گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۴

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
همه غم رفت و  به غیر از غم آن یار نماند
گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر
گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند
آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند
چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند
دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت
دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند
چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب
سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند
ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو
قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
همه غم رفت و  به غیر از غم آن یار نماند
هوش مصنوعی: خانه خالی شد و در محل دل، دیگر کسی نماند؛ تمام غم‌ها رفت و فقط غم آن یار باقی ماند.
گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر
گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند
هوش مصنوعی: هرچند که در دل من کینه و زخم‌هایی وجود داشت، اما حالا دیگر خوشبختی و زیبایی به من رسید و دیگر اثری از آن دردها باقی نمانده است.
آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند
چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند
هوش مصنوعی: گروهی که دل مرا آزرده کردند، وقتی از زندگیم رفتند، دیگر هیچ چیزی نتوانست دلم را آزار دهد.
دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت
دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر ناراحتی من دچار مشکل شده است، اما دوستان خوشحال باشید که آن بیمار ناخوش حالتی نخواهد ماند.
چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب
سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند
هوش مصنوعی: چشم من به درگاه او دوخته شده و از شوق، اشک‌های خونینی بر زمین ریخته می‌شود، به‌طوری که دیگر دیواری باقی نمی‌ماند.
ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو
قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند
هوش مصنوعی: من در حال ناله و فریاد بودم که اوحدی گفت: بی‌خود این روز از دو ماجرا زیاد صحبت نکنیم، چون زمان چندانی باقی نمانده است.