گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۸

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو
ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو
آنکه روی دوست دید، او را به کفر و دین چه کار؟
و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟
سینهٔ ما سوختست، از پخته و خامش مگو
دوش میگفتی که: دانستم که خون من که ریخت؟
آنکه میدانی همانست، اوحدی نامش مگو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو
هوش مصنوعی: دل به مکانی ویژه و خاص تعلق گرفت، پس از ارتباط با محبوب، دیگر از پیام‌ها و رساندن خبر صحبت نکنید.
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو
هوش مصنوعی: پرنده روح ما که در قفس بدن محبوس بود، اکنون با دست قدرت شاه یا فرمانروای خود آزاد شده است. دیگر از دانه و دام او چیزی نگو.
ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو
هوش مصنوعی: ما به بوی یوسف راضی هستیم، ای باد صبح که بوی پیراهن او را آوردی، از زیبایی او نگو.
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب
مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌گویی: آیا می‌توان در خواب چهره او را دید؟ وقتی انسان دچار جنون و بی‌تابی می‌شود، دیگر سخن از خواب و آرامش نکن.
آنکه روی دوست دید، او را به کفر و دین چه کار؟
و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو
هوش مصنوعی: کسی که چهره دوست را مشاهده کرده است، چه نیازی به دین و کفر دارد؟ و کسی که در عشق مست شده است، دیگر به شراب و جامش چه‌ کار داری؟
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟
سینهٔ ما سوختست، از پخته و خامش مگو
هوش مصنوعی: چند بار بگویی که چه کسی باید در اطراف او باشد؟ دل ما از دل‌سوختگی پر است، پس از پخته و نپخته حرف نزن.
دوش میگفتی که: دانستم که خون من که ریخت؟
آنکه میدانی همانست، اوحدی نامش مگو
هوش مصنوعی: دیشب می‌گفتی که فهمیدم چه کسی خون من را ریخت؟ آن کسی که تو می‌دانی، اوحدی است، اما نامش را نبر.