گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۷

چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟
کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت
ز بس کشیدن بار بلا چو چنبر نیست؟
حکایتی که مرا از غم تو نقش دلست
اگر قیاس کنی در هزار دفتر نیست
هزار جامهٔ پرهیز دوختیم و هنوز
نظر ز روی تو بر دوختن میسر نیست
ز شام تا به سحر، غیر از آن که سجده کنم
بر آستان تو هیچم نماز دیگر نیست
اگر تو روی بپیچی و گر ببندی در
به هیچ روی مرا بازگشت ازین در نیست
ز چهره پرده برافکن، که با رخ تو مرا
به شب چراغ و به روز آفتاب در خور نیست
بهر که بود بگفتم حدیث خویش تمام
هنوز هیچ کسی را تمام باور نیست
ز دست زلف تو دل باز می‌توان آورد
ولی چه فایده؟ چون اوحدی دلاور نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟
هوش مصنوعی: این شعر به احساس درد و غم ناشی از دوری و فقدان اشاره دارد. شاعر از دست‌هایی حرف می‌زند که به خاطر غم معشوق به سر نمی‌رسند و چشمان زیادی را یادآوری می‌کند که به خاطر نادیده گرفتن محبوب، در حسرت و اشک به سر می‌برند. به طور کلی، این ابیات نشان‌دهنده عمق اندوه و تأثیر فقدان یک عزیز بر دیگران است.
کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت
ز بس کشیدن بار بلا چو چنبر نیست؟
هوش مصنوعی: کدام شخصی وجود دارد که در زمان زیبایی و زلف محبوبش، احساس نکرده باشد که به خاطر تحمل سختی‌ها و مشکلات، همچون حلقه‌ای به دور او بسته شده است؟
حکایتی که مرا از غم تو نقش دلست
اگر قیاس کنی در هزار دفتر نیست
هوش مصنوعی: داستانی که من از غم تو روایت می‌کنم، مثل تصویری است که در دل من جا دارد و اگر بخواهی آن را با هزار دفتر نوشته مقایسه کنی، هیچ‌کدام به اندازه‌ی آن نیستند.
هزار جامهٔ پرهیز دوختیم و هنوز
نظر ز روی تو بر دوختن میسر نیست
هوش مصنوعی: ما هزاران لباس پرهیزکاری دوخته‌ایم، اما هنوز نتوانسته‌ایم به خاطر زیبایی تو به درستی نگاه کنیم.
ز شام تا به سحر، غیر از آن که سجده کنم
بر آستان تو هیچم نماز دیگر نیست
هوش مصنوعی: از غروب تا سپیده‌دم، تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، سجده کردن بر درگاه توست و هیچ نماز دیگری برایم وجود ندارد.
اگر تو روی بپیچی و گر ببندی در
به هیچ روی مرا بازگشت ازین در نیست
هوش مصنوعی: اگر تو از من روی برگردانی یا در را به رویم ببندی، به هیچ وجه نمی‌توانم از این وضعیت برگردم.
ز چهره پرده برافکن، که با رخ تو مرا
به شب چراغ و به روز آفتاب در خور نیست
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و چهره‌ات را نشان بده، زیرا زیبایی تو آن‌قدر درخشان است که نور شب و روز نمی‌تواند با آن رقابت کند.
بهر که بود بگفتم حدیث خویش تمام
هنوز هیچ کسی را تمام باور نیست
هوش مصنوعی: برای کسی که داستانم را تعریف کردم، هنوز هیچ کس کاملاً آن را باور نکرده است.
ز دست زلف تو دل باز می‌توان آورد
ولی چه فایده؟ چون اوحدی دلاور نیست
هوش مصنوعی: می‌توان از دست زلف تو دل را آزاد کرد، اما چه سودی دارد؟ چون اوحدی، دلاوری نیست که بخواهم برایش این کار را انجام دهم.