شمارهٔ ۴۰ - بیان مفاخر
من کیستم آن سالک کونین مسیرم
کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
در صفحه تصویر جلال است مثالم
در پرده تقدیر محال است نظیرم
چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم
چون عشق دهد رنگ جبین آب زریرم
در قامت عاشق شکن آموزِ کمانم
در غمزه معشوق گشایش دهِ تیرم
آنجا که وفا تشنه شود چشمه خونم
آنجا که صفا غسل کند آب غدیرم
بر کتف ریاضت طلبان شال و پلاسم
بر دوش زلیخا منشان برد و حریرم
در هندسه فقر و فنا صفرِ اَلوفم
در مزرعه عز و علا ابر مطیرم
در کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
در کاسه کودک منشان جرعه شیرم
آنجا که ادب نغمه طراز است سمیعم
وآنجا که هنر جلوه فروش است بصیرم
در مرسله جوهر فردم دُر یکتا
در سلسله علت و معلول کثیرم
پای طلبم، در روش سعی تمامم
دست ادبم، در کشش کام قصیرم
چون سجده بت گرم شود ناصیه سوزم
چون تیغ صنم کُند شود بهُیده میرم
خفاشم و خورشید خرد در ته بالم
دُرّاجم و بلبل پرد از شاخ صفیرم
عشقم که بر آسوده دلان نیست گذارم
حسنم که ز خونین جگران نیست گزیرم
در خانه مجنون که خراب است، غبارم
در حجله لیلی که بهشت است، عبیرم
با ناطقه گلریزم و با سامعه گلچین
با واهمه نابالغ و با عاقله پیرم
در دل قویم گرچه به آثار ضعیفم
وز دین غنیم گرچه به اظهار فقیرم
از کلک بنان، لوح خراشنده ماهم
وز تیغ زبان خامه تراشنده تیرم
در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم
در پرده اندیشه خرد پوش ظهیرم
از اوج سخن بهر فرود آمدنِ طبع
برداشتم این نغمه که اعشی و جریرم
طبعم ز غضب گفت ندانم به چه نسبت
در دام سرشت تو قضا کرد اسیرم
گر جوهر خود مینشناسی ز چه کانی
از گوهر من شرم بکن کابر مَطیرم
برتافت عنان سخنم رخش طبیعت
برگشتم ازین ره که نه این بود مسیرم
بر تارک ارباب فنا ترک کلاهم
در صفحه اصحاب صفا نقش حصیرم
در آب و هوای چمن خلد سرورم
در بست و گشاد در فردوس صریرم
توفیق چه صورت شکند قوت دستم
تحقیق چو معنی طلبد جوش ضمیرم
میگویم و اندیشه ندارم ز حریفان
من زهره رامشگر و من بدر منیرم
سر برزدهام با مه کنعان ز یکی جیب
معشوق تماشا طلب و آینه گیرم
در بارگه سلطنتم چون گذرت نیست
بر ناصیه ماه ببین نقش سریرم
هنگام رقم سنجی احکام کواکب
برجیس نهد مجمره در پیش دبیرم
آن چشمه قربم که ز لب تشنگی وحی
جبریل در آید به حرمگاه ضمیرم
عرفی به کجا میروی، این راه کدام است
مشتاب و عنان دار ازین راه خطیرم
زآشوب صریرش دل کونین برآشفت
نای قلم نغمه گشا تنگ بگیرم
شمارهٔ ۳۹ - در مدیح حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام: ای مرتفع ز نسبت جود تو شان علمشمارهٔ ۴۱ - در ذکر افتخارات خود: گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من کیستم آن سالک کونین مسیرم
کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
هوش مصنوعی: من کی هستم که در دو جهان راه میروم، من از جوهر مقدسی ساخته شدهام که در درونم وجود دارد.
در صفحه تصویر جلال است مثالم
در پرده تقدیر محال است نظیرم
هوش مصنوعی: در تصویر من، جلال و عظمت وجود دارد و مانند من در پرده تقدیر هیچ چیز نمیتواند مشابهی پیدا کند.
چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم
چون عشق دهد رنگ جبین آب زریرم
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و طراوت به من میرسد، حس میکنم شراب خوش طعم دارم و وقتی عشق به من رو میکند، احساس میکنم که شکوه و جلالی در پیشانیام نقش بسته است.
در قامت عاشق شکن آموزِ کمانم
در غمزه معشوق گشایش دهِ تیرم
هوش مصنوعی: عاشق با اندام و زیباییاش، به من آموزش میدهد که چگونه تیرهای عشق را به سمت معشوق رها کنم و به کمک نگاه فریبندهاش، غمهایم را برطرف کنم.
آنجا که وفا تشنه شود چشمه خونم
آنجا که صفا غسل کند آب غدیرم
هوش مصنوعی: در جایی که وفا به شدت نیازمند و جوانهزن است، من با تمام وجودم به کمک میآیم و در جایی که صفا و پاکیزگی لازم است، من به مانند آب زلال و حیاتبخش حاضر میشوم.
بر کتف ریاضت طلبان شال و پلاسم
بر دوش زلیخا منشان برد و حریرم
هوش مصنوعی: بر دوش افرادی که در جستجوی زهد و ریاضت هستند، نپوشید شال و پلاس زلیخا و حریر.
در هندسه فقر و فنا صفرِ اَلوفم
در مزرعه عز و علا ابر مطیرم
هوش مصنوعی: در دنیای ریاضی و فزونی، بدون شک فقر و ناپایداری همانند یک نقطهی کوچک و بیاهمیت است، اما در دنیای معنوی و روحی، من همچون بارانی پربرکت هستم که مردم را سیراب میکند و عزت و بزرگی را به ارمغان میآورد.
در کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
در کاسه کودک منشان جرعه شیرم
هوش مصنوعی: در ظرف کسانی که لذت را میشکنند، چشمهای از زهر من وجود دارد، و در کاسهی کودک، نوشیدنی شیرین و آرامش بخشی دارم.
آنجا که ادب نغمه طراز است سمیعم
وآنجا که هنر جلوه فروش است بصیرم
هوش مصنوعی: در جایی که آداب و نزاکت در کلام و رفتار مورد توجه است، گوش فرا میدهم و به دقت توجه میکنم، و در جایی که هنر و زیبایی خود را نمایش میدهد، بینش و درک عمیق دارم.
در مرسله جوهر فردم دُر یکتا
در سلسله علت و معلول کثیرم
هوش مصنوعی: من در مجموع وجود خود، یک جوهر منحصر به فرد هستم که در زنجیره علت و معلول، بخشی از بی شمار علل و آثار دیگر نیز هستم.
پای طلبم، در روش سعی تمامم
دست ادبم، در کشش کام قصیرم
هوش مصنوعی: من برای طلب و درخواست خود، تمام تلاش و کوششام را به کار میبرم و در مسیر ادب و احترام، همواره در تلاش هستم تا به خواستههایم دست یابم.
چون سجده بت گرم شود ناصیه سوزم
چون تیغ صنم کُند شود بهُیده میرم
هوش مصنوعی: زمانی که سجده به بت (مجسمه) به شدت طولانی شود، من مانند آتش ناصیه (پیشانی) خود را میسوزانم. وقتی که تیغ (شمشیر) معشوق به زیبایی و دلربایی درخشید، به سراغ آن میروم.
خفاشم و خورشید خرد در ته بالم
دُرّاجم و بلبل پرد از شاخ صفیرم
هوش مصنوعی: من همچون خفاشی هستم که در دل شب و در زیر بالهایم نوری از دانایی و خرد که به خورشید میماند، دارم. در عین حال، درخت پرشکوفهای هستم که بلبلها از شاخههایم آواز سر میدهند.
عشقم که بر آسوده دلان نیست گذارم
حسنم که ز خونین جگران نیست گزیرم
هوش مصنوعی: عشق من به کسانی که دلشان آرام است نمیرسد و زیباییام فرار نمیکند از افرادی که قلبهایشان زخمدار است.
در خانه مجنون که خراب است، غبارم
در حجله لیلی که بهشت است، عبیرم
هوش مصنوعی: در خانه مجنون که ویران است، من مانند غباری هستم، در حالی که در اتاق لیلی که جایی بهشتی است، بوی خوشم.
با ناطقه گلریزم و با سامعه گلچین
با واهمه نابالغ و با عاقله پیرم
هوش مصنوعی: با صدای دلنواز و با گوش دلپسند، با همه جوانان ناپخته و با عقل پختهای که تجربههای زیادی دارد، در حال گفتگو هستم.
در دل قویم گرچه به آثار ضعیفم
وز دین غنیم گرچه به اظهار فقیرم
هوش مصنوعی: در دل من قدرت و استقامت زیادی وجود دارد، هرچند که نشانههای ضعف من نمایان است و از دین و ایمانم بهرهمندم، هرچند که به ظاهر فقیر و نیازمند به نظر میرسم.
از کلک بنان، لوح خراشنده ماهم
وز تیغ زبان خامه تراشنده تیرم
هوش مصنوعی: از نوک انگشتانم خواهش و آرزوهای من بر روی صفحهای نقش میبندد و با زبانم مانند قلمی تیز، احساسات و افکارم را بیان میکنم.
در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم
در پرده اندیشه خرد پوش ظهیرم
هوش مصنوعی: شمشیر زبان من، که قاتل است، با اندیشهام به آرامی میخورد و به نوعی پوشیدهشده است.
از اوج سخن بهر فرود آمدنِ طبع
برداشتم این نغمه که اعشی و جریرم
هوش مصنوعی: برای بیان احساسات و افکار خود، از بالاترین سطح کلام پایین آمدم و این سرود را برگزیدم که اثر اعشی و جریر است.
طبعم ز غضب گفت ندانم به چه نسبت
در دام سرشت تو قضا کرد اسیرم
هوش مصنوعی: خوشبختی و شانس من به من گفت که نمیدانم، بر اساس سرنوشت تو، چرا در دام تو گرفتار شدم.
گر جوهر خود مینشناسی ز چه کانی
از گوهر من شرم بکن کابر مَطیرم
هوش مصنوعی: اگر خود را نمیشناسی و ارزش وجودیات را نمیدانی، از من خجالت بکش که من از تو بالاتر هستم.
برتافت عنان سخنم رخش طبیعت
برگشتم ازین ره که نه این بود مسیرم
هوش مصنوعی: گفتمان من همچون اسبی است که در دشت طبیعی خود میتازد و من از این مسیر بازگشتم چون این راه، راه من نیست.
بر تارک ارباب فنا ترک کلاهم
در صفحه اصحاب صفا نقش حصیرم
هوش مصنوعی: بر سر تاج اربابان فانی، کلاهم را رها کردهام و در میان دوستان پاک و باصفا، شبیه به حصیری نقش بستهام.
در آب و هوای چمن خلد سرورم
در بست و گشاد در فردوس صریرم
هوش مصنوعی: در محیط و هوای چمن، خوشحالی و شادی من شکل گرفته است و در بهشت، زندگیام به صورت دلانگیزی جریان دارد.
توفیق چه صورت شکند قوت دستم
تحقیق چو معنی طلبد جوش ضمیرم
هوش مصنوعی: موفقیت چگونه میتواند آسیب بزند به قدرت دستم؟ وقتی که معنای واقعی را جستجو میکنم، احساسات درونم شروع به جوش و خروش میکنند.
میگویم و اندیشه ندارم ز حریفان
من زهره رامشگر و من بدر منیرم
هوش مصنوعی: میگویم و به این فکر نیستم که دیگران چه میگویند. من مانند رامشگری هستم که در کنار ستارهای درخشان قرار دارد.
سر برزدهام با مه کنعان ز یکی جیب
معشوق تماشا طلب و آینه گیرم
هوش مصنوعی: من از بالای مه کنعان برآمدهام و از عشق معشوق، زیبایی او را تماشا میکنم و آینهای برای دیدن آن دارم.
در بارگه سلطنتم چون گذرت نیست
بر ناصیه ماه ببین نقش سریرم
هوش مصنوعی: در دنیای حکومت و سلطنت من، وقتی که به تو اجازه دیدن نمیدهم، بیا و بر پیشانی ماه نگاهی بینداز و نقش تخت مرا مشاهده کن.
هنگام رقم سنجی احکام کواکب
برجیس نهد مجمره در پیش دبیرم
هوش مصنوعی: در زمان محاسبه و تعیین سرنوشتها، نمادهایی از ستارهها به عنوان نشانههایی در برابر نویسنده قرار میگیرند.
آن چشمه قربم که ز لب تشنگی وحی
جبریل در آید به حرمگاه ضمیرم
هوش مصنوعی: چشمهای که منبع نزدیکیت است، به قدری شیرین و زلال است که پیام عشق و الهام از آن به روح من روان میشود و به عمق وجودم نفوذ میکند.
عرفی به کجا میروی، این راه کدام است
مشتاب و عنان دار ازین راه خطیرم
هوش مصنوعی: عرفی، به کجا میروی؟ این راهی که در پیش داری، کدام است؟ نگران نباش و دستت را بر reins نگهدار، زیرا این مسیر خطرناکی است.
زآشوب صریرش دل کونین برآشفت
نای قلم نغمه گشا تنگ بگیرم
هوش مصنوعی: از بینظمی و طغیان صدای تو، دل جهانیان به تلاطم افتاده است. من هم با نالهی قلمم میخواهم آهنگی بسازم و از درد خود بگویم.