شمارهٔ ۱ - ساقی نامه
بیا ساقی آن تشنگی را بسنج
پس از آرزوی دل ما مرنج
که مستیم و ترک ادب میکنیم
ز جام تو بوسی طلب میکنیم
بده ساقی آن باده جام سوز
صلاحیت آموز و اسلام سوز
برقص از پی برقع و مقنعه
که خمیازه گیرد ره صومعه
بیا ساقی آبی بکشتم رسان
ز مستی بباغ بهشتم رسان
کو گویم پس از شکر مستی و می
خوش آندم که بینم قیامت زپی
بیا ساقی اندیشه کار کن
بزن دست و ساغر نگونسار کن
بمی در زن این پیکر سیم تاب
بده صبح را غوطه در آفتاب
بیا ساقی از راه عقلم بگیر
که تاب شبستان ندارد بصیر
بده کوثر لعلی سومنات
بخندان لبم را بآب حیات
بیا ساقی آن می که حور بهشت
شرابا طهورا بنامش نوشت
بمن ده که تفسیر آیت کنم
زوی تشنگان را هدایت کنم
بیا ساقی آن آبروی کرم
بده تا بریزم بدیر و حرم
کز آن کفر و دین آشنائی کنند
ز هم جذب دلها گدائی کنند
بیا ساقی آن چشمه آفتاب
که روی دو عالم از او یافت آب
بده تا بشویم برو بام دل
در آغاز بینم سرانجام دل
بیا ساقی آن مشگ پرورگلاب
که بر لعل عیسی زند آفتاب
چو بیخود شوم در دماغم فشان
بکام دل و جان داغم فشان
بیا ساقی آن آتشین خوی مست
که بر تارک توبه دل شکست
بمن ده که آرم بدیر مغان
عروسان ناموس را موکشان
بیا ساقی آن عافیت را کلید
که فتاح روح است و قفل امید
بمن ده که رنجور و دلخسته ام
بهر موی دردی فرو بسته ام
بیا ساقی آن شمع قندیل روح
که روشن ترش کرد طوفان نوح
بمن ده که با وی کنم سیر دل
شود روشنم کعبه در دیر دل
بیا ساقی آن مست فیروز جنگ
که مه را نهد در دهان پلنگ
بده تا ببارم قدم در رکاب
بفتراک بندم سر آفتاب
بیا ساقی آن شیر ام الفرح
بدوش ولبالب کن از وی قدح
بمن ده که کاود لب شادیم
تبسم بجوشد ز قنادیم
بیا ساقی آن شیشه صاف دوش
که نیمی ز وی ماند و رفتم ز هوش
بیا و بده ساغر متصل
کز اندیشه آن دو نیمست دل
بیا ساقی آن دره التاج لعل
که بخشید رنگش بگل تاج لعل
که سیر آب سازد لب خامه ام
گلستان کند معصیت نامه ام
بیا ساقی آن باطل السحر هوش
کزو سامری گشته تلخابه نوش
که در چنگ فرعون نفس غنیم
ز هر مو بریزم عصای کلیم
بیا ساقی آن شمع فانوس عشق
که پروانه اوست ناموس عشق
بده تا برقص آورم جام مست
که پروانه نیم سوزیم هست
بیا ساقی آن آتش بیقرار
که بیجوشش خم فشاند شرار
بیفشار در سینه غمکده
بر افروز در کعبه آتشکده
بیا ساقی آن لاله باغ عیش
که بر جان ماتم نهم داغ عیش
بمن ده که رنگین شود کار من
صد آرایش آرد بدستار من
بمن ده که دستم بقربان شود
سر و آستین مست و غلطان شود
بیا ساقی آن بزم در هم شکن
ز نامحرمان پاک ساز انجمن
بیائید تا سحر و افسون کنیم
شب جمعه از هفته بیرون کنیم
بیا ساقی آن فتنه روزگار
بمن ده که چون بر دل آید سوار
بملک دلم ترکتازی کند
به عقل جهانگیر بازی کند
انا الحق نمیگنجدم در نفس
بروب از ره آتشم خار و خس
بیا ساقی آن کوثر موجخیز
بیار و دمادم به کامم بریز
که گلگشت آتش کنم چون خلیل
شود شعله فواره سلسبیل
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن تشنگی را بسنج
پس از آرزوی دل ما مرنج
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، عطش عمیق ما را درک کنیم و بعد از اینکه دل ما آرزوهایش را بیان کرد، نگران نشوید.
که مستیم و ترک ادب میکنیم
ز جام تو بوسی طلب میکنیم
هوش مصنوعی: ما از خوشحالی و شوق در حال مستی هستیم و به خاطر این احساس، آداب و نزاکت را کنار گذاشتهایم. ما از تو خواهش میکنیم که بوسهای به ما بدهی.
بده ساقی آن باده جام سوز
صلاحیت آموز و اسلام سوز
هوش مصنوعی: به من طبق نشانه ای بنوشان که هم نشانگر صلاحیت آدمی باشد و هم آتش عشق و ایمان را در دل برانگیزد.
برقص از پی برقع و مقنعه
که خمیازه گیرد ره صومعه
هوش مصنوعی: براقص و بیا پایکوبی کن، از زیر نقاب و پوشش بیرون بیا، که سفر به سمت عبادتگاه، کسالت و خوابآلودگی را میآورد.
بیا ساقی آبی بکشتم رسان
ز مستی بباغ بهشتم رسان
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، مقداری شراب بریز و من را از حال مستی به باغ بهشت برسان.
کو گویم پس از شکر مستی و می
خوش آندم که بینم قیامت زپی
هوش مصنوعی: میگوید پس از لذت شکر و شراب، خوشحالم که در آن زمان قیامت را میبینم.
بیا ساقی اندیشه کار کن
بزن دست و ساغر نگونسار کن
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، بیاندیش و تلاش کن. به دست آور و با ساغر، دل را شاد کن.
بمی در زن این پیکر سیم تاب
بده صبح را غوطه در آفتاب
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی صبح و نور خورشید اشاره شده است. شاعر از یک پیکر نقرهای صحبت میکند که به نوعی به صبح و روشنایی آن ارتباط دارد. او از این پیکر میخواهد که در نور آفتاب غوطهور شود و زیبایی این لحظه را به نمایش بگذارد. حس شادی و طراوت صبحگاهی به خوبی در این جمله ملموس است.
بیا ساقی از راه عقلم بگیر
که تاب شبستان ندارد بصیر
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از عقل من بنوش که دیدن این شبهای تار برایم ممکن نیست.
بده کوثر لعلی سومنات
بخندان لبم را بآب حیات
هوش مصنوعی: به من از کوثر، یعنی چشمه زلال و پر برکت، بده تا با لبخندم، طراوت و زندگی دوبارهای پیدا کنم.
بیا ساقی آن می که حور بهشت
شرابا طهورا بنامش نوشت
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی را به ما بده که به خاطرش حوریان بهشت را با نامی پاک و زیبا یاد کردهاند.
بمن ده که تفسیر آیت کنم
زوی تشنگان را هدایت کنم
هوش مصنوعی: به من عطا کن که بتوانم رازهایش را بیان کنم و راهنمایی کنم تشنگان حقیقت را.
بیا ساقی آن آبروی کرم
بده تا بریزم بدیر و حرم
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن کرم و نیکیات را به من بده تا آن را در دلم و در مکانی مقدس بریزم.
کز آن کفر و دین آشنائی کنند
ز هم جذب دلها گدائی کنند
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه درک درستی از کفر و دین پیدا کنند، دلها را با محبت و عطوفت جذب میکنند.
بیا ساقی آن چشمه آفتاب
که روی دو عالم از او یافت آب
هوش مصنوعی: بیا، ای ساقی، به آن چشمهای که نور خورشید از آن برخاسته و زندگی دو جهان را از آب آن تامین میکند.
بده تا بشویم برو بام دل
در آغاز بینم سرانجام دل
هوش مصنوعی: بده تا با هم به اوج عشق برسیم، ابتدا باید شروعی داشته باشم تا در انتها به حقیقت دل برسم.
بیا ساقی آن مشگ پرورگلاب
که بر لعل عیسی زند آفتاب
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن عطر خوشبویی را بیاور که بر روی دانههای لعل مانند عیسی نور میافکند.
چو بیخود شوم در دماغم فشان
بکام دل و جان داغم فشان
هوش مصنوعی: وقتی که از خود بیخود میشوم، احساسات و خواستههای درونم را با تمام وجود بیان میکنم و دلم را از درد و رنج خالی میکنم.
بیا ساقی آن آتشین خوی مست
که بر تارک توبه دل شکست
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن کسی که با خوی آتشین و مستیات دل شکستهام را تسکین ده.
بمن ده که آرم بدیر مغان
عروسان ناموس را موکشان
هوش مصنوعی: به من بده که بتوانم در میخانهها عروسان و زنان را از خطر حفظ کنم.
بیا ساقی آن عافیت را کلید
که فتاح روح است و قفل امید
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن آرامش را به دست بیاور که درهای روح را باز میکند و امید را به جریان میاندازد.
بمن ده که رنجور و دلخسته ام
بهر موی دردی فرو بسته ام
هوش مصنوعی: به من کمک کن که حالا آزار دیده و غمگین هستم، زیرا به خاطر دردهای دل، خودم را در کنج قفس نگه داشتهام.
بیا ساقی آن شمع قندیل روح
که روشن ترش کرد طوفان نوح
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شمعی را که روح را روشنتر کرد، مانند نوری که طوفان نوح به همراه داشت.
بمن ده که با وی کنم سیر دل
شود روشنم کعبه در دیر دل
هوش مصنوعی: به من بده که با او دلی شاد کنم، تا روشنیام افزوده شود، چرا که کعبهام در دل سرگردان است.
بیا ساقی آن مست فیروز جنگ
که مه را نهد در دهان پلنگ
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن کسی را که در جنگ پیروز است و مانند ماه، زیباییاش را به پلنگ میدهد، بنوشیم.
بده تا ببارم قدم در رکاب
بفتراک بندم سر آفتاب
هوش مصنوعی: بده که من قدم بگذارم و در کنار تو باشم، و در تاریکیها سرم را به روشنایی آفتاب بسپارم.
بیا ساقی آن شیر ام الفرح
بدوش ولبالب کن از وی قدح
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شیر خوشحال کننده را در دست بگیر و برای ما از آن شراب پرکن.
بمن ده که کاود لب شادیم
تبسم بجوشد ز قنادیم
هوش مصنوعی: به من عطا کن که لبی شاداب داشته باشم تا لبخند از دل شادابیام بیرون بیاید.
بیا ساقی آن شیشه صاف دوش
که نیمی ز وی ماند و رفتم ز هوش
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شیشهی صاف را بیاور که نصف آن را نوشیدم و از حال رفتم.
بیا و بده ساغر متصل
کز اندیشه آن دو نیمست دل
هوش مصنوعی: بیا و جامی بده که بتوانیم با دل بیقرار خود، از اندیشه و فکر دست بکشیم و لحظاتی را بگذرانیم.
بیا ساقی آن دره التاج لعل
که بخشید رنگش بگل تاج لعل
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، به آن درهای برو که سنگ لعل در آنجا زیباست و رنگش مانند رنگ گل است.
که سیر آب سازد لب خامه ام
گلستان کند معصیت نامه ام
هوش مصنوعی: آب شیرین و شعر زیبا از دلم میجوشد و میتواند نوشتههای من را به باغی سرسبز تبدیل کند، هر چند که کارهای نادرست من در آن وجود دارد.
بیا ساقی آن باطل السحر هوش
کزو سامری گشته تلخابه نوش
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی شیرین و جادویی را به من بده که باعث از بین رفتن هوش و تفکر میشود و همچون سمی که سامری بهکار برد، مرا به حالت تسخیر و شیدایی میکشاند.
که در چنگ فرعون نفس غنیم
ز هر مو بریزم عصای کلیم
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار که شبیه به تسلط و قدرت فرعون است، باید از هر فرصتی استفاده کنم و مانند عصای موسی، از نیرومندیام بهره ببرم تا بر مشکلات غلبه کنم.
بیا ساقی آن شمع فانوس عشق
که پروانه اوست ناموس عشق
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شعلهای را بیاور که روشنیبخش عشق است و پروانهای که دور آن میگردد، نماد وفاداری به عشق است.
بده تا برقص آورم جام مست
که پروانه نیم سوزیم هست
هوش مصنوعی: بیا به من بادهای بده تا بتوانم با شادی برقصم، چرا که ما مانند پروانهای هستیم که نیمهجان و سوزان است.
بیا ساقی آن آتش بیقرار
که بیجوشش خم فشاند شرار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شعلهی بیقرار را بیاور که بدون جوشیدن، میتواند از لیوان شعلههای آتش پراکنده کند.
بیفشار در سینه غمکده
بر افروز در کعبه آتشکده
هوش مصنوعی: در دل خود غم را ناراحت نکن و به جای آن، در کعبه مثل آتشکده شعلهور شو.
بیا ساقی آن لاله باغ عیش
که بر جان ماتم نهم داغ عیش
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن گل زیبای باغ شادی را بیاور که بر جانم زخم غم را، با خوشی و لذت درمان کنم.
بمن ده که رنگین شود کار من
صد آرایش آرد بدستار من
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا کارم زیباتر و رنگینتر شود، چرا که هر زینتی به زیبایی من افزوده خواهد شد.
بمن ده که دستم بقربان شود
سر و آستین مست و غلطان شود
هوش مصنوعی: به من بده که دستم به عاشقی و فدای تو درآید و سر و آستین من در حال مستی و غرق در عشق، به هم بیفتد و به آرامش برسد.
بیا ساقی آن بزم در هم شکن
ز نامحرمان پاک ساز انجمن
هوش مصنوعی: بیا، ای ساقی، بزم را به هم بریز و آن را از نامحرمان خالی کن.
بیائید تا سحر و افسون کنیم
شب جمعه از هفته بیرون کنیم
هوش مصنوعی: بیایید تا با جادو و جادوگری شب جمعه را از این هفته خارج کنیم و به صبح برسانیم.
بیا ساقی آن فتنه روزگار
بمن ده که چون بر دل آید سوار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب جذاب و پرهیجان را به من بده که وقتی بر دل نشیند، همچون سوارکاری بر آن حاکم میشود.
بملک دلم ترکتازی کند
به عقل جهانگیر بازی کند
هوش مصنوعی: دل من از زیبایی تو در حال شوری و هیجان است، و عقل و تفکر در برابر این احساس powerless و ناتوان میشوند.
انا الحق نمیگنجدم در نفس
بروب از ره آتشم خار و خس
هوش مصنوعی: من حقیقت و وجود اصلیام به قدری بزرگ و گسترده است که در ضمیر و نفس انسان نمیگنجد؛ از این رو به دور از من در آتش وجودم، خار و خاشاک را دور کن.
بیا ساقی آن کوثر موجخیز
بیار و دمادم به کامم بریز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی زلال و خوشمزه را بیاور و هر لحظه آن را به کامم بریز.
که گلگشت آتش کنم چون خلیل
شود شعله فواره سلسبیل
هوش مصنوعی: من میخواهم مثل ابراهیم (خلیل) آتش را به باغی از زیبایی تبدیل کنم، به طوری که شعلههای آتش مانند فوارهای از آب زلال و دلپذیر باشم.