گنجور

شمارهٔ ۱۷ - ملک‌الشعرا عنصری گوید، فی اللعز

آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو ز دوده خرد
تیز چون تیغ برگشاده زبان
گفت با من ز هر دری و شنید
از کم و بیش و آشکار و نهان
از علوم و کلام، وز تفسیر
از نجوم و طبایع حیوان
هر چه پرسید دادمش پاسخ
به حد طاقت و حد امکان
گفت هر دانشی کزو جزوی
بشنوی آن دگر شود آسان
از لغز گفت خواهمت لختی
تا چه داری بیان آن به بیان
علم آموخته توان گفتن
غرض خلق و یافتن نتوان
گفتم او را که من به فکرت تو
بر رسم گر [مرا] دهی تو نشان
گفت آن چیست آن سوار که هست
از دلش مرکب و ز گل میدان
پیش نرگس همی‌کند بازی
گرد سنبل همی‌کند جولان
گاه بر پرنیان کشد لشکر
گاه بر ارغوان زند چوگان
گفتم او را بلی بدین صفت است
حلقۀ زلف خفتۀ جانان
گفت پس چیست آن سپیدی سیم
شبه اندر نساخته همیان
نرگس صورتی چو بادامی
گرد او تیر و گرد تیر کمان
گفتم این وصف چشم جانانست
چشم نه، بلکه نرگس فتان
گفت پس چیست آنکه هستی او
نپذیرد به نیستیش گمان
ناپدیدی پدید، هستی نیست
رامش جان و اندرو مرجان
گفتمش کاین دهان یار منست
داده بر درد دلشده برهان
گفت پس چیست آن دو تاریکی
که بیاراست روشنائی از آن
به سر سرو بر گریبانش
دامنش بر زمین فکنده کشان
به درازی چو دهر در گردون
به سیاهی چو عشق در هجران
گفتم آن و وصف [از] دو گیسوی اوست
کش دهم مشک و گونۀ قطران
گفت پس چیست آنکه روی زمین
همه بگرفت از آن کران به کران
راست چون روشنائی خورشید
زو جهان پرّ و ناگرفته جهان
گفتم این جاه صاحب الجیش
که گرفته ست طول و عرض جهان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
هوش مصنوعی: شبی ناگهان، فیلسوفی به حضور من آمد و در کنارم مهمان شد.
پاک چون رای تو ز دوده خرد
تیز چون تیغ برگشاده زبان
هوش مصنوعی: خیالت همچنان صاف و خالص است و اندیشه‌ات تیز و برنده مانند تیغی که از غلاف بیرون آمده.
گفت با من ز هر دری و شنید
از کم و بیش و آشکار و نهان
هوش مصنوعی: او با من درباره هر موضوعی صحبت کرد و من از او درباره چیزهای مختلف و پنهان و آشکار شنیدم.
از علوم و کلام، وز تفسیر
از نجوم و طبایع حیوان
هوش مصنوعی: از دانش و سخن، و از تفسیر و نجوم، و خصوصیات حیوانات.
هر چه پرسید دادمش پاسخ
به حد طاقت و حد امکان
هوش مصنوعی: هر چه از من سوال کردند، تا جایی که توانستم و ممکن بود، به آنها جواب دادم.
گفت هر دانشی کزو جزوی
بشنوی آن دگر شود آسان
هوش مصنوعی: هر دانشی که جزئی از آن را بشنوی، یادگیری کل آن برایت راحت‌تر و آسان‌تر خواهد شد.
از لغز گفت خواهمت لختی
تا چه داری بیان آن به بیان
هوش مصنوعی: می‌خواهم کمی از اشتباه‌ها و لغزش‌ها صحبت کنم تا ببینم تو چگونه می‌توانی احساسات و نظراتت را بیان کنی.
علم آموخته توان گفتن
غرض خلق و یافتن نتوان
هوش مصنوعی: نیاز به علم و دانش برای بیان هدف و مقصود انسان‌ها وجود دارد، اما به دست آوردن درک عمیق از آن هدف کار آسانی نیست.
گفتم او را که من به فکرت تو
بر رسم گر [مرا] دهی تو نشان
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر تو نشانی از خودت به من دنی، من هم به یاد تو با تمام وجودم به سمت تو می‌آیم.
گفت آن چیست آن سوار که هست
از دلش مرکب و ز گل میدان
هوش مصنوعی: سوالی پرسیده می‌شود درباره سوارکاری که از دلش شجاعت و از تنش قدرت می‌آید، و این ویژگی‌ها او را از دیگران متمایز می‌کند.
پیش نرگس همی‌کند بازی
گرد سنبل همی‌کند جولان
هوش مصنوعی: نرگس در حال بازی است و سنبل در حال حرکت و جنب و جوش است.
گاه بر پرنیان کشد لشکر
گاه بر ارغوان زند چوگان
هوش مصنوعی: گاه بر پارچه‌های نرم و لطیف، سربازان نیلگون نمایان می‌شوند و گاه بر روی رنگ ارغوانی، چوب بازی را به نمایش می‌گذارند.
گفتم او را بلی بدین صفت است
حلقۀ زلف خفتۀ جانان
هوش مصنوعی: به او گفتم بله، واقعاً به همین ویژگی است که حلقۀ موهای معشوق، خوابیده و زیباست.
گفت پس چیست آن سپیدی سیم
شبه اندر نساخته همیان
هوش مصنوعی: سفیدی که در شب به نظر می‌رسد، چیزی است که نمی‌توان آن را در کیسه یا همیان جای داد.
نرگس صورتی چو بادامی
گرد او تیر و گرد تیر کمان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چهره کسی اشاره دارد که مانند نرگس صورتی و بادام خوش‌فرم است. گردی و زیبایی او به گونه‌ای است که شبیه تیر و کمان می‌شود، به نوعی نشان‌دهنده ظرافت و تیزی در جذابیت اوست.
گفتم این وصف چشم جانانست
چشم نه، بلکه نرگس فتان
هوش مصنوعی: گفتم این توصیف از چشم محبوب است، اما نه، این چشم نیست؛ بلکه شگفتی و زیبایی مانند نرگس است.
گفت پس چیست آنکه هستی او
نپذیرد به نیستیش گمان
هوش مصنوعی: پس چه چیزی وجود دارد که وجودش به عدمش شک نمی‌کند؟
ناپدیدی پدید، هستی نیست
رامش جان و اندرو مرجان
هوش مصنوعی: ناپدیدی که خود را نمایان کرده، به وجود و عدم اشاره دارد. آرامش زندگی و شادی روح در این بین مانند مرجان است که در دریا یافت می‌شود.
گفتمش کاین دهان یار منست
داده بر درد دلشده برهان
هوش مصنوعی: به او گفتم که این دهان، زبان محبوب من است و برای بیان دردها و دلشکستگی‌هایش به من کمک کرده است.
گفت پس چیست آن دو تاریکی
که بیاراست روشنائی از آن
هوش مصنوعی: سپس پرسید: آن دو تاریکی که روشنایی از آن‌ها به وجود می‌آید، چیست؟
به سر سرو بر گریبانش
دامنش بر زمین فکنده کشان
هوش مصنوعی: در کنار درخت سروی، دامن او بر روی زمین افتاده و به آرامی کشیده می‌شود.
به درازی چو دهر در گردون
به سیاهی چو عشق در هجران
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی طول عمر دنیا در آسمان، به سیاهی و تیره‌گی مانند عشق در فراق.
گفتم آن و وصف [از] دو گیسوی اوست
کش دهم مشک و گونۀ قطران
هوش مصنوعی: گفتم این وصف و ویژگی‌ها به دو گیسوی او مربوط می‌شود، که از آن‌ها بویی شبیه مشک و رنگی مانند قطران به مشام می‌رسد.
گفت پس چیست آنکه روی زمین
همه بگرفت از آن کران به کران
هوش مصنوعی: سوال این است که چه چیزی وجود دارد که به طور کامل سطح زمین را پوشش داده و تمام آن را از یک طرف تا طرف دیگر احاطه کرده است؟
راست چون روشنائی خورشید
زو جهان پرّ و ناگرفته جهان
هوش مصنوعی: درست مانند روشنی خورشید، جهان را پر کرده و به آن زندگی می‌بخشد.
گفتم این جاه صاحب الجیش
که گرفته ست طول و عرض جهان
هوش مصنوعی: گفتم این فرد با مقام و جاه و جلالی که دارد، چگونه توانسته است اینقدر بر روی زمین نفوذ و سلطه پیدا کند.