخواهد سوخت
در جهان هر چه کهنه و نوییست
سوی او راهبر نخواهم شد
تا مرا رخ به سایه و سوییست
اوحدی با کسی نمیگوید
نام آن بت، که نازکش خوییست
چون ازو نیست میشوم هر دم
تا ز هستی من سر موییست
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
نه خرابات خیک و کاسه و می
نه خرابات چنگ و بربط و نی
آن خراباتهای بی ره و رو
بر خراباتیان گم شده پی
همه را دیده بر حدیقهٔ قدس
همه را روی در حظیرهٔ حی
گر در آن کوچه باریابی تو
کی از آن کوچه باز گردی، کی؟
بگذر از اختلاف امشب و دی
تا برون آید آن بهار از دی
چو بالا رسی، ز لا تا تو
ندری نامهٔ «الیک» و «الی»
تا تو باشی و او، جدا باشد
آسمان از زمین و نور از فی
نقش خود برتراش و او را باش
تا شود جملهٔ جهان یک شی
روی آن بت، که اوحدی دیدست
نتوان دید جز ببینش وی
سالها شد که راه میپویم
چون نخواهد شد این بیابان طی
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هر دم از خانه رخ بدر دارد
در پی عاشقی نظر دارد
هر زمان مست مست بر سر کوی
با کسی دست در کمر دارد
هر دمی عاشق دگر جوید
هر شبی مجلس دگر دارد
یار آنکس شود که مینوشد
دست آن کس کشد که زر دارد
دوست گیرد نهان و فاش کند
مخلصان را درین خطر دارد
هر که قلاشتر ز مردم شهر
پیش او راه بیشتر دارد
یار ترسا و ما مترس از کس
عاشقی خود همین هنر دارد
عشق معشوقهٔ خراباتست
زانکه عشقست کین اثر دارد
در خرابات ما شود عاشق
هر که پروای دردسر دارد
اوحدی تاکنون دری میزد
چون خرابات ما دو در دارد
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
سخنی میرود، به من کن گوش
پیش از آن کز سخن شوم خاموش
جز یکی نیست نقد این عالم
باز جوی و به عالمش مفروش
گل این باغ را تویی غنچه
سر این گنج را تویی سرپوش
پرده بردار، تا ببینی خوش
دست با دوست کرده در آغوش
گر کسی میشوی، به جز تو کسی
در جهان نیست، بشنو و مخروش
اگر این حال بر تو کشف شود
برهی از خیال امشب و دوش
باز دانی که: من چه میگویم
گرت افتد گذر به عالم هوش
آن شناسد حدیث این دل مست
که ازین باده کرده باشد نوش
در دلم آتشست و در چشم آب
جای آن باشد ار برآرم جوش
اوحدی بازگشت گوشه نشین
اگرم فتنهای نگیرد گوش
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
نیست رنگی در آبگینه و آب
بادهشان رنگ میدهد، دریاب
باده نیز اندر اصل خود آبیست
کافتابش فروغ بخشد و تاب
ز آب بیرنگ شد عنب موجود
و ز عنب شیره و ز شیره شراب
زین منازل نکرده آب گذر
هیچ کس را نکرده مست و خراب
باش، تا رنگ دید و بینی بوی
عقل ازو سکر دید و غافل خواب
اگرت چشم دوربین باشد
برگرفتم از آن جمال نقاب
غیر ازو هر چه مینماید رخ
نیست یکباره جز غرور و سراب
دیدهٔ اوحدی به جستن اوست
گر بیابد به کام دیده جواب
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
جز تو کس در جهان نمیدانم
وز تو چیزی نهان نمیدانم
بینشان تو نیست یک ذره
به جز این یک نشان نمیدانم
با تو پوشیده حالتیست مرا
که درستش بیان نمیدانم
گرچه داناست نام من، لیکن
تا نگویی: بدان، نمیدانم
این تویی، یا منم، بگو تا: کیست؟
شرح این کن، که آن نمیدانمم
آن چنانم به بویت، ای گل، مست
که گل از بوستان نمیدانم
به اشارت حدیث خواهم گفت
که غریبم، زبان نمیدانم
دوستان، جز حدیث او مکنید
که من این داستان نمیدانم
اوحدی باز در میان آمد
کام او زین میان نمیدانم
چون پس از عمرها که گردیدم
راه این آستان نمیدانم
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
باز غوغای او علم برداشت
عشق او خنجر ستم برداشت
هرچه بیراه دید غارت کرد
و آنچه بر راه دید هم برداشت
دوست احرام آشنایی بست
نام بیگانه زین حرم برداشت
خطبها چون به نام او کردند
جمله را سکه از درم برداشت
آفتاب رخش ظهور گرفت
وز دل من غمام غم برداشت
مطرب عشق را نوا نو شد
کین کهن جامه جام جم برداشت
اندر آن جام چون خدا را دید
از کتاب خودی رقم برداشت
روز صید آن سوار ازین نخجیر
پر بیفگند، لیک کم برداشت
دل نادان من امانت عشق
هم به پشتی آن کرم برداشت
دست او چون به حکم دستوری
از من و اوحدی قلم برداشت
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
مستمع نیست، تا بگویم راست
کندرین گنبد این نوا چه نواست
هر چه گویی درو، چو آن شنوی
پس یکی باشد، این یک و دو چراست
تو یکی، او یکی، دو باشد دو
این یکی زان یکی بباید کاست
رشتهای گر هزار تو گردد
چون سر رشته یافتی یکتاست
گر ز دریا جدا شود قطره
نه که دریا جدا و قطره جداست؟
یار با ماست وین سخن ز نهفت
من برون میبرم چو موی ز ماست
نیست بی زبده شیر، اشارت کن
که کدامست شیر و زبده کجاست؟
آسمان و زمین گرفت این نور
باز بینید کین چه نشو و نماست؟
اوحدیوار میزنم در دوست
تا چه در میزند ارادت و خواست
ساختم پرده، گر نگردد کج
کردم آهنگ اگر بیاید راست
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
سایهٔ نور پاش میبینم
زانکه در جمله جاش میبینم
آفتابی بدین عظیمی را
ذرهای در هواش میبینم
آنکه عمری بگشتم از پی او
با خود اندر سراش میبینم
روز و شب در بلاش میسوزم
تا نگویی: بلاش میبینم
این که وقتی بنالم از غم او
نه که از خود جداش میبینم
بینشم بیخدا کجا باشد؟
چو به نور خداش میبینم
صورت او چو روشن آینهایست
که جهان در صفاش میبینم
هر چه از کاینات گیرد رنگ
جمله در خاک پاش میبینم
اوحدی در قفای ماست، دگر
دو سه روز از قفاش میبینم
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
بده، ای ساقی، آن شراب چو زنگ
بزن، ای مطرب حریفان، چنگ
که نیابی تو بیپریشانی
دل که باشد به زلف یار آونگ
با من ار میروی به جستن او
دامن خویشتن بگیر به چنگ
کانچه جستی درون جبهٔ تست
خواهش از روم جوی و خواه از زنگ
ز آب و گل زادهای، از آنی گم
در بیابان جهل چون خر لنگ
از دل و جان برآی، تا برود
در دمی همت تو صد فرسنگ
کاهن و سنگ را چو آب کند
آتشی، کو بزاد از آهن و سنگ
نام و نقش خود از میان برگیر
تا ترا در کنار گیرد تنگ
خواجه جانست، چون بمیرد تن
باده آبست، چون ببرد رنگ
اوحدی شد به عاشقی بد نام
آن نگار از زمانه دارد ننگ
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
یار، دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
داشت در پیش رویم آینهای
تا بدیدم درو به آسانی
که جزو نیست هر چه میدانم
که ازو خاست هر چه میدانی
انس با عالم الهی گیر
به تو گفتم طریق انسانی
دو قدم بیش نیست راه، ولی
تو در اول قدم همیمانی
گر نه آن نور در تجلی بود
آن «اناالحق» که گفت و «سبحانی»؟
که تواند به غیر او گفتن؟
«لیس فی جبتی» که میخوانی
هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمیدانی
ای که روز و شبت همیخوانم
گرچه هرگز مرا نمیخوانی
زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
آشکارا اگر توانم نیک
ورنه، تا میتوان، به پنهانی
من و آن دلبر خراباتی
فی الطریق الهوی کمایاتی
پرسش خستهاش روا باشد
که درین درد بیدوا باشد
کس درین خانه نیست بیگانه
مرد باید که آشنا باشد
در جهان تو باشد این من و تو
در جهان خدا خدا باشد
بنماید ترا، چنانکه تویی
اگر آیینه را صفا باشد
بیقفا روی نیست در خارج
وندر آیینه نیقفا باشد
اندر آیینه هیچ ننماید
که نه این شهریار ما باشد
در صفا نیست صورت دوری
دوری از ظلمت هوا باشد
این جدایی و کندی روشست
روش عاشقان جدا باشد
از خطای خطست اگر دویی است
این دو بینی از آن خطا باشد
اوحدی گر ز دوست برگردد
هر دم اندر دم بلا باشد
چون درین آفتاب میسوزم
تا ز من ذرهای به جا باشد
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
چیست این دیر پر ز راهب و قس؟
بسته بر هم هزار زنگ و جرس
زین طرف نغمهای که: «لاتامن»
زان جهت غلغلی که: «لاتیاس»
عهد و میثاق کرد گرگ و شبان
یار و انباز گشت دزد و عسس
چند ازین جستجوی باطل، چند؟
بس ازین گفتگوی بیهده، بس
حرف زاید منه برین جدول
نقش خارج مزن برین اطلس
کندرین خنب نیست جز یک رنگ
وندرین خانه نیست جز یک کس
یک حدیثست و صد هزار ورق
یک سوارست و صد هزار فرس
عیب ما نیست گر نمیبینیم
گوهری در میان چندین خس
نیست در کارخانه جز یک کار
و آن تو داری، به غور کار برس
دلم از زهد اوحدی بگرفت
گر امانم دهد اجل، زین پس
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
همه عالم پرست ازین منظور
همه آفاق را گرفت این نور
هر یک از جانبیش میجویند
مصطفی از حرم، کلیم از طور
اصل این کل و جز و یک کلمه است
خواه توراة خوان و خواه زبور
حاصل شهر عاشقان شهریست
گرد بر گرد آن هزاران سور
باش تا نقد او شود پیدا
باش تا کار او رسد به ظهور
گرچه در پیش چشم و ما مفلس
دست در دستگاه و ما مهجور
یار نزدیکتر ز تست به تو
تو ز نزدیک او چرایی دور؟
تاکنون اوحدی اگر میپخت
آرزوی بهشت و حور و قصور
رفتنی رفت، بعد ازین تو مرا
گر گنه گار داری، ار معذور
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
مدتی من به کار خود بودم
با خود و روزگار خود بودم
صورتی چند نقش میبستم
گرچه هم در دیار خود بودم
به دیار کسان شدم ناگاه
گرچه هم در دیار خود بودم
به در هر حصار میگشتم
نه که من در حصار خود بودم
سالها یار، یار میگفتم
خود به تحقیق یار خود بودم
گفتم: او را شکار کردم، لیک
چون بدیدم شکار خود بودم
یک شبم یار در کنار کشید
روز شد، در کنار خود بودم
غم دل با کسی نخواهم گفت
چون غم و غمگسار خود بودم
اوحدی پیش من حجاب نشد
زانکه خود پردهدار خود بودم
گفتم: این اختیار نیست مرا
چون که در اختیار خود بودم
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
دوست به کاروان «کن فیکون»
آمد از شهر لامکان بیرون
عور گشت از لباس بیچونی
باز پوشید کسوت چه و چون
گر بر آمد بصورت لیلی
گه در آمد بدیدهٔ مجنون
گاه مشهور شد بیت نور
گاه مذکور شد بسورت نون
چون به آب و زمین او بودست
ریشه و بیخهای گوناگون
پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن زیتون
میسرشت این چهار جسم بهم
مدتی، تا تمام شد معجون
دردها را دوانهاد، دوا
زهرها را ازو نبشت افسون
اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه «والجنون فنون»
پر دویدم بهر دری زین پیش
بر من این در چو بازگشت اکنون
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
میبیاور، که توبه بشکستم
یا مده می، که از غمش مستم
نی، که من جز به می نخواهم داد
بعد ازین گر به جان رسد دستم
درجهان می مرا چنان سازد
که ندانم که در جهان هستم
خلوتی داشتم به جستن او
چون بجست او مرا،برون جستم
به یکی کردم از دو عالم روی
دیده از دیگران فرو بستم
در کف پای آن یکی خاکم
بر سر کوی آن یکی پستم
ببریدم دل از تعلق غیر
زان بریدن به دوست پیوستم
ز اوحدی دل به رنج بود و چو دل
اوحدی شد، ز اوحدی رستم
تا به اکنون ز پند گویان بود
بند بر پای و حلق در شستم
بعد از این، چون به حکم گستاخی
در خرابات عشق بنشستم
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهی کمایاتی
گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست
آنکه او را در آب میجویی
همچو آیینه با تو رو در روست
تو تویی و تو از میان برگیر
کز تویی تو رشتهٔ تو دو توست
گر شود کوزه کوزهگر،نه شگفت
که بسی کاسه سوده گشت و سبوست
تو به مویی بجستهای، ورنه
از تو تا آنکه جستهای یک موست
همه از یک درخت رست این چوب
که گهی صولجان و گاهی گوست
«ها» که اسم اشارتست از اصل
الفش را چو واو کردی هوست
انقلابی ضرورتست اینجا
تا تو این مغز بر کشی از پوست
منشین تشنه، اوحدی که ترا
پای در آب و جای بر لب جوست
مدتی توبه داشتم و اکنون
که خرابات عشق در پهلوست
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هر چه من گویم،ای دبیر امروز
نه به خویشم، ز من مگیر امروز
قلم نیستی به من در کش
که گرفتارم و اسیر امروز
میل یار قدیم دارد دل
تن ازین غصهگو: بمیر امروز
سالها در کمین نشستم، تا
در کمانم کشد چو تیر امروز
رو بشارت بزن، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز
چشم گژبین چو از میان برخاست
راست شد شاه با فقیر امروز
پرده برمن مدر، که نتوان دوخت
نظر از یار بی نظیر امروز
چون در آمیخت آب ما با شیر
چون جدا میکنی ز شیر امروز
اوحدی،جز حدیث دوست مگوی
که جزو نیست در ضمیر امروز
به تو رمزی بگویم، ار شنوی
از زبانم سخن پذیر امروز:
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
چند وچند؟ ای دل ملامت کش
زین من و ما و این عمامه و فش
سر مگردان ز خنجر آن دوست
رخ مپیچان ز تیر آن ترکش
نوشدارو، که: غیر دوست دهد
زهر باشد، به خاک ریز و مچش
دل ز دنیا و آخرت برگیر
به چنین جوع روزه گیر و عطش
رخ به وحدت نهادهای، بردار
از میان اختلاف روم و حبش
قل کن روی کعبتین جهت
تا ببینی یکی مقابل شش
چند گویی که؟ خانه تاریکست؟
نیست تاریک، چشم تست اعمش
قابلی نیست، چون پذیرد نور؟
آتشی نیست، کی بسوزد غش؟
ز احد گر نشان همی طلبی
به سر اوحدی قلم درکش
در بدین ناخوشان ببند امروز
تا برانیم چند روزی خوش
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
اشک من سرخ کرد و رویم زرد
با من آن بیوفا ببین که چه کرد؟
همچو خون در رگست و رگ در تن
آنکه آبم ببرد و خونم خورد
عشق آن دوست چون برآرد دست
سر ز پا، پا ز سر نداند مرد
همه را کشت، تا نماند غیر
کشته را سوخت، تا بماند فرد
میکشد تیغ و نیست پای گریز
میکشد زار و نیست جای نبرد
تا دو چشمم به دست بینا شد
هجر او وصل گشت و خارش ورد
پیش ابداعیان چه دیر و چه زود؟
نزد توحیدیان چه گرم و چه سرد؟
این همه نقشها که میبینی
از یکی کارگاه دان و نورد
اوحدی گر یکی شود با ما
از حریفان همی بریم این نرد
قصهٔ درد خویشتن گفتم
گر نیاید پدید داروی درد
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در خرابات عاشقان کوییست
وندر آن خانه یک پریروییست
هوش مصنوعی: در میخانه عاشقان، مکانی وجود دارد که در آن یک دختر زیبا و دلربا ساکن است.
طوقداران چشم آن ماهند
هر کجا بسته طاق ابروییست
هوش مصنوعی: چشمهای کسانی که به تماشای آن ماهی زیبا هستند، همواره به سمت او جلب میشود، هر جا که قوس ابرویی زیبایی وجود داشته باشد.
در خم زلف همچو چوگانش
فلک و هر چه در فلک گوییست
هوش مصنوعی: در خم زلف او، مانند چوبهای چوگان، آسمان و هر آنچه در آن است، به بازی و چرخش درآمدهاند.
به نفس چون مسیح جان بخشد
هر کرا از نسیم او بوییست
هوش مصنوعی: هوا در اثر وجود او جان میگیرد و هر کسی که از نسیم وجود او بویی احساس کند، به حیات و زندگی تازهای دست پیدا میکند.
ورقی باز کردم از سخنش
زیر هر توی این سخن توییست
هوش مصنوعی: ورق جدیدی را باز کردم و از صحبتهایش متوجه شدم که زیر هر کلمهای که گفت، در واقع تو پنهان هستی.
من ازو دور و او به من نزدیک
پرده اندر میان من و اوییست
هوش مصنوعی: من از او فاصله دارم و او به من نزدیک است؛ این پردهای که میان من و او وجود دارد، مانع از ارتباط واقعی ماست.
آتش عشق او بخواهد سوخت
در جهان هر چه کهنه و نوییست
هوش مصنوعی: آتش عشق او به قدری قوی است که هر چیزی در دنیا، چه قدیمی و چه جدید، را میسوزاند.
سوی او راهبر نخواهم شد
تا مرا رخ به سایه و سوییست
هوش مصنوعی: من به سوی او نخواهم رفت، تا زمانی که چهرهاش در سایه باشد و به سمتی دیگر متمایل باشد.
اوحدی با کسی نمیگوید
نام آن بت، که نازکش خوییست
هوش مصنوعی: اوحدی نمیخواهد نام معشوقش را با کسی در میان بگذارد، زیرا او زیبایی و ناز ویژهای دارد که تنها خودش میتواند آن را درک کند.
چون ازو نیست میشوم هر دم
تا ز هستی من سر موییست
هوش مصنوعی: وقتی که او در کنار من نیست، هر لحظه احساس میکنم که حیات من به اندازه یک مو هم ارزش ندارد.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی خراباتی در مسیر عشق مثل دو قطرهی باران در کنار هم هستیم.
نه خرابات خیک و کاسه و می
نه خرابات چنگ و بربط و نی
هوش مصنوعی: نمیتواند به صرف داشتن وسایل و سازها، انسان را به حقیقت و معنا برساند. مهمتر از ابزارهای ظاهری، درک و حالت درونی فرد است.
آن خراباتهای بی ره و رو
بر خراباتیان گم شده پی
هوش مصنوعی: در آن میخانههای پرت و دورافتاده که هیچ راه و نشانی ندارند، اهل میخانهها به دنبال راه خود گم شدهاند.
همه را دیده بر حدیقهٔ قدس
همه را روی در حظیرهٔ حی
هوش مصنوعی: همه افراد را در باغ مقدس مشاهده میکنم و همه آنها را در مکان ویژهای که نسبت به حیوانات روحانی و مقدس قرار دارد، میبینم.
گر در آن کوچه باریابی تو
کی از آن کوچه باز گردی، کی؟
هوش مصنوعی: اگر در آن کوچه به تو برسم، چه زمانی از آن کوچه بازخواهی گشت، چه زمانی؟
بگذر از اختلاف امشب و دی
تا برون آید آن بهار از دی
هوش مصنوعی: از مشکلها و تفاوتهای امشب و دیروز عبور کن تا بهار بعد از زمستان نمایان شود.
چو بالا رسی، ز لا تا تو
ندری نامهٔ «الیک» و «الی»
هوش مصنوعی: وقتی به اوج و هدف خود برسی، دیگر از پایین و ریشهات خبری نخواهی داشت و فقط به مقصد خود فکر میکنی.
تا تو باشی و او، جدا باشد
آسمان از زمین و نور از فی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو و او هستید، آسمان از زمین و نور از تاریکی جدا خواهد بود.
نقش خود برتراش و او را باش
تا شود جملهٔ جهان یک شی
هوش مصنوعی: خودت را بساز و به خودت بپرداز تا اینکه همه چیز در جهان به یک حالت واحد درآید.
روی آن بت، که اوحدی دیدست
نتوان دید جز ببینش وی
هوش مصنوعی: چهرهی آن معشوقی که اوحدی دیده، هیچکس نمیتواند جز اوحدی آن را مشاهده کند.
سالها شد که راه میپویم
چون نخواهد شد این بیابان طی
هوش مصنوعی: سالهاست که در این بیابان قدم میزنم، اما به نظر نمیرسد که این مسیر به پایان برسد.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن محبوب خراباتی در راه عشق همچون گلهای زیبا هستیم.
هر دم از خانه رخ بدر دارد
در پی عاشقی نظر دارد
هوش مصنوعی: هر لحظه از خانه بیرون میرود و به دنبال عشق خود است.
هر زمان مست مست بر سر کوی
با کسی دست در کمر دارد
هوش مصنوعی: هر زمانی که در حال سرخوشی و شادی هستم، در کنار کسی که دوستش دارم، احساس نزدیکی و صمیمیت میکنم.
هر دمی عاشق دگر جوید
هر شبی مجلس دگر دارد
هوش مصنوعی: هر لحظه عشق جدیدی را میطلبد و هر شب، جشنی تازه دارد.
یار آنکس شود که مینوشد
دست آن کس کشد که زر دارد
هوش مصنوعی: دوستی و همراهی با کسی است که به زندگی لذت میبخشد و مورد توجه و علاقه قرار میگیرد، و کسی که ثروت و دارایی داشته باشد، میتواند دیگران را به خود جلب کند و در کنار خود نگه دارد.
دوست گیرد نهان و فاش کند
مخلصان را درین خطر دارد
هوش مصنوعی: دوست، چیزهایی را پنهان میکند اما افرادی که真心 دارند را در این شرایط به خطر میاندازد.
هر که قلاشتر ز مردم شهر
پیش او راه بیشتر دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که زودتر با مردم شهر ارتباط برقرار کند و خود را به آنها نزدیک کند، بیشتر میتواند در بین آنها موفق باشد و فرصتهای بیشتری برای پیشرفت داشته باشد.
یار ترسا و ما مترس از کس
عاشقی خود همین هنر دارد
هوش مصنوعی: دوست، ترسایی دارد و ما از هیچکس نمیترسیم. عشق ما همین ویژگی را در خود دارد.
عشق معشوقهٔ خراباتست
زانکه عشقست کین اثر دارد
هوش مصنوعی: عشق به معشوقهای که در محفلهای خراباتی به سر میبرد، نتیجهای خاص دارد، زیرا عشق بهطور طبیعی آثار و پیامدهایی به دنبال خواهد داشت.
در خرابات ما شود عاشق
هر که پروای دردسر دارد
هوش مصنوعی: در مکانی که ما داریم، هر کسی که نگران دردسر و مشکل باشد، عاشق میشود.
اوحدی تاکنون دری میزد
چون خرابات ما دو در دارد
هوش مصنوعی: اوحدی تا حالا به دنبال ورود به مکان ما بوده است، که این مکان دو ورودی دارد.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی خوشسروو سامان، در مسیر عشق به سر میبریم، همچون خمرهای که از شراب پر شده است.
سخنی میرود، به من کن گوش
پیش از آن کز سخن شوم خاموش
هوش مصنوعی: گوش فرا بده به حرفی که میزنم، قبل از اینکه دیگر نتوانم حرف بزنم و خاموش شوم.
جز یکی نیست نقد این عالم
باز جوی و به عالمش مفروش
هوش مصنوعی: در این دنیا همه چیز به جز یکی، بیارزش است؛ پس به دنبال آن یک چیز بگرد و سایر موارد را رها کن.
گل این باغ را تویی غنچه
سر این گنج را تویی سرپوش
هوش مصنوعی: تو همان گل این باغی و زینت آن، و تو همان غنچهای هستی که سرپوش این گنج را میپوشاند.
پرده بردار، تا ببینی خوش
دست با دوست کرده در آغوش
هوش مصنوعی: بپرداز به صحنهای که دوست با مهربانی در آغوش گرفته شده است و پردهها را کنار بزن تا این تصویر زیبا را ببینی.
گر کسی میشوی، به جز تو کسی
در جهان نیست، بشنو و مخروش
هوش مصنوعی: اگر کسی میشوی، به یاد داشته باش که در این دنیا هیچکس دیگری جز تو وجود ندارد. این را بشناس و تند نرنج.
اگر این حال بر تو کشف شود
برهی از خیال امشب و دوش
هوش مصنوعی: اگر تو به این حالت پی ببری، از رویا و خیالات شب گذشته و امشب آزاد خواهی شد.
باز دانی که: من چه میگویم
گرت افتد گذر به عالم هوش
هوش مصنوعی: اگر به دنیای هوش و فهم بیفتی، میدانی که من چه چیزی را میگویم.
آن شناسد حدیث این دل مست
که ازین باده کرده باشد نوش
هوش مصنوعی: تنها کسی که حال و هوای این دل سرگشته را درک میکند، کسی است که از این شراب طنینافکن هر چه برمیدارد، چشیده باشد.
در دلم آتشست و در چشم آب
جای آن باشد ار برآرم جوش
هوش مصنوعی: در قلبم آتش میسوزد و چشمانم پر از اشک است. اگر احساساتم را بروز دهم، ممکن است همه چیز به هم بریزد.
اوحدی بازگشت گوشه نشین
اگرم فتنهای نگیرد گوش
هوش مصنوعی: اگر اوحدی دوباره به کنج عزلت برگردد، هیچ فتنهای نمیتواند او را به سخن آورد یا درگیر کند.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهام که همیشه در دنیای عشق هستیم، به مانند جوانانی سرشار از شور و شوق زندگی میکنیم.
نیست رنگی در آبگینه و آب
بادهشان رنگ میدهد، دریاب
هوش مصنوعی: در آبگینه و آب، خود رنگی وجود ندارد و این نوشیدنیها هستند که به آنها رنگ میدهند. بنابراین، این نکته را درک کن که زیبایی و جلوهگری ناشی از عوامل خارجی است.
باده نیز اندر اصل خود آبیست
کافتابش فروغ بخشد و تاب
هوش مصنوعی: شراب در اصل خود نوعی آب است که تابش خورشید بر آن روشنی و درخشندگی میبخشد.
ز آب بیرنگ شد عنب موجود
و ز عنب شیره و ز شیره شراب
هوش مصنوعی: از آب بیرنگ، انگور به وجود آمد و از انگور شیره، و از شیره هم شراب ساخته شد.
زین منازل نکرده آب گذر
هیچ کس را نکرده مست و خراب
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس نتوانسته است از این مراحل عبور کند و به حالتی مست و خراب برسد.
باش، تا رنگ دید و بینی بوی
عقل ازو سکر دید و غافل خواب
هوش مصنوعی: باید بگذاری تا احساسات و تفکرات دیگران را ببینی و از آنها درس بگیری، در حالی که ممکن است در عالم خواب و غفلت غرق شده باشند.
اگرت چشم دوربین باشد
برگرفتم از آن جمال نقاب
هوش مصنوعی: اگر چشمانت توانایی دیدن زیباییها را داشته باشد، از آن جمال زیبا پردهاش را کنار میزنم.
غیر ازو هر چه مینماید رخ
نیست یکباره جز غرور و سراب
هوش مصنوعی: به جز او، هر چیزی که دیده میشود، حقیقت ندارد و تنها نشانههایی از خودخواهی و توهم است.
دیدهٔ اوحدی به جستن اوست
گر بیابد به کام دیده جواب
هوش مصنوعی: چشم اوحدی به دنبال اوست و اگر او را پیدا کند، چشمش پاسخ رضایتبخشی دریافت میکند.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی خراباتی در مسیر عشق، مانند دو مرغ در هم پیچیدهایم.
جز تو کس در جهان نمیدانم
وز تو چیزی نهان نمیدانم
هوش مصنوعی: جز تو کسی را در دنیا نمیشناسم و از تو هیچ رازی برایم پنهان نیست.
بینشان تو نیست یک ذره
به جز این یک نشان نمیدانم
هوش مصنوعی: برای من هیچ نشانهای از تو وجود ندارد و فقط همین یک نشانه را میشناسم.
با تو پوشیده حالتیست مرا
که درستش بیان نمیدانم
هوش مصنوعی: حالت من در کنار تو به گونهای است که نمیتوانم به درستی آن را توصیف کنم.
گرچه داناست نام من، لیکن
تا نگویی: بدان، نمیدانم
هوش مصنوعی: هرچند اسم من را میدانند، اما اگر خودت نگویی، من نمیدانم.
این تویی، یا منم، بگو تا: کیست؟
شرح این کن، که آن نمیدانمم
هوش مصنوعی: این تو هستی یا من، بگو که چه کسی است؟ توضیح بده، زیرا من نمیدانم.
آن چنانم به بویت، ای گل، مست
که گل از بوستان نمیدانم
هوش مصنوعی: من آنقدر تحت تأثیر بوی تو هستم، ای گل، که حتی تفاوت بین تو و دیگر گلها را از یاد بردهام و فقط در بند عطر تو هستم.
به اشارت حدیث خواهم گفت
که غریبم، زبان نمیدانم
هوش مصنوعی: میخواهم به طور غیرمستقیم بگویم که احساس تنهایی و غریبی میکنم، اما نمیتوانم به وضوح بیان کنم.
دوستان، جز حدیث او مکنید
که من این داستان نمیدانم
هوش مصنوعی: دوستان، فقط درباره او صحبت کنید؛ چون من از این ماجرا چیزی نمیدانم.
اوحدی باز در میان آمد
کام او زین میان نمیدانم
هوش مصنوعی: اوحدی دوباره در میان آمده است، اما نمیدانم که از این وضعیت چه نتیجهای خواهد گرفت.
چون پس از عمرها که گردیدم
راه این آستان نمیدانم
هوش مصنوعی: پس از سالها تجربه و گذراندن عمر، هنوز نمیدانم راه ورود به این درگاه چیست.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن محبوبم در مسیر عشق، همچون دو همسفر در حالت پریدگی و سرخوشی هستیم.
باز غوغای او علم برداشت
عشق او خنجر ستم برداشت
هوش مصنوعی: در اینجا آمده است که او دوباره شور و هیجان خود را به حرکت درآورده و عشقش مانند یک شمشیر تند و برنده، ظلم و ستم را از میان برمیدارد.
هرچه بیراه دید غارت کرد
و آنچه بر راه دید هم برداشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که در مسیر نا درست پیدا کرد، دزدید و هر چیزی که در مسیر درست دید، برداشت.
دوست احرام آشنایی بست
نام بیگانه زین حرم برداشت
هوش مصنوعی: دوست لباس آشنایی را بر تن کرد و نام بیگانه را از این مکان مقدس برداشت.
خطبها چون به نام او کردند
جمله را سکه از درم برداشت
هوش مصنوعی: وقتی که خطبه را به نام او خواندند، همه چیز ارزش خود را از دست داد و مانند سکهای که از نقره گرفته شده باشد، بیارزش شد.
آفتاب رخش ظهور گرفت
وز دل من غمام غم برداشت
هوش مصنوعی: خورشید سیمای تو درخشید و غمهای دل من را برطرف کرد.
مطرب عشق را نوا نو شد
کین کهن جامه جام جم برداشت
هوش مصنوعی: آواز عاشقانه تازهای سر داده شد، زیرا لباس کهنه به زودی کنار گذاشته شد و به جایش زیبایی و نوآوری به وجود آمد.
اندر آن جام چون خدا را دید
از کتاب خودی رقم برداشت
هوش مصنوعی: در آن جام، وقتی خدا را مشاهده کرد، از کتاب وجود خود، نشانهای برداشت.
روز صید آن سوار ازین نخجیر
پر بیفگند، لیک کم برداشت
هوش مصنوعی: در روز شکار، آن سوار از این مکان پر از حیوانات شکار کرد، اما شکارش زیاد نبود.
دل نادان من امانت عشق
هم به پشتی آن کرم برداشت
هوش مصنوعی: دل سادهلوح من، عشق را که امانتی گرانبها بود، به دوستی آن جوانمرد سپرد.
دست او چون به حکم دستوری
از من و اوحدی قلم برداشت
هوش مصنوعی: دست او زمانی که به دستورش قلم را از من و اوحدی برداشت، مانند چیزی بسیار زیبا و بینظیر بود.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی醉انِ در محضر عشق مانند دو قطره آب در جوی زندگی در کنار هم هستیم.
مستمع نیست، تا بگویم راست
کندرین گنبد این نوا چه نواست
هوش مصنوعی: شنوندهای نیست که بخواهم بگویم در این فضا چه صدایی وجود دارد و این صدا چه تأثیری دارد.
هر چه گویی درو، چو آن شنوی
پس یکی باشد، این یک و دو چراست
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی و بشنوی، در نهایت به یک حقیقت منتهی میشود. بنابراین، تفاوت بین آن یک و دو از کجاست؟
تو یکی، او یکی، دو باشد دو
این یکی زان یکی بباید کاست
هوش مصنوعی: تو یک نفر هستی، و او هم یک نفر است، پس مجموع ما دو نفر میشود. اما آن یکی از این یکی نباید کم شود.
رشتهای گر هزار تو گردد
چون سر رشته یافتی یکتاست
هوش مصنوعی: اگرچه مسیرها و مسیرهای زیادی پیدا میشوند، ولی در نهایت همگی به یک اصل و منبع واحد برمیگردند.
گر ز دریا جدا شود قطره
نه که دریا جدا و قطره جداست؟
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از دریا جدا شود، آیا دریا و قطره هرکدام جداگانه وجود دارند؟
یار با ماست وین سخن ز نهفت
من برون میبرم چو موی ز ماست
هوش مصنوعی: دوست ما در کنار ماست و من اکنون این حرف را که در دل داشتم، به زبان میآورم، همانطور که مو از ماست جدا میشود.
نیست بی زبده شیر، اشارت کن
که کدامست شیر و زبده کجاست؟
هوش مصنوعی: هیچ شیری بدون بهترین و برترین خود وجود ندارد؛ نشانهای بده که شیر کجاست و بهترین او کدام است؟
آسمان و زمین گرفت این نور
باز بینید کین چه نشو و نماست؟
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به این نور روشن شدهاند، پس به آن نگاه کنید و ببینید که این چه نوع شکوفایی و رشد و نمو است؟
اوحدیوار میزنم در دوست
تا چه در میزند ارادت و خواست
هوش مصنوعی: با شوق و محبت تمام در دل دوست میکوبم تا ببینم عشق و ارادت او چه پاسخی میدهد و چه خواستهای دارد.
ساختم پرده، گر نگردد کج
کردم آهنگ اگر بیاید راست
هوش مصنوعی: من پردهای ایجاد کردم؛ اگر درست نشود، آهنگی را که میزنم، تغییر خواهم داد. اگر بیاید، به صورت صحیح خواهد بود.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن محبوب سرگشته در راه عشق مانند دو شمع در کنار هم هستیم.
سایهٔ نور پاش میبینم
زانکه در جمله جاش میبینم
هوش مصنوعی: من سایهای از نور را میبینم، زیرا در تمام جاهایی که نگاه میکنم، آن را مشاهده میکنم.
آفتابی بدین عظیمی را
ذرهای در هواش میبینم
هوش مصنوعی: من این نور بزرگ و درخشان را تنها به اندازه یک ذره در آسمان میبینم.
آنکه عمری بگشتم از پی او
با خود اندر سراش میبینم
هوش مصنوعی: شخصی که سالها به دنبال او بودهام، اکنون در درون وجودم احساس میکنم.
روز و شب در بلاش میسوزم
تا نگویی: بلاش میبینم
هوش مصنوعی: من روز و شب در دل غم و درد میسوزم، تا این که تو نگویی: من غم و درد تو را میبینم.
این که وقتی بنالم از غم او
نه که از خود جداش میبینم
هوش مصنوعی: اینکه وقتی از غم او شکایت میکنم، احساس میکنم که او را از خودم جدا میبینم.
بینشم بیخدا کجا باشد؟
چو به نور خداش میبینم
هوش مصنوعی: وقتی که به نور خدا نگاه میکنم، دیگر چگونه میتوانم تصور کنم که بینش من بدون خداوند باشد؟
صورت او چو روشن آینهایست
که جهان در صفاش میبینم
هوش مصنوعی: چهره او مانند یک آینه روشن است که من در آن، زیبایی دنیا را میبینم.
هر چه از کاینات گیرد رنگ
جمله در خاک پاش میبینم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از عالم هستی بگیرد، همهاش را در خاک میبینم.
اوحدی در قفای ماست، دگر
دو سه روز از قفاش میبینم
هوش مصنوعی: اوحدی در پشت سر ما قرار دارد و من در آینده نزدیک دو یا سه روز دیگر او را از پشت سرم میبینم.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی دلبسته در مسیر عشق، مانند شراب در میخانهای مست و غرق در لذت هستیم.
بده، ای ساقی، آن شراب چو زنگ
بزن، ای مطرب حریفان، چنگ
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفاً شرابی به من بده که طعم و بوی خاصی داشته باشد. و ای نوازنده، با چنگ خود، این جمع را شاد کن.
که نیابی تو بیپریشانی
دل که باشد به زلف یار آونگ
هوش مصنوعی: اگر در دل خود آرامش نداشته باشی، هرگز نمیتوانی معشوق خود را بیابید، زیرا دل سپردن به زلف یار سبب آوارگی و پریشانی میشود.
با من ار میروی به جستن او
دامن خویشتن بگیر به چنگ
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با من بروی و او را پیدا کنی، پس خودت را محکم نگهدار.
کانچه جستی درون جبهٔ تست
خواهش از روم جوی و خواه از زنگ
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل توست و به آن امیدواری، به دنبال آن باش چه از سرزمین رومیان باشد و چه از سرزمین زنگیان.
ز آب و گل زادهای، از آنی گم
در بیابان جهل چون خر لنگ
هوش مصنوعی: تو از آب و خاک به وجود آمدهای، اما در دنیای نادانی مانند الاغ لنگی گم شدهای.
از دل و جان برآی، تا برود
در دمی همت تو صد فرسنگ
هوش مصنوعی: اگر با تمام وجودت تلاش کنی، در یک لحظه میتوانی به مقاصدی دوردست دست یابی.
کاهن و سنگ را چو آب کند
آتشی، کو بزاد از آهن و سنگ
هوش مصنوعی: اگر آب آتش را از کاهن و سنگ دور کند، آتشی که به وجود آمده، از آهن و سنگ زاده شده است.
نام و نقش خود از میان برگیر
تا ترا در کنار گیرد تنگ
هوش مصنوعی: از خودخواهی و نامخواهی دست بردار تا دیگران بتوانند تو را به نزد خود بپذیرند و نزدیکت شوند.
خواجه جانست، چون بمیرد تن
باده آبست، چون ببرد رنگ
هوش مصنوعی: اگر انسانی با معرفت و با روح درگذرد، بدنش همچون شرابی است که رنگش را میبرد و به آب میماند. در واقع، این تغییر حالت نشاندهنده انتقال از دنیای مادی به عالم دیگر است.
اوحدی شد به عاشقی بد نام
آن نگار از زمانه دارد ننگ
هوش مصنوعی: اوحدی به خاطر عشق به آن معشوق چنان مشهور و سرشناس شده که اکنون زمانه او را به بدنامی میشناسد.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهام که در وادی عشق سرگردانیم، مثل گدایانی هستیم که در طلب عشق و زیبایی در سفر هستیم.
یار، دوشم ز راه مهمانی
به خرابی کشید و ویرانی
هوش مصنوعی: دوست من، دیشب مرا از راه مهمانی به ویرانی و خرابی کشاند.
داشت در پیش رویم آینهای
تا بدیدم درو به آسانی
هوش مصنوعی: در مقابل من آینهای قرار داشت که به راحتی در آن خودم را دیدم.
که جزو نیست هر چه میدانم
که ازو خاست هر چه میدانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که میدانم، از او نشأت گرفته است و هیچچیز دیگری جزو آن نیست. هر چه تو میدانی نیز از همین منبع است.
انس با عالم الهی گیر
به تو گفتم طریق انسانی
هوش مصنوعی: به دوستی و ارتباط با جهان الهی ادامه بده و به تو گفتم که این، راهی است برای رسیدن به انسانیت.
دو قدم بیش نیست راه، ولی
تو در اول قدم همیمانی
هوش مصنوعی: راهی که باید بروی تنها دو قدم است، اما تو حتی در همان قدم اول هم متوقف شدهای و پیش نمیروی.
گر نه آن نور در تجلی بود
آن «اناالحق» که گفت و «سبحانی»؟
هوش مصنوعی: اگر آن نور در نمایش نبود، پس آن «من حقم» که گفته شد و «من پاکم» چیست؟
که تواند به غیر او گفتن؟
«لیس فی جبتی» که میخوانی
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند غیر از او سخن بگوید. آنچه که در دل داری، فقط او را میخوانی.
هر چه هستیست در تو موجودست
خویشتن را مگر نمیدانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، در وجود تو هم نهادینه شده است، فقط آیا نمیدانی که این حقیقت درون توست؟
ای که روز و شبت همیخوانم
گرچه هرگز مرا نمیخوانی
هوش مصنوعی: ای کسی که من تمام روز و شب برای تو میخوانم، حتی اگر هرگز به من پاسخ ندهی.
زان شراب بقا بده جامی
تا تن اوحدی شود فانی
هوش مصنوعی: به من جامی از آن شراب بقا بده، تا وجود اوحدی به فنا برود و از بین برود.
آشکارا اگر توانم نیک
ورنه، تا میتوان، به پنهانی
هوش مصنوعی: اگر بتوانم به صورت واضح و روشن عمل کنم، این کار را انجام میدهم؛ وگرنه تا حد ممکن به شکل پنهانی عمل میکنم.
من و آن دلبر خراباتی
فی الطریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی عاشق در مسیر عشق، مانند باختگان اسیر شوق هستیم.
پرسش خستهاش روا باشد
که درین درد بیدوا باشد
هوش مصنوعی: سوال او قابل قبول است، چون در این وضعیت سخت، راه چارهای وجود ندارد.
کس درین خانه نیست بیگانه
مرد باید که آشنا باشد
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ کسی نیست که بیگانه باشد، هر کسی باید آشنا و دوستانه رفتار کند.
در جهان تو باشد این من و تو
در جهان خدا خدا باشد
هوش مصنوعی: در این دنیا، من و تو وجود داریم، اما در جهان خدایی، تنها خدا وجود دارد.
بنماید ترا، چنانکه تویی
اگر آیینه را صفا باشد
هوش مصنوعی: اگر آینه صاف و شفاف باشد، تو را به همان شکلی که هستی نشان میدهد.
بیقفا روی نیست در خارج
وندر آیینه نیقفا باشد
هوش مصنوعی: در دنیای واقعی، هر چیزی که به ما برمیگردد، بازتابی از خود ماست. همانطور که در آینه تصویر ما به نمایش درمیآید، نمیتوانیم بدون توجه به خودمان به دیگران نگاه کنیم.
اندر آیینه هیچ ننماید
که نه این شهریار ما باشد
هوش مصنوعی: در آینه هیچ چیزی دیده نمیشود جز اینکه این پادشاه ما باشد.
در صفا نیست صورت دوری
دوری از ظلمت هوا باشد
هوش مصنوعی: در آرامش و زیبایی، دوری از تاریکیها و ناامیدیها وجود ندارد.
این جدایی و کندی روشست
روش عاشقان جدا باشد
هوش مصنوعی: این جدایی و این کندی در حرکت، نشانهای است که عاشقان در چنین شرایطی باید با آن مواجه شوند و این روند خاصی است که برای آنها عادی شده است.
از خطای خطست اگر دویی است
این دو بینی از آن خطا باشد
هوش مصنوعی: اگر در زندگی با اشتباهاتی مواجه شدی و دو رویه مختلف دیدی، بدان که این دوگانگی ناشی از همان اشتباهات است.
اوحدی گر ز دوست برگردد
هر دم اندر دم بلا باشد
هوش مصنوعی: اگر اوحدی حافظهاش را از دوست خالی کند، هر لحظه در مشکلات و گرفتاریها به سر خواهد برد.
چون درین آفتاب میسوزم
تا ز من ذرهای به جا باشد
هوش مصنوعی: من در این گرمای سوزان به شدت در حال سوختن هستم تا اینکه حداقل کمی از وجودم باقی بماند.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقه خراباتی در مسیر عشق مثل میوههای رسیدهایم.
چیست این دیر پر ز راهب و قس؟
بسته بر هم هزار زنگ و جرس
هوش مصنوعی: این مکان پر از راهبان و کشیشها چهPlaceی است؟ در آنجا هزاران زنگ و ناقوس بسته شده است.
زین طرف نغمهای که: «لاتامن»
زان جهت غلغلی که: «لاتیاس»
هوش مصنوعی: از این سو، آواز «نترس» به گوش میرسد و از آن سو، سر و صدای «ناامید نشو» به گوش میخورد.
عهد و میثاق کرد گرگ و شبان
یار و انباز گشت دزد و عسس
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که گرگ و شبان توافقی کردند و با هم دوست شدند، همچنین دزد و نگهبان نیز به نوعی همپیمان شدند. این جمله نشاندهنده یک پیوند نا معمول و غیرمنتظره بین افراد یا موجودات است که معمولاً در تقابل با یکدیگر قرار دارند.
چند ازین جستجوی باطل، چند؟
بس ازین گفتگوی بیهده، بس
هوش مصنوعی: چند بار باید به دنبال چیزهای بیفایده بگردیم؟ کافی است از این حرفهای بینتیجه و بیفایده بگذریم.
حرف زاید منه برین جدول
نقش خارج مزن برین اطلس
هوش مصنوعی: سخن زائد و بیهوده نگو، نقش و طراحی را خراب نکن و بر روی این پارچه زیبا خط نزن.
کندرین خنب نیست جز یک رنگ
وندرین خانه نیست جز یک کس
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز تنها یک رنگ دارد و در این خانه، هیچکسی غیر از یک فرد وجود ندارد.
یک حدیثست و صد هزار ورق
یک سوارست و صد هزار فرس
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه یک سخن یا یک حقیقت ارزشمند میتواند معادل دنیایی از نوشتهها، اطلاعات یا جزئیات باشد. به عبارت دیگر، یک گفتار عمیق و تاثیرگذار به اندازهای ارزش دارد که میتواند هزاران ورق نوشته را تحتالشعاع قرار دهد. همچنین، یک شخص با شخصیت و تواناییهای خاص، همانند یک سوارکار ماهر، میتواند بر صدها اسب یا منابع مختلف تسلط پیدا کند و آنها را رهبری کند. به طور کلی، این جمله بر اهمیت و ارزش یک حقیقت یا فرد با خصوصیات ویژه تأکید دارد.
عیب ما نیست گر نمیبینیم
گوهری در میان چندین خس
هوش مصنوعی: اگر در میان تعداد زیادی علفهای هرز، چیزی باارزش پیدا نکنیم، ایرادی بر ما نیست.
نیست در کارخانه جز یک کار
و آن تو داری، به غور کار برس
هوش مصنوعی: در کارخانه چیزی جز یک کار وجود ندارد و آن، کار تو است. به دقت و با توجه به کار خود بپرداز.
دلم از زهد اوحدی بگرفت
گر امانم دهد اجل، زین پس
هوش مصنوعی: دل من از زهد و پارسایی اوحدی ناراحت شده است. اگر مرگ به من مهلت دهد، از این پس...
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی خوشسیرت با هم در راه عشق در حال سفر هستیم.
همه عالم پرست ازین منظور
همه آفاق را گرفت این نور
هوش مصنوعی: تمام جهانیان از این هدف پرستش میکنند، زیرا این نور همه جا را دربرگرفته است.
هر یک از جانبیش میجویند
مصطفی از حرم، کلیم از طور
هوش مصنوعی: هر یک از این دو شخصیت بزرگ در جستجوی نور و حقیقت هستند. یکی از طرف حرم الهی و دیگری از کوه طور، به دنبال کشف حقیقت و راهنمایی میگردند.
اصل این کل و جز و یک کلمه است
خواه توراة خوان و خواه زبور
هوش مصنوعی: تمام این مسائل و تفکیکها در واقع به یک اصل برمیگردد، و آن یک کلمه است. این اصل برای همه یکسان است؛ چه کسی که تورات میخواند و چه کسی که زبور.
حاصل شهر عاشقان شهریست
گرد بر گرد آن هزاران سور
هوش مصنوعی: شهر عشق پر از شادی و جشن است، که در اطراف آن هزاران مراسم و احتفالات برپا میشود.
باش تا نقد او شود پیدا
باش تا کار او رسد به ظهور
هوش مصنوعی: صبر کن تا حقیقت مشخص گردد و دیدگاه او به روشنی برسد.
گرچه در پیش چشم و ما مفلس
دست در دستگاه و ما مهجور
هوش مصنوعی: هرچند که تو در دسترس و نزد ما هستی، ما از نعمتهای تو محروم و بینصیبیم.
یار نزدیکتر ز تست به تو
تو ز نزدیک او چرایی دور؟
هوش مصنوعی: یار کنارت است، اما تو چرا از او دوری میکشی؟
تاکنون اوحدی اگر میپخت
آرزوی بهشت و حور و قصور
هوش مصنوعی: تا کنون اوحدی اگر به دنبال آرزوهای بهشت و نعمتهای آن بوده است، باید بداند که...
رفتنی رفت، بعد ازین تو مرا
گر گنه گار داری، ار معذور
هوش مصنوعی: رفتن او تمام شد و حال اگر تو مرا گناهکار میدانی، من را ببخش.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی مست، در مسیر عشق به شیوهی خوابآلودی در حال حرکت هستیم.
مدتی من به کار خود بودم
با خود و روزگار خود بودم
هوش مصنوعی: مدتی به فکر و حال خود مشغول بودم و به زندگی روزمرهام پرداختم.
صورتی چند نقش میبستم
گرچه هم در دیار خود بودم
هوش مصنوعی: اگرچه در سرزمین خودم بودم، اما تصاویر مختلفی از احساسات و زیباییها در ذهن خود میساختم.
به دیار کسان شدم ناگاه
گرچه هم در دیار خود بودم
هوش مصنوعی: ناگهان به سرزمینی رفتم که از آن افراد خاص بود، گرچه خودم در سرزمین خودم به سر میبردم.
به در هر حصار میگشتم
نه که من در حصار خود بودم
هوش مصنوعی: من دائماً در تلاش بودم که به بیرون از حصارها بروم، اما در واقع خودم در حصارهایی که ساخته بودم گیر کرده بودم.
سالها یار، یار میگفتم
خود به تحقیق یار خود بودم
هوش مصنوعی: سالها به کسی که دوستش میداشتم، یار میگفتم، اما در واقع خودم هم به این نتیجه رسیده بودم که او واقعاً یار من است.
گفتم: او را شکار کردم، لیک
چون بدیدم شکار خود بودم
هوش مصنوعی: گفتم که او را به دام انداختم، اما وقتی نگاهش کردم متوجه شدم که خودم در واقع در دام افتادهام.
یک شبم یار در کنار کشید
روز شد، در کنار خود بودم
هوش مصنوعی: یک شب وقتی که یارم در کنارم بود، صبح شد و من در کنار او بودم.
غم دل با کسی نخواهم گفت
چون غم و غمگسار خود بودم
هوش مصنوعی: من غمهای درونم را با کسی در میان نخواهم گذاشت، چون خودم بیش از هر کس دیگر با این درد و اندوه آشنایم.
اوحدی پیش من حجاب نشد
زانکه خود پردهدار خود بودم
هوش مصنوعی: اوحدی به من نشان نداد که مانع بین ما باشد، زیرا من خودم مسئول حفظ حریم خود بودم.
گفتم: این اختیار نیست مرا
چون که در اختیار خود بودم
هوش مصنوعی: گفتم: این اختیار از دست من خارج است، چون در واقع من خودم را در اختیار خود داشتم.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهام در راه عشق، مانند افرادی هستیم که در میخانهها میگردند و عاشقانه زندگی میکنند.
دوست به کاروان «کن فیکون»
آمد از شهر لامکان بیرون
هوش مصنوعی: دوست از شهری بدون مکان و زمان خارج شد و به جمعی پیوست که به سرعت به مسیری جدیدتر رفتند.
عور گشت از لباس بیچونی
باز پوشید کسوت چه و چون
هوش مصنوعی: از پوشش بیچونش فرار کرد و دوباره لباسی دیگر به تن کرد.
گر بر آمد بصورت لیلی
گه در آمد بدیدهٔ مجنون
هوش مصنوعی: اگر لیلی در قالبی ظاهر شود، مجنون او را در چشمانش خواهد دید.
گاه مشهور شد بیت نور
گاه مذکور شد بسورت نون
هوش مصنوعی: گاهی به شکل نور مشهور میشود و گاهی به صورت حرف نون شناخته میشود.
چون به آب و زمین او بودست
ریشه و بیخهای گوناگون
هوش مصنوعی: او به آب و خاک مربوط است و از ریشهها و پایههای متفاوتی برخوردار است.
پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن زیتون
هوش مصنوعی: به همراه کافور و زنجبیل، عسل، صمغ، و روغن زیتون هم قرار داده شد.
میسرشت این چهار جسم بهم
مدتی، تا تمام شد معجون
هوش مصنوعی: این چهار جسم را مدتی به هم آمیختم تا معجون کامل شد.
دردها را دوانهاد، دوا
زهرها را ازو نبشت افسون
هوش مصنوعی: دردها را از بین میبرد و زهرها را مانند جادو درمان میکند.
اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه «والجنون فنون»
هوش مصنوعی: اوحدی مقداری از آن نوشید و دیوانه شد. «و دیوانگی اشکال مختلفی دارد».
پر دویدم بهر دری زین پیش
بر من این در چو بازگشت اکنون
هوش مصنوعی: به طوری که در گذشته برای رسیدن به هدفی تلاش کردهام، اکنون هرگاه به آن در نگاه میکنم، دوباره همان تجربه و احساسات به سراغم میآید.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن دوست زیبای خرابکار در مسیر عشق همچون دو گیاه سرسبز و سرزنده هستیم.
میبیاور، که توبه بشکستم
یا مده می، که از غمش مستم
هوش مصنوعی: بیا و برایم بنوش، چرا که توبهام را شکستم یا اینکه مرا از نوشیدنی محروم نکن، چون من به خاطر غمش در حال مستیام.
نی، که من جز به می نخواهم داد
بعد ازین گر به جان رسد دستم
هوش مصنوعی: من دیگر هیچ چیزی جز می به نی نخواهم داد؛ حتی اگر جانم در خطر باشد و دستم به آن برسد.
درجهان می مرا چنان سازد
که ندانم که در جهان هستم
هوش مصنوعی: در این دنیا به گونهای مرا بسازد که حتی ندانم در این دنیا حضور دارم.
خلوتی داشتم به جستن او
چون بجست او مرا،برون جستم
هوش مصنوعی: در تنهاییام به دنبال او بودم، اما وقتی که او به دنبال من آمد، من نیز از آنجا خارج شدم.
به یکی کردم از دو عالم روی
دیده از دیگران فرو بستم
هوش مصنوعی: من به خاطر یک نفر از دو جهان بیخبر شدم و چشمم را بر روی دیگران بستم.
در کف پای آن یکی خاکم
بر سر کوی آن یکی پستم
هوش مصنوعی: من در زندگی و موقعیت یکی دیگر در خاک پای او قرار دارم و خودم را در پایینترین مرتبه در کوی دیگری مییابم.
ببریدم دل از تعلق غیر
زان بریدن به دوست پیوستم
هوش مصنوعی: دل خود را از وابستگی به دیگران جدا کردم و از این جدایی به دوستی پیوستم.
ز اوحدی دل به رنج بود و چو دل
اوحدی شد، ز اوحدی رستم
هوش مصنوعی: دل اوحدی به درد و رنج دچار بود و وقتی که دل اوحدی شد، به قدرت و دلیری رستم تبدیل شد.
تا به اکنون ز پند گویان بود
بند بر پای و حلق در شستم
هوش مصنوعی: تا کنون از نصیحتکنندگان در دام و زنجیر بودهام، پاهایم در بند و گردنهایم در حلقهای اسیر است.
بعد از این، چون به حکم گستاخی
در خرابات عشق بنشستم
هوش مصنوعی: از این پس، به خاطر جسارت و بیپروا بودنم، در مکانهای عشق و محبت قرار میگیرم.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن محبوب خوشسیرت در راه خدا به گونهای هستیم که گویی در مسیری صمیمانه و عمیق قدم میزنیم.
گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست
هوش مصنوعی: اگر به ارتباطی با دوست دست پیدا کنیم، تمام وجود ما به او وابسته میشود و خودمان نیز در او محو خواهیم شد.
آنکه او را در آب میجویی
همچو آیینه با تو رو در روست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبالش هستی و او را در آب جستجو میکنی، دقیقاً مانند یک آیینه در مقابلت قرار دارد.
تو تویی و تو از میان برگیر
کز تویی تو رشتهٔ تو دو توست
هوش مصنوعی: تو خودت هستی و باید از خودت رها شوی، چرا که وجود تو و هویت تو به دو قسمت تقسیم میشود.
گر شود کوزه کوزهگر،نه شگفت
که بسی کاسه سوده گشت و سبوست
هوش مصنوعی: اگر کوزهگر خود به شکل کوزه درآید، تعجبی ندارد که بسیاری از کاسهها از خاک رس ساخته شوند و سبوها هم همینطور.
تو به مویی بجستهای، ورنه
از تو تا آنکه جستهای یک موست
هوش مصنوعی: تو به یک رشته مو توجه کردهای، در حالی که فاصلهی تو تا آنچه که به آن میپردازی فقط به اندازهی یک موست.
همه از یک درخت رست این چوب
که گهی صولجان و گاهی گوست
هوش مصنوعی: تمامی این چوبها از یک درخت ساخته شدهاند، بعضی وقتها به شکل تازیانه و گاهی به شکل عصا هستند.
«ها» که اسم اشارتست از اصل
الفش را چو واو کردی هوست
هوش مصنوعی: "ها" که نشانهای برای اشاره به چیزی است، وقتی به حرف "واو" تبدیل میشود، معنای آن تغییر میکند و میتواند به "هست" اشاره داشته باشد.
انقلابی ضرورتست اینجا
تا تو این مغز بر کشی از پوست
هوش مصنوعی: در اینجا نیاز به یک تغییر اساسی وجود دارد تا تو بتوانی این اندیشه را از ظواهر آن جدا کنی.
منشین تشنه، اوحدی که ترا
پای در آب و جای بر لب جوست
هوش مصنوعی: تشنه نشین، کسی که به دنبال آب و آرامش است و در کنار چشمه احساس خوشی میکند.
مدتی توبه داشتم و اکنون
که خرابات عشق در پهلوست
هوش مصنوعی: مدتی تصمیم به ترک گناه داشتم، اما حالا که عشق و لذتهای آن در کنارم هستند، این وعده را فراموش کردهام.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن محبوب خراباتی، در راه عشق مانند دو عیار هستیم.
هر چه من گویم،ای دبیر امروز
نه به خویشم، ز من مگیر امروز
هوش مصنوعی: هر چه که من امروز میگویم، ای نویسنده، به خاطر خودم نیست؛ از من ناامید نباش.
قلم نیستی به من در کش
که گرفتارم و اسیر امروز
هوش مصنوعی: لطفاً نوشتهات را با دقت بنویس، زیرا من امروز دربند و اسیر مشکلاتی هستم.
میل یار قدیم دارد دل
تن ازین غصهگو: بمیر امروز
هوش مصنوعی: دل عاشق هنوز به یاد معشوقه قدیم خود دچار حسرت و اندوه است و از این غم میگوید: امروز بمیرم خوب است.
سالها در کمین نشستم، تا
در کمانم کشد چو تیر امروز
هوش مصنوعی: سالها انتظار کشیدم تا امروز فرصت بیابم و مانند تیری که در کمان قرار دارد، به هدف خود نزدیک شوم.
رو بشارت بزن، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز
هوش مصنوعی: خبر خوب بده، چون امروز آن امیر با غلامش یکی شده است.
چشم گژبین چو از میان برخاست
راست شد شاه با فقیر امروز
هوش مصنوعی: چشم کسی که دچار کژبینی و نقص بود، وقتی از میان رفت و شفا یافت، همگان دیدند که امروز شاه و فقیر در یک راستا و برابر قرار دارند.
پرده برمن مدر، که نتوان دوخت
نظر از یار بی نظیر امروز
هوش مصنوعی: نگذار پردهای بین من و یار بینظیرم باشد، چون نمیتوانم نگاه خود را از او بردارم.
چون در آمیخت آب ما با شیر
چون جدا میکنی ز شیر امروز
هوش مصنوعی: وقتی که آب ما با شیر مخلوط شد، امروز چگونه میتوانی آن را از شیر جدا کنی؟
اوحدی،جز حدیث دوست مگوی
که جزو نیست در ضمیر امروز
هوش مصنوعی: تنها از عشق دوست سخن بگو، زیرا که هیچ چیز دیگری در دل امروز وجود ندارد.
به تو رمزی بگویم، ار شنوی
از زبانم سخن پذیر امروز:
هوش مصنوعی: میخواهم به تو پیامی بگویم که اگر از زبانم بشنوی، امروز به خوبی آن را درک خواهی کرد.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوقهی محبوب در مسیر عشق به هم پیوستهایم.
چند وچند؟ ای دل ملامت کش
زین من و ما و این عمامه و فش
هوش مصنوعی: چند بار باید خودت را سرزنش کنی به خاطر من و ما و این ظاهر و تظاهر؟
سر مگردان ز خنجر آن دوست
رخ مپیچان ز تیر آن ترکش
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و توجه آن دوست، از او دور نشو و چهرهات را از تیرهای بیوفایی و آسیب او منحرف نکن.
نوشدارو، که: غیر دوست دهد
زهر باشد، به خاک ریز و مچش
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از دوست از آن دریافت کنیم، میتواند آسیبزننده باشد. بنابراین، بهتر است که سهم خود را از آن در خاک بریزیم و از آن استفاده نکنیم.
دل ز دنیا و آخرت برگیر
به چنین جوع روزه گیر و عطش
هوش مصنوعی: دل خود را از وابستگی به دنیا و آخرت آزاد کن و در این حالت، مانند کسی که در گرسنگی و تشنگی روزهدار است، به خداوند توجه کن.
رخ به وحدت نهادهای، بردار
از میان اختلاف روم و حبش
هوش مصنوعی: تو چهرهات را به وحدت و یگانگی گذاشتهای، پس اختلاف میان روم و حبش را کنار بگذار.
قل کن روی کعبتین جهت
تا ببینی یکی مقابل شش
هوش مصنوعی: برو به سمت کعبه و در آنجا نگاهی به جلو بینداز تا ببینی یک نفر در مقابل شش نفر دیگر قرار دارد.
چند گویی که؟ خانه تاریکست؟
نیست تاریک، چشم تست اعمش
هوش مصنوعی: مدام میگویی که خانه تاریک است؟ در واقع تاریک نیست، چشم تو به درستی نمیبیند.
قابلی نیست، چون پذیرد نور؟
آتشی نیست، کی بسوزد غش؟
هوش مصنوعی: هیچ چیزی توانایی پذیرش نور را ندارد، مانند آتش که نمیتواند دروغ و نفاق را بسوزاند.
ز احد گر نشان همی طلبی
به سر اوحدی قلم درکش
هوش مصنوعی: اگر نشانی از خداوند میخواهی، باید به سراغ معنای یکتایی بروی و خودت را به قلم حقیقت بسپاری.
در بدین ناخوشان ببند امروز
تا برانیم چند روزی خوش
هوش مصنوعی: امروز در این شرایط ناخوشایند را ببند تا بتوانیم برای چند روزی خوش بگذرانیم.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و محبوب جذابم در مسیر عشق همچون میگساران هستیم.
اشک من سرخ کرد و رویم زرد
با من آن بیوفا ببین که چه کرد؟
هوش مصنوعی: اشکهای من صورتام را به رنگ قرمز درآورد و چهرهام را زرد کرد. حالا ببینید که این بیوفا با من چه کرده است.
همچو خون در رگست و رگ در تن
آنکه آبم ببرد و خونم خورد
هوش مصنوعی: شبیه به این است که مثل خون در رگهایم و رگ در بدنم وجود دارد، کسی که من را به خود میکشاند و از من مینوشد.
عشق آن دوست چون برآرد دست
سر ز پا، پا ز سر نداند مرد
هوش مصنوعی: اگر عشق آن دوست به شدت بگیرد، دیگر انسان نمیتواند بین عقل و احساس خود تمایز قائل شود و نمیداند چه باید بکند.
همه را کشت، تا نماند غیر
کشته را سوخت، تا بماند فرد
هوش مصنوعی: همه را از بین برد تا هیچ چیز دیگری باقی نماند، و از بین برد تا فقط یک نفر باقی بماند.
میکشد تیغ و نیست پای گریز
میکشد زار و نیست جای نبرد
هوش مصنوعی: تیغ کشیده میشود و راه فراری نیست، او به شدت ناله میکند اما جایی برای مبارزه وجود ندارد.
تا دو چشمم به دست بینا شد
هجر او وصل گشت و خارش ورد
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانم به بینش و آگاهی رسید، درک کردم که جدایی از او در واقع به پیوستگی تبدیل شده و احساس خستگی و رنجی که داشتم از بین رفت.
پیش ابداعیان چه دیر و چه زود؟
نزد توحیدیان چه گرم و چه سرد؟
هوش مصنوعی: در میان خلاقان، زمان چه سریع و چه کند میگذرد؟ و در کنار کسانی که به یکتایی معتقدند، احساسات چقدر میتواند شدت و ضعف داشته باشد؟
این همه نقشها که میبینی
از یکی کارگاه دان و نورد
هوش مصنوعی: این همه طرحها و تصویرهایی که مشاهده میکنی، همه از یک کارگاه و یک نورد است.
اوحدی گر یکی شود با ما
از حریفان همی بریم این نرد
هوش مصنوعی: اگر اوحدی یکی از ما شود، از رقبای خود در این بازی پیروز خواهیم شد.
قصهٔ درد خویشتن گفتم
گر نیاید پدید داروی درد
هوش مصنوعی: من داستان درد خود را روایت کردم، اگر دارویی برای این درد پیدا نشود.
من و آن دلبر خراباتی
فی طریق الهوی کمایاتی
هوش مصنوعی: من و آن معشوق خراباتیام در مسیر عشق مانند نشانهها و آثارِ عشق، درحال حرکت هستیم.
حاشیه ها
1394/09/06 17:12
خیالِ کج
با سلام
چو بالا رسی، ز لا تا تو
ندری نامهٔ «الیک» و «الی»
همونطور که معلوم است این بیت مشکل وزنی دارد و صحیح آن این است:
کی به الا رسی ز لا تا تو
ندری نامهء الیک و اِلَیّ
(نقل از رساله اطوار ثلاثه - علی ابن ترکه )
1394/09/06 18:12
خیالِ کج
با سلام
در این بیت از بند دوم هم :
آن خراباتهای بی ره و رو
بر خراباتیان گم شده پی
پُر خراباتیان صحیح است
(از رساله اطوار ثلاثه - ابن ترکه - مجله معارف دوره نهم شماره 2 1371