غزل شمارهٔ ۵۰۱
چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟
رفیقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟
بغیر از من کرا گیرند؟ چون من در سرا بودم
معاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ لیکن
سخن بر من همین باشد که: با دزد آشنا بودم
دلم خود رفت و این ساعت دو چشم شوخ این خوبان
بجای دل مرا سوزد که: در دل من بجا بودم
به دست دیده بود آن دل، کنون گم گشت و چندین شد
که من با دیده در دعوی و با تن در قضا بودم
دل خود چون گذارد کس به دست چشم سرگردان؟
گر ازمن راست میپرسی، به صد چندین سزا بودم
به بالایی چنان دادن دل آشفته را هر دم
ز گمراهیست ورنه من چه مرد این بلا بودم؟
بریزد خون من هر لحظه، پس گوید: وفا بود این
گر اینها را وفا خوانند، پس من بیوفا بودم
مرنجانید، هشیاران، من مست پریشان را
که من پیش از پریشانی هم از جمع شما بودم
هوای عشق و آب چشم کی سازد غریبان را؟
ز من پرس این، که من عمری درین آب و هوا بودم
به ناچارست ازو دوری مرا این شیوه مستوری
نه خود را دور کردم یا تو گویی: پارسا بودم
نه امروزینه بود این مهر و امسالینه این سودا
که کار من به رسوایی بدین سان بود تا بودم
به سر برد اوحدی مردانه راه خویش و من مانده
که در شهر زبون گیران به دامی مبتلا بودم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟
هوش مصنوعی: وقتی چشم او به دل من مینگریست، من کجا بودم؟ چرا از خودم دور شدم؟ چرا در امنیت بودم؟
رفیقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟
بغیر از من کرا گیرند؟ چون من در سرا بودم
هوش مصنوعی: اگر دوستانم دربارهٔ حال او از من بپرسند که چگونه گم شده است، جز من میتوانند به که رجوع کنند؟ زیرا من در خانهاش بودم.
معاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ لیکن
سخن بر من همین باشد که: با دزد آشنا بودم
هوش مصنوعی: ای خداوند! هیچگاه نمیخواهم که دلم گم شود. اما حقیقت این است که من با دزد آشنا بودم و این موضوع برای من مهم است.
دلم خود رفت و این ساعت دو چشم شوخ این خوبان
بجای دل مرا سوزد که: در دل من بجا بودم
هوش مصنوعی: دل من از من جدا شده و این دو چشم زیبا و بازیگوش، به جای دل من، مرا میسوزاند؛ زیرا در دل من میزیدم.
به دست دیده بود آن دل، کنون گم گشت و چندین شد
که من با دیده در دعوی و با تن در قضا بودم
هوش مصنوعی: آن دل که به چشمانم دیده بودم، حالا گم شده است و مدتهاست که من در جدل با چشمانم و در سرنوشت با جسمم درگیر بودم.
دل خود چون گذارد کس به دست چشم سرگردان؟
گر ازمن راست میپرسی، به صد چندین سزا بودم
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش را به دست چشمان سرگردان بسپارد، نتیجه چه خواهد شد؟ اگر به درستی از من سوال کنی، باید بگویی که من به شدت شایستهبودن در این مورد هستم.
به بالایی چنان دادن دل آشفته را هر دم
ز گمراهیست ورنه من چه مرد این بلا بودم؟
هوش مصنوعی: دل مضطرب و پریشان را به کسی که در اوج است سپردن، هر لحظه نشاندهنده گمراهی است. وگرنه من، چه انسانی بودم که این همه رنج را تحمل کنم؟
بریزد خون من هر لحظه، پس گوید: وفا بود این
گر اینها را وفا خوانند، پس من بیوفا بودم
هوش مصنوعی: هر لحظه خون من میریزد و در این حال میگوید که وفاداری وجود دارد. اگر این رفتارها را وفاداری بنامند، پس من بیوفا هستم.
مرنجانید، هشیاران، من مست پریشان را
که من پیش از پریشانی هم از جمع شما بودم
هوش مصنوعی: لطفاً هشیارانی که در کنار هم هستید، مرا آزار ندهید. من، این فرد گمراه و نابسامان، پیش از این که دچار آشفتگی شوم نیز جزء جمع شما بودم.
هوای عشق و آب چشم کی سازد غریبان را؟
ز من پرس این، که من عمری درین آب و هوا بودم
هوش مصنوعی: عشق و اشک چقدر میتوانند بر دلهای بیخبر تأثیر بگذارند؟ این را از من بپرس که سالها در این حالت و فضا زندگی کردهام.
به ناچارست ازو دوری مرا این شیوه مستوری
نه خود را دور کردم یا تو گویی: پارسا بودم
هوش مصنوعی: من ناچار از او دور شدم، این شیوه پنهانکاری نیست. نه اینکه خودم را دور کرده باشم، بلکه تو گویی من پارسا و با تقوا بودهام.
نه امروزینه بود این مهر و امسالینه این سودا
که کار من به رسوایی بدین سان بود تا بودم
هوش مصنوعی: نه امروز این عشق و محبت بوده و نه امسال این احساس و معامله که باعث شد کار من به این رسوایی بکشاند. تا زمانی که بودم، این وضعیت وجود داشت.
به سر برد اوحدی مردانه راه خویش و من مانده
که در شهر زبون گیران به دامی مبتلا بودم
هوش مصنوعی: اوحدی با شجاعت و استقامت مسیر خود را پیموده است، اما من در حالتی ماندهام که در شهر ضعیفان گرفتار دامی شدهام.