گنجور

بخش ۱۳ - ابوسلیمان عبدالرحمن بن عطیّة الدارانی

و از ایشان بود ابوسلیمان عبدالرحمن بن عطیّة الدارانی از دیهی از دیه های دمشق بود وفات او اندر سنۀ خمس عشر و مأتین بود.

احمدبن ابی الحَواری گوید کی از ابوسلیمان شنیدم که گفت هرکه اندر روز نیکوئی کند اندر شب مکافات یابد و هرکه اندر شب نیکوئی کند اندر روز مکافات یابد و هر که به صدق از شهوتی دست بدارد خدای تعالی شهوة از دلش ببرد و خدای کریمتر از آنست که از شهوتی برای او دست بداری آن دلرا دیگر باره بدان شهوة عذاب کند.

هم از وی روایت کند کی هرگاه که دوستی دنیا اندر دلی قرار گرفت دوستی آخرة از آن دل برفت.

از جنید همی آید که از ابوسلیمان شنیدم که بسیار بود که چیزی اندر دلم افتد از نکتۀ قوم بچند روز فرا نپذیرم الاّ بدو گواه عدل از کتاب و سنّت.

و ابوسلیمان گفت فاضل ترین کارها خلاف نفس است و هرچیزی را علامتی است و علامت خذلان دست بداشتن گریستن است.

ابوسلیمان گوید هر چیزی را زنگاری است و زنگار دل سیر بخوردن است.

هم او گوید کی هرچه ترا از خدای باز دارد از اهل و مال و فرزند شوم بود.

ابوسلیمان گوید شبی سرد اندر محراب بودم و از سرما آرامم نبود و من یکدست پنهان کردم از سرما و دیگر دست فرا بیرون کرده، اندر خواب شدم هاتفی مرا آواز داد که یا باسلیمان آنچه روزی این دست بود کی بیرون کرده بود به وی دادیم اگر آن دست دیگر بیرون بودی روزی خویش بیافتی، سوگند خوردم که هرگز نیز دعا نکنم مگر دو دست بیرون کرده بسرما و گرما.

ابوسلیمان گوید وقتی خفته ماندم و وِرد من خوانده نیامد. حوری دیدم مرا گفت همی خسبی و پانصد سالست تا مرا می پرورند از بهر تو درین پرده ها. احمدبن ابی الحواری گوید روزی بنزدیک ابوسلیمان شدم و وی همی گریست گفتم چرا می گرئی گفت یا احمد چرا نگریم شب تاریک شد و چشمها بخفت و دوست بدوست رسید، و اهل محبّت بپای ایستادند و اشک چشم ایشان میرود و اندر محرابها همی چکد، جلیل سبحانه جبرئیل را ندا میکند که یا جبرئیل من می بینم آنرا که از سخن من لذّة همی یابند و بذکر من براحت همی باشند، من مطّلعم بخلوتهای ایشان و نالۀ ایشان همی شنوم و گریستن ایشان همی بینم یا جبرئیل چرا آواز ندهی کی این گریستن چیست هرگز دیدی دوستی کی دوستان خویش را عذاب کند یا اندر کرم من سزد که ایشانرا بحضرت آرم تا مرا خدمت کنند آنگاه ایشانرا عذاب کنم، سوگند یاد کنم بعزّت خویش کی چون روز قیامت بود حجاب از چشم ایشان بردارم تا بمن می نگرند بیچون و بی چگونه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از ایشان بود ابوسلیمان عبدالرحمن بن عطیّة الدارانی از دیهی از دیه های دمشق بود وفات او اندر سنۀ خمس عشر و مأتین بود.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان عبدالرحمن بن عطیّة الدارانی از روستایی در نزدیکی دمشق بود و در سال ۲۱۵ هجری قمری درگذشت.
احمدبن ابی الحَواری گوید کی از ابوسلیمان شنیدم که گفت هرکه اندر روز نیکوئی کند اندر شب مکافات یابد و هرکه اندر شب نیکوئی کند اندر روز مکافات یابد و هر که به صدق از شهوتی دست بدارد خدای تعالی شهوة از دلش ببرد و خدای کریمتر از آنست که از شهوتی برای او دست بداری آن دلرا دیگر باره بدان شهوة عذاب کند.
هوش مصنوعی: احمد بن ابی الحَواری نقل می‌کند که از ابوسلیمان شنیده است: هر کسی در روز کار نیک انجام دهد، در شب پاداش آن را خواهد دید و هر کسی در شب کار نیکی انجام دهد، در روز پاداش آن را خواهد گرفت. همچنین، هر کس با صداقت از خواسته‌های نفسانی خود دست بردارد، خداوند شهوات را از دل او می‌زداید و خداوند از آنچه در دل اوست دلسوزتر است که پس از آنکه فردی از شهواتی دست برداشته، دوباره او را به خاطر همان شهوات عذاب کند.
هم از وی روایت کند کی هرگاه که دوستی دنیا اندر دلی قرار گرفت دوستی آخرة از آن دل برفت.
هوش مصنوعی: هر زمان که محبت به دنیا در قلبی نشیند، محبت به آخرت از آن دل خارج می‌شود.
از جنید همی آید که از ابوسلیمان شنیدم که بسیار بود که چیزی اندر دلم افتد از نکتۀ قوم بچند روز فرا نپذیرم الاّ بدو گواه عدل از کتاب و سنّت.
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که از ابوسلیمان شنیده است که گاهی چیزی در دل او می‌افتاد که نتوانسته بود آن را بپذیرد مگر این که شاهدی عادل از کتاب و سنت وجود داشته باشد.
و ابوسلیمان گفت فاضل ترین کارها خلاف نفس است و هرچیزی را علامتی است و علامت خذلان دست بداشتن گریستن است.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان می‌گوید که برجسته‌ترین کارها، کارهایی هستند که بر خلاف خواسته‌های نفس انجام شوند. هر چیزی نشانه‌ای دارد و نشانه‌ی نومیدی، ترک کردن و اشک ریختن است.
ابوسلیمان گوید هر چیزی را زنگاری است و زنگار دل سیر بخوردن است.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان می‌گوید که هر چیزی در زندگی انسان آثاری دارد و زنگار دل انسان از پرخوری یا سیری زیاد بوجود می‌آید.
هم او گوید کی هرچه ترا از خدای باز دارد از اهل و مال و فرزند شوم بود.
هوش مصنوعی: او می‌گوید هر چیزی که تو را از خدا دور کند، مانند خانواده، مال و فرزند، چیزهای بد و ناپسندی هستند.
ابوسلیمان گوید شبی سرد اندر محراب بودم و از سرما آرامم نبود و من یکدست پنهان کردم از سرما و دیگر دست فرا بیرون کرده، اندر خواب شدم هاتفی مرا آواز داد که یا باسلیمان آنچه روزی این دست بود کی بیرون کرده بود به وی دادیم اگر آن دست دیگر بیرون بودی روزی خویش بیافتی، سوگند خوردم که هرگز نیز دعا نکنم مگر دو دست بیرون کرده بسرما و گرما.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان می‌گوید: شبی سرد در محل عبادت نشسته بودم و به خاطر سرما راحت نبودم. یکی از دست‌هایم را به خاطر سردی پنهان کردم و با دست دیگر بیرون ماندم و خوابم برد. در خواب، صدایی به من گفت: "ای ابوسلیمان، آنچه روزی آن دست را بیرون کردیم، اگر آن دست دیگر هم بیرون بود، روزی‌ات را بدست می‌آوردی." من قسم خوردم که دیگر دعا نکنم مگر اینکه هر دو دست را در سرما و گرما بیرون گذاشته باشم.
ابوسلیمان گوید وقتی خفته ماندم و وِرد من خوانده نیامد. حوری دیدم مرا گفت همی خسبی و پانصد سالست تا مرا می پرورند از بهر تو درین پرده ها. احمدبن ابی الحواری گوید روزی بنزدیک ابوسلیمان شدم و وی همی گریست گفتم چرا می گرئی گفت یا احمد چرا نگریم شب تاریک شد و چشمها بخفت و دوست بدوست رسید، و اهل محبّت بپای ایستادند و اشک چشم ایشان میرود و اندر محرابها همی چکد، جلیل سبحانه جبرئیل را ندا میکند که یا جبرئیل من می بینم آنرا که از سخن من لذّة همی یابند و بذکر من براحت همی باشند، من مطّلعم بخلوتهای ایشان و نالۀ ایشان همی شنوم و گریستن ایشان همی بینم یا جبرئیل چرا آواز ندهی کی این گریستن چیست هرگز دیدی دوستی کی دوستان خویش را عذاب کند یا اندر کرم من سزد که ایشانرا بحضرت آرم تا مرا خدمت کنند آنگاه ایشانرا عذاب کنم، سوگند یاد کنم بعزّت خویش کی چون روز قیامت بود حجاب از چشم ایشان بردارم تا بمن می نگرند بیچون و بی چگونه.
هوش مصنوعی: ابوسلیمان می‌گوید که زمانی در خواب بود و با خود ذکر نمی‌گفت. در خواب حوری‌ای را دید که به او گفت: «شما هنوز می‌خوابید و پانصد سال است که من در حال پرورش شما در این پرده‌ها هستم.» احمد بن ابی الحواری می‌گوید: روزی نزد ابوسلیمان رفتم و او در حال گریه بود. از او پرسیدم که چرا گریه می‌کند و او پاسخ داد: «ای احمد، چرا نباید گریه کنم؟ شب تاریک شده و چشم‌ها بسته است و دوست (خدا) به دوستش نزدیک شده است. اهل محبت در حال ایستاده‌اند و اشک‌هایشان جاری است و در مکان‌های مقدس هم می‌چکد. جلیل، خدای بزرگ، جبرئیل را ندا می‌کند که: «ای جبرئیل، من کسانی را می‌بینم که از سخن من لذت می‌برند و به یاد من آسوده‌اند. من از خلوت‌های آنها مطلع هستم و ناله‌هایشان را می‌شنوم و گریه‌شان را می‌بینم. ای جبرئیل، چرا صدایی ایجاد نمی‌کنی که این گریه برای چیست؟ آیا هرگز دوستی را دیده‌ای که دوستانش را عذاب کند؟ آیا درست است که من با کرامت خود آنها را به حضوری برسانم تا مرا خدمت کنند و سپس آنها را عذاب کنم؟ به عزت خود سوگند می‌خورم که در روز قیامت، حجاب را از چشمانشان برمی‌دارم تا بدون هیچ حجاب و مانعی به من بنگرند.»