گنجور

شمارهٔ ۱۰ - نعت حق سبحانه تعالی

بود تو مقصود وجودست بس
جز تو همه گفت و شنود است و بس
کعبه تویی و آنهمه راه تواند
چشم تویی جمله نگاه تواند
گر نبود مهر تو بر نامه ها
جمله بشوئید بخون جامه ها
گرنه نسیم تو بر آدم وزد
در چمن روضه لب غم گزد
ورنه ز مهر تو در دل زند
نوح کجا خیمه بساحل زند
گرنه خلیل از تو پذیرد فراغ
کلفت آتشکده یابد زداغ
گر ندمی بر لب یوسف نفس
تیز نجوشد بنباتش مگس
گر نه ز دست تو کشد خضر جام
زهر شود آب حیاتش بکام
گر نه زدیوان تو یابد نشان
مور بتابد زسلیمان عنان
گر نه فشانی بلبش ساز و برگ
از دم عیسی بچکد زهر مرگ
اینهمه از فیض تو آراسته
دست بدامان تو بر خواسته
من که نگنجم بحساب عدم
نیستم از فیض تو نومیدهم
زمزمه نعت تو سنجم مدام
هست مرا بلبل باغ تو نام
داغ درونم زگل باغ تست
مرهم من تازه کن داغ تست
بوی از آن گل بدماغم رسان
مرهم توفیق بداغم رسان
عرفی اگر شاهی اگر ممتحن
گر قفس آراسته در چمن
نغمه طرازنده این باغ باش
تشنه ناسوری این باغ باش
آمدم آئینه معنی بدست
مژده ده چشم تماشا پرست
از گهر شرع تراشم نگین
تا بنگارم بوی اسمای دین
طرح صنمحانه چین میکنم
لیک باندازه دین میکنم
در حرم شرع بسی شاهدان
مست همه عشوه گرو دلستان
باد نقاب از دم گرم آورد
مرهمه را سوخته شرم آورد
شاهد طبعم که همه معنی است
مهد نشین حرم لیلی است
قطره خونم که سخن نام اوست
چشمه معنی همه در جام اوست
نیشتری بر رگ جان میزنم
رشته خونش بنهان میزنم
تا مگر از جنبش رای صواب
چهره هر زشت پذیرد نقاب
منکه باسودگی ارزنده ام
در دل خود ناخنی افکنده ام
حیف که لختی ننشانم ز دل
این نفس مست فشانم بگل
تیغ کلامم ز اثر مست تیز
لیک بالماس نیارد ستیز
طبع من الماس بلب سوده است
سایه نشین غم دل بوده است
گر نفسش دل گز داروی مرنج
باد هوا با نفسش بر مسنج
آب حیاتش بلب نشتر است
باد مسیحش بسموم اندر است
طبع مرا معجزه مریم است
شاید اگر زاده مسیحا دم است
این ثمر تازه بهر فصل نیست
زاده این طبع بجراصل نیست
گر کس اهلی بطلب میرود
باغم لیلیش نسب میرود
یوسف من کامده در جلوه چست
پیرهن از جلوه یعقوب شست
دامن آلوده بخونش به بین
عصمت از حسن فزونش به بین
بر نفس گرم گهی میگرو
زمزمه از نفسی میشنو
گر نپذیری دم پرمژده
زنده برونی و درون مرده
منکه سخن مست و خراب منست
باغ سخن تشنه آب منست
گرنه بجویم رود آب سخن
در چمنم تشنه بمیرد سخن
ای زدمم سینه معنی بجوش
مرغ معانی ز لبم در خروش
در چمن زمزمه دل کاشتم
وز ثمرش عالمی انباشتم
گرچه نه از کوره نفس میزنم
شعله تزویر بخس میزنم
بشنو و منگر که من آلوده ام
نیشتر هر دل آسوده ام
قبله نما هست رظاعت بری
لیک سوی کعبه کند رهبری
مرغ خوش الحان که نداند مقام
نغمه او کس نشمارد حرام
سوزن عیسی همه بندد گره
لیک دمش مرهم ناسورده
زمزمه من که کم از صور نیست
گر بسماعش نروم دور نیست
آینه هر عیب هویدا کند
لیک نیارد که تماشا کند
سرمه دهد نور تماشا نگار
دیده خود را نبود جز غبار
راهنمائی که برون از ره است
پاش گمست ارنه زراه آگه است
آنکه ره کعبه نماید بکور
دیده همانا به نبندد زدور
گرچه قدم سوده‌ور و تافته
باطنم از کعبه نشان یافته
افتان، خیزان بنشان میرسم
گر دهدم عمر امان میرسم
ای که زاندیشه سبگروتری
بر قدم خویش چرا نشتری
راه حرم گیر و سبکتاز باش
هر قدمی محرم صد راز باش
گر نروم من تو عنان نرم دار
نی زمن از راهروان شرم دار
ای رگ جان بردم شمشیر تیز
طبل عدم زمزمه برداشت خیز
عرفی از این نشاه مثالی بیار
تا بکند اهل شعور اعتبار
هر نفس این زمزمه سنجد سپهر
کای ادب آموخته ماه و مهر
هر چه درین دایره جنبش نماست
شعبده پرده دستان ماست
حامله نطفه زیب توام
آینه باغ فریب توام
فتنه ویرانی و آبادیم
رهبر غم راهزن شادیم
گاه فروشم بسلم عطر باغ
گه شکنم بوی سمن در دماغ
گه کنم آوازه امید ساز
گاه شوم نغمه حرمان طراز
نغمه نوا ساز تظلم کنم
فتنه عنان تاب ترحم کنم
صبح جبین آورم و شام زلف
در تب و لرز افکنم اندام زلف
صافی لذت بتکلم دهم
مغز حلاوت به تبسم دهم
عشوه بگویم که عروسی کند
غمزه لب عربده بوسی کند
نیست فریبنده تر از من کسی
عمر ببازیچه بدزدم بسی
ای ز دل اهل وفا ساده تر
وز علم عقل من افتاده تر
نورس بازیچه چرخ کهن
فاخته عشوه ده سرو بن
حسن مجاز آتش افسرده است
دل که بدوزنده بود مرده است
لذت هر میوه غذای دلست
وین ثمر بی مزه آب وگلست
خوشه بی دانه درو میکنی
عمر ببازیچه گرو می کنی
ذائقه معرفتت نیست حیف
باصره مصلحتت نیست حیف
دل بخم زلف پریشان منه
سلسله بر گردن ایمان منه
عقل ترا رعشه عنانگیرنی
هوش پذیرنده تعمیر نی
فکردوا کن که مرض هایل است
زین مرصت بیم وفات دلست
گوش بمن کن که طبیبت منم
نوش دل و زهر نصیبت منم
نیستی اصلاح مزاجست و بس
مرگ هوسبات علاجست و بس
نفس تو لبیک زنان میرود
تازگی بانگ هوس بشنود
گر تو در این ده که فریب آشناست
بر اثر نفس بتازی خطاست
وانکه بخونریزی نفس آشناست
دردکش ماتم او عید ماست
تا فلک اسباب حیل برگرفت
دیده امید سبل برگرفت
جام زر اندود و می ناگوار
گوهر بی آب و صدف آبدار
بیع مکن با گهرش سود نیست
حاصل این شمع بجز دود نیست
زهر ازین ساغر بیرون دهند
باده نمایند ولی خون دهند
حرف مراد از ورقش برتراش
مست ملامت شو و آسوده باش
آن که بود نشاه می در سرش
تلخی می شهد نماید برش
طبع گر از تلخی زهر آشناست
بیم زشیرینی قندش کجا است
وانکه بود عادت طبعش بقند
زهر فرستد بمزاجش گزند
نغمه امید هزاران نفس
فایده یاس ندارد بکس
تلخ دهانی گله سازی مکن
لب بگشا نغمه طرازی مکن
من هم از این می قدحی میکشم
وزمزه اش آب دهان می چشم
نغمه کزو کام حلاوت برد
ذوق مرا نزد ملامت برد
می که برد بی غمی آمد حلال
بر دل من چیده بساط ملال
گر شود از تشنگیم دل کباب
عهد رطوبت شکند طبع آب
گل که بود نشاه ذوقش بلند
می چکدش خون ز لب شیر خند
برگ مرادش اگر آماده بود
لوح وی از خون جگر ساده بود
از لبت آلایش تلخی بشوی
وانگه از او شهد تبسم بجوی
چشمه کوثر که همه خنده است
فرش بدارالفرج افکنده است
یا بهل این غمکده نغمه سنج
یا بکش این زهر وزتلخی مرنج
این همه آرایش دامان دوست
خیز و بشو چشمه تسنیم اوست
آتش این سوختگی خامی است
مرهم این داغ زناکامی است
داغ رضانه بدل هر غمی
ریش فروشوی زهر مرهمی
درد بطنازی درمان فرست
مرگ بسر چشمه حیوان فرست
مرهم صد داغ کن این ریش را
کز غم مرهم بستد خویش را
من که دلم تازه کند زخم نیش
مرهم ریشم چه بود باز ریش
زنده درونی که بدرد آشناست
مرهم کوید نمکش مدعاست
ریش کزو خون نرود ریش نیست
راحت از و نیم قدم پیش نیست
آنکه ندارد سر این ماجرا
بس بودش ننگ سلامت جزا
ای بره تشنه لبی در شتاب
تشنگی آموز مزاج سراب
آب تو در چشمه ناکامی است
صاف تو در جام تهی جامیست
هان نچشی زین عسل اندیشه کن
منع دل و منع هوس پیشه کن
شهد بیفشان و مگس ران بگیر
در جگر چشمه حیوان بمیر
وانگه از این مرگ بزی جاودان
یاد کن از عرفی معنی فشان

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود تو مقصود وجودست بس
جز تو همه گفت و شنود است و بس
هوش مصنوعی: مقصود و هدف اصلی وجود تنها تو هستی و هر چیزی جز تو فقط حرف و سخن است و بس.
کعبه تویی و آنهمه راه تواند
چشم تویی جمله نگاه تواند
هوش مصنوعی: تو خود هدف هستی و تمام مسیرها به سوی تو می‌انجامد. تویی که نگاه همه به تو دوخته شده است.
گر نبود مهر تو بر نامه ها
جمله بشوئید بخون جامه ها
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو بر نامه‌ها نبود، همه را با خون لباس‌ها شستشو می‌دادم.
گرنه نسیم تو بر آدم وزد
در چمن روضه لب غم گزد
هوش مصنوعی: اگر نسیم تو بر انسان بوزد، در بهشت، گل‌های غمگین هم پژمرده خواهند شد.
ورنه ز مهر تو در دل زند
نوح کجا خیمه بساحل زند
هوش مصنوعی: اگر نبود محبت تو، نوح چطور می‌توانست در دلش آرامش پیدا کند و در ساحل خیمه بزند؟
گرنه خلیل از تو پذیرد فراغ
کلفت آتشکده یابد زداغ
هوش مصنوعی: اگر خلیل بر تو دل خوش کند، در این صورت کلفت آتشکده که در آتش می‌سوزد، آرامش خواهد یافت.
گر ندمی بر لب یوسف نفس
تیز نجوشد بنباتش مگس
هوش مصنوعی: اگر بر لب یوسف بویی ندمی، شیرینی او نمی‌تواند مگس را به خود جلب کند.
گر نه ز دست تو کشد خضر جام
زهر شود آب حیاتش بکام
هوش مصنوعی: اگر خضر از دست تو جام زهر را نگیرد، آب حیاتش به کام او خواهد شد.
گر نه زدیوان تو یابد نشان
مور بتابد زسلیمان عنان
هوش مصنوعی: اگر دیوان تو نشانه‌ای پیدا نکند، پس مورچه‌ای هم از سلیمان پرتو نخواهد گرفت.
گر نه فشانی بلبش ساز و برگ
از دم عیسی بچکد زهر مرگ
هوش مصنوعی: اگر به خودت توجه نکنید و زندگی را سامان ندهید، در آن صورت، از نفس عیسی هم زهر مرگ تراوش می‌کند.
اینهمه از فیض تو آراسته
دست بدامان تو بر خواسته
هوش مصنوعی: تمام این زیبایی‌ها و صفات خوب از لطف و نعمت توست و من هم به خاطر این نعمت‌ها به سوی تو آمده‌ام.
من که نگنجم بحساب عدم
نیستم از فیض تو نومیدهم
هوش مصنوعی: من که وجودم در حدی نیست که در شمار نبودن قرار بگیرم، از نعمت و رحمت تو ناامید نیستم.
زمزمه نعت تو سنجم مدام
هست مرا بلبل باغ تو نام
هوش مصنوعی: همیشه در حال سرودن تو هستم، مانند بلبل که دائماً به یاد باغ تو می‌خواند.
داغ درونم زگل باغ تست
مرهم من تازه کن داغ تست
هوش مصنوعی: درد و رنجی که در دل دارم، به خاطر یاد توست. پس تو بیا و با محبت خود، این درد را تسکین بده.
بوی از آن گل بدماغم رسان
مرهم توفیق بداغم رسان
هوش مصنوعی: بویی از آن گل به مشامم برسان و به من کمک کن تا دردهایم تسکین یابد.
عرفی اگر شاهی اگر ممتحن
گر قفس آراسته در چمن
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام و قدرت باشد، یا در موقعیتی مانند امتحان و آزمایش قرار بگیرد، حتی اگر قفس زیبا و جذابی در باغ داشته باشد، باز هم او نمی‌تواند از آن بهره‌برداری کند. این به معنای آن است که حتی وجود زیبایی‌ها و امکانات نیز نمی‌تواند مانع از محدودیت‌ها و قید و بندها شود.
نغمه طرازنده این باغ باش
تشنه ناسوری این باغ باش
هوش مصنوعی: به آواز و زیبایی این باغ توجه کن و از آن لذت ببر، مانند گیاهی که به آب نیاز دارد و به زیبایی آن افزوده می‌شود.
آمدم آئینه معنی بدست
مژده ده چشم تماشا پرست
هوش مصنوعی: به این دنیا آمده‌ام تا حقیقت‌ها را بشناسم و حالا مژده بده که چشمان عاشق و جستجوگر من آماده‌ی تماشای زیبایی‌ها هستند.
از گهر شرع تراشم نگین
تا بنگارم بوی اسمای دین
هوش مصنوعی: از جواهر احکام دین، زیور می‌سازم تا نام و بوی دین را ثبت کنم.
طرح صنمحانه چین میکنم
لیک باندازه دین میکنم
هوش مصنوعی: من با دقت و زیباترین شکل، نقشی را ترسیم می‌کنم، اما همواره به اندازه‌ای که مناسب باشد و در چارچوب اصول درست با دین و ایمانم باشد، عمل می‌کنم.
در حرم شرع بسی شاهدان
مست همه عشوه گرو دلستان
هوش مصنوعی: در محیطی که قوانین شرعی حاکم است، بسیاری از زیبایی‌ها و جذابیت‌ها وجود دارند و همه این زیبایی‌ها به نوعی دل‌ربا و دل‌فریب هستند.
باد نقاب از دم گرم آورد
مرهمه را سوخته شرم آورد
هوش مصنوعی: باد به آرامی و با لطافت، محیا را به یاد می‌آورد و از گرمای وجود او برمی‌خیزد، در حالی که زخم‌داران را به یاد شرم می‌اندازد.
شاهد طبعم که همه معنی است
مهد نشین حرم لیلی است
هوش مصنوعی: شاهد درونی من که نماد تمام معانی است، همان کسی است که در آغوش حرم لیلی زندگی می‌کند.
قطره خونم که سخن نام اوست
چشمه معنی همه در جام اوست
هوش مصنوعی: قطره‌ای از خون من که نمایانگر نام اوست، منبع همه معانی در جام اوست.
نیشتری بر رگ جان میزنم
رشته خونش بنهان میزنم
هوش مصنوعی: با یک نیشتر به جانم ضربه می‌زنم و خونش را به‌طور مخفیانه جاری می‌کنم.
تا مگر از جنبش رای صواب
چهره هر زشت پذیرد نقاب
هوش مصنوعی: شاید با تغییر افکار درست، چهره‌های زشت و ناپسند تحت پوشش قرار بگیرند و بهتر نشان داده شوند.
منکه باسودگی ارزنده ام
در دل خود ناخنی افکنده ام
هوش مصنوعی: من به خوشبختی و ارزش خود آگاه هستم، اما در درونم چیزی از ناراحتی و درد وجود دارد که مرا آزار می‌دهد.
حیف که لختی ننشانم ز دل
این نفس مست فشانم بگل
هوش مصنوعی: متاسفانه نمی‌توانم احساسات و افکار درونی‌ام را به طور کامل بیان کنم، اما قلبم پر از شوق و شعف است که دلم می‌خواهد آن را ابراز کنم و این حال و روزم را با گل‌ها به اشتراک بگذارم.
تیغ کلامم ز اثر مست تیز
لیک بالماس نیارد ستیز
هوش مصنوعی: تیغ سخنان من بسیار تند و مؤثر است، اما به مانند سلاحی که نتواند در برابر دیگران مبارزه کند.
طبع من الماس بلب سوده است
سایه نشین غم دل بوده است
هوش مصنوعی: روح من مانند الماس است و دل‌تنگی‌ام سایه‌نشینی است که همیشه در کنار من بوده است.
گر نفسش دل گز داروی مرنج
باد هوا با نفسش بر مسنج
هوش مصنوعی: اگر نفس او دل را آزار نرساند، باد هوا را با نفسش چنان نکن که سر و صدا ایجاد کند.
آب حیاتش بلب نشتر است
باد مسیحش بسموم اندر است
هوش مصنوعی: آب زندگی او مانند شیره نعناست و نسیم او باعث نشاط و شادابی می‌شود، اما در عین حال، آنچه که او به همراه دارد، می‌تواند برای برخی مضر و سمی باشد.
طبع مرا معجزه مریم است
شاید اگر زاده مسیحا دم است
هوش مصنوعی: شاید استعداد من مانند معجزه مریم است و این امکان وجود دارد که من نیز مانند عیسی دارای ویژگی‌های خاصی باشم.
این ثمر تازه بهر فصل نیست
زاده این طبع بجراصل نیست
هوش مصنوعی: این میوه تازه به خاطر خاصیت فصل به وجود نیامده است و این استعداد اصلی نیست که از آن نشأت گرفته باشد.
گر کس اهلی بطلب میرود
باغم لیلیش نسب میرود
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال محبت و دوستی باشد، به باغ لیلی راه می‌برد و نسل او هم به آنجا می‌رود.
یوسف من کامده در جلوه چست
پیرهن از جلوه یعقوب شست
هوش مصنوعی: یوسف من با زیبایی‌اش درخشیده است و این زیبایی از تن یعقوب جدا شده است.
دامن آلوده بخونش به بین
عصمت از حسن فزونش به بین
هوش مصنوعی: به دامن او که خونش آلوده است نگاه کن، که پاکی و عصمتش از زیبایی‌اش بیشتر است.
بر نفس گرم گهی میگرو
زمزمه از نفسی میشنو
هوش مصنوعی: برخی اوقات در دل اشتغالات زندگی، با آرامش به خود و حس و حال درونی‌ام گوش فرا می‌دهم و از صدای درونم لذت می‌برم.
گر نپذیری دم پرمژده
زنده برونی و درون مرده
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی بشنوی بشارت‌هایی که زندگی را به تو وعده می‌دهد، در حقیقت تو در خارج از خود زنده‌ای اما در درون مرده‌ای.
منکه سخن مست و خراب منست
باغ سخن تشنه آب منست
هوش مصنوعی: من که در حالت مستی و بی‌خودی به سر می‌برم، احساس می‌کنم که باغ کلام و سخن من به آبی برای رشد و سرزندگی نیاز دارد.
گرنه بجویم رود آب سخن
در چمنم تشنه بمیرد سخن
هوش مصنوعی: اگر سخنی نگویم، مثل آب در چمن می‌میرد و تشنه باقی می‌ماند.
ای زدمم سینه معنی بجوش
مرغ معانی ز لبم در خروش
هوش مصنوعی: من که در دل آماده‌ام و احساساتم به شدت در حال جوشیدن است، مانند پرنده‌ای که به خاطر سخنانم در حال نغمه‌سرایی است.
در چمن زمزمه دل کاشتم
وز ثمرش عالمی انباشتم
هوش مصنوعی: در دشت، احساسات و آرزوهایم را نشانه‌گذاری کردم و از نتیجه‌اش جهانی پر از امید و عشق به وجود آوردم.
گرچه نه از کوره نفس میزنم
شعله تزویر بخس میزنم
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر نفس خودم آتش نمی‌زنم، اما در دل این آتش، از تزویر و نیرنگ می‌سوزم.
بشنو و منگر که من آلوده ام
نیشتر هر دل آسوده ام
هوش مصنوعی: به صحبت‌های من گوش کن و به من نگاه نکن چون من دلم پر از درد و آلودگی است، اما دل‌های دیگران آرام و آسوده‌اند.
قبله نما هست رظاعت بری
لیک سوی کعبه کند رهبری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در ظاهر ممکن است نمایی از راهنما وجود داشته باشد، اما در واقعیت، تنها راهنما به کعبه یا هدف اصلی اشاره می‌کند و آنچه که باید به آن توجه کرد، اصل و حقیقت است.
مرغ خوش الحان که نداند مقام
نغمه او کس نشمارد حرام
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که صدای زیبا و دلنشینی دارد و نمی‌داند در چه جایگاهی قرار دارد، کسی صدای او را نادیده می‌گیرد و آن را بی‌ارزش می‌شمارد.
سوزن عیسی همه بندد گره
لیک دمش مرهم ناسورده
هوش مصنوعی: سوزن عیسی می‌تواند همه زخم‌ها را التیام بخشد، اما خودِ آن عیسی هم در دلش دردی نهانی دارد که به همه این خوبی‌ها دست نمی‌زند.
زمزمه من که کم از صور نیست
گر بسماعش نروم دور نیست
هوش مصنوعی: صدای پنهانی که من از خودم در می‌آورم، کم از صدای صور نیست. اگر به شنیدن آن نروم، دور از آن نخواهم بود.
آینه هر عیب هویدا کند
لیک نیارد که تماشا کند
هوش مصنوعی: آینه هر نقص و ایرادی را نشان می‌دهد، اما خودش نمی‌تواند آن را تماشا کند.
سرمه دهد نور تماشا نگار
دیده خود را نبود جز غبار
هوش مصنوعی: زیبایی و نور صورت محبوب، چنان دلربا است که جز غباری از جذبه و شگفتی باقی نمی‌گذارد.
راهنمائی که برون از ره است
پاش گمست ارنه زراه آگه است
هوش مصنوعی: راهنمایی که در مسیر نیست و گم شده، در واقع به حقیقت راه واقف نیست.
آنکه ره کعبه نماید بکور
دیده همانا به نبندد زدور
هوش مصنوعی: آن که راه کعبه را به کسی که چشمانش نمی‌بیند نشان می‌دهد، در واقع او را از دور نمی‌بندد و راه را بر او نمی‌بندد.
گرچه قدم سوده‌ور و تافته
باطنم از کعبه نشان یافته
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر تلاش‌ها و زحمات من مشخص است، اما عمق وجودم و باطنم نشانی الهی و مقدس از کعبه دارد.
افتان، خیزان بنشان میرسم
گر دهدم عمر امان میرسم
هوش مصنوعی: با فراز و نشیب، به مقصد خواهم رسید؛ اگر عمر و فرصتی برای من باقی بماند، حتماً به آنجا خواهم رسید.
ای که زاندیشه سبگروتری
بر قدم خویش چرا نشتری
هوش مصنوعی: ای کسی که از نظر اندیشه‌ای در سطح بالاتری قرار داری، پس چرا در مسیر خود حرکت نمی‌کنی؟
راه حرم گیر و سبکتاز باش
هر قدمی محرم صد راز باش
هوش مصنوعی: به مسیر مقدس برو و با آرامش و احتیاط پیش برو، چون هر قدمی که برمی‌داری، باید به رموز خاصی توجه داشته باشی.
گر نروم من تو عنان نرم دار
نی زمن از راهروان شرم دار
هوش مصنوعی: اگر من نروم، تو کنترل را آرام نگه‌دار و از من به عنوان کسی که در مسیر قدم نمی‌گذارد، شرم‌زده نباش.
ای رگ جان بردم شمشیر تیز
طبل عدم زمزمه برداشت خیز
هوش مصنوعی: ای جانم، جانم را با شمشیر تیز ببر، طبل عدم نواخته شده و زمان حرکت فرارسیده است.
عرفی از این نشاه مثالی بیار
تا بکند اهل شعور اعتبار
هوش مصنوعی: یک نمونه از این نشئه و حالت معنوی بیاور که اهل فهم و شعور به آن اعتبار دهند.
هر نفس این زمزمه سنجد سپهر
کای ادب آموخته ماه و مهر
هوش مصنوعی: هر لحظه این زمزمه، آسمان را می‌سنجد، ای که ماه و خورشید را ادب آموخته‌ای.
هر چه درین دایره جنبش نماست
شعبده پرده دستان ماست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دایره وجود دارد و به حرکت در می‌آید، در واقع نمایشی است که ما با مهارت و هنر خود به نمایش گذاشته‌ایم.
حامله نطفه زیب توام
آینه باغ فریب توام
هوش مصنوعی: من در دل خود زیبایی تو را پرورانده‌ام، و مانند آینه‌ای هستم که زیبایی‌های تو را منعکس می‌کند.
فتنه ویرانی و آبادیم
رهبر غم راهزن شادیم
هوش مصنوعی: در دل آشوب و ویرانی، ما همچنان آباد و با امید هستیم، حتی اگر در مسیر غم و مشکلات قرار بگیریم، روحیه‌مان را حفظ کرده و شاداب خواهیم بود.
گاه فروشم بسلم عطر باغ
گه شکنم بوی سمن در دماغ
هوش مصنوعی: گاهی بوی خوش عطر گل‌ها را به دیگران می‌فروشم و گاهی بوی خوش سمن را در چنان حالتی استنشاق می‌کنم که احساس می‌کنم در دل طبیعت هستم.
گه کنم آوازه امید ساز
گاه شوم نغمه حرمان طراز
هوش مصنوعی: گاهی صدای امید را به گوش می‌رسانم و گاهی خودم را در حال نواختن نغمه‌ای از ناامیدی می‌یابم.
نغمه نوا ساز تظلم کنم
فتنه عنان تاب ترحم کنم
هوش مصنوعی: آوازی را که در آن درد و ناله وجود دارد، سر می‌زنم و در برابر ظلم و ستم، می‌کوشم تا به قلب‌ها انعطاف و رحمت سرایت کنم.
صبح جبین آورم و شام زلف
در تب و لرز افکنم اندام زلف
هوش مصنوعی: صبح می‌آیم با چهره‌ای درخشان و در این حال، شب زلف‌هایم را با تلاطم و زیبایی به نمایش می‌گذارم.
صافی لذت بتکلم دهم
مغز حلاوت به تبسم دهم
هوش مصنوعی: من بی‌واسطه و صریح با تو صحبت می‌کنم و از تمسخر و خنده، شیرینی کلماتم را به تو منتقل می‌کنم.
عشوه بگویم که عروسی کند
غمزه لب عربده بوسی کند
هوش مصنوعی: من با ناز و کرشمه سخن می‌گویم تا دل را شاد کنم، لب‌هایم به محبت و عشق بوسه می‌زنند و این حال و هوا را ایجاد می‌کنند.
نیست فریبنده تر از من کسی
عمر ببازیچه بدزدم بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه من فریبنده نیست؛ من عمرها را چون اسباب بازی می‌دزدیم و به بازی می‌گیرم.
ای ز دل اهل وفا ساده تر
وز علم عقل من افتاده تر
هوش مصنوعی: ای کسی که از دل وفاداران ساده‌تری و از دانش عقل من کمتر آگاه‌تری.
نورس بازیچه چرخ کهن
فاخته عشوه ده سرو بن
هوش مصنوعی: نور تازه‌ای که از بازی چرخِ قدیمی می‌تابد، مانند فاخته‌ای است که به درخت سرو ناز می‌رقصد و جلوه‌گری می‌کند.
حسن مجاز آتش افسرده است
دل که بدوزنده بود مرده است
هوش مصنوعی: زیبایی مجازی همچون آتش در دل سوخته است، چرا که آن کسی که می‌توانست عشق را به خوبی به تصویر بکشد، دیگر نیست.
لذت هر میوه غذای دلست
وین ثمر بی مزه آب وگلست
هوش مصنوعی: لذت هر میوه، خوشی و شادابی روح را به همراه دارد، اما این محصول بی‌مزه تنها از آب و خاک به دست می‌آید.
خوشه بی دانه درو میکنی
عمر ببازیچه گرو می کنی
هوش مصنوعی: تو در حال هدر دادن عمرت هستی و کارهایی انجام می‌دهی که هیچ نتیجه‌ای ندارند، مثل برداشت خوشه‌ای که دانه‌ای ندارد.
ذائقه معرفتت نیست حیف
باصره مصلحتت نیست حیف
هوش مصنوعی: درک و شناخت تو آن چنان نیست که بخواهی، و دیدن حقایق دنیا به نفع تو نیست، که این برای تو ضرر دارد.
دل بخم زلف پریشان منه
سلسله بر گردن ایمان منه
هوش مصنوعی: دل من را با زلف‌های آشفته‌ات درگیر نکن و ایمانم را به زنجیر نکش.
عقل ترا رعشه عنانگیرنی
هوش پذیرنده تعمیر نی
هوش مصنوعی: عقل تو به قدری ناتوان است که نمی‌تواند به خوبی کار کند و ذهن تو نیز ناتوان از درک صحیح وضعیت است.
فکردوا کن که مرض هایل است
زین مرصت بیم وفات دلست
هوش مصنوعی: به فکر باش که بیماری خطرناکی است و بر این اساس، دلت را از نگرانی برای مرگ دور نگه‌دار.
گوش بمن کن که طبیبت منم
نوش دل و زهر نصیبت منم
هوش مصنوعی: به سخنان من توجه کن، زیرا من درمانگر تو هستم. من هم شاداب‌کننده‌ی دل تو هستم و هم می‌توانم زهر زندگی‌ات را به وجود آورم.
نیستی اصلاح مزاجست و بس
مرگ هوسبات علاجست و بس
هوش مصنوعی: وجود ندارد که به خاطرش خود را اصلاح کنیم، زیرا مرگ تنها درمان خواسته‌ها و آرزوهای بی‌پایان است.
نفس تو لبیک زنان میرود
تازگی بانگ هوس بشنود
هوش مصنوعی: جان تو با شوق و انرژی به سوی جلو می‌رود تا صدای تازه‌ای از تمایلات و خواسته‌ها را بشنود.
گر تو در این ده که فریب آشناست
بر اثر نفس بتازی خطاست
هوش مصنوعی: اگر در این محیطی که دوستی‌ها فریب‌کارانه است، بر اثر وسوسه نفس خود به سرعت عمل کنی، اشتباه کرده‌ای.
وانکه بخونریزی نفس آشناست
دردکش ماتم او عید ماست
هوش مصنوعی: کسی که با خونریزی آشناست و دردی را تحمل می‌کند، در واقع در غم و اندوه خود به نوعی جشن را تجربه می‌کند.
تا فلک اسباب حیل برگرفت
دیده امید سبل برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان (یا سرنوشت) همه ابزارهای فریب را کنار گذاشت، چشم انتظار به راه‌ها (فرصت‌ها) دوخته شد.
جام زر اندود و می ناگوار
گوهر بی آب و صدف آبدار
هوش مصنوعی: این بیت به یک جام گرانبها و زیبا اشاره دارد که با زر پوشانده شده و حاوی شراب تلخی است. همچنین به جواهراتی که بدون آب و بی‌فایده‌اند و صدف‌هایی که به زیبایی و طراوت معروف‌اند، اشاره می‌کند. در کل، ترکیب این عناصر بیانگر تضاد میان زیبایی و بی‌فایده بودن آن‌هاست.
بیع مکن با گهرش سود نیست
حاصل این شمع بجز دود نیست
هوش مصنوعی: با سنگین بودن بهای گرانبها، معامله نکن؛ چرا که حاصل این شمع تنها دود است و هیچ منفعتی نخواهد داشت.
زهر ازین ساغر بیرون دهند
باده نمایند ولی خون دهند
هوش مصنوعی: این بیت به توهم و فریبکاری اشاره دارد. در اینجا، اشاره شده است که از ظرفی که زهر دارد، نوشیدنی خوشمزه و دلپذیر بیرون می‌آید، اما در واقع همان زهر، به شکل خونی پنهان شده و می‌تواند موجب آسیب و ضرر شود. این پیام عمیق‌تری از فریب و پنهان‌کاری را منتقل می‌کند.
حرف مراد از ورقش برتراش
مست ملامت شو و آسوده باش
هوش مصنوعی: مراد را از نوشته‌ها و کلماتش استخراج کن و خود را از انتقادات دیگران رها کن تا آرامش بگیری.
آن که بود نشاه می در سرش
تلخی می شهد نماید برش
هوش مصنوعی: هرکس که در سرش نشانه‌ای از شراب باشد، تلخی‌های زندگی را برای او شیرین و خوشایند جلوه می‌دهد.
طبع گر از تلخی زهر آشناست
بیم زشیرینی قندش کجا است
هوش مصنوعی: اگر کسی با تلخی زهر آشنا باشد، دیگر از شیرینی قند نمی‌ترسد.
وانکه بود عادت طبعش بقند
زهر فرستد بمزاجش گزند
هوش مصنوعی: کسی که عادت و طبیعتش به گزند و آسیب می‌افتد، از قند و شیرینی هم برایش زهر می‌فرستد و او را اذیت می‌کند.
نغمه امید هزاران نفس
فایده یاس ندارد بکس
هوش مصنوعی: امید و آرزوهای ما هر چقدر هم که زیبا و دلنشین باشند، اگر به عمل تبدیل نشوند، هیچ نتیجه‌ای ندارند.
تلخ دهانی گله سازی مکن
لب بگشا نغمه طرازی مکن
هوش مصنوعی: برای ایجاد حس و صفای دل، از گفتن سخنان تلخ و ناگوار خودداری کن و به جای آن، با لبخند و نغمه‌های زیبا، شادی و طراوت را در زندگی پخش کن.
من هم از این می قدحی میکشم
وزمزه اش آب دهان می چشم
هوش مصنوعی: من هم از این نوشیدنی سگی می‌نوشم و مزه آن را به زبانم می‌چشم.
نغمه کزو کام حلاوت برد
ذوق مرا نزد ملامت برد
هوش مصنوعی: صدای او که شیرینی و لذت را به من می‌بخشد، موجب شد که به انتقاد و سرزنش دچار شوم.
می که برد بی غمی آمد حلال
بر دل من چیده بساط ملال
هوش مصنوعی: نوشیدنی که غم را از دل می‌برد، به من شادی و آرامش بخشید و باعث شد که غم و اندوه از زندگی‌ام رخت بربندد.
گر شود از تشنگیم دل کباب
عهد رطوبت شکند طبع آب
هوش مصنوعی: اگر دل‌مان به خاطر تشنگی بسوزد، عهدی که با رطوبت بسته‌ایم خواهد شکست و طبع ما دیگر پذیرای آب نخواهد بود.
گل که بود نشاه ذوقش بلند
می چکدش خون ز لب شیر خند
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت گل اشاره دارد. گل به خاطر زیبایی و عشقی که دارد، از خود شوق و احساسات عمیق نشان می‌دهد. خونی که از لب شیر می‌چکد، نمادی از عشق و شوق عمیق است که در اثر این ذوق و شادابی به وجود می‌آید. در واقع، زیبایی و جذابیت گل باعث بروز احساسات عاطفی و شادمانی در دل‌ها می‌شود.
برگ مرادش اگر آماده بود
لوح وی از خون جگر ساده بود
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌اش به تحقق نزدیک بود، نمایش زندگی‌اش از رنج و درد دل او نشأت می‌گرفت.
از لبت آلایش تلخی بشوی
وانگه از او شهد تبسم بجوی
هوش مصنوعی: نوشته‌ای گوید که تلخی‌ها و نگرانی‌ها را از صحبت‌هایت دور کن و سپس به دنبال زیبایی‌ها و شادی‌هایی باش که از دلنشینی و لبخند ناشی می‌شود.
چشمه کوثر که همه خنده است
فرش بدارالفرج افکنده است
هوش مصنوعی: چشمه کوثر، که نماد شادی و خوشحالی است، بر زمین امید و آینده‌ای روشن سایه افکنده است.
یا بهل این غمکده نغمه سنج
یا بکش این زهر وزتلخی مرنج
هوش مصنوعی: اینجا دو گزینه پیش رو داری: یا این غم و اندوه را با آهنگ و نغمه‌ای زیبا دور کن، یا اگر نمی‌توانی، این درد و تلخی را برطرف کن.
این همه آرایش دامان دوست
خیز و بشو چشمه تسنیم اوست
هوش مصنوعی: این همه زیبایی و زینت که در دامان دوست وجود دارد، از خواب برخیز و با شوق به چشمه زلال و شیرین او برو.
آتش این سوختگی خامی است
مرهم این داغ زناکامی است
هوش مصنوعی: سوختگی ناشی از آتش به دلیل ناتجربگی است و التیام این زخم از ناکامی‌ها و شکست‌ها به دست می‌آید.
داغ رضانه بدل هر غمی
ریش فروشوی زهر مرهمی
هوش مصنوعی: درد و اندوهی که در دل هر کسی وجود دارد، هیچ‌گاه نباید با غم و غصه‌اش را پنهان کند، چون درد و زخم‌ها تنها با عشق و مهربانی التیام می‌یابند.
درد بطنازی درمان فرست
مرگ بسر چشمه حیوان فرست
هوش مصنوعی: برای درمان درد باید به عمق وجود خود توجه کرد و به سرچشمه حیات و زندگی دسترسی پیدا کرد. اگر دردی وجود دارد، باید به دنبال راه‌های حل و درمان آن بود تا به آرامش و زندگی دوباره برسیم.
مرهم صد داغ کن این ریش را
کز غم مرهم بستد خویش را
هوش مصنوعی: درد و رنج‌های زیادی را با این محاسن که بر چهره‌ام است، بپوشان. چون غم‌ها باعث شده‌اند که از خودم دور شوم و به خودم لطمه بزنم.
من که دلم تازه کند زخم نیش
مرهم ریشم چه بود باز ریش
هوش مصنوعی: من می‌خواهم دل خود را از درد و زخم‌ها آزاد کنم، اما نمی‌دانم چطور می‌توانم این کار را انجام دهم و چه راهی برای درمان این زخم‌ها وجود دارد.
زنده درونی که بدرد آشناست
مرهم کوید نمکش مدعاست
هوش مصنوعی: انسانی که از درون زنده و با روح است، درد و مشکلاتش را به دقت می‌شناسد و این شناخت، به او توانایی می‌دهد تا به خود و دیگران کمک کند. او در تلاش است که به درمان و تسکین آلام بپردازد و شفافیت وجودش، خود گواه بر این واقعیت است.
ریش کزو خون نرود ریش نیست
راحت از و نیم قدم پیش نیست
هوش مصنوعی: اگر ریش کسی از خونش نرود، پس ریش او واقعی نیست؛ راحتی از آن برمی‌آید و هیچ قدمی جلوتر نمی‌رود.
آنکه ندارد سر این ماجرا
بس بودش ننگ سلامت جزا
هوش مصنوعی: کسی که در این ماجرا حالت و شرایط خوبی ندارد، باید بداند که زنگ عافیت و سلامت برای او نیز چیزی جز ننگ نخواهد بود.
ای بره تشنه لبی در شتاب
تشنگی آموز مزاج سراب
هوش مصنوعی: ای بره تشنه، در حال دویدن به دنبال آب، یاد بگیر که سراب چه حالتی دارد.
آب تو در چشمه ناکامی است
صاف تو در جام تهی جامیست
هوش مصنوعی: آب تو در چشمه ناکامی، به معنای این است که منبع امید و انرژی تو همیشه خالی و ناکام است. شفافیت و صفای تو در ظرفی که خالی است، مانند این است که به یک جام تهی نگاه می‌کنی که هیچ چیز ارزشمندی در آن وجود ندارد.
هان نچشی زین عسل اندیشه کن
منع دل و منع هوس پیشه کن
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که از شیرینی‌های زندگی بیش از حد استفاده نکنی و خودت را از خواسته‌ها و تمایلات ناپسند دور نگه‌داری.
شهد بیفشان و مگس ران بگیر
در جگر چشمه حیوان بمیر
هوش مصنوعی: عسل را بریزید و مگس را دور کنید، در دل چشمه حیوان، زندگی به پایان می‌رسد.
وانگه از این مرگ بزی جاودان
یاد کن از عرفی معنی فشان
هوش مصنوعی: سپس از این مرگ، به زندگی جاودان فکر کن و از عرفی معنای گرانبها را به یاد بسپار.