گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۳

سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
دلم با راهب دیرش جرس جنبان عشق آمد
به زنّاری میان بستم که هرگز باز نگشایم
که دست من درین میثاق در پیمان عشق آمد
دلم شهری به سامان بود و در وی عقل را شاهی
چو شاه عقل بیرون شد درو سلطان عشق آمد
ازان گاهی که کرد آن مه نگاهی در وجود من
تن من سر به سر دل شد، دل من جان عشق آمد
اگر زندان عشقش را بدیدی با گنه‌کاران
من از اول گنه‌کارم، که در زندان عشق آمد
نبوت می‌کنم دعوی به عشق او، که در خلوت
ز دست جبرئیل غم به من قرآن عشق آمد
مرا هر کس که می‌بیند خود و این بارهای غم
به خلق شهر می‌گوید که: بازرگان عشق آمد
مکن عیب من، ای صوفی، به مهر او، که از با بال
ترا فرمان قرایی، مرا فرمان عشق آمد
ز بیراهی که من هستم به راهم هر که پیش آید
ز راهم سر بگرداند، که سرگردان عشق آمد
از آنم شیر مست غم که از طفلی به مهداندر
به من دادند سر شیری که در پستان عشق آمد
مرا پرسی که: درعشق و طریق او چه گویی تو؟
چو پرسیدی من آن گویم که در چوگان عشق آمد
اگر بر دامن دوران غباری یابی از معنی
غبار اوحدی باشد که در میدان عشق آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
دلم با راهب دیرش جرس جنبان عشق آمد
هوش مصنوعی: در زمان جوانی و بی‌خیالی، شبی عشق به سراغم آمد و دل من با صدای زنگی که در دستان راهبی بود، به وجد آمد و به سمت او کشیده شد.
به زنّاری میان بستم که هرگز باز نگشایم
که دست من درین میثاق در پیمان عشق آمد
هوش مصنوعی: من عقدی را بر خود بستم که هرگز آن را نخواهم شکست، زیرا در این پیمان عشق، دست من به آن بند وصل شده است.
دلم شهری به سامان بود و در وی عقل را شاهی
چو شاه عقل بیرون شد درو سلطان عشق آمد
هوش مصنوعی: دل من آرزوی شهری منظم و با تدبیر را داشت. وقتی که عقل به عنوان پادشاه از آنجا بیرون رفت، عشق به عنوان سلطانی جدید در آن شهر جایگزین شد.
ازان گاهی که کرد آن مه نگاهی در وجود من
تن من سر به سر دل شد، دل من جان عشق آمد
هوش مصنوعی: از آن لحظه‌ای که آن معشوق به من نگاهی کرد، تمام وجودم تحت تأثیر قرار گرفت و عشقی عمیق در دل من جان گرفت.
اگر زندان عشقش را بدیدی با گنه‌کاران
من از اول گنه‌کارم، که در زندان عشق آمد
هوش مصنوعی: اگر تو زندان عشق او را می‌دیدی، متوجه می‌شدی که من از ابتدا گناهکار بوده‌ام، چون من به خاطر عشق به او وارد این زندان شده‌ام.
نبوت می‌کنم دعوی به عشق او، که در خلوت
ز دست جبرئیل غم به من قرآن عشق آمد
هوش مصنوعی: من در مورد عشق او ادعای نبوت می‌کنم، چرا که در تنهایی و در اثر الهام جبرئیل، احساسات گرانبهای عشق به من هدیه شده است.
مرا هر کس که می‌بیند خود و این بارهای غم
به خلق شهر می‌گوید که: بازرگان عشق آمد
هوش مصنوعی: هر کسی که مرا می‌بیند، به مردم شهر می‌گوید که بازرگانی از عشق به اینجا آمده است و بر دوش او بارهای سنگین غم قرار دارد.
مکن عیب من، ای صوفی، به مهر او، که از با بال
ترا فرمان قرایی، مرا فرمان عشق آمد
هوش مصنوعی: ای صوفی، به خاطر محبت او عیوب مرا نگو، زیرا از بالای تو حکمت و دانش بیشتری دارد و من خود به عشق هدایت شده‌ام.
ز بیراهی که من هستم به راهم هر که پیش آید
ز راهم سر بگرداند، که سرگردان عشق آمد
هوش مصنوعی: من به دلایلی در مسیر اشتباهی هستم و هر کسی که در این راه با من روبرو شود، باید از سر راه کنار برود، زیرا من در اینجا به دنبال عشق هستم و دچار سرگشتگی شده‌ام.
از آنم شیر مست غم که از طفلی به مهداندر
به من دادند سر شیری که در پستان عشق آمد
هوش مصنوعی: من در دنیای شیرین عشق به قدری مست و شاداب هستم که از همان دوران کودکی، وقتی در گهواره بودم، احساسی را به من منتقل کردند که شبیه به شیر در پستان عشق است.
مرا پرسی که: درعشق و طریق او چه گویی تو؟
چو پرسیدی من آن گویم که در چوگان عشق آمد
هوش مصنوعی: تو از من می‌پرسی که درباره عشق و راه آن چه می‌گویم. به تو می‌گویم که در بازی عشق، همانطور که در چوگان است، تنها حس و تجربه‌ام را بیان می‌کنم.
اگر بر دامن دوران غباری یابی از معنی
غبار اوحدی باشد که در میدان عشق آمد
هوش مصنوعی: اگر بر دامن زمان گرد و غباری ببینی، این گرد نشانه‌ای است از عشق و شوری که در میدان عشق وجود دارد.