باب پنجاهم - در شوق
قالَ اللّهُ تَعالی مَنْ کانَ یَرْجوا لِقَاءَ اللّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللّه لَآتٍ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلیمُ.
عطاء بن سائب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ روایت کند از پدر خویش که گفت عمّارِ یاسر نماز کرد، ما را نماز سبک گفتم یا اَبَا الْیَقْظانِ سبک نماز کردی گفت بر من چه از آن، خدایرا بخواندم، بدعائی که از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شنیدم چون برخاست یکی از آن قوم از پس او فرا شد و آن دعا از وی بپرسید گفت اَللَّهُمَّ بِعِلْمِکَ الْغَیْبَ وَقُدْرَتِکَ عَلَی الْخَلْقِ اَحْیِنی ما عَلِمْتَ الْحَیاةَ خَیْراً لی و تَوَفَّنی اِذا عَلِمْتَ الْوَفاةَ خَیْراً لی اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُکَ خْشَیتَکَ فی الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ وَأَسْأَلُکَ کَلِمَةَ الْحَقِّ فِی الرِّضا وَالْغَضَبِ و اَسْأَلُکَ الْقَصْدَ فی الْغِنی و اَلْفَقْرِ وَ اَسْأَلُکَ نَعیماً لایَبیدُ وَقُرَّةَ عَیْنٍ لاتَنْقَطِعُ وَاَسْأَلُکَ الرِّضا بَعْدَ الْقَضاءِ وبَرْدَ الْعَیْشِ بَعْدَ الْمَماتِ وَاَسْأَلُکَ النَّظَرَ اِلی وَجْهِکَ الْکَریمِ و شَوْقاً اِلی لِقائِکَ فی غَیرِ ضَرّاءَ مُضِرَّة اَللَّهُمَّ زَیّنا بزیْنةِ الْاِیْمانِ، اَللَّهُمَّ اَجْعَلْنا هُداةً مُهتَدینَ.
استاد امام رَحِمَهُ اللّه گوید که شوق از جای برخاستن دل بود بدیدار محبوب و شوق بر قدر محبّت بود.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که میان شوق و اشتیاق فرق کرد و گفت شوق بدیدار بنشیند و اشتیاق بدیدار بنشود.
و در این معنی گفته اند:
نصرآبادی گوید همه خلقانرا مقام شوق است و هیچکس را مقام اشتیاق نیست و هر که اندر حال اشتیاق شد جائی رسد که او را نه اثر ماند و نه قرار.
گویند احمد اسود پیش عبداللّهِ مُنازِل آمد و گفت بخواب دیدم که ترا سالی زندگانی مانده است اگر خواهی ساز رفتن را بساز عبداللّهِ مُنازِل گفت مدّتی دراز در پیش ما نهادی که ما هنوز تا سالی بخواهیم زیست، مرا بدین بیت انسی بود که از ابوعلی ثقفی شنیده ام.
شعر:
ابوعثمان گوید شوق دوستی مرگ است بر بساط راحت.
یحیی بن معاذ گوید علامت شوق آنست که جوارح از شهوات بازداری.
استاد ابوعلی گوید که داود عَلَیْهِ السَّلامُ روزی بصحرا بیرون شده بود تنها، خداوند تعالی بدو وحی فرستاد که ای داود چونست که ترا تنها می بینم گفت بار خدایا شوق تو اندر دلم اثر کرده است و مرا از صحبت خلق باز داشته است گفت برو باز نزدیک ایشان شو اگر تو بندۀ گریختۀ را باز درگاه من آری نام تو اندر لوح محفوظ از جمله اسپهسلاران اثبات کنم.
گویند که پیرزنی را یکی از خویشان از سفر باز آمد و قوم خانه همه شادی میکردند و آن پیرزن میگریست او را گفتند چرا می گریی گفت بازآمدن این جوان باز خانه مرا یاد داده است ببازگشتن بخدای تعالی.
ابن عطا را از شوق پرسیدند گفت سوختن دل و جگر بود و زبانه زدن آتش درو و پاره پاره شدن جگر بود.
پرسیده اند که شوق برتر، یا محبّت گفت محبّت زیرا که شوق از وی خیزد.
بعضی گفته اند شوق آتشی بود که از جگر بدر آید، از فُرْقت ظاهر شود چون دیدار حاصل شد بنشیند و چون غالب بر اسرار، مشاهدت محبوب بود شوق را آنجا راه نبود.
کسی را گفتند بدیدار او مشتاق هستی گفت نه شوق بکسی بود که غایب بود، وی همیشه حاضر است.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ اندر تفسیر این آیة وَعَجِلْتُ اِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی مراد آن بود که بتو شتافتم از آرزوی تو بلفظ رضا بپوشید.
هم از وی شنیدم که گفت از علامت شوق آرزوی مرگ بود بر بساط عافیت چنانک یوسف عَلَیْهِ السَّلامُ او را در چاه افکندند نه گفت تَوَفَّنی مُسْلِماً چون در زندانش کردند هم نگفت و چون پدر و مادر و برادران او را سجود کردند و پادشاهی و نعمت تمام شد مرگ آرزو خواست گفت تَوَفَّنی مُسْلِماً.
و درین معنی گفته اند:
و هم درین معنی گفته اند:
ابویزید گوید خدایرا بندگانند که اگر یک ساعت اندر بهشت از دیدار خدای بازمانند فریاد خوانند از بهشت چنانک دوزخیان از دوزخ.
حسین انصاری گوید بخواب دیدم که قیامت برخاسته بود و شخصی دیدم که زیر عرش مجید ایستاده بودی حق تعالی فریشتگانرا گویدی کیست این، گفتند تو بهتر دانی گفت این معروف کرخیست از دوستی من مست شدست باهوش نیامد مگر بدیدار من.
و بروایتی دیگر چنانست که این معروف کرخیست از دنیا بیرون شده است مشتاق بخدای، وی را مباح کرده اند که بخدای می نگرد.
فارِس گوید دلهاء مشتاقان منوّر بود بنور بخدای تعالی چون شوق ایشان بجنبد میان آسمان و زمین روشن گردد خدای تعالی ایشانرا عرضه کند بر فریشتگان گوید این مشتاقان اند بمن، گواه باشید که من بر ایشان مشتاق ترم.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ از قول پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اَسْأَلُکَ التَّوْقَ اِلی لِقائِکَ. گفت شوق صد جزو است، نود و نه پیغامبر را صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ و یکی همه مردمانرا، خواست که این یک جزو نیز او را باشد از رشک آنکه مقداری از شوق دیگر کس را بود.
و گفته اند شوق اهل قرب تمامتر بود از شوق محجوبان و اندرین معنی گفته اند این بیت شعر
و گفته اند که مرگ بر مشتاقان چون درآید از آنچه ایشانرا کشف کرده باشند، از رَوْحِ وصال از شهد شیرین تر.
جنید گوید از سری شنیدم که گفت شوق برترین مقام عارف بود چون متحقّق گردد اندرو و چون متحقّق گشت مشغول گردد از هرچه او را از شوق باز دارد.
ابوعثمان حیری گوید در قول خدای تعالی فَاِنَّ اَجَلَ اللّهُ لَآتٍ که این تعزیتی است مشتاقانرا و معنیش آنست که من میدانم که اشتیاق شما بمن بسیار است من وعدۀ نهاده ام شما را و نزدیکست که شما بدان رسید که بدان مشتاقید.
خداوند تعالی وحی فرستاد بداود عَلَیْهِ السَّلامُ که جوانان بنی اسرائیل را بگوی که چرا خویشتن را بغیر من مشغول دارید و من مشتاق شماام این جفا چیست.
و هم حق عَزَّاسْمُهُ وحی فرستاد بداود عَلَیْهِ السَّلامُ که یا داود اگر بدانند آن گروه که از من برگشته اند چگونه منتظر ایشانم و رفق من با ایشان و شوق من بترک معصیت ایشان همه از شوق بمیرندی و اندامهای ایشان از دوستی من پاره پاره گرددی، یا داود این ارادت من است اندر آن کس که از من برگشته باشد، اندر آنکس که مرا جوید و مرا خواهد ارادت چون بود.
و گویند اندر توریة نبشته است که بآرزو آوردیم شما را و آرزومند نگشتید و بترسانیدیم شما را و نترسیدید و نوحه گری کردیم شما را و نوحه نکردید.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت شعیب عَلَیْهِ السَّلامُ همی گریست تا نابینا شد خدای تعالی چشم وی باز داد دیگر باره بگریست چندانک نابینا شد خدای تعالی چشم وی باز داد سه دیگر بار چندان بگریست تا نابینا شد خدای تعالی وحی فرستاد و گفت اگر از امید بهشت است این گریستن، من بهشت ترا مباح کردم و اگر از بیم دوزخ است ترا ایمن کردم گفت یارب از شوقست بتو گفت از بهر این بود که پیغامبر و کلیم خویش را ده سال خادم تو کردم.
و گفته اند هر که بخدای مشتاق گردد همه چیزها بدو مشتاق گردد.
و اندر خبر همی آید که بهشت مشتاق است بسه کس به علی و عمّار و سلمان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ اَجْمَعِینَ.
از استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که بعضی از پیران گفته اند که ما در بازار میشویم، همه چیزها بخود آرزومند می بینیم و ما از آن همه آزادیم.
از مالک دینار روایت کنند که گفت اندر توریة خوانده ام که بشوق آوردم شما را مشتاق نگشتید و سماع کردم شما را رقص نکردید.
جنید را پرسیدند که گریستن دوستان از چه بود که یکدیگر را ببینند گفت آن از شادی وجد و از سختی شوق به وی.
و دو برادر گویند دست بگردن یکدیگر کرده بودند یکی همی گفت واشَوْقاۀ آن دیگر گفت وا وَجْداه.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.