گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۰

تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت
برخاستی که: زهر جدایی دهی بما
بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت
دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود
او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت
دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ
از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت
از آب دیده راز دلم خواست فاش شد
شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت
در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود
چشمی، که بی‌تو گریه همی کرد، گوش گشت
گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار
بلبل چو گل بدید نخواهد خموش گشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که رنگ لعل باده‌ی تو به شکری تبدیل شده است، باور نکن که هیچ دل و قلبی به هوشیاری و آگاهی رسیده است.
برخاستی که: زهر جدایی دهی بما
بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت
هوش مصنوعی: برخاستی که از جدایی‌ات به ما زهر می‌زند، بنشین که همان را به یاد تو نوش جان کردیم و خوشحال شدیم.
دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود
او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت
هوش مصنوعی: دل من کاملاً سوخته است و جانم هم خسته شده، اما به خاطر آتش دل، هنوز هم دارد گوشی از خود نشان می‌دهد.
دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ
از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر شوق و عطش دیدن تو، ای پرتو نور، صدای بلندی در آسمان ایجاد شد.
از آب دیده راز دلم خواست فاش شد
شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت
هوش مصنوعی: از اشک چشمانم، راز دلم آشکار شد. در شب تاریک، سایه‌ی ظلمت، رازها را پنهان کرد.
در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود
چشمی، که بی‌تو گریه همی کرد، گوش گشت
هوش مصنوعی: در آرزوی این هستم که چشمی که به خاطر نبودنت گریه می‌کرد، اکنون گوش شده تا صحبت‌ها و خاطرات تو را بشنود.
گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار
بلبل چو گل بدید نخواهد خموش گشت
هوش مصنوعی: اگر اوحدی متوجه نشود، تعجب نکنید که بلبل وقتی گل را دید، ساکت نخواهد ماند و همچنان به خواندن ادامه می‌دهد.