گنجور

شمارهٔ ۷ - معراج

ساعتی اندوده بنور عطا
خلوتیان حرم کبریا
مژده رساند بر روح الامین
کی تو بشارت بر سلطان دین
کوس بشارت بلب بام بر
مژده بارایش آرام بر
نرم ببالین وی اندر شتاب
تا نزندناگه از آغوش خواب
هان نکنی کز پی بیداریش
لب بگشائی بطلبکاریش
دمبدم آهسته ترا باغ جان
دامن ریحان عطا برفشان
از اثر بوی که داند چه بوست
خود بگشاید مژه خواب دوست
چون مژه رانیم گشادی دهد
دیده او عرض سوادی دهد
بلبل وحیی بترنم در آی
برچمنش آنچه توان میسرای
وانگه ازین شیوه عنان بازکش
رخت بآرامگه راز کش
با نفس گرم بجوش وبگوی
خیز که ایزد کندت جستجوی
امر چنین است بجان آفرین
کز قدمت عرش شود بوسه چین
پیش بر این مرکب گردون شتاب
ترک ادب گیر و بگیرش رکاب
غاشیه بر دوش بیاور عنان
باز ممان از جلوش ناتوان
روح امین برگ بشارت گرفت
بال بهم برزد و رخصت گرفت
کرد وداع فلک لاجورد
قاعده مژده بری پیشه کرد
سایه طوبی طلبید از بهشت
مردمک دیده بحورا نوشت
وانگه از آن غالیه بو تار و پود
بافت یکی نغز حریر کبود
زان بطرازید شب عنبرین
برقعی افکند بروی زمین
تا نکند دیده آلوده باز
بهره نگیرد ز تماشای راز
لیک ز کامش چو بود بوسه گیر
برقع وی گردد از آنخوش حریر
نوری از آن صبح جبین برگرفت
سنبل شب در چمن تر گرفت
داد بهنجار اشارت عنان
گشت بر آن باغ ترنم فشان
خانه فروشانه برفتن شتافت
آستن افشان برتوسن شتافت
توسن کرسی کفن عرش ساق
نام وی از عالم بالا براق
گرم روشترز دعای مسیح
نرم عنان ترز کلام فصیح
یک نفس اندیشه سرعت فشان
گر بوی از جهل شود همعنان
گرچه مرا جیش بود معنوی
تب کند از علت چابک روی
گر بوی افتد نظرش در گداز
فوت شود و هم برنج دراز
کرد لبالب چوشد آرام یاب
دامن آرام درنگ شتاب
تا رود آسوده تر اندر هوا
تا بفلک بود سراسر جلا
جاذبه نسبت دریای جود
چشمه نور از دل ظلمت ربود
از در این صومعه تا اوج عرش
زیر قدم عزت معراج فرش
برد بمیدان فلک تر کتاز
بست بتوسن ز قمر طبل باز
زد بقدمگاه عطارد قدم
باز تراشید ز حورش قلم
زهره رامش گر حوری نژاد
از نفسش عود برآتش نهاد
کرد بمیدان چهارم شتاب
مهر مسیحا ببرید آفتاب
حلم وی از بهر دل کج نهاد
دشنه بهرام بشهد آب داد
مشتری آوازه وصلش شنفت
گرد ره وی بمصلی برفت
جعد معنبر بزحل برفشاند
گوهر دل در ته عنبر نشاند
در قدمش تا نهمین آسمان
ثابت و سیاره جواهر نشان
نور برون آمده از هر دو بال
رفت بقربانگه عید وصال
بهر سجود ره او توامان
صد سرش از هربن موشد عیان
چون سرطان بوسه ز پایش ربود
چشمه حیوان ز سرابش گشود
چون اسد آن شیر ژیانرا بدید
دست بدندان تحیر گزید
سایه آن جعد که دل می فشاند
در چمن سنبله سنبل نشاند
سایه جاهش چو بمیزان فتاد
در سفر تحت ثری رو نهاد
نیش ستم در دل عقرب شکست
بر اثرش راه نحوست ببست
ناوکش از قوس چنان تیز جست
کز جگر جدی سبک خیز جست
بسکه بتعجیل فرس می جهاند
شربتی از دلو ننوشید و راند
حوت از آن چشمه نو آلوده گشت
وزالم تشنگی آسوده گشت
از نهمین منظره چون بر گذشت
بارگه عرش پر از مژده گشت
هر که بهودج بریش خاص بود
در ره آن مرحله رقاص بود
یکدو قدم با قدم خویش رفت
تا بدر عرش برین پیش رفت
سدره سراسیمه زغوغای نور
قوطه زنان عرش بدریای نور
مانده نه بروجه مسافت قدم
زان سوی هستی برون از عدم
نیستی و هستی از آن پایه دور
وز قدم نور لب سایه دور
سود و زیان مانده بطاق عدم
هستی خود هشته در اول قدم
از می نابود مکان مست گشت
شعله بازار جهت پست گشت
پای طبیعت ره دامن گرفت
مرغ تن افتاد طپیدن گرفت
از حرم ایزدی آمد ندای
کی گهر گنج الهی در آی
آن بروش محرم دلهای ریش
عزم درون کرد ادب پیش پیش
رعشه بر اندام زتاب حیا
شسته قدمها بگلاب حیا
رفت و ببوسید لب استان
رفت بمژگان زدرش گردجان
با نفسی از دل خود گرم تر
کرد سلامی زادب نرم تر
بنده نوازانه جوابیش گفت
تا برمسند رهش از گرد رفت
عطر فشان رفت بنزدیک مهد
عزت آن بست به آن دره عهد
چهره بر آن سدره نیاسودنی
هر سر مو دیده بگشودنی
لیک چو در وصل نگنجد حجاب
یافت ز رویت چمن دیده آب
دیده خود دید و بسی نغز دید
زان بتماشا نتوان مغز دید
صاف شراب ازلی در کشید
نوبتی آن لب گویا شنید
آن که بود امتش اما بنام
آن که بود امتی وی حرام
مرحمت عام بجوش آمدش
مرغ شفاعت بخروش آمدش
دل چو ادب دست نشان حیا
لب چو اثر غوطه زنان در دعا
هر صنمی کز طلبش رو نمود
بوس اجابت زلبش در ربود
مرهمی آورد فرا درد ما
ذیل گنه پاک شد از گرد ما
معصیت ما همه آلوده کرد
لیک همان گوش بفرموده کرد
زمزمه انجمن کبریا
بهر تو آهسته بگویم بیا
وه که سراسیمه شد اندیشه ام
هرزه در آئیست دگر پیشه ام
عرفی از این ذروه بیا برمتاز
گرم عنانی تو و بس در متاز
طبع بسی بی ادبی می کند
خلوت یزدان طلبی می کند
بی ادبی را گهر افروز گشت
بانگ بر اوزن که ادب سوز گشت
مصلحت این است که مانی بجای
ای قدم طبع بلغزیدن آی
چون شه دین تحفه خلوت گرفت
شد گهر افشان و اجازت گرفت
روبره آورد و سبک تاز گشت
چون بحرم رفت همان باز گشت
بستر خود چون بنشست از سماع
گر مترک یافت ز وقت وداع
هر قدمی تا در آرامگاه
معتکفی بوسه فشاندی براه
روح امین نیز که وامانده بود
بوسه بهر گام بر افشانده بود
بود برآشفته از این تیره فرش
زان طلب دوست ربودش بعرش
دامن خلوت بمیان بر زده
عرش در آید ز درش سر زده
آستن افشانده برین دامگاه
بسکه سبک رانده بآرامگاه
عرفی اگر هست براقت بزین
مانده نشان قدم اینک ببین
بر اثر رهرو معراج راز
گرم عنان شود وسه میدان بتاز
گر به مقامی رسی آنجا بمیر
ور نرسی خود به تمنا بمیر

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساعتی اندوده بنور عطا
خلوتیان حرم کبریا
هوش مصنوعی: مدتی در نور رحمت و بخشش خداوند غرق شدم و از حال و هوای افرادی که در حریم بزرگ او قرار دارند، باخبر شدم.
مژده رساند بر روح الامین
کی تو بشارت بر سلطان دین
هوش مصنوعی: خداوند پیام خوشی را به فرشته وحی فرستاد که تو، پیام‌آور، بشارتی برای پیشوای دین خواهی بود.
کوس بشارت بلب بام بر
مژده بارایش آرام بر
هوش مصنوعی: زنگ بلبلان در بام خانه به صدای خوشی به گوش می‌رسد و نوید بارش باران را به آرامی می‌دهد.
نرم ببالین وی اندر شتاب
تا نزندناگه از آغوش خواب
هوش مصنوعی: باید آرام و با احتیاط به بالین او نزدیک شوی تا ناگهان از خواب برخیزد و دچار تکان نشود.
هان نکنی کز پی بیداریش
لب بگشائی بطلبکاریش
هوش مصنوعی: تو را از خواب بیدار نکند، اگر به دنبال حاجت او هستی، لب به گفتگو نمی‌گشائی.
دمبدم آهسته ترا باغ جان
دامن ریحان عطا برفشان
هوش مصنوعی: هر لحظه به آرامی برای تو، باغ جانم را مثل دامن ریحان پر از نعمت می‌افشانم.
از اثر بوی که داند چه بوست
خود بگشاید مژه خواب دوست
هوش مصنوعی: بوی خاصی که در فضا منتشر شده به کسی اجازه می‌دهد تا به خواب دوستش پی ببرد و آن را درک کند.
چون مژه رانیم گشادی دهد
دیده او عرض سوادی دهد
هوش مصنوعی: وقتی مژه‌ها را به آرامی حرکت می‌دهیم، چشمان او وسعت و گشایش بیشتری پیدا می‌کنند.
بلبل وحیی بترنم در آی
برچمنش آنچه توان میسرای
هوش مصنوعی: بلبل وحی در باغی زیبا و خوشبو آواز می‌خواند. او می‌خواهد هر آنچه که در توان دارد، بخواند و شادی و زیبایی را به فضای اطرافش هدیه کند.
وانگه ازین شیوه عنان بازکش
رخت بآرامگه راز کش
هوش مصنوعی: سپس از این روش دست بردار و با آرامش به مکان راز و رمز برو.
با نفس گرم بجوش وبگوی
خیز که ایزد کندت جستجوی
هوش مصنوعی: با نفس گرم خود فعالیت کن و بگو که برخیز، زیرا خداوند تو را جستجو می‌کند.
امر چنین است بجان آفرین
کز قدمت عرش شود بوسه چین
هوش مصنوعی: این مسئله به این شکل است که روحی که از سوی آفریننده آمده، به قدری باارزش است که حتی تخت الهی هم به آن احترام می‌گذارد و به نوعی به آن ادای احترام می‌کند.
پیش بر این مرکب گردون شتاب
ترک ادب گیر و بگیرش رکاب
هوش مصنوعی: به جلو برو و در این مسیر پرهیجان، آداب و رسم‌ها را فراموش نکن و محکم به دوچرخه‌ات بچسب.
غاشیه بر دوش بیاور عنان
باز ممان از جلوش ناتوان
هوش مصنوعی: بار غم را بر دوش بگذار و کنترلش را رها نکن، چرا که از پیش رو ناتوانی بر تو چیره خواهد شد.
روح امین برگ بشارت گرفت
بال بهم برزد و رخصت گرفت
هوش مصنوعی: روح پاک و امین پیام خوشی را دریافت کرد و با شوق و شادی به پرواز درآمد و اجازه رفتن پیدا کرد.
کرد وداع فلک لاجورد
قاعده مژده بری پیشه کرد
هوش مصنوعی: زمان وداع، آسمان به رنگ آبی در آمده و نشان از خوشحالی و بشارت دارد.
سایه طوبی طلبید از بهشت
مردمک دیده بحورا نوشت
هوش مصنوعی: سایه درخت طوبی را از بهشت خواست و در چشمش به رنگ آبی دریا نوشت.
وانگه از آن غالیه بو تار و پود
بافت یکی نغز حریر کبود
هوش مصنوعی: سپس از آن پارچه‌ای زیبا و باکیفیت به رنگ آبی روشن بافته شد.
زان بطرازید شب عنبرین
برقعی افکند بروی زمین
هوش مصنوعی: از آسمان تاریک، بوی خوش و دل‌انگیز عطر مانند شب، با هاله‌ای زیبا بر روی زمین فرو افتاده است.
تا نکند دیده آلوده باز
بهره نگیرد ز تماشای راز
هوش مصنوعی: اگر چشمان آلوده باز شوند، دیگر از تماشای راز و زیبایی‌ها چیزی نخواهند برداشت.
لیک ز کامش چو بود بوسه گیر
برقع وی گردد از آنخوش حریر
هوش مصنوعی: اما وقتی که او لب‌هایش را به کام می‌آورد، بوسه‌اش مانند حریری لطیف و خوشایند می‌شود.
نوری از آن صبح جبین برگرفت
سنبل شب در چمن تر گرفت
هوش مصنوعی: نوری از آن صبح به چهره گل‌ها تابید و سنبل‌های شب در چمن، رطوبت صبح را جذب کردند.
داد بهنجار اشارت عنان
گشت بر آن باغ ترنم فشان
هوش مصنوعی: تکانه‌ای مناسب و زیبا، باعث شد که کنترل و راهبری بر آن باغ موزون و پر از آواز ایجاد شود.
خانه فروشانه برفتن شتافت
آستن افشان برتوسن شتافت
هوش مصنوعی: فروشنده خانه با سرعت راهی شد، در حینی که آستینش را بر روی دوش خود افشان کرده بود.
توسن کرسی کفن عرش ساق
نام وی از عالم بالا براق
هوش مصنوعی: اسب تندرویی که درختان کنار عرش را می‌برد و نام او از آسمان‌ها، هم چون ستاره‌ای درخشان است.
گرم روشترز دعای مسیح
نرم عنان ترز کلام فصیح
هوش مصنوعی: اگر دعا و نیایش مسیح، از روشنی بیشتری برخوردار باشد، سخنانی که به نرمی و با مهارت بیان می‌شوند، اثر بیشتری خواهند داشت.
یک نفس اندیشه سرعت فشان
گر بوی از جهل شود همعنان
هوش مصنوعی: با یک نفس و اندیشه، اگر به تفکر و سرعت بپردازیم، ممکن است بوی جهل و نادانی را حس کنیم که در کنار ما قرار دارد.
گرچه مرا جیش بود معنوی
تب کند از علت چابک روی
هوش مصنوعی: اگرچه من در وضعیت روحانی خوبی نیستم، ولی به خاطر رنگ و زیبایی و تحرک تو دلم می‌تپد.
گر بوی افتد نظرش در گداز
فوت شود و هم برنج دراز
هوش مصنوعی: اگر بویی به بینی او برسد، تمام آنچه دارد از دست خواهد داد و حتی برنج بلند هم از بین می‌رود.
کرد لبالب چوشد آرام یاب
دامن آرام درنگ شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که در دل آرامش برقرار می‌شود، تلاش نکن که به سرعت به مقصد برسی؛ زیرا در زندگی، گاهی باید به آرامی و با تفکر پیش رفت.
تا رود آسوده تر اندر هوا
تا بفلک بود سراسر جلا
هوش مصنوعی: تا زمانی که رود در آسمان آرام‌تر جریان دارد، زمین نیز درخشان‌تر و زیباتر خواهد بود.
جاذبه نسبت دریای جود
چشمه نور از دل ظلمت ربود
هوش مصنوعی: جاذبه دریای بخشش، نور را از قلب تاریکی خارج کرد.
از در این صومعه تا اوج عرش
زیر قدم عزت معراج فرش
هوش مصنوعی: از در این صومعه تا بالاترین نقطه آسمان، زیرپای عزت و شکوهی که انسان به آن می‌رسد، فرشی گسترده شده است.
برد بمیدان فلک تر کتاز
بست بتوسن ز قمر طبل باز
هوش مصنوعی: به میدان آسمان برو و کمر خود را محکم ببند تا با صدای ماه، طبل نبرد را به صدا درآوری.
زد بقدمگاه عطارد قدم
باز تراشید ز حورش قلم
هوش مصنوعی: با قدم‌های خود نشان‌هایی از زیبایی و درخشش آفریدم، مانند قلمی که بر روی خورشید می‌نویسد.
زهره رامش گر حوری نژاد
از نفسش عود برآتش نهاد
هوش مصنوعی: زهره، نوازنده‌ای که از نژاد حوریان است، با نفسش بویی همچون عود را به آتش می‌زند.
کرد بمیدان چهارم شتاب
مهر مسیحا ببرید آفتاب
هوش مصنوعی: مهر مسیحا با شتاب به میدان چهارم آمد و آفتاب را برداشت.
حلم وی از بهر دل کج نهاد
دشنه بهرام بشهد آب داد
هوش مصنوعی: حلم او به خاطر دل، باعث شد که شمشیر بهرام را به آب ببخشد.
مشتری آوازه وصلش شنفت
گرد ره وی بمصلی برفت
هوش مصنوعی: مشتری صدای وصال او را شنید و به سوی او رفت تا در محل ملاقاتش حاضر شود.
جعد معنبر بزحل برفشاند
گوهر دل در ته عنبر نشاند
هوش مصنوعی: موهای درخشان و زیبا، همچون عطر دل‌انگیز در عمق عنبر قرار گرفته و آن را زینت می‌بخشد.
در قدمش تا نهمین آسمان
ثابت و سیاره جواهر نشان
هوش مصنوعی: در نزدیکی او، انسان آن‌قدر شگفت‌انگیز و باارزش است که به هر جا که می‌رود، زیبایی و درخشش خاصی را به همراه دارد.
نور برون آمده از هر دو بال
رفت بقربانگه عید وصال
هوش مصنوعی: نور و روشنی که از هر دو بال پرنده‌ای بیرون آمده، به سمت مکان مقدس جشن وصال پرواز کرده است.
بهر سجود ره او توامان
صد سرش از هربن موشد عیان
هوش مصنوعی: برای سجده کردن به درگاه او، صدها سر از هر مویی به وضوح نمایان است.
چون سرطان بوسه ز پایش ربود
چشمه حیوان ز سرابش گشود
هوش مصنوعی: وقتی که سرطان (نوعی بیماری) او را به زمین انداخت، چشمه زندگی از خواب و سردرگمی‌اش بیدار شد.
چون اسد آن شیر ژیانرا بدید
دست بدندان تحیر گزید
هوش مصنوعی: زمانی که آن شیر بزرگ و نیرومند را دید، از شدت حیرت و ترس دندان‌هایش را به هم فشرد و دستش را به دندانش نزدیک کرد.
سایه آن جعد که دل می فشاند
در چمن سنبله سنبل نشاند
هوش مصنوعی: سایه آن موهای زیبا که دل را به درد می‌آورد، در باغی که سبزه‌ها و گل‌ها ایستاده‌اند، نشسته است.
سایه جاهش چو بمیزان فتاد
در سفر تحت ثری رو نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که سایه‌اش به زمین افتاد و در سفر به زیر آسمان آبی قرار گرفت، معنای خاصی از حضورش را به نمایش گذاشت.
نیش ستم در دل عقرب شکست
بر اثرش راه نحوست ببست
هوش مصنوعی: عقرب درد و زخم ستم را احساس کرد و اینجا راه بدبختی را برایش بست.
ناوکش از قوس چنان تیز جست
کز جگر جدی سبک خیز جست
هوش مصنوعی: تیرانداز از کمان خود تیر تیزی پرتاب کرد که به راحتی از میان دل جدی (قوچ) عبور کرد و آن را به جست و خیز واداشت.
بسکه بتعجیل فرس می جهاند
شربتی از دلو ننوشید و راند
هوش مصنوعی: به خاطر شتاب و عجله‌ای که داشت، فرصتی برای نوشیدن آب از دلو پیدا نکرد و به راه ادامه داد.
حوت از آن چشمه نو آلوده گشت
وزالم تشنگی آسوده گشت
هوش مصنوعی: ماهی از چشمه‌ای جدید و پاک آلوده شد و از ظلم و ستم تشنگی رهایی یافت.
از نهمین منظره چون بر گذشت
بارگه عرش پر از مژده گشت
هوش مصنوعی: وقتی از نهمین نما عبور کرد، آسمان پر از خبرهای خوش شد.
هر که بهودج بریش خاص بود
در ره آن مرحله رقاص بود
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر تکامل و پیشرفت قرار گیرد، به سادگی و زیبایی در این راه رقصان و شاداب خواهد بود.
یکدو قدم با قدم خویش رفت
تا بدر عرش برین پیش رفت
هوش مصنوعی: او به‌طور هماهنگ و هم‌قدم با خود پیش می‌رود تا به عرش بالا و مقام والای خود دست پیدا کند.
سدره سراسیمه زغوغای نور
قوطه زنان عرش بدریای نور
هوش مصنوعی: سدره (درختی در آسمان) به شدت از روشنایی و نور اطراف خود مضطرب و پرسر و صداست، در حالی که در عرش (سکوی ویژه‌ای در آسمان) در بستر دریاچه‌ای از نور غوطه‌ور است.
مانده نه بروجه مسافت قدم
زان سوی هستی برون از عدم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمانی که از عدم بیرون می‌آییم و به سوی وجود می‌رویم، دیگر چیزی از مسافت و فاصله باقی نمی‌ماند. به عبارتی، در این سفر به سمت وجود، هیچ مانعی وجود ندارد و همه چیز به هم پیوسته است.
نیستی و هستی از آن پایه دور
وز قدم نور لب سایه دور
هوش مصنوعی: حضور و عدم، به یکدیگر نزدیک هستند و تو با قدم‌های نورانی‌ات، از سایه‌ها دور می‌مانی.
سود و زیان مانده بطاق عدم
هستی خود هشته در اول قدم
هوش مصنوعی: سود و زیان در جهان هستی به سرنوشت و توانایی های فرد بستگی دارد و در آغاز مسیر زندگی، این مسائل هنوز مورد توجه قرار نگرفته‌اند.
از می نابود مکان مست گشت
شعله بازار جهت پست گشت
هوش مصنوعی: از شراب ناب، فردی به حالت مستی دچار شد و به همین دلیل، بازار به سمت تنزل و کاهش کیفیت رفت.
پای طبیعت ره دامن گرفت
مرغ تن افتاد طپیدن گرفت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از دامن طبیعت پایین آمده، دیگر قادر به پرواز نیست و فقط به طور بی‌هدف و ناآرام بر زمین می‌تپد.
از حرم ایزدی آمد ندای
کی گهر گنج الهی در آی
هوش مصنوعی: ندای الهی از حرم مقدس به گوش می‌رسد؛ پس به درون بیایید، زیرا گنجینه‌ای از ارزش‌های معنوی در انتظار شماست.
آن بروش محرم دلهای ریش
عزم درون کرد ادب پیش پیش
هوش مصنوعی: مرد محرم و رازدار دل‌ها، با نیتی قوی و اراده‌ای راسخ، به شیوه‌ای مؤدبانه جلو می‌رود و به مقاصد خود می‌رسد.
رعشه بر اندام زتاب حیا
شسته قدمها بگلاب حیا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که بر اثر احساس حیا و شرم، اندام شخصی لرزان و متزلزل می‌شود. گام‌های او تحت تأثیر همین احساس، نرم و لطیف مانند گل به نظر می‌رسد. به‌طور کلی، این تصویر به زیبایی و ظرافت حیا اشاره دارد که باعث می‌شود فرد در حرکاتش دقت و احتیاط بیشتری نشان دهد.
رفت و ببوسید لب استان
رفت بمژگان زدرش گردجان
هوش مصنوعی: او رفت و لب‌های او را بوسید و با اشک‌هایش به چشمانش نگا کرد.
با نفسی از دل خود گرم تر
کرد سلامی زادب نرم تر
هوش مصنوعی: با یک نفس از عمق دل، سلامی را گرم‌تر کرد و زبانی نرم‌تر از آن را بیان کرد.
بنده نوازانه جوابیش گفت
تا برمسند رهش از گرد رفت
هوش مصنوعی: او با محبت و مهربانی به من پاسخ داد تا بتواند از مشکلات و سختی‌ها عبور کند و به هدفش برسد.
عطر فشان رفت بنزدیک مهد
عزت آن بست به آن دره عهد
هوش مصنوعی: شخصی با عطر خوشی به نزد مهدی (منزلت) و مکانی که نماد عزت و مقام است، رفت و در آنجا با وعده و پیمان بست.
چهره بر آن سدره نیاسودنی
هر سر مو دیده بگشودنی
هوش مصنوعی: صورت من از آن درخت نمی‌تواند خاموش بماند، هر تار مویی که دارم، در نگاه تماشا باز می‌شود.
لیک چو در وصل نگنجد حجاب
یافت ز رویت چمن دیده آب
هوش مصنوعی: اما وقتی که در پیوند با تو پرده‌ای وجود نداشته باشد، از روی تو چشمانم مانند چمن، رگه‌هایی از آب می‌یابد.
دیده خود دید و بسی نغز دید
زان بتماشا نتوان مغز دید
هوش مصنوعی: چشم خود چیزهای زیبا و دلربایی را دید، اما از آن تماشا نتوانست به عمق و درک آن‌ها برسد.
صاف شراب ازلی در کشید
نوبتی آن لب گویا شنید
هوش مصنوعی: با یک دور خالی از شراب جاودانی، لب گویا نوبتی از زیبایی را شنید.
آن که بود امتش اما بنام
آن که بود امتی وی حرام
هوش مصنوعی: کسی که خودش از پیروان و مریدان یک مکتب یا اندیشه است، اما به نام کسی که پیرو آن مکتب نیست، به او نسبت داده می‌شود، این کار نادرست و ناپسند است.
مرحمت عام بجوش آمدش
مرغ شفاعت بخروش آمدش
هوش مصنوعی: نعمت و رحمت فراوان به او رسید و در این حال، اژدهای شفاعت به حرکت درآمد.
دل چو ادب دست نشان حیا
لب چو اثر غوطه زنان در دعا
هوش مصنوعی: دل به خاطر ادب، مانند دستانی که نشانه‌ای از حیا دارند، و لب‌ها هم مانند آثاری هستند که در دعا غوطه‌ور می‌شوند.
هر صنمی کز طلبش رو نمود
بوس اجابت زلبش در ربود
هوش مصنوعی: هر نوع زیبایی که از آن خواسته شود، لبانی که پاسخ مثبت به آن خواسته بدهند، آن زیبایی را به دست می‌آورد.
مرهمی آورد فرا درد ما
ذیل گنه پاک شد از گرد ما
هوش مصنوعی: دارویی به درد ما می‌رسد که به واسطه‌ی پاکی گناهانمان، از آلودگی‌ها رهایی یافته‌ایم.
معصیت ما همه آلوده کرد
لیک همان گوش بفرموده کرد
هوش مصنوعی: ما با گناهان‌مان همه چیز را خراب کرده‌ایم، اما همان گوش که به دعوت و فرمان خداوند گوش داده، در نهایت فرمانبردار باقی مانده است.
زمزمه انجمن کبریا
بهر تو آهسته بگویم بیا
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد که صدای زنده و رازآلودی از یک جمع بزرگ به تو می‌گوید که به آرامی دعوتت می‌کند تا بیایی. در واقع، به نظر می‌رسد که یک فراخوان یا دعوت ناب و معنوی برای پیوستن به جمعی خاص است.
وه که سراسیمه شد اندیشه ام
هرزه در آئیست دگر پیشه ام
هوش مصنوعی: این بیت نشان می‌دهد که ذهن من در حالت آشفتگی قرار گرفته و فکرهایم بی‌هدف و پراکنده شده‌اند. به نظر می‌رسد در حال تجربه یک تغییر در وضعیت یا مسیر زندگی‌ام هستم.
عرفی از این ذروه بیا برمتاز
گرم عنانی تو و بس در متاز
هوش مصنوعی: از اوج قله‌ها به جلو بیا و با شتاب حرکت کن، تو تنها به خاطر سرعت و توانایی خودت در پیش‌رفتی.
طبع بسی بی ادبی می کند
خلوت یزدان طلبی می کند
هوش مصنوعی: نفس انسان به طور طبیعی بی ادبانه رفتار می‌کند و به دنبال ارتباط با حقیقت الهی و معنوی است.
بی ادبی را گهر افروز گشت
بانگ بر اوزن که ادب سوز گشت
هوش مصنوعی: فقدان ادب تبدیل به جواهر درخشان شد، در حالی که صداهای بی‌ادبی بر او افروخته شد و به آتش ادب آسیب رساند.
مصلحت این است که مانی بجای
ای قدم طبع بلغزیدن آی
هوش مصنوعی: بهتر است که مانی به جای قدم زدن، به ورطه‌ی رقص و اشتباه بیفتد.
چون شه دین تحفه خلوت گرفت
شد گهر افشان و اجازت گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه دین در خلوت نشسته و به عبادت پرداخته است، جواهرات و زیبایی‌های وجودش آشکار شده و اجازه یافته تا خود را نشان دهد.
روبره آورد و سبک تاز گشت
چون بحرم رفت همان باز گشت
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت جلو رفت و مانند یک پرنده‌ی آزاد روی آب نشست و بعد دوباره به همان سمت بازگشت.
بستر خود چون بنشست از سماع
گر مترک یافت ز وقت وداع
هوش مصنوعی: زمانی که بستر خود را ترک کرد و از شور و شوق به وجد آمد، به ناگاه در زمان وداع به حقیقتی رسید.
هر قدمی تا در آرامگاه
معتکفی بوسه فشاندی براه
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمی‌داری تا به آرامگاه کسی که گوشه‌نشین و عزلت‌نشین است، بوسه‌ای بر زمین می‌گذاری و بر آن راه می‌رفتی.
روح امین نیز که وامانده بود
بوسه بهر گام بر افشانده بود
هوش مصنوعی: روح امین که در انتظار مانده بود، هر بار با بوسه‌ای بر زمین می‌افتاد و خود را نشان می‌داد.
بود برآشفته از این تیره فرش
زان طلب دوست ربودش بعرش
هوش مصنوعی: او به خاطر این فرش تیره و غم‌انگیز، از دنیا آشفته و مضطرب شده است، زیرا طلب دوست او را به آسمان‌ها برده است.
دامن خلوت بمیان بر زده
عرش در آید ز درش سر زده
هوش مصنوعی: در دامن خلوت و سکوت، چیزهای بزرگ و باارزشی به وجود می‌آید که می‌تواند به عرش بند و نیرو و عظمت را به زندگی انسان بیاورد.
آستن افشانده برین دامگاه
بسکه سبک رانده بآرامگاه
هوش مصنوعی: چندین بار با خیال راحت در این مکان نشسته‌ایم و به آرامش رسیده‌ایم، چرا که از زندگی و مشکلات دور شده‌ایم.
عرفی اگر هست براقت بزین
مانده نشان قدم اینک ببین
هوش مصنوعی: اگر نشانی از خودت باقی مانده، اکنون آن را ببین.
بر اثر رهرو معراج راز
گرم عنان شود وسه میدان بتاز
هوش مصنوعی: بر اساس تلاش مسافر به معراج، می‌توان به اسرار عمیق دست یافت و در این مسیر با شجاعت و قدرت پیش رفت.
گر به مقامی رسی آنجا بمیر
ور نرسی خود به تمنا بمیر
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاهی برسی، در آنجا باید بمیرم؛ و اگر به آنجا نرسی، خودت باید به خاطر آرزوهایت بمیر.