گنجور

شمارهٔ ۶۲ - در حسب حال خود گوید

گر به دل خوش غنودمی چه غمستی
بی غم اگر شاد بودمی چه غمستی
اینکه بچندین حیل سبک شوم از غم
غم به غم ار در فزودمی چه غمستی
این که بسودم بدیده کحل رعونت
مرد مکش گر بسود می چه غمستی
این که گل تازه روی عیشم اگر من
داغ نمک کرده بودمی چه غمستی
خواب تن و هوش بود در عدم از من
گر گهر جان نبود می چه غمستی
گفته ام اندر ابد گشایم ،زنار
گفته ام این گر گشودمی چه غمستی
خشک و ترم در دهان داس سپهر است
کشت خود ار خود درودمی چه غمستی
عذرجفا برتو نیست دم مزن ای چرخ
گر گله مند از تو بودمی چه غمستی
مدح خود و صاحب اندر آرم درهم
گرهمه صاحب شنودمی چه غمستی
داور عادل که فتنه گفت ز عدلش
تا به ابدگر غنود می چه غمستی
دریا گوید که گر بعهد سخایش
مایه خود را فزودمی چه غمستی
گفت قضا اذن اگر بدی که بمثلش
قدرت خویش آز مودمی چه غمستی
گر طلبیدی مرا که از غم هجرش
رنگ شکسته نمود می چه غمستی
«عرفی» گوید که گربگاه ثنایش
عاجز هجران نبود می چه غمستی
گر طلبیدی مراکه دیده بپایش
ترک ادب کرده سودمی چه غمستی
گر طلبیدی مرا که پیش دماغش
نافه معنی گشود می چه غمستی
مانع ناگفتنی بلاست وگر نه
بی طلب ار رفته بودمی چه غمستی
قافیه گر یافتم مکرر بستم
گر من فرهنگ بودمی چه غمستی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به دل خوش غنودمی چه غمستی
بی غم اگر شاد بودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر در دل شاد و خوشحال باشی، چرا باید غم و اندوهی داشته باشی؟ اگر هم شاد زندگی کنی، باز هم دلیلی برای غم و غصه وجود ندارد.
اینکه بچندین حیل سبک شوم از غم
غم به غم ار در فزودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: این اشاره به این دارد که اگر به روش‌های مختلف تلاش کنم تا از غم خود بکاهم، حتی اگر غمم بیشتر شود، چه سودی دارد؟ در واقع، نشان می‌دهد که غم و اندوه همچنان پابرجاست و تلاش برای فراموش کردن آن بی‌ثمر است.
این که بسودم بدیده کحل رعونت
مرد مکش گر بسود می چه غمستی
هوش مصنوعی: چشم خود را به زیبایی‌های دنیا نزن و فریب مادیات را نخور، زیرا اگر در زندگی چیزی بدست نیاوری، نگران نباش.
این که گل تازه روی عیشم اگر من
داغ نمک کرده بودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر من در حال لذت و شادی بودم، هیچ مشکلی در مورد این که گل تازه‌ای بر روی زندگی‌ام آمده است، نداشتم.
خواب تن و هوش بود در عدم از من
گر گهر جان نبود می چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر روح و جان من نبود، خواب و بی‌خبری از من هیچ ارزشی نداشت. پس چرا در این بی‌خبری غمگین باشم؟
گفته ام اندر ابد گشایم ،زنار
گفته ام این گر گشودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: گفته‌ام که در همیشگی بگشایم، ولی اگر این گشایش را به دست نیاورم، برایم مهم نیست.
خشک و ترم در دهان داس سپهر است
کشت خود ار خود درودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: زندگی و سرنوشت انسان مانند دانه‌ای است که در دستان زمان قرار دارد. اگر خود را با محبت و دوستی تربیت کنیم، نمی‌توانیم از هیچ مشکل یا غمی ترس داشته باشیم.
عذرجفا برتو نیست دم مزن ای چرخ
گر گله مند از تو بودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: ای چرخ فلک، از اینکه دلگیر هستی، ناراحت نباش. اگر هم کسی از تو گله کرده باشد، برای تو چه اهمیتی دارد؟
مدح خود و صاحب اندر آرم درهم
گرهمه صاحب شنودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خود و کسی که به او ارادت دارم ستایشی بکنم، چه جای نگرانی است وقتی که همه صاحب‌نظران این مدح را می‌شنوند؟
داور عادل که فتنه گفت ز عدلش
تا به ابدگر غنود می چه غمستی
هوش مصنوعی: داور عادل که همیشه بر اساس انصاف قضاوت می‌کند و هر فتنه و ناعدالتی را به خوبی تشخیص می‌دهد، تا همیشه بر همین رویه باقی خواهد ماند. پس نگران هیچ چیز نباشید.
دریا گوید که گر بعهد سخایش
مایه خود را فزودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: دریا می‌گوید که اگر به وعده‌ام وفا کنی و از خودت چیزی اضافه کنی، دیگر نگران چه چیزی هستی؟
گفت قضا اذن اگر بدی که بمثلش
قدرت خویش آز مودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت اجازه بدهد و تو بتوانی به همان اندازه‌ای که قدرت داری، خود را آزمایش کنی، پس نگرانی از چه داری؟
گر طلبیدی مرا که از غم هجرش
رنگ شکسته نمود می چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر خواهان منی به خاطر اینکه غم دوری او باعث می‌شود که رنگ و رویم خراب شود، پس چرا نگران هستی؟
«عرفی» گوید که گربگاه ثنایش
عاجز هجران نبود می چه غمستی
هوش مصنوعی: عرفی می‌گوید که عشق او به معشوقش آن‌قدر قوی است که حتی در زمان دوری و جدایی، نتوانسته است دست از آن بردارد و از آن بکاهد. او در این وضعیت همچنان در اندیشه و احساساتش پابرجاست و از محبتش کم نمی‌شود.
گر طلبیدی مراکه دیده بپایش
ترک ادب کرده سودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر دلت می‌خواست که من را ببینی، حالا که سر روی پایش گذاشته‌ام و به آداب احترام نگذشته‌ام، چه غمی در دل داری؟
گر طلبیدی مرا که پیش دماغش
نافه معنی گشود می چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر خواستی مرا، بدون تردید در حضورش معنی عمیق و جذابی گشوده می‌شود، پس چرا مضطرب و ناراحت هستی؟
مانع ناگفتنی بلاست وگر نه
بی طلب ار رفته بودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: مشکلات و موانع قابل بیان نیستند و اگر نبودند، بی هیچ خواسته‌ای هم می‌توانید از این وضعیت عبور کنید و هیچ غمی نداشتید.
قافیه گر یافتم مکرر بستم
گر من فرهنگ بودمی چه غمستی
هوش مصنوعی: اگر قافیه‌ای پیدا کنم، بارها آن را می‌بافم. اگر من فرهنگ و دانشی بودم، چه نیازی به نگرانی بود؟

حاشیه ها

1400/07/22 18:10
دلباخته‌ی ادبیات فارسی

مفتعلن فاعلات مفتعلن فع