شمارهٔ ۸ - در مدح نبی اکرم
ای نفس طبع ادب سوز شو
نغمه زنی را گهر افروز شو
نغمه روحاللهیت ساز کن
زمزمه نعت شه آغاز کن
صدرنشین شه پیغمبری
جوهریان را به گهر جوهری
صیرفی گوهر ارباب درد
برده ز بس رنج کشی آب درد
گوهر گنجینه فیضی گشای
جوهر آئینه معنی نمای
جوهر او سینه تنگ آشنا
گوهر او آفت سنگ آشنا
گو چه شد آن سنگ ستم خیز تو
آن خزف در گهر آویز تو
تاش بسایم بقدم زیر پای
وآنگه ازو دیده کنم سرمه سای
بلکه بسایم نه بکام ستم
زانکه بحل میکندش از کرم
گوهر خود را بشکست آزمود
جوهر او را بدو عالم نمود
یعنی اگر هست ترا گوهری
بشکن و از وی بنما جوهری
یعنی ازان میخرازان می خراش
آن بستان این بفشان زود باش
وان شجرتر ثمر از نور یافت
روضه یکی در شجر طور یافت
گنج معانی به ثنای خدای
بسکه برافشاند ونبودش سرای
سنگ طلب کرد که با روی زرد
گوهر خوبشکند از تاب درد
سنگ کجا ترک ادب می کند
گوهر او سنگ طلب می کند
تا گهر وی تهی از رشته گشت
لعل بخون جگر آغشته گشت
بسکه ز جوشیدن خون رنگ داشت
سنگ بفصادی گوهر گماشت
بسکه زهر زخم برد لذتی
بر گهرش سنگ نهد منتی
عرفی اگر گوهر پاکیت هست
لذت منت ببرد هر شکست
جوهر خود بشکن وعزت شمار
زمزمه امتی از وی برآر
ای ز تو آرایش وعصمت زتو
شرع مگس ران طبیعت زتو
حسن نبوت بتو زیبنده است
رنج محبت بتو دل زنده است
ناصیه فقر زمین بوس تو
عصمت ما سایه ناموس تو
مرحمتت چون گنهم بیشمار
تشنگیت چون نفسم آبدار
خنده مگر سوی تواش راه نیست
کز مزه شهد تو آگاه نیست
لب مگشا تا بر آب حیات
باز چشد تلخی لب از نبات
گر لبت افسون بمداوا دهد
از نفس مرگ مسیحا دهد
ور بمگس گرم برانی نفس
شعله بخرطوم رباید مگس
باد سلیمان چو بباغت وزید
جلوه شمشاد روان تو دید
گوشه اورنگ سلیمان گذاشت
چهره بجارو بکشی برگماشت
باغ ترا روح امین عندلیب
باد مسیح از چمنت برده طیب
آب مسیحا شده خاک رهت
تا بشتابد به تیمم گهت
نالش این بی تو دلاشوب دهر
آب من از هجر تو آشوب زهر
از حرم راز برون مانده ایم
منفعل از اهل درون مانده ایم
نعت تو از آینه ام ننگ برد
تا همه از دیده طبعم سترد
من کیم و جوهر طبعم کدام
تا برم از گوهر نعت تو نام
شوق من این بی ادبی می کند
دعوی چندین سببی می کند
عقل که باغ صفت آرای تست
تشنه زینت گری رای تست
قبض ترا نامیه مزد ورباد
باغ تو از فیض تو معمور باد
ای که دهی گنج عطارایگان
گوهر گنجینه بعرفی فشان
ور گهرش هست سزاوار گنج
لطف تو میداند و ایثار گنج
ای نگران خفته هشیار مست
شاهد معنی بعماری نشست
رقص کنان بهر وداع آمده
ناقه و محمل بسماع آمده
خیز و دو روزیش عنانگیر خیز
جمله خرابیم بتعمیر خیز
شرم ملامت برد از ننگ ما
گوهر ایمان شکند سنگ ما
هر دو از این صومعه رم کرده ایم
رو بحرمگاه عدم کرده ایم
ما سفری راهرنان در کمین
مایه ما گوهر ایمان ودین
خیز که ما را سر این کرد نیست
همره این غافله یک مرد نیست
جمله متاع از پی غارت بریم
جنس خرابی بعمارت بریم
ای تو عمارتگر مشتی خراب
وی زتو قارون زمین گنج یاب
مجلس ما تیره تر است از دماغ
نیست بگنجی نه روا شب چراغ
شرع تو آسوده در این دام چند
رنج محبت بوی آرام چند
این قمر از بهر چنین برج نیست
این گهر آرایش این درج نیست
محمل آرام بجمازه بند
زیور این مژده بآوازه بند
بسکه بره شمع دعا سوختم
گوشه محمل بنما سوختم
بسکه کنم یاد لبت گریه ناک
بی تو کشم جرعه روحی فداک
چشم من و چشمه حیوان یکی است
آب من و خون شهیدان یکی است
تا بکی از منبر ظلمت تصیب
نغمه تزویر برآرد خطیب
خیز و ترنم بپیش درفکن
وز نفست موج بگو هر فکن
صومعه آراسته اند از ریا
شرع نواست این بتماشا بیا
خیز و بر افکن ز جبینش نقاب
تا بشتاسیم شب از آفتاب
شرع تو را جمله در افزایشند
در صدد زینت و آرایشند
بسکه در افزوده در او برگ و ساز
گر بنمایم نشناسیش باز
گرچه از این طایفه پنهان به است
شرع تو چون تیغ تو عریان به است
این رربی غش که بر او نام توست
دست بدست آمدنش سکه شست
بر لب وی تازه کن این نام را
سکه نو زن زر اسلام را
ما همه رنجور و مسیحا توئی
داروی بیدردی دلها توئی
نیم دعا بهر دو عالم بس است
بل زتو آهنگ دعا هم بس است
با نفس نایب طوفان نوح
کین خس و خاشاک بروبد ز روح
با نفس مست می مرحمت
کز ره ما رفته شود معصیت
دست برآور که محل دعاست
بر نفست روح اجابت نواست
شستن آلایش مشت غبار
سهل بود بر تو چو ابر بهار
حاصل این باغ مسلم کراست
سود و زیانش که بر دغم کراست
گرچه به صد معصیت آلودهایم
چون تو شفیعی چه غم آسوده ایم
سینه عرفی که غم اندیش توست
راحتی عز تو و ریش توست
ره شفا خانه رازش بده
مرهم ناسور نوازش بده
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای نفس طبع ادب سوز شو
نغمه زنی را گهر افروز شو
هوش مصنوعی: ای نفس، با طبع و ادب خود، به نغمهسرایی بپرداز و مانند جواهری درخشان، آثار زیبایی بیافرین.
نغمه روحاللهیت ساز کن
زمزمه نعت شه آغاز کن
هوش مصنوعی: آواز روحاللهی را سر ده و با ذکر مدح و ستایش پیامبر آغاز کن.
صدرنشین شه پیغمبری
جوهریان را به گهر جوهری
هوش مصنوعی: خداوند متعال در صفحه اول کتاب آفرینش، بهترین و باارزشترین انسانها را که پیامبران هستند، در بالاترین مقام قرار داده و آنها را از دیگران ممتاز کرده است.
صیرفی گوهر ارباب درد
برده ز بس رنج کشی آب درد
هوش مصنوعی: به خاطر تحمل و رنجی که کشیدهای، حالا میتوانی به ارزش و زیبایی درونی خود پی ببری.
گوهر گنجینه فیضی گشای
جوهر آئینه معنی نمای
هوش مصنوعی: جواهر ارزشمندی که در گنجینه فیض پنهان است، در حقیقت جوهر و حقیقت آینهای را نمایان میسازد.
جوهر او سینه تنگ آشنا
گوهر او آفت سنگ آشنا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودیت و ذات شخصی، حاوی ارزش و عمقی است که تنها در دل کسانی که با او آشنایی دارند، درک میشود. ممکن است این شخص در ظاهر ساده جلوه کند، اما در واقع دارای گوهری ارزشمند و پنهان است. از سوی دیگر، آشنایی و نزدیک شدن به این افراد میتواند خطراتی نیز به همراه داشته باشد، مانند سنگی که ممکن است آسیب برساند.
گو چه شد آن سنگ ستم خیز تو
آن خزف در گهر آویز تو
هوش مصنوعی: بپرس چه شد آن سنگی که به آن ظلم و ستم میکردی، و آن شیئی که مانند رشتهای از جواهر در دستان تو آویزان بود؟
تاش بسایم بقدم زیر پای
وآنگه ازو دیده کنم سرمه سای
هوش مصنوعی: تا زمانی که پایم را روی زمین بگذارم و سپس از آنجا به دورنگاهی به چشمهایم بزنم.
بلکه بسایم نه بکام ستم
زانکه بحل میکندش از کرم
هوش مصنوعی: من به جای آنکه به خاطر ظلم و ستم کسی اقدام کنم، سعی میکنم با لطف و generosity خودم، آن را حل و فصل کنم.
گوهر خود را بشکست آزمود
جوهر او را بدو عالم نمود
هوش مصنوعی: شخصی که به آزمون و امتحان خود را میسپارد، در واقع ارزش و حقیقت وجود خود را نشان میدهد. وقتی انسان در شرایط سخت قرار میگیرد، درک بهتری از ماهیت و ویژگیهای درونیاش پیدا میکند و این ویژگیها را به جهانیان نشان میدهد.
یعنی اگر هست ترا گوهری
بشکن و از وی بنما جوهری
هوش مصنوعی: اگر در وجود تو چیزی با ارزش و نایاب وجود دارد، آن را آشکار کن و نشان بده.
یعنی ازان میخرازان می خراش
آن بستان این بفشان زود باش
هوش مصنوعی: به این معناست که از آن میخی که به زمین فرو رفته، زمین را خراش ده و درختان آن باغ را زود بروی و بپاش.
وان شجرتر ثمر از نور یافت
روضه یکی در شجر طور یافت
هوش مصنوعی: درختی که میوهاش از نور به دست آمده، مانند باغی است که درختی در کوه طور دارد و ثمرهاش را از روشنایی میگیرد.
گنج معانی به ثنای خدای
بسکه برافشاند ونبودش سرای
هوش مصنوعی: جواهرات معانی در ستایش خداوند به حدی پراکنده شدهاند که هیچ خانهای برای آنها وجود ندارد.
سنگ طلب کرد که با روی زرد
گوهر خوبشکند از تاب درد
هوش مصنوعی: سنگ خواست که با چهرهی زردش، گوهر زیبایی را از شدت درد بشکند.
سنگ کجا ترک ادب می کند
گوهر او سنگ طلب می کند
هوش مصنوعی: سنگ هیچگاه از ادب خارج نمیشود، بلکه جواهرات به دنبال سنگاند.
تا گهر وی تهی از رشته گشت
لعل بخون جگر آغشته گشت
هوش مصنوعی: وقتی که گوهر او از رشته جدا شد، لعل به خون جگر آغشته گردید.
بسکه ز جوشیدن خون رنگ داشت
سنگ بفصادی گوهر گماشت
هوش مصنوعی: به دلیل شدت و فراوانی خونریزی، رنگ سنگی که در زیر آب قرار داشت، به رنگ گوهر تغییر کرد.
بسکه زهر زخم برد لذتی
بر گهرش سنگ نهد منتی
هوش مصنوعی: تا حدی زخمها و دردها برای او تلخ و گزنده شده است که حتی بر روی جواهرش سنگینی میکند و به نوعی بار اضافی میافزاید.
عرفی اگر گوهر پاکیت هست
لذت منت ببرد هر شکست
هوش مصنوعی: اگر حقیقت و اصالت وجود دارد، پس هر بار که دچار مشکلی میشوی، از این مشکلات بهرهمند خواهی شد.
جوهر خود بشکن وعزت شمار
زمزمه امتی از وی برآر
هوش مصنوعی: خود را بشکن و ارزش خود را بگذار تا صدای امتیاز و عظمت تو بلند شود.
ای ز تو آرایش وعصمت زتو
شرع مگس ران طبیعت زتو
هوش مصنوعی: تو باعث زیبایی و پاکی هستی، شریعت از تو سرچشمه میگیرد و طبیعت نیز تحت تأثیر توست.
حسن نبوت بتو زیبنده است
رنج محبت بتو دل زنده است
هوش مصنوعی: زیبایی نبوت به تو میآید و عشق تو زندگی را در دل من تازه کرده است.
ناصیه فقر زمین بوس تو
عصمت ما سایه ناموس تو
هوش مصنوعی: فقر در واقع بر روی پیشانی زمین نشسته و تو به عنوان عصمت ما، سایهبان ناموس و حرمت ما هستی.
مرحمتت چون گنهم بیشمار
تشنگیت چون نفسم آبدار
هوش مصنوعی: محبت و مهرت همچون گنجی بیپایان است، و نیاز و longing من به تو مانند نفس کشیدن است که همیشه تشنهام.
خنده مگر سوی تواش راه نیست
کز مزه شهد تو آگاه نیست
هوش مصنوعی: خنده، مگر اینکه به سمت تو باشد، چرا که هیچ کس از طعمت، شهد تو، بیخبر است.
لب مگشا تا بر آب حیات
باز چشد تلخی لب از نبات
هوش مصنوعی: لب خود را نازک و آرام نگشایید، تا به طعم شیرین زندگی و آب حیات دست پیدا کنید و تلخی را از گیاهان تجربه نکنید.
گر لبت افسون بمداوا دهد
از نفس مرگ مسیحا دهد
هوش مصنوعی: اگر لبهای تو با سحر و جادو به درمان بپردازد، نفس تو میتواند به آدم حیات ببخشد و مرگ را به زندگی تبدیل کند.
ور بمگس گرم برانی نفس
شعله بخرطوم رباید مگس
هوش مصنوعی: اگر بر مگس ناراحت و خشمگین شوی، نفس آتشین تو میتواند آن مگس را از دمش برباید.
باد سلیمان چو بباغت وزید
جلوه شمشاد روان تو دید
هوش مصنوعی: وقتی باد سلیمان به باغ تو وزید، زیبایی و طراوت چشمانت را مشاهده کرد.
گوشه اورنگ سلیمان گذاشت
چهره بجارو بکشی برگماشت
هوش مصنوعی: در گوشهای از تخت سلیمان، چهرهای را قرار دادهاند تا با جارو بر زمین بکشند و گرد و غبار آن را پاک کنند.
باغ ترا روح امین عندلیب
باد مسیح از چمنت برده طیب
هوش مصنوعی: باغ تو مانند روحی است که در آن پرندهای خوشصدا و دلنشین زندگی میکند و نسیم لطیف از چمنهای آن، بویی معطر و دلپذیر به همراه دارد.
آب مسیحا شده خاک رهت
تا بشتابد به تیمم گهت
هوش مصنوعی: آب به قدری مقدس و پرخاصیت شده که خاک مسیر تو هم برای تیمم کردن آماده است.
نالش این بی تو دلاشوب دهر
آب من از هجر تو آشوب زهر
هوش مصنوعی: بیتابی و نالهام بیتو، زندگیام را به هم ریخته و دردی که از دوریات میکشم، مانند زهر جانم را میسوزاند.
از حرم راز برون مانده ایم
منفعل از اهل درون مانده ایم
هوش مصنوعی: ما از مکان مقدس و رازآلود بیرون ماندهایم و تحت تأثیر افرادی هستیم که درون آن جا هستند.
نعت تو از آینه ام ننگ برد
تا همه از دیده طبعم سترد
هوش مصنوعی: مدح و توصیف تو از من رفع پرده کرد و باعث شد تا همه ویژگیها و زیباییهایی که در ذهنم بود، از نظرم محو شود.
من کیم و جوهر طبعم کدام
تا برم از گوهر نعت تو نام
هوش مصنوعی: من کیستم و چه ذاتی دارم که بخواهم از ویژگیهای تو یاد کنم؟
شوق من این بی ادبی می کند
دعوی چندین سببی می کند
هوش مصنوعی: علاقه و عاشقانهام باعث میشود که بیتوجهیهایی کنم و بهانههای زیادی بیاورم.
عقل که باغ صفت آرای تست
تشنه زینت گری رای تست
هوش مصنوعی: عقل همچون باغی است که زیباییهای تو را میآراستا و همواره تشنه زینت اندیشهها و افکار توست.
قبض ترا نامیه مزد ورباد
باغ تو از فیض تو معمور باد
هوش مصنوعی: توجه و نگهداری تو به ما، مزد و پاداش ماست و باغ وجودت با برکت تو پرثمر و آباد گردد.
ای که دهی گنج عطارایگان
گوهر گنجینه بعرفی فشان
هوش مصنوعی: ای که گنج و ثروت را به آسانی به عطار میدهی، گوهر گنجینهات را به دانش و معرفت پخش کن.
ور گهرش هست سزاوار گنج
لطف تو میداند و ایثار گنج
هوش مصنوعی: اگر او لایق گنج تو باشد، لطف و بخشش تو را درک میکند و به آن ارزش میدهد.
ای نگران خفته هشیار مست
شاهد معنی بعماری نشست
هوش مصنوعی: ای نگرانِ خوابآلود که در مستی به سر میبری، به معنی و حقیقت عشق و شهود توجه کن که در حالتِ بیخبری، بسا جاها به واقعیت نزدیک میشود.
رقص کنان بهر وداع آمده
ناقه و محمل بسماع آمده
هوش مصنوعی: در حال رقص و خوشحالی، شتر و کالسکه برای خداحافظی آمدهاند و صدای موسیقی به گوش میرسد.
خیز و دو روزیش عنانگیر خیز
جمله خرابیم بتعمیر خیز
هوش مصنوعی: بپا خیز و دمی را که در اختیار داری غنیمت شمار، زیرا که همه ما در حال نقصان و آسیب هستیم و نیاز به اصلاح داریم.
شرم ملامت برد از ننگ ما
گوهر ایمان شکند سنگ ما
هوش مصنوعی: شرم و عیبجویی از ننگ و رسوایی ما باعث شده تا ارزش ایمان ما در برابر مشکلات و سختیها کاهش یابد.
هر دو از این صومعه رم کرده ایم
رو بحرمگاه عدم کرده ایم
هوش مصنوعی: ما هر دو از این مکان دور شدهایم و به جایی وصل شدهایم که در آن وجودی نیست.
ما سفری راهرنان در کمین
مایه ما گوهر ایمان ودین
هوش مصنوعی: ما در سفر زندگی دقت و توجه داریم، زیرا ایمان و دین ما گنجینههای باارزشی هستند.
خیز که ما را سر این کرد نیست
همره این غافله یک مرد نیست
هوش مصنوعی: برخیز و حرکت کن، چراکه در این سفر همراهی با ما نیست، هیچکس در این کاروان نیست.
جمله متاع از پی غارت بریم
جنس خرابی بعمارت بریم
هوش مصنوعی: تمامی کالاها را برای غارت میبریم، جنس و محصولات خراب را به سوی ساختمان و بناهای ناپایدار میآوریم.
ای تو عمارتگر مشتی خراب
وی زتو قارون زمین گنج یاب
هوش مصنوعی: ای سازندهای که فقط به ساختن خرابیها مشغولی، در حالی که از تو کسی چون قارون، ثروت زمین را پیدا میکند.
مجلس ما تیره تر است از دماغ
نیست بگنجی نه روا شب چراغ
هوش مصنوعی: مجلس ما به قدری تاریک و گرفته است که حتی نمیتوان در آن جایی برای دمیدن چراغ پیدا کرد.
شرع تو آسوده در این دام چند
رنج محبت بوی آرام چند
هوش مصنوعی: در این بیته به این نکته اشاره شده که قوانین و اصول دین در دنیای پر از چالشهای عشق و محبت، راحت و بیدغدغه نیست. در واقع، بوی آرامش در این عالم پر از درد و رنج ناشی از عشق، به سختی یافت میشود.
این قمر از بهر چنین برج نیست
این گهر آرایش این درج نیست
هوش مصنوعی: این ماه به خاطر چنین ستارهای نیست، این گوهر ارزشمند برای این جایگاه نیست.
محمل آرام بجمازه بند
زیور این مژده بآوازه بند
هوش مصنوعی: حمل و نقل آرام و مطمئنی که با خود، زینتbeauty و زیبایی به همراه دارد، این خوش خبری را به همه اعلام میکند.
بسکه بره شمع دعا سوختم
گوشه محمل بنما سوختم
هوش مصنوعی: به خاطر دعا کردن و التماس کردن زیاد، در گوشهای از محمل، نشان میدهم که چقدر من سوخته و داغان شدم.
بسکه کنم یاد لبت گریه ناک
بی تو کشم جرعه روحی فداک
هوش مصنوعی: به خاطر یاد لبهای تو به شدت گریه میکنم، و بیتو هر لحظهای که میگذرد، برایم مانند جرعهای از جانم ارزشمند است.
چشم من و چشمه حیوان یکی است
آب من و خون شهیدان یکی است
هوش مصنوعی: چشم من و چشمه حیوان هر دو به یکدیگر وابستهاند و در واقع نشاندهندهی زندگی هستند. همچنین، آب من که زندگیبخش است و خون شهیدان که نماد فداکاری و جانفشانی است، هر دو به هم مرتبط و یکسانند.
تا بکی از منبر ظلمت تصیب
نغمه تزویر برآرد خطیب
هوش مصنوعی: تا کی باید از منبر تاریکی، خطیبی صدای تقلب و فریب را بلند کند؟
خیز و ترنم بپیش درفکن
وز نفست موج بگو هر فکن
هوش مصنوعی: بیا بایست و آواز سر بده، و از وجودت نغمهای جالب و زیبا برآور.
صومعه آراسته اند از ریا
شرع نواست این بتماشا بیا
هوش مصنوعی: صومعهها را با ریا و تظاهر به زیبایی آراستهاند، این محل در واقع نمایشی از دینداری است. بیا و تماشا کن!
خیز و بر افکن ز جبینش نقاب
تا بشتاسیم شب از آفتاب
هوش مصنوعی: برخیز و روبندهاش را کنار بزن تا شب را از روز بشناسیم.
شرع تو را جمله در افزایشند
در صدد زینت و آرایشند
هوش مصنوعی: قانون و اصول تو همه به دنبال افزایش و بهبود هستند و در تلاشاند که زیبایی و تزئیناتی به همراه داشته باشند.
بسکه در افزوده در او برگ و ساز
گر بنمایم نشناسیش باز
هوش مصنوعی: بسیار زیاد بر آن درخت برگ و میوه اضافه شده، که اگر آن را نشان دهم، تو او را دوباره نمیشناسی.
گرچه از این طایفه پنهان به است
شرع تو چون تیغ تو عریان به است
هوش مصنوعی: هرچند بهتر است از این گروه پنهان بمانیم، اما حقوق و اصول تو مانند شمشیرت آشکار است و نیاز به پنهانکاری ندارد.
این رربی غش که بر او نام توست
دست بدست آمدنش سکه شست
هوش مصنوعی: این دوازی که نام تو را بر خود دارد، مانند سکهای است که دست به دست میچرخد.
بر لب وی تازه کن این نام را
سکه نو زن زر اسلام را
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که بر لب او، نامی را تازه و نو بکار ببر، همانند سکهای که تازه ضرب شده است و نشاندهندهی زر و ارزش اسلام باشد.
ما همه رنجور و مسیحا توئی
داروی بیدردی دلها توئی
هوش مصنوعی: ما همه در زحمت و درد هستیم، ولی تو مایه آرامش و درمان دلهای بیدردی.
نیم دعا بهر دو عالم بس است
بل زتو آهنگ دعا هم بس است
هوش مصنوعی: نصف دعا برای دو جهان کافی است، اما حتی نیازی به دعا از سمت تو هم نیست.
با نفس نایب طوفان نوح
کین خس و خاشاک بروبد ز روح
هوش مصنوعی: با نفس من، مانند طوفان نوح، تمام زبالهها و ناپاکیها را از روح میزدا؛ یعنی تلاش میکنم تا هر چه که ناخالصی و برجای مانده بر روح است، پاکسازی شود.
با نفس مست می مرحمت
کز ره ما رفته شود معصیت
هوش مصنوعی: با نفسی که از مستی و شادی سرشار است، لطف و رحمت تو میتواند گناهان ما را که به واسطه دوری از تو ایجاد شده است، بخشوده و جبران کند.
دست برآور که محل دعاست
بر نفست روح اجابت نواست
هوش مصنوعی: دستت را بلند کن، زیرا اینجا مکان دعاست و روح تو باعث میشود که دعایت پذیرفته شود.
شستن آلایش مشت غبار
سهل بود بر تو چو ابر بهار
هوش مصنوعی: شستن غبار از دست تو آسان است، مانند بارانی که در بهار میبارد.
حاصل این باغ مسلم کراست
سود و زیانش که بر دغم کراست
هوش مصنوعی: این باغ نتیجهاش بر عهدهی چه کسی است و سود و زیانش به چه کسی بازمیگردد؟
گرچه به صد معصیت آلودهایم
چون تو شفیعی چه غم آسوده ایم
هوش مصنوعی: اگرچه ما به هزاران گناه دچار هستیم، اما وجود تو به عنوان شفیع ما، باعث شده که از این وضعیت نگران نباشیم.
سینه عرفی که غم اندیش توست
راحتی عز تو و ریش توست
هوش مصنوعی: دل عرفی فقط به فکر غم های توست و آرامش آن در درد و رنجی است که بر تو میگذرد.
ره شفا خانه رازش بده
مرهم ناسور نوازش بده
هوش مصنوعی: به من نشان بده که چطور میتوانم از رازهای شفا و درمان آگاهی پیدا کنم و با محبت و نوازش، زخمها و دردهای عمیق را التیام بخشم.
حاشیه ها
1402/03/30 09:05
یزدانپناه عسکری
68- ما همه رنجور و مسیحا توئی داروی بیدردی دلها توئی
69- نیم دعا بهر دو عالم بس است بل زتو آهنگ دعا هم بس است
***
[عین القضات همدانی]
آهنگ دعا چون از هیکل برآید گره ها را که فلک بسته بود بگشاید . (*)
[یزدانپناه عسکری]
آهنگ دعا و اطمینان از بر آورده شدن تصمیمات تجریدی توسط اراده فیوضات حق.
* - نامه های عین القضات همدانی ج3 به اهتمام دکترعلینقی منزوی –دکتر عفیف عسیران .تهران: انتشارات اساطیر 1377- ص 422
12:24