گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۱

همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
رشته‌ای نیست نصیحت، که ببندد پایم
سوزنی نیست ملامت، که بدوزد نظرم
فال می‌گیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هیچ جایی ز تو خالی چو نمی‌شاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
راز عشق تو ببیگانه نمی‌شاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
هوش مصنوعی: همه آرزوهایم برآورده می‌شود، وقتی که تو از در وارد شوی، زیرا من پیرو تو هستم و هیچ خواسته دیگری ندارم.
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
هوش مصنوعی: اگر دست یاری و سعادت بر سر من تاجی بگذارد، این فقط به خاطر آن است که تو قدرت و نیرویی برای حمایت از من داری.
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
هوش مصنوعی: من در دل خود تکیه‌گاهی از صبر داشتم تا دردهایم را تسکین بخشم، اما تیر عشق تو از آن تکیه‌گاه هم عبور کرد.
رشته‌ای نیست نصیحت، که ببندد پایم
سوزنی نیست ملامت، که بدوزد نظرم
هوش مصنوعی: نصیحتی وجود ندارد که مرا به جایی ببندد و همچنین ملامتی نیست که بتواند به من آسیب بزند.
فال می‌گیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هوش مصنوعی: من پیشگویی می‌کنم و از این مکان نمی‌توانم سفر کنم؛ حتی اگر مسافرتی هم باشد، تنها به کوی تو خواهد بود.
هیچ جایی ز تو خالی چو نمی‌شاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه می‌کنم حتی یک جا نیست که از تو خالی باشد؛ هدف من این است که تو باشی، هر جا که چشم می‌اندازم.
راز عشق تو ببیگانه نمی‌شاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هوش مصنوعی: راز عشق تو قابل بیان برای بیگانگان نیست؛ فقط اشک‌هایم با چشمانم صحبت می‌کنند و دل خونینم از عشق تو فریاد می‌زند.
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
هوش مصنوعی: هر شبی که به یاد تو می افتم، مثل شمع می‌سوزم و می‌می‌روم. این همه دلتنگی و حسرت باعث می‌شود که صبح‌ها نسیم سحرگاهی بوی تو را به من یادآوری کند و دوباره حیات بگیرم.
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
هوش مصنوعی: عطر پیراهنت مرا دوباره به یاد تو انداخت، وگرنه در پیراهن امروز که به تن دارم هیچ نشانی از من نمی‌بینی.
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هوش مصنوعی: یک روز هم بر من که به آتش عشق سوخته‌ام، به پایان نرسید که دوری تو بلا و مصیبت جدیدی برایم نیاورد.
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از دیدن تو را از چشمانم دور می‌کنم، چون خطاست. هر صدایی غیر از نام تو را می‌شنوم، چون ناتوانی در شنیدن آن‌ها دارم.
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم
هوش مصنوعی: در غم تو گم شده‌ام. اگر از حال دلم سوال کنی، به اوحدی مراجعه کن، او می‌تواند درباره من به تو بگوید.