غزل شمارهٔ ۸۲۰
سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی
خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو
که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی
نجستم هیچ ازین دنیا به غیر از دیدن رویت
به هیچم بر نمیگیری ز درویشی و بیمالی
نخواهد بود تا هستم دل من بیولای تو
اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی
ترا بر گریه های من مپندارم که دل سوزد
که همچون گل همی خندی و همچون سرو میبالی
بدین حُسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی
به زورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی
چو من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده
نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی
پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین
که من خود بی تو میسوزم ز مسکینی و بد حالی
نخواهد بود تحصیلی مرا بیروز وصل تو
اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی
به آب دیده میگریم ز دستان تو هر ساعت
که آتش میزنی در جان و میگویی: چه مینالی؟
جهان پر شرح حُسن تست و نام اوحدی، لیکن
عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!
غزل شمارهٔ ۸۱۹: ای بر شفق نهاده از شام زلف خالیغزل شمارهٔ ۸۲۱: آن خان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی
هوش مصنوعی: سرم بیدولت و بیخوشی است، اگر نبود تو که از آن بینصیب شوم؟ تو که چشمانت مانند حور العين و ماهی جالب و زیباست، چگونه میتوانم بدون تو زندگی کنم؟
خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو
که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی
هوش مصنوعی: خوشا به حال چشمی که در طول روز و شب امکان دیدن چهره تو را دارد؛ چهرهای که خوشبختی و شانس را به انسان هدیه میدهد.
نجستم هیچ ازین دنیا به غیر از دیدن رویت
به هیچم بر نمیگیری ز درویشی و بیمالی
هوش مصنوعی: در این دنیا چیزی جز دیدن چهرهی تو نخواستهام و تو به خاطر بیپولی و درویشی من، به من اهمیتی نمیدهی.
نخواهد بود تا هستم دل من بیولای تو
اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی
هوش مصنوعی: دلم بدون حضور تو آرام نخواهد بود، حتی اگر سلطان خنجر بکشد یا والی تیر بیندازد.
ترا بر گریه های من مپندارم که دل سوزد
که همچون گل همی خندی و همچون سرو میبالی
هوش مصنوعی: من تو را به خاطر اشکهایم نمیپندارم که دل تو بسوزد، زیرا تو مانند گلی میخندی و مانند سروی ایستادهای.
بدین حُسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی
به زورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی
هوش مصنوعی: اگر شبی از طرز جمال تو، زاهدی به تو بیفتد و از قدرت تو بوسه بگیرد، حتی اگر خود رستم باشد، باز هم باید تسلیم این زیبایی شوی.
چو من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده
نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی
هوش مصنوعی: وقتی که من درباره زلف زیبای تو صحبت میکنم، احساس میکنم که تو با ناز و نوازش، زلف خود را بر گوشم میمالی و من هم به نرمی گوش تو را لمس میکنم.
پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین
که من خود بی تو میسوزم ز مسکینی و بد حالی
هوش مصنوعی: نگران ما نباش، همانطور که زلفهای خود را به هم نزن. چرا که من خود، بدون تو، به خاطر فقر و حال بدی که دارم، میسوزم.
نخواهد بود تحصیلی مرا بیروز وصل تو
اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی
هوش مصنوعی: اگر که به وصال تو نرسم، هیچگاه چیزی از دانش و تحصیلات من کامل نخواهد بود، حتی اگر تمام دانش غزالی را هم بخواهم از تو بیاموزم.
به آب دیده میگریم ز دستان تو هر ساعت
که آتش میزنی در جان و میگویی: چه مینالی؟
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر کارهایی که تو انجام میدهی و به جانم آسیب میزند، با اشک چشمم میگریم، در حالی که تو به راحتی میگویی: چه ناراحتی؟
جهان پر شرح حُسن تست و نام اوحدی، لیکن
عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!
هوش مصنوعی: جهان پر از زیباییها و خوبیهای توست و نام اوحدی نیز به یاد میآید، اما برایم جالب است که چطور نام او در محافل بلندمرتبه و معتبر مطرح میشود!