گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۸

ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
می‌پسندد بر من بیچاره هر خواری که هست
چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او
ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست
ای که بر ما می‌پسندی سال و ماه و روز و شب
هر بلا و محنت و درد دل و زاری که هست
نیست خواهد شد وجود دردمند ما ز غم
گر وجود ما ازین ترتیب بگذاری که هست
محنت هجران و درد دوری و اندوه عشق
در دل تنگم نمی‌گنجد، ز بسیاری که هست
بار دیگر در خریداری به شهر انداخت شور
شوق این شیرین دهان از گرم بازاری که هست
ماهرویا، در فراق روی چون خورشید تو
آهم از دل بر نمی‌آید، ز بیماری که هست
بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت
بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟
بی‌لب جان پرور و روی جهان افروز تو
نیست ما را هیچ عیبی، گر تو پنداری که هست
سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو
هیچ کس را حل نمی‌گردد، ز دشواری که هست
دیگری را کی خلاصی باشد از دستان تو؟
کاوحدی را می‌کشی با این وفاداری که هست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
می‌پسندد بر من بیچاره هر خواری که هست
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و دلربای من به خاطر بی‌رحمی و ستمی که بر من می‌شود، هر ذلت و خواری که وجود دارد را می‌پذیرد و می‌سازد.
چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او
ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر دوری چهره‌ی گلگون او گریه می‌کند؛ ابر نیسان هم به خاطر بارانی که می‌بارد، به حال من می‌ماند.
ای که بر ما می‌پسندی سال و ماه و روز و شب
هر بلا و محنت و درد دل و زاری که هست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو همه ی سختی‌ها و مشکلات زندگی را که شامل سال‌ها و ماه‌ها و روزها و شب‌ها می‌شود، می‌پذیری و باید به دلخواه تو بگذاریم.
نیست خواهد شد وجود دردمند ما ز غم
گر وجود ما ازین ترتیب بگذاری که هست
هوش مصنوعی: اگر ما از این حالت غم‌انگیز رهایی یابیم، دیگر دردی نخواهیم داشت و وجود ما دیگر نخواهد بود.
محنت هجران و درد دوری و اندوه عشق
در دل تنگم نمی‌گنجد، ز بسیاری که هست
هوش مصنوعی: درد و رنج جدایی و غم دوری و عشق در دل کوچک من جا نمی‌شود، زیرا که آنقدر زیاد است.
بار دیگر در خریداری به شهر انداخت شور
شوق این شیرین دهان از گرم بازاری که هست
هوش مصنوعی: دوباره در خرید و فروش، حرارت و شوق شیرین‌ زبانی او در بازار گرم پدیدار شد.
ماهرویا، در فراق روی چون خورشید تو
آهم از دل بر نمی‌آید، ز بیماری که هست
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاق به زیبایی تو، دلم را پر از درد کرده است. اگرچه درونی‌ترین احساساتم را نمی‌توانم به زبان بیاورم، اما رنجی که از دوری‌ات می‌کشم، به اندازه‌ای عمیق است که مانند بیماری‌ای مزمن بر من چیره شده است.
بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت
بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟
هوش مصنوعی: دوباره دوری با ما خصومت می‌کند، آیا این همه درد و رنج عشق کافی نیست که هر بار تکرار می‌شود؟
بی‌لب جان پرور و روی جهان افروز تو
نیست ما را هیچ عیبی، گر تو پنداری که هست
هوش مصنوعی: اگر تو فکر می‌کنی که هیچ عیبی در ما وجود ندارد، به خاطر این است که تو با لبان جان‌پرورت و چهره‌ات که جهان را روشن می‌کند، ما را شاد کرده‌ای.
سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو
هیچ کس را حل نمی‌گردد، ز دشواری که هست
هوش مصنوعی: عشق و اسرار محبت و زیبایی تو به قدری پیچیده و دشوار است که هیچ کسی نمی‌تواند آن را به راحتی درک کند.
دیگری را کی خلاصی باشد از دستان تو؟
کاوحدی را می‌کشی با این وفاداری که هست
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی از دستان تو نجات پیدا کند؟ تو با این وفاداری که داری، روح یک تنها را هم می‌کشی.