گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۹

چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
به کوی او خبر من که می‌برد؟ که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم
فراق آن رخ آبی به کار باز آورد
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم
هزار دوزخ و دریا برون توان آورد
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم
به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
نگفته‌ای که: غم کار اوحدی بخورم؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
هوش مصنوعی: وقتی آن بی‌وفا با تیغ به سمت من می‌آید، دلم مانند تیری است که در برابر آن سپر می‌شود.
به کوی او خبر من که می‌برد؟ که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
هوش مصنوعی: کیست که خبری از من به محبوب برساند؟ چرا که دیگر هیچ غم و اندوهی در دنیا مرا به جایی نمی‌برد و فقط درها و کوچه‌ها را برایم پر از بی‌سر و سامانی کرده است.
به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم
هوش مصنوعی: در یاد تو چنان غرق شده‌ام که فرصتی برای فکر کردن به خودم یا به دیگران ندارم.
فراق آن رخ آبی به کار باز آورد
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم
هوش مصنوعی: دوری و جدایی آن چهره زیبا باعث شد که او نه تنها نشان وجودم را از بین ببرد، بلکه آثار و نشانه‌هایم را نیز محو کند.
هزار دوزخ و دریا برون توان آورد
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم
هوش مصنوعی: از دل آتشین و چشمان اشک‌بارم، می‌توانم هزاران دوزخ و دریا را نیز به خارج برانم.
به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
هوش مصنوعی: مرد و زن‌ها از رنج من باخبر شدند، اما تو آنقدر بی‌توجهی که نمی‌توانی صدای من را بشنوی.
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
نگفته‌ای که: غم کار اوحدی بخورم؟
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده است که کارهای من به هم بریزد. ولی تو هنوز به من نگفته‌ای که آیا باید غم اوحدی را هم به دوش بکشم؟