گنجور

شمارهٔ ۵۳ - تجدید مطلع

زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
غم تو شانه کش طره تن آسانی
گل کرشمه بخندد چو چشم بازکنی
بهار عشوه بریزد چو رخ بپوشانی
زدین خویش سوالش کنند در محشر
کسی که عشق تو نگزید بر مسلمانی
چنین که لشکری از ( مرغ نامه بر) دارم
مرا سزد که کنم دعوی سلیمانی
بسی نوشت و نیامد جواب نامه دوست
قلم که دست زمن میبرد بگریانی
چه دست درخم اندیشه میزند دیگر
مگر بجوش درآمد شراب روحانی
بلی چوسینه الهام و وحی میجوشد
ز شوق انجمن فهم میرزا خانی
زفر عدل وی امروز یک بها دارد
متاع نوشروانی و خان خانانی
بعون مکرمت او نیاز کاسه تهی
زفقر تا بغنا میبرد بمهمانی
دمی که دست برآرد زآستین جودش
بچشم آز کند موج بحر سوهانی
بعهد او شعرا در صفات زلف بتان
کنند نقل بجمعیت از پریشانی
ز سهم او که نیارد فشاندگرد فتور
فلک بدامن احوال انسی و جانی
کند ز حیله برای گزیدن مردم
بگاه مستی از و التماس ترخانی
بوصف رایش اگر خامه زن شوم گردد
اناملم همگی چون هلال نورانی
هوای وصف کمندش بخاطرم زد موج
گره شد افعی اندیشه ام ز پیچانی
دل حسود ز ویران ترست زان موضع
که در زمانه جود تو میکند کانی
تو زیب محفل و من بینمت که در میدان
سر زمانه بفتراک بسته میرانی
نهال بخت تو در گلشنی بود سر سبز
که راه کاهکشانش کند خیابانی
چو سدره ریشه دوانیده در جهات آید
درخت عمر تو در چار باغ ارکانی
زحد گذشته حد خدمت فلک ترسم
که زیر مسند خویشش چو عرش بنشانی
زمانه جمع کندشش جهت بیک جانب
اگر تو رخش حکومت بیک جهت رانی
سمند دولت جاویدیت که در هر گام
بساط کون و مکان بایدش بمیدانی
برهنه پا و سرآید ابد بدنبالش
اگر عنانش بسوی ازل بگردانی
بخرق عادت اگر ملتفت شوی شاید
که کنه خویش در ادراک عقل گنجانی
شجاعت تو ولینعمتی بود که کند
بمطبخش جگر شیر شرزه بریانی
چو عرض معجزه را تربیت دهی شاید
که سایه در بغل آفتاب بالانی
چو رخش کینه بتازی بروزگار سزد
که گرد تخت ثری بر سپهر بنشانی
قلم براه صلاح تو میرود ورنه
کجا رسد بدو انگشت نی جهانبانی
همان عصای کلیم است خامه تو ولی
صلاح در قلمی دیده نی بثعبانی
رقم کشان یمین و یسار دشمن تو
که می کنند سخن سنجی و قلم رانی
ز بهر شدت خذلان او بدل کردند
طبیعت ملکی را بنفس شیطانی
سه گانه گوهر والانژاد دوده کون
که جنس معدنی و نامیه است و حیوانی
از آن میان وجود وعدم فرود آیند
که صرف رد و قبولیت شود بآسانی
فلک بمردمک آفتاب اگر دیدی
بروز عدل تو حسن زمانه فانی
بمانی از حرکت آفتاب در مطلع
مثال دیده احول بگاه حیرانی
گهر شناسا در پیش پای بین و بسنج
نثار من که بفرق تو باد ارزانی
غلط مسنج و مبین ، پایمال نسیان کن
مباد چیده دگر بار بر سر افشانی
سبک ز چاش بگیری که بس گران گهر است
متاع من که نصیبش مباد ارزانی
قماش دست زد شهروده ز من مطلب
متاع من همه دریایی است و یا کانی
ز بسکه لعل فشاندم بنزد اهل قیاس
یکی است نسبت شیرازی و بدخشانی
بعهد جلوه حسن کلام من ، اندوخت
قبول شاهد نظم کمال نقصانی
کنونکه یافت چومن سرمه سای درشیراز
خرد ز دیده کشد سرمه صفاهانی
بین که تافته ابریشمش چه خامی یافت
زتاب اطلس من شعر باف شروانی
زمانه بین که مرا جلوه داد تا از رشک
بداغ رشک پس از مرگ سوخت خاقانی
گرفت روی زمین جمله آفتاب صفت
بعون تیغ زبان شهرتم بآسانی
بخند ، ای در و دیوار روزگار خراب
که برزمانه زدم تکیه سلیمانی
چو کرم پیله لعابی تنیده ام ببروت
که اصل خلعت دارایی است و خاقانی
ز شوق بوقلمون حله عبارت من
مدام شاهد معنی نمود عریانی
زسحر خامه جادو اثر ، فرستادم
بجای شعر بکاغذ شراب روحانی
بنوش و باک مدار این شراب خامه رسا
که نیست خوردن این باده را پشیمانی
از این شراب گر آلوده دامنی خیزد
بکش که بر تو حرامست پاکدامانی
زمانه خواند فلک بر بیاض دیده نوشت
که این قصیده بیاضی بود نه دیوانی
برآستان تو صد گنج شایگان ریزد
چو آستینت اگر نامه ام بر افشانی
مده براوی ناجنس نامه ام که مرا
در این قصیده بروز کمال ننشانی
مرا زنسبت همدردی کمال غم است
وگرنه شعر چه غم دارد از غلط خوانی
ز همعنانی طبعم بشاعر شروان
بعهد کودکیم ذهن کرده شروانی
کنونکه رتبه حکمت گرفت شعر از من
کند بنسبت این اعتبار یونانی
هنوز هست امیدش که یابد از فیضم
بعون خدمت صاحب خطاب گیلانی
مفرحی که من از بهر روح سازدهم
به انوری نه فلانی دهد نه بهمانی
چه صاحب آنکه در اهمال خدمتش نشنید
قضا ز صورت دیوار عذر بیجانی
همان که هست ترا باروان افلاطون
خطاب لفظی و باوی تکلم جانی
همان که گریه کلکت از آن روا داری
که نوبهار طبیعت برو بخندانی
همان که فرق فلک را بتیغ بشکافد
گرت زحادثه چینی فتد بپیشانی
همان که ابر عتابش چو فتنه بار شود
جهان زحفظ تو خواهد کلاه بارانی
همان که نشکند از هیچ دست طرف کلاه
که تو نثار و فاقی برآن نیفشانی
سخن صریح بگویم حکیم ابوالفتح است
که تو سپهر فضایل مآثرش خوانی
دلیر زانش پرستم که از لیاقت او
گرفته برهمنی سیرت مسلمانی
ذخیره ای نهد از من که مانی از صورت
تمتعی برم از وی که صورت از مانی
از آن ندیده ثنا گویمت که می بینم
ترا و او را یک تن بچشم روحانی
دلیل وحدتم این بس که مدح خود میخواست
مرا به مدح تو فرمود ، گوهر افشانی
تو چون گذر کنی آنجا بنظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی بمن اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی
در این زمین دوسه بیتی گزیده در مدحش
ذخیره دارم از انعامهای ربانی
قصیده ناشده و ناتمام میخوانم
که شوق من بثنا خواندش تو میدانی
تبارک الله از آن گوهر محیط عطا
که از افاضت خود قطره ، کرد عمانی
نه نفس کلی و دریای گوهر دانش
نه عقل اول و استاد جوهر ثانی
عداوتش بگهر سیمیای مصلحتی
عنایتش باثر کیمیای رحمانی
بجای دیو ملک را کند بشیشه اگر
کسی بخلوت خلقش کند پریخوانی
نخست خویشتنت بخشد از گران گهری
چو دست همتش آید بگوهر افشانی
زمانه را و فلک را بوی خطابی بود
نه دوش و دی ، دم اشراق صبح امکانی
زمانه گفت تو پرویز و من ترنج زرم
بکام خود بطرازم چنانکه میدانی
سپهر گفت تو آنی که توسن آنچه منم
براه عجز برانم چنانکه میرانی
شکفته بخت وی و دل شکسته طالع خصم
ندیم میکده و کام جوی زندانی
چو رسم خدمت او عام گشت ، گردون گفت
که داغ صورت چین تازه شد ز بیجانی
زمانه گفت فلک را گهی بیابد ابر
مراتب کف جودش، بگوهر افشانی
فرو گریست که آری گهی که نفس فلک
بعلم جوهر اول رسد ز گردانی
سخن شناسا دیدی و دیده باشی هم
علو پایه من در مقام سحبانی
فلان مربی و من تربیت پذیر این بس
زفضل خود چه زنم لافهای طولانی
دراز شد سخنم جای شرم و تن زدن است
گرفتم آنکه لآلی است جمله عمانی
طریق ذیل چه پویم در این خجالتگاه
که لنک شد خردم را سمند جولانی
ثنای صاحب و مدح تو همچو شیر و شکر
بهم سرشتم و بگرفت شکل و حدانی
نوای لاف و گزافی که سنت شعر است
زدم چنانکه دلم خون شد از پشیمانی
نمی وزد زجهان باد بر دلم هرگز
که زلف شاهد نطقم کند پریشانی
حدیث آب و علف خود بنزد من باداست
که نظم و نثر مرا کرده آبی و نانی
تمام همت و سرتا قدم مراد دلم
اگر دهی نستانم ، دهم چو بستانی
دگر چه مانده؟ دعایی کنون بگو چکنم؟
طلب کنم که نه تحصیل حاصلش خوانی
همیشه نانبود ثانی اقدم از اول
همیشه تا که بود سربتاج ارزانی
ز سایه تاج ده فرق بخت عرفی باد
همای دولت مخدوم اول و ثانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
هوش مصنوعی: وفای تو، همسایه، حیرت‌انگیز است و نگاه گرمت، حال و روز نامسلمانی را مشخص می‌کند.
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
هوش مصنوعی: زیبایی تو گنجینه‌ای است در دست من، که با آن فقر و تنگدستی‌ام را جبران می‌کنم. و دل مشغولی‌های من در پی زلف‌های توست.
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
غم تو شانه کش طره تن آسانی
هوش مصنوعی: به لب‌های تو باده‌ای بده که دل را آشفته کرده است و غم تو را با موهای بلندت مسحور کن.
گل کرشمه بخندد چو چشم بازکنی
بهار عشوه بریزد چو رخ بپوشانی
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانت را باز می‌کنی، گل‌ها با زیبایی می‌خندند و بهار با ناز و لطافت خود نماد بارش عشق را به نمایش می‌گذارد، مانند زمانی که چهره‌ات را می‌پوشانی.
زدین خویش سوالش کنند در محشر
کسی که عشق تو نگزید بر مسلمانی
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از کسانی که در عشق تو قرار نگرفته‌اند، به دلیل عدم ایمان و مسلمانیشان سؤال می‌شود.
چنین که لشکری از ( مرغ نامه بر) دارم
مرا سزد که کنم دعوی سلیمانی
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه لشکری از فرشتگان (مرغ نامه بر) دارم، شایسته است که ادعای قدرت و شجاعت سلیمان را داشته باشم.
بسی نوشت و نیامد جواب نامه دوست
قلم که دست زمن میبرد بگریانی
هوش مصنوعی: خیلی نامه نوشتم اما دوستی که انتظار جوابش را داشتم هیچ پاسخی نداد. قلمی که در دست من است، از درد و غم این موضوع به شدت ناراحت است و مرا به گریه می‌اندازد.
چه دست درخم اندیشه میزند دیگر
مگر بجوش درآمد شراب روحانی
هوش مصنوعی: دیگر هیچ اندیشه‌ای نمی‌زند به سر، مگر اینکه شراب روحانی به جوش بیاید.
بلی چوسینه الهام و وحی میجوشد
ز شوق انجمن فهم میرزا خانی
هوش مصنوعی: آری، الهام و وحی به خاطر عشق و شور مجلس میرزا خانی در دل جاری می‌شود.
زفر عدل وی امروز یک بها دارد
متاع نوشروانی و خان خانانی
هوش مصنوعی: امروز، ارزش و قیمت هر چیزی به خاطر عدالت او تغییر کرده است، حتی کالای نادر و گران‌بهای نوشروانی و خانمان.
بعون مکرمت او نیاز کاسه تهی
زفقر تا بغنا میبرد بمهمانی
هوش مصنوعی: با کمک لطف و بزرگواری او، انسان نیازمند و تهیدست از فقر به ثروت و رفاه می‌رسد و به مهمانی دعوت می‌شود.
دمی که دست برآرد زآستین جودش
بچشم آز کند موج بحر سوهانی
هوش مصنوعی: زمانی که دست سخاوت او از آستینش بیرون بیاید، موج دریا به چشم حریص (دنیا طلب) مانند سوهان عمل می‌کند.
بعهد او شعرا در صفات زلف بتان
کنند نقل بجمعیت از پریشانی
هوش مصنوعی: شاعران در وصف موهای زیبای معشوق شعرها می‌سرایند و این اشعار را به صورت گروهی برای نشان دادن آشفتگی‌های خود ترتیب می‌دهند.
ز سهم او که نیارد فشاندگرد فتور
فلک بدامن احوال انسی و جانی
هوش مصنوعی: از قسمت او که نمی‌تواند فشاری به وجود آورد، سرنوشت آسمان بر حال انسان‌ها و موجودات تأثیر می‌گذارد.
کند ز حیله برای گزیدن مردم
بگاه مستی از و التماس ترخانی
هوش مصنوعی: در زمان مستی، به سادگی از ترفندها برای انتخاب افراد استفاده می‌شود و از آن‌ها خواهش و درخواست می‌شود.
بوصف رایش اگر خامه زن شوم گردد
اناملم همگی چون هلال نورانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با قلم خود توصیف زیبایی‌ات را بنویسم، همه موجودات مانند هلالی روشن و درخشان خواهند شد.
هوای وصف کمندش بخاطرم زد موج
گره شد افعی اندیشه ام ز پیچانی
هوش مصنوعی: در ذهنم، یاد تو مانند نسیمی وزید و افکار پیچیده و دردناک من مثل افعی به هم گره خورد.
دل حسود ز ویران ترست زان موضع
که در زمانه جود تو میکند کانی
هوش مصنوعی: دل حسود از ویرانی بیشتر می‌ترسد، چون در جایی که تو generosity و بخشش می‌کنی، حسادت وجود دارد.
تو زیب محفل و من بینمت که در میدان
سر زمانه بفتراک بسته میرانی
هوش مصنوعی: تو زیبایی محفل و من تو را می‌بینم که در میدان زندگی با شجاعت و قدرت در حال حرکت هستی.
نهال بخت تو در گلشنی بود سر سبز
که راه کاهکشانش کند خیابانی
هوش مصنوعی: در باغی سرسبز و پرگل، شجره بخت تو وجود داشت، جایی که مسیرهای باریک و خاکی‌اش به خیابان‌های زیبا و منظم تبدیل می‌شود.
چو سدره ریشه دوانیده در جهات آید
درخت عمر تو در چار باغ ارکانی
هوش مصنوعی: درخت عمر تو مانند درختی است که ریشه‌هایش در جهات مختلف گسترش یافته و در باغی سرسبز و پر میوه قرار دارد.
زحد گذشته حد خدمت فلک ترسم
که زیر مسند خویشش چو عرش بنشانی
هوش مصنوعی: از حد خود فراتر رفته‌ام و نگرانم که آسمان هم زیر پای خود را از کبر و خود بزرگ‌بینی پر کند و چون عرش به من نشیند.
زمانه جمع کندشش جهت بیک جانب
اگر تو رخش حکومت بیک جهت رانی
هوش مصنوعی: اگر زمانه و شرایط زندگی به سمتی خاص متمایل شود، تو باید قدرت و کنترل خود را در یک سمت معین و یکپارچه نگه‌داری.
سمند دولت جاویدیت که در هر گام
بساط کون و مکان بایدش بمیدانی
هوش مصنوعی: اسب خوشبختی جاودانی تو باید در هر قدمی، فضای زندگی و دنیا را به نمایش بگذارد و تسخیر کند.
برهنه پا و سرآید ابد بدنبالش
اگر عنانش بسوی ازل بگردانی
هوش مصنوعی: اگر کسی را به سمت ابدیت هدایت کنی، آن شخص از هیچ تلاشی برای دنبال کردن تو دریغ نمی‌کند، حتی اگر با پای برهنه و بی‌پوشش باشد.
بخرق عادت اگر ملتفت شوی شاید
که کنه خویش در ادراک عقل گنجانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از عادت‌های خود خارج شوی و به آگاهی برسى، ممکن است درک عمیق‌تری از ذات خود پیدا کنی.
شجاعت تو ولینعمتی بود که کند
بمطبخش جگر شیر شرزه بریانی
هوش مصنوعی: شجاعت تو یک نعمت بزرگ است که شجاعت و قدرت تو را به نمایش می‌گذارد و به مانند گوشت شیر وحشی در آشپزخانه‌ات پخته می‌شود.
چو عرض معجزه را تربیت دهی شاید
که سایه در بغل آفتاب بالانی
هوش مصنوعی: اگر معجزه را با دقت و تربیت همراه کنی، ممکن است که سایه در کنار آفتاب پرواز کند.
چو رخش کینه بتازی بروزگار سزد
که گرد تخت ثری بر سپهر بنشانی
هوش مصنوعی: وقتی که اسب تو با کینه پیش می‌تازد، شایسته است که بر بالای تخت ثریا در آسمان بنشینی.
قلم براه صلاح تو میرود ورنه
کجا رسد بدو انگشت نی جهانبانی
هوش مصنوعی: قلم به سوی اصلاح و بهبود تو حرکت می‌کند، وگرنه چطور ممکن است به انگشت ناپختگی و بی‌تجربگی جهان‌داری برسد؟
همان عصای کلیم است خامه تو ولی
صلاح در قلمی دیده نی بثعبانی
هوش مصنوعی: قلم تو همانند عصای موسی است، اما بهتر است در نوشتن از کلمات به دور بمانی، تا از خطرات و نابسامانی‌ها در امان باشی.
رقم کشان یمین و یسار دشمن تو
که می کنند سخن سنجی و قلم رانی
هوش مصنوعی: دشمنان تو که در دقت نظر و نوشتار مشغول فعالیت هستند، در دو طرف تو قرار دارند و هر کدام به نوعی تلاش می‌کنند تا بر تو تاثیر بگذارند.
ز بهر شدت خذلان او بدل کردند
طبیعت ملکی را بنفس شیطانی
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ناامیدی او، ملکوتی‌ها طبیعت خود را به طبیعتی شیطانی تغییر دادند.
سه گانه گوهر والانژاد دوده کون
که جنس معدنی و نامیه است و حیوانی
هوش مصنوعی: سه نوع گوهر وجود دارد: یکی از آنها جواهرات با اصالت و خاستگاه نادر هستند که از جنس کانی و مواد معدنی به وجود آمده‌اند، و دیگری به جانوران مربوط می‌شود.
از آن میان وجود وعدم فرود آیند
که صرف رد و قبولیت شود بآسانی
هوش مصنوعی: در میان وجود و عدم، به آسانی می‌توان به نتیجه‌ای رسید که فقط به ‌رد یا قبول چیزی بستگی دارد.
فلک بمردمک آفتاب اگر دیدی
بروز عدل تو حسن زمانه فانی
هوش مصنوعی: اگر روزی آفتاب را ببینی که در آسمان چرخ می‌زند، بدان که به خاطر عدل و خوبی توست، زیرا زیبایی زمانه به وجود تو وابسته است و این دنیا گذراست.
بمانی از حرکت آفتاب در مطلع
مثال دیده احول بگاه حیرانی
هوش مصنوعی: اگر در آستانه صبحی مانند چشم نابینا بمانی، از حرکت خورشید در آغاز روز متحیر و سرگردان خواهی شد.
گهر شناسا در پیش پای بین و بسنج
نثار من که بفرق تو باد ارزانی
هوش مصنوعی: اگر به دقت به ارزش و جایگاه خود نگاه کنی و آن را بسنجی، متوجه خواهی شد که من چه چیزی را برای تو فدای کرده‌ام.
غلط مسنج و مبین ، پایمال نسیان کن
مباد چیده دگر بار بر سر افشانی
هوش مصنوعی: اشتباه نکن و نفهم، فراموشی را به حساب نیاور. مبادا دوباره بر سر شادی‌های گذشته، دست بگذاری.
سبک ز چاش بگیری که بس گران گهر است
متاع من که نصیبش مباد ارزانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من بهره‌برداری کنی، باید سبک و آرام باشی، چرا که محصول من بسیار ارزشمند و گرانبها است و هر کسی شایسته‌ی آن نیست.
قماش دست زد شهروده ز من مطلب
متاع من همه دریایی است و یا کانی
هوش مصنوعی: شخصی به من اشاره کرد و گفت که من دارای چیزی با ارزش هستم که مانند دریا یا معدن پر از گنجینه است.
ز بسکه لعل فشاندم بنزد اهل قیاس
یکی است نسبت شیرازی و بدخشانی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به اندازه کافی زیبایی و شکوه به نمایش گذاشتم، میان اهل علم و انصاف، این دو شهر شیراز و بدخشان به یک اندازه با هم مرتبط و مشابه به نظر می‌رسند.
بعهد جلوه حسن کلام من ، اندوخت
قبول شاهد نظم کمال نقصانی
هوش مصنوعی: با وعده زیبایی کلامم، شاهد خوبی در نظم و کمال را پذیرفته‌ام که نقص‌ها را نیز در خود دارد.
کنونکه یافت چومن سرمه سای درشیراز
خرد ز دیده کشد سرمه صفاهانی
هوش مصنوعی: اکنون که من سرمه‌ای به دست آورده‌ام، در شیراز، خرد از دیده‌ام سرمه‌ی صفاهانی را بیرون می‌کشد.
بین که تافته ابریشمش چه خامی یافت
زتاب اطلس من شعر باف شروانی
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر نازک و لطیف است پارچه ابریشمی که در برابر تابش زیبای لباس من، به نظر ناچیز و ساده می‌رسد.
زمانه بین که مرا جلوه داد تا از رشک
بداغ رشک پس از مرگ سوخت خاقانی
هوش مصنوعی: زمانه را تماشا کن که چگونه به من زیبایی بخشید، تا اینکه از حسادت به آن زیبایی بعد از مرگ، خاقانی بسوزد.
گرفت روی زمین جمله آفتاب صفت
بعون تیغ زبان شهرتم بآسانی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که همه چیز در زمین تحت تأثیر نور خورشید قرار دارد و به کمک توانایی بیان شیرینم، شهرتی را به راحتی به دست می‌آورم.
بخند ، ای در و دیوار روزگار خراب
که برزمانه زدم تکیه سلیمانی
هوش مصنوعی: بخند، ای دیوارها و زمین‌های ویرانه‌ای که بر روی زمانه‌ای که به آن تکیه کرده‌ام، پر است از قدرت و استقامت.
چو کرم پیله لعابی تنیده ام ببروت
که اصل خلعت دارایی است و خاقانی
هوش مصنوعی: به مانند کرمی که در پیله خود خوابیده، من نیز به زحمت و تلاش پرداخته‌ام. این پیله نشانه‌ای از سرمایه و دارایی من است و به من هویت می‌بخشد.
ز شوق بوقلمون حله عبارت من
مدام شاهد معنی نمود عریانی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به بوقلمون، من همیشه در حال تماشای معنای آشکار و بی‌پرده هستم.
زسحر خامه جادو اثر ، فرستادم
بجای شعر بکاغذ شراب روحانی
هوش مصنوعی: از جادوئی که در قلمم نهفته است، اثری فرستادم که به جای شعر، بر روی کاغذ به شکل نوشیدنی روحانی درآمده است.
بنوش و باک مدار این شراب خامه رسا
که نیست خوردن این باده را پشیمانی
هوش مصنوعی: نوش جان کن و نگران نباش، این شراب نازک و خوشمزه است. نیازی به پشیمانی از نوشیدن این باده نیست.
از این شراب گر آلوده دامنی خیزد
بکش که بر تو حرامست پاکدامانی
هوش مصنوعی: اگر چنانچه از این شراب لکه‌ای به دامن بنشیند، آن را دور بیانداز که برای تو حرام است و باید پاکدامنی را حفظ کنی.
زمانه خواند فلک بر بیاض دیده نوشت
که این قصیده بیاضی بود نه دیوانی
هوش مصنوعی: زمانه به من گفته است که سرنوشت بر صفحه سفید زندگی نوشته است که این شعر تنها یک قصیده است و نه یک مجموعه شعر کامل.
برآستان تو صد گنج شایگان ریزد
چو آستینت اگر نامه ام بر افشانی
هوش مصنوعی: اگر تو نامه‌ام را بگشایی و به آن توجه کنی، گنج‌های فراوانی در دستانت خواهد بود که می‌تواند سرشار از ارزش و زیبایی باشد.
مده براوی ناجنس نامه ام که مرا
در این قصیده بروز کمال ننشانی
هوش مصنوعی: به من نامه‌ای نده که ناپاک است، زیرا تو در این شعر به من نشانی از کمال نخواهی داد.
مرا زنسبت همدردی کمال غم است
وگرنه شعر چه غم دارد از غلط خوانی
هوش مصنوعی: من به خاطر همدردی با بی‌نهایت غم و اندوهی که دارم احساس می‌کنم، وگرنه شعر به خودی خود از خواندن نادرست دچار غمی نمی‌شود.
ز همعنانی طبعم بشاعر شروان
بعهد کودکیم ذهن کرده شروانی
هوش مصنوعی: من به خاطر شباهت ذاتی‌ام با شاعری از شروان، از دوران کودکی به یاد شروانی بودنم پی بردم.
کنونکه رتبه حکمت گرفت شعر از من
کند بنسبت این اعتبار یونانی
هوش مصنوعی: حالا که شعر به مرتبه‌ای از حکمت و دانایی رسیده است، من نیز نسبت به این اعتبار و اهمیت، به سهم خود نقشی دارم.
هنوز هست امیدش که یابد از فیضم
بعون خدمت صاحب خطاب گیلانی
هوش مصنوعی: او هنوز امیدوار است که با یاری و کمک از لطف و فیض صاحب خطاب گیلانی، به خواسته‌هایش برسد.
مفرحی که من از بهر روح سازدهم
به انوری نه فلانی دهد نه بهمانی
هوش مصنوعی: من آن نشاطی را که برای روح خود ایجاد کرده‌ام، نه به فلانی می‌دهم و نه به بهمانی.
چه صاحب آنکه در اهمال خدمتش نشنید
قضا ز صورت دیوار عذر بیجانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کسی می‌تواند ادعا کند که در برابر تقدیر و سرنوشت کاری انجام نداده، وقتی که نتوانسته از دیوار بی‌جان یا بهانه‌های بی‌اساس خود دفاع کند. به نوعی به عدم توانایی انسان در کنترل سرنوشت و تاثیرات آن بر زندگی اشاره دارد.
همان که هست ترا باروان افلاطون
خطاب لفظی و باوی تکلم جانی
هوش مصنوعی: شخصی که به او خطاب می‌شود، در حقیقت همان شخصی است که به مانند افلاطون، از طریق صحبت کردن و کلامش روح و جانش را بیان می‌کند.
همان که گریه کلکت از آن روا داری
که نوبهار طبیعت برو بخندانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همان چیزی که باعث می‌شود تو به خاطر آن گریه کنی، دلیل شادمانی و خنده‌ای است که بهار طبیعت برایت به همراه دارد. به عبارتی، گاهی احساسات منفی می‌توانند نشأت‌گرفته از زیبایی‌ها و خوشی‌های زندگی باشند.
همان که فرق فلک را بتیغ بشکافد
گرت زحادثه چینی فتد بپیشانی
هوش مصنوعی: کسی که می‌تواند با تیغ، آسمان را بشکافد، اگر حادثه‌ای بر تو بیفتد، بر پیشانی تو خواهد بود.
همان که ابر عتابش چو فتنه بار شود
جهان زحفظ تو خواهد کلاه بارانی
هوش مصنوعی: وقتی که ابرهای خشم و فتنه به آسمان بیفتند و دنیا را تحت تأثیر قرار دهند، در آن حال تو باید آماده حفاظت از خود باشی و برای خود کلاهی بگذاری که تو را در برابر این وضعیت حفظ کند.
همان که نشکند از هیچ دست طرف کلاه
که تو نثار و فاقی برآن نیفشانی
هوش مصنوعی: اگر کسی هیچ مشکلی برایش پیش نیاید و از هیچ چیزی وحشت نکند، به گونه‌ای که تو بر او احترام و محبت نگذاری، در واقع چیزی برای او ارزش نخواهد داشت.
سخن صریح بگویم حکیم ابوالفتح است
که تو سپهر فضایل مآثرش خوانی
هوش مصنوعی: به طور واضح و روشن بگویم که حکیم ابوالفتح است، که تو او را درخشش فضایل و ویژگی‌هایش می‌خوانی.
دلیر زانش پرستم که از لیاقت او
گرفته برهمنی سیرت مسلمانی
هوش مصنوعی: من به خاطر شجاعت و لیاقت او درود می‌فرستم، زیرا او با ویژگی‌های نیکوی خود نمونه‌ای از انسانیت و مسلمانیت را به نمایش گذاشته است.
ذخیره ای نهد از من که مانی از صورت
تمتعی برم از وی که صورت از مانی
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی از احساسات انسانی و ارتباط با دیگران اشاره دارد. شخصی در حال بیان این است که از او یادگاری یا چیزی می‌ماند که نمایانگر وجود اوست. او همچنین از این می‌گوید که خود را از خلاقیت و تجلیات درونی‌اش جدا نمی‌بیند و در واقع، به نوعی عشق و وابستگی اشاره دارد که در ذات انسان وجود دارد.
از آن ندیده ثنا گویمت که می بینم
ترا و او را یک تن بچشم روحانی
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن تو، که حالا او را نیز می‌بینم، تو را ستایش می‌کنم. چون این تجربه را با چشمی روحانی مشاهده می‌کنم.
دلیل وحدتم این بس که مدح خود میخواست
مرا به مدح تو فرمود ، گوهر افشانی
هوش مصنوعی: دلیل وجود اتحاد من با تو این است که وقتی که می‌خواست مرا ستایش کند، به ستایش تو پرداخت و این موضوع مانند گوهری درخشان است.
تو چون گذر کنی آنجا بنظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
هوش مصنوعی: وقتی تو به آنجا می‌رسی، مرا به شکل زیبایی در می‌یابی که مانند چمن است و بهار را تداعی می‌کند.
ضمیر وی بمن اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی کوچک‌ترین حرکتی انجام دهی یا اشاره‌ای کنی، ضمیر من به تو نشان می‌دهد.
در این زمین دوسه بیتی گزیده در مدحش
ذخیره دارم از انعامهای ربانی
هوش مصنوعی: در اینجا چند بیت زیبا درباره او دارم که به لطف خدا به یادگار مانده‌اند.
قصیده ناشده و ناتمام میخوانم
که شوق من بثنا خواندش تو میدانی
هوش مصنوعی: من شعری را می‌خوانم که هنوز به پایان نرسیده و نتوانسته‌ام آن را کامل کنم؛ زیرا شوق و علاقه‌ام به تو باعث می‌شود که آن را با ذکر خوبی‌های تو بیان کنم.
تبارک الله از آن گوهر محیط عطا
که از افاضت خود قطره ، کرد عمانی
هوش مصنوعی: خداوند را شکر که به خاطر آن گوهر درخشان و ارزشمند، عمان را به این نعمت‌ها سرشار کرد و از دریای سخاوت خود تنها یک قطره به او عطا نمود.
نه نفس کلی و دریای گوهر دانش
نه عقل اول و استاد جوهر ثانی
هوش مصنوعی: نه جان کلی و دریای گنج دانش و نه عقل نخستین و معلم جوهر دومی.
عداوتش بگهر سیمیای مصلحتی
عنایتش باثر کیمیای رحمانی
هوش مصنوعی: خصومت او به خاطر منافع شخصی و توجه او به تأثیرات رحمت الهی است.
بجای دیو ملک را کند بشیشه اگر
کسی بخلوت خلقش کند پریخوانی
هوش مصنوعی: اگر کسی در خلوت و دور از دیگران، با افکار و نیت‌های خوب و سازنده به سراغ ویژگی‌های مثبت خود برود، می‌تواند به جای موانع و مشکلات، به قدرت و مقام والایی دست یابد.
نخست خویشتنت بخشد از گران گهری
چو دست همتش آید بگوهر افشانی
هوش مصنوعی: نخستین کار این است که از ارزش و گرانبهایی وجود خود آگاه شویم. وقتی تلاش و همت ما به درجه کافی رسید، می‌توانیم به دیگران نیز از خوبی‌ها و زیبایی‌های وجودمان ببخشیم.
زمانه را و فلک را بوی خطابی بود
نه دوش و دی ، دم اشراق صبح امکانی
هوش مصنوعی: زمانه و آسمان در گذشته پیام خاصی داشتند که مربوط به شب و دیروز نیست، بلکه در سپیده‌دم صبح، فرصتی جدید و امکان‌های تازه‌ای به وجود آمده است.
زمانه گفت تو پرویز و من ترنج زرم
بکام خود بطرازم چنانکه میدانی
هوش مصنوعی: روزگار به من می‌گوید تو پرویز هستی و من نیز همچون میوه‌ی ترنج می‌خواهم به خواسته‌های خود برسم و در این مسیر به هر روشی که می‌دانم، تلاش می‌کنم.
سپهر گفت تو آنی که توسن آنچه منم
براه عجز برانم چنانکه میرانی
هوش مصنوعی: آسمان گفت تو آنی که مانند اسبی هستی که من با ناتوانی بر آن سوار می‌شوم، به طوری که تو مرا هدایت می‌کنی.
شکفته بخت وی و دل شکسته طالع خصم
ندیم میکده و کام جوی زندانی
هوش مصنوعی: بخت او شکفته و خوشی برایش فراهم شده، در حالی که دل دشمنش شکسته و دچار سختی است. او در میکده همراه دوستانش به دنبال لذت و خوشی است، در حالی که دشمنش در زندان گرفتار شده است.
چو رسم خدمت او عام گشت ، گردون گفت
که داغ صورت چین تازه شد ز بیجانی
هوش مصنوعی: وقتی رسم خدمت به او همگانی شد، آسمان گفت که نشانه‌های چهره چین به خاطر بی‌حالی تازه شده است.
زمانه گفت فلک را گهی بیابد ابر
مراتب کف جودش، بگوهر افشانی
هوش مصنوعی: زمانه به فلک گفت که گاهی اوقات ابرها، که نشانه‌ای از بخشندگی و سخاوت هستند، به ستاره‌ها می‌رسند و جواهرات خود را پخش می‌کنند.
فرو گریست که آری گهی که نفس فلک
بعلم جوهر اول رسد ز گردانی
هوش مصنوعی: او با اندوه گفت که گاهی اوقات نفس فلک می‌تواند به جوهر اصلی برسد، اما این مسأله در کنار نوسانات و چرخش‌های زندگی به وقوع می‌پیوندد.
سخن شناسا دیدی و دیده باشی هم
علو پایه من در مقام سحبانی
هوش مصنوعی: شما به خوبی متوجه شده‌اید و خواهید دید که مقام و مرتبه من در این جایگاه چقدر بلند است.
فلان مربی و من تربیت پذیر این بس
زفضل خود چه زنم لافهای طولانی
هوش مصنوعی: فلان مربی و من که باید آموزش ببینم، به خاطر فضل و برتری او چه داستان‌های طولانی از خود می‌سازم.
دراز شد سخنم جای شرم و تن زدن است
گرفتم آنکه لآلی است جمله عمانی
هوش مصنوعی: سخنانم طولانی شده و به جایی رسیده که از شرم و خجالت است، اما من از کسی که مانند لؤلؤهای عمانی می‌درخشد، بهره بردم.
طریق ذیل چه پویم در این خجالتگاه
که لنک شد خردم را سمند جولانی
هوش مصنوعی: در این مکان خجالت‌آور چه راهی را بپیمایم که فکر و خرد من مانند اسبی سرکش و نافرمان شده است.
ثنای صاحب و مدح تو همچو شیر و شکر
بهم سرشتم و بگرفت شکل و حدانی
هوش مصنوعی: مدح و ستایش از تو برای من مانند شیر و شکر است که با هم آمیخته شده‌اند و شکل و ویژگی خاصی به خود گرفته‌اند.
نوای لاف و گزافی که سنت شعر است
زدم چنانکه دلم خون شد از پشیمانی
هوش مصنوعی: به صدای فخر و مبالغه‌ای که به عنوان سنت شعر می‌شناسند، سخن گفتم و آنقدر از این کار پشیمان شدم که دلم درد گرفت.
نمی وزد زجهان باد بر دلم هرگز
که زلف شاهد نطقم کند پریشانی
هوش مصنوعی: باد جهان هیچ‌گاه بر دلم نمی‌وزد، زیرا زلف‌های آن معشوق باعث آشفتگی و سردرگمی حرف‌هایم می‌شود.
حدیث آب و علف خود بنزد من باداست
که نظم و نثر مرا کرده آبی و نانی
هوش مصنوعی: داستان آب و علف نزد من موجود است و این موضوع باعث شده است که نوشته‌هایم پر از زندگی و sustenance باشد.
تمام همت و سرتا قدم مراد دلم
اگر دهی نستانم ، دهم چو بستانی
هوش مصنوعی: اگر تمام تلاش و وجودت را برای رسیدن به آرزوهایم به من بدهی، من هیچ چیزی از تو نخواهم گرفت و در عوض، مانند یک باغی که می‌کارم، به تو خواهم داد.
دگر چه مانده؟ دعایی کنون بگو چکنم؟
طلب کنم که نه تحصیل حاصلش خوانی
هوش مصنوعی: دیگر چه چیزی باقی مانده است؟ حالا چه دعایی باید بکنم؟ آیا باید درخواست کنم که چیزی را که به دست آوردنش ممکن نیست، به دست آورم؟
همیشه نانبود ثانی اقدم از اول
همیشه تا که بود سربتاج ارزانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که همیشه کسی که در آغاز یک کار یا رویداد در جلو قرار دارد، از دیگران برتر و با ارزش‌تر است. تا زمانی که آن شخص وجود دارد، چیزی که بر سر او می‌آید، ارزشمند و گرانبهاست.
ز سایه تاج ده فرق بخت عرفی باد
همای دولت مخدوم اول و ثانی
هوش مصنوعی: سایهٔ تاج بر سر، نشانه‌ای از بخت و اقبال خوب است و امید به موفقیت و قدرت برای کسی که در این موقعیت است. این تصویر به نوعی نشان‌دهندهٔ نفوذ و عظمت شخصی است که این افتخار را دارد.