گنجور

شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر
بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان
اگر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر
اگر به طلعت گویی خجسته طلعت او
همی ز طلعت خورشید بیش دارد فر
از آنکه طلعت او سر به سر همه نفع است
بود ز طلعت خورشید گاه گاه ضرر
اگر به همت گویی دعای ابدالان
نبود هرگز با پای همتش همسر
وگر به نعمت گویی فرود نعمت اوست
شمار ریگ بیابان و قطره‌های مطر
وگر سخاوت گویی بر سخاوت او
بود سخاوت ابر و مطر هبا و هدر
که داد پاسخ سائل جز او به بدرهٔ سیم
که داد پاسخ زائر جز او به صرّۀ زر
هزار مثقال اندر ترازوی شعرا
کسی جز او ننهاد اندرین جهان یکسر
چهل هزار درم رودکی ز مهتر خویش
بیافته است به توزیع از این در و آن در
شگفتش آمد و شادی فزود و کبر گرفت
ز روی فخر بگفت این به شعر خویش اندر
گر آن عطاش بزرگ آمد و شگفت همی
کنون کجاست بیا گو عطای شاه نگر
به یک عطا سه هزار از گهر به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهرۀ لاغر
نه شاعری که قدیمیش رنج خدمت بود
نه نیز هیچ به درگاه او گرفته گذر
ازین سبب در عالیش مجمع شعر است
اگر بود به سفر شاه ، یا بود به حضر
وگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود
نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر
چنان شجاعت کرد او به کودکی در غور
ز پشت اسب مبارز ربود پیش پدر
پدر کز اول تأیید و فرّ یزدانی
به چشم خویش بدید اندر آن نبرده پسر
به زندگانی خویشش به خسروی بنشاند
به تخت ملک بر و پیش او ببست کمر
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر
به جنگ غزنین آن لشکر چو ابر سیاه
همه سراسر آتش سنان و برق تبر
ز گرد ایشان چون شب هوای روشن روز
ز صفّ ایشان چون کوه دشت پهناور
دویست پیل در آن جنگ هر یکی کوهی
به زیر پای به ناورد خاک کرده حجر
چو بیشه پشتش پر مرد جلد شیر شکار
چو حلقه گردش صفّ سوار شیر شکر
به حملهٔ ملک شرق آن سپاه قوی
چو گرد گشت پراکنده و ضعیف چو ذر
به جنگ مرو که از اوزگند تا در ری
دهی نبود و نه شهری کزو نبود حشر
نه زان صفت که به وهم اندرش بیابی جفت
نه زان عدد که به رنج اندرش بیابی مر
ز گرد موکبشان چشم روز روشن کور
ز بانگ مرکبشان گوش چرخ گردان کر
چو آبگیر شده روی آبرنگ هوا
سنان ایشان در آبگیر نیلوفر
گروه انبُه ایشان چو لشکر یأجوج
سلیح محکم ایشان چو سدّ اسکندر
زمانه را و فلک را همی به کس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر
گشاده‌گردن و گسترده‌کین و آخته‌تیغ
دوان چنان که سوی صید شیر شرزهٔ نر
چنان نبود که کام و مراد ایشان بود
که بدسگال دگر خواست ، کردگار دگر
بکند حملهٔ شاه زمانه‌شان از بیخ
چنان که مر بنهٔ قوم عاد را صرصر
ز عکس خون مخالف که شاه ریخت هنوز
در آن دیار هوا ابرش است و خاک اشقر
شنیده‌ای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
بدست ایشان شمشیرهای همچو سحر
چو دود تیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته‌ای که پراکنده شد به دشت سقر
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده‌ها رمیده بصر
خدایگان خراسان به دشت پیشاور
به حمله‌ای بپراکند جمع آن لشکر
پیاده ناشده آنجا به یک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
فروختند به «من زاد» شاه هندو را
به پیش خیمهٔ شاهنشه رهی‌پرور
از آن غنیمت کآورد شهریار عجم
کسی درست نداند جز ایزد داور
به بلخ یکسره بنهاد تا همی دیدند
سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
زرنگ و بوی همی خیره گشت دیده و مغز
ز بس طویلۀ یاقوت و بیضۀ عنبر
نه نیز چندان طرفه بخیزد از بغداد
نه نیز چندان دیبا بخیزد از ششتر
گرو نکرد مگر جنگ سیستان که ملوک
ازو کرانه گرفتند یکسره بضجر
چه مایه میر رضی رنج برد و لشکر داد
که شد ز حدّ خراسان بدان زمین لشکر
نه زان سپاه کسی چیرگی گرفت به جنگ
نه زان بزرگان کس بر خلف بیافت ظفر
نبوده بود بر آن شهر هیچکس را دست
ز عهد سام نریمان و گاه رستم زر
مدینۀ العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به هنر
به دشت او نتوان گام زد ز سهم سباع
به شهر او نتوان خفت خوش ز بیم غرر
گر اندرو تره جوئی تو ، نیزه یابی و تیغ
ور اندرو جو کاری سنان بر آرد سر
بنای بارۀ او روی و مغز آهن و روی
کشیده پیکر برجش به برج دو پیکر
چو مرد بر سر دیوار او همی رفتی
تو گفته‌ای که گرفتست بر مجرّه مقر
رکاب عالی چون سوی او کشید به رزم
چنانش کرد کز آن محکمی نماند اثر
شد از کفایت تیغش به خوار مایه درنگ
خلف گرفته و آن مملکتش زیر و زبر
ز بس اسیر که در خام کرد شاه زمین
بدان زمین نه همانا که زنده ماند بقر
ز بس مهان که اسیرند از آن دیار هنوز
به سیستان در تنگ است جای یک بدگر
ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد به سفر
رهی که خاک درشتش چو توده‌های حسک
بسان عالم و منزلگه اندرو کشور
اگرش گرگ بپوید بریزدش چنگال
ورش عقاب بپرّد بیفتدش شهپر
نبات‌هاش تو گفتی که کژد مانندی
گره گره شده و خارها بر او نشتر
برون گذشت ازو شاه شهریار چو باد
ببرد دین و بآزار مذهب آزر
گرفت ملک بجیرا و گنج خانۀ او
ز خون لشکر او کرد دشت خشک شمر
چنانش کرد خداوند خسروان زمین
که نام او به جهان نوم گشت و طول قصر
حکایت سفر مولتان همی دانی
وگر ندانی تاج الفتوح پیش آور
اگر ز دجله فریدون گذشت بی کشتی
بشاهنامه بر ، این بر حکایتست و سمر
سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست ندانی سخن مکن باور
به چشم خویش بسی دیده‌ام که شاه زمین
به نیک روز و به نیکی زمان و نیک اختر
ز جند راهه و تنجه و ز شاه تبت
برون گذشت نه کشتیش بود و نه لنگر
از آن سپس که درو وهم را نبد پایاب
وزان سپس که در او باد را نبد معبر
به مولتان شد و در ره دویست قلعه گشاد
که هر یکی را صد بند بود چون خیبر
ز بوم و بتکده‌هائی که شاه سوخت هنوز
نبرده باد همه توده‌های خاکستر
به سند و ناحیت هند شهریار آن کرد
کجا به مردم خیبر نکرده بد حیدر
نه قلعه ماند که نگشاد و نه سپه که نزد
نه قرمطی که نکشت و نه گبر و نه کافر
چو بازگشت به یک تاختن به مهنه بشد
از آنکه بود خراسان ز رنج‌ها مضطر
کشیده تیغ سیاست به کینه لشکر او
نه ایمنی به جهان اندرون نه عدل و نظر
ز مهنه نیز سوی اسفرین براند ملک
فکند مر همه را سرنگون بدان محضر
نهاد خسرو پیروز روز ملک افروز
ز تیغ‌هاشان بر حلق حلقهٔ چنبر
سپه ز راه بیابان به مرو بیرون برد
بدان رهی که رود جنّی اندرو به حذر
نبوده هرگز جز دیو کس در آن ساکن
نبوده هرگز جز غول کس درو رهبر
قطار ایشان خود چون به بلخ بگذشتند
سری به کالف و دیگر به لشکر (؟) و به مکر (؟)
ز مرو رفت ششم روز را و از آن شد
نمود بر لب جیحون هزار گونه عبر
نه یکسوارست او بلکه صد هزار سوار
بدین گواه منست آنکه دید جنگ کنر
ز چین و ماچین یکرویه تا لب جیحون
ز ترک و تاجیک از ترکمان و غز و خزر
دو خان و لشکر ایشان و ده دوازده میر
بیامدند همه رزمجوی چون عنتر
سرشته تنشان از حرب و طبعشان شده راست
به حمله بردن و خو کرده چشمشان به سهر
سوار ایشان بر پشت اسب چونان بود
کجا بروید بر تیغ کوهسار شجر
به گیتی اندر گفتی نماند مردی ، تنگ
که نه به جستن آن حرب بسته بود کمر
به حرب گفتند از ما تنی بسنده بود
نه یار باید ما را به نیزه و خنجر
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یکتن از آن قوم چون ربیع و مضر
هنوز چتر ملکشان شکسته در غزنی است
بر آن در سیم آویخته بقلعین بر
بیامدند فرو هشته تیر گرد میان
بر اندیشان و فرو خسته تیر گرد جگر
دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید
شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر
ز کشتمندان زی روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر
هم اندرین مه کاین حرب کرد رفت به سند
بحرب کوره و تاراج گبرکان کبر
بشب گشاد بر آهنگ رای و ناحیتش
ز تیغ سیل براند اندر آن بلاد و کور
از آب جیلم از آنروی کارزار بهم
خزینۀ ملکان بود در بهم نغر
یکی حصاری کز برجها و کنگره هاش
نبود هیچ میانه ز گنبد اخضر
بگردش اندر دریای سبز موج زنان
ز نمّ او همه بنیاد برجها شده تر
نبود راه و نبودش مگر بیک فرسنگ
نهاد یکتنه بر کوه تیغ راه گذر
بساعتی بستد خسرو آن حصار بجنگ
فکند از آتش در زیر کافران بستر
خدای داند آنجا چه بر گرفت از گنج
ز زرّ و سیم و سلیح و ز جامه و زیور
فزون از آن نبود ریگ در بیابانها
که پیش شاه جهان بود تودۀ گوهر
بجای خیمه دیبا نهاد بر اشتر
بجای موکب گوهر نهاد بر استر
بدار ملک خود آورد تخت ملک بهم
ز سیم خام و چو بتخانه پرنگار و صور
کهن شده است بغزنین فکنده در میدان
دهل زنند برو خود دهل زنان بر در
گرفتن پسر سوری و گشادن غور
هر آینه نتوان کرد در سخن مضمر
بهفت کشور هر کس که گوش او شنواست
خبر شنیده است از باری و ز ریو کذر (؟)
برزم رام همی کرد رام شیرانرا
بگسترید همی حق بتیغ حق گستر
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر
بتی که گفتند اینست باس دیو بزرگ
خود آمدست و نکردست نقش او بتگر
سرش به غزنی بفکند بر در میدان
از آن سپس که بدو بود هند را مغفر
بحمله ای صد و ده پیل نامدار گرفت
چنانکه بود در اقلیم هندوان سرور
شنیده ای که چه کرد او بجنگ بر چیپال
بکامش اندر زهر کشنده کرد شکر
زمین ز لشکر او موج سبز دریا بود
ز گرد ایشان گیتی سیاه و روز اغبر
پرند گوهر شمشیرشان تو گوئی هست
بروی آینه بر نو دمیده سیسنبر
همه سیه دل و آتش حسام و روئین تن
مهیب روی و بلا فعل و اهرمن پیکر
همه زمین جگر و کوه صبر و صاعقه تیغ
سپهر تاختن و باد گرد و ابر سپر
رفیق حزم ولیکن بحمله دشمن حزم
درست رای و بکار آمده بکرّ و بفرّ
چو از معسکر میمون برفت رایت شاه
فتاد زلزله اندر مصاف آن عسکر
اگر چه بود حشر بیکرانه ایشان را
نمود خسرو مشرق بآن حشر محشر
گروه ایشان در دست شاه گشته ستوه
سپاهشان دل پر کین و شهرشان ابتر
هنوز لشکر ما را ز خون مردانشان
سم ستوران لعل است و تیغها احمر
حدیث شار و حدیث حصار کرکس عال (؟)
بگفت خواهم کانرا ز وی نبود خطر
که رانده بود ز شاهان هزار پیل دمان
جز او بدشت هزار اسب و دشت سندیور
به رزم لشکر خوارزمیان که گفتندی
که ایمن است تن و طبع ما ز عجز عبر
خیال و شعبدۀ جادوان فرعون است
تو گفتی آن سپهی بود بی کرانه و مر
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده پهن زفر
به جای وهم یکی تیر دیده در دل خویش
به جای دیده یکی نیزه دیده در محجر
یکی به دندان پیکان همی کشید از دست
یکی به دست همی کند خنجر از حنجر
بدان دیار همانا که موج خون عدو
به سال‌ها ننشیند ز دشت وز کردر
در آن گروه که آن جنگ دید زان اقلیم
پسر نزاید ، نیز از نهیب آن ، مادر
ز قلعه‌های دگر گر یکان یکان گویم
شود دراز و نیاید به عمر نوح بسر
چو ادیان (؟) که همه جادوند مردم او
وز آب جوی به نیرنگ برکشند آذر
ز هر یکی که ازین قلعه‌ها سخن گوئی
به شرح آن نتوان کرد پنج شش دفتر
سخن سیاره بود حصن دیدۀ فرمور
تیز هان و ببلادن و تینده بر
ور استوار نداری تو تاج فتوح
که بیت‌هاش چو عقدست و شرح‌هاش درر
گشاد شاه خراسان همه ز بهر خدای
چنین نکرد به گیتی کس از شمار بشر
ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
به جای بتکده بنهاد مسجد و منبر
نجست ازینهمه کافرستان که ویران کرد
بجز رضای خدا و رضای پیغمبر
اگر چه مخبر او هست در زمانه بزرگ
ز مخبرش به هنرها بزرگتر منظر
هر آنکسی که همی خویشتن چنو شمرد
بگو بیا و تو از خویشتن هنر بشمر
میان زاغ سیاه و میان باز سپید
شنیده‌ام ز حکیمی حکایتی دلبر
به باز گفت سیه زاغ هر دو یارانیم
که هر دو مرغیم از اصل و جنس یکدیگر
جواب داد که مرغیم ، جز بجای هنر
میان طبع من و تو میانه هست نگر
خورند از آنکه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر
مرا نشست به دست ملوک و میرانست
ترا نشست بویرانی و ستودان بر
ز راحتست مرا رنگ و رنگ تو ز عذاب
که من به فال ز معروفم و تو از منکر
ملوک میل سوی من کنند و سوی تو نه
که میل خیر بخیرست و میل شر سوی شر
اگر تو خویشتن اندر قیاس من داری
همی فسون تو برخویشتن کنی ایدر
چو این همه بکنی آنزمان به فضل برو
بود که ثانی باشد وگرنه رنج مبر
اگر به جنس ستوری یکی بود خر و اسب
به اسب تازی هرگز چگونه ماند خر
بلی نبی همه باشد نبی ولیک از وی
یکی است سورۀ اخلاص و بیکرانه سور
چو شب سیاهی گیرد قمر نکو تابد
به روز تیره شود گرچه روشن است قمر
چو چوب گوید من همچو چوب عودم تر
بداند آنگه کآتش ببیند و مجمر
چهار طبع است آری ، ولیکن از شرکت
محل خاک نباشد برابر آذر
درین جهان که تواند چو شاه بود به فضل
کدام خار بود چون صنوبر و عرعر
خدایگانی و آزادگی و دولت و دین
بزرگوار بدو گشت چون شجر به ثمر
همیشه تا به همه وقت خلق عالم را
به شادی و غم از ایزد بود قضا و قدر
بقای شاه جهان باد و عزّ و دولت او
دلش به رامش و دستش به باده و ساغر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر
بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
هوش مصنوعی: آیا هنرهای پادشاهان را شنیده‌ای؟ باخبر شو از پادشاه مشرق و به وضوح ببین هنر او را.
دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان
اگر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر
هوش مصنوعی: دروغ را در زیر خبرها پنهان کن و حقیقت را در دید عیان. اگر دروغ تو زیبا و دلنشین باشد، حقیقت حتی زیباتر و بهتر است.
اگر به طلعت گویی خجسته طلعت او
همی ز طلعت خورشید بیش دارد فر
هوش مصنوعی: اگر به چهره او نگاه کنی، زیبایی‌اش به قدری است که حتی از زیبایی خورشید نیز فراتر می‌رود.
از آنکه طلعت او سر به سر همه نفع است
بود ز طلعت خورشید گاه گاه ضرر
هوش مصنوعی: زیبایی و وجود او همواره باعث خیر و نفع برای دیگران است، اما گاهی اوقات مانند خورشید که ممکن است آسیب‌هایی نیز داشته باشد، می‌تواند ضرری هم ایجاد کند.
اگر به همت گویی دعای ابدالان
نبود هرگز با پای همتش همسر
هوش مصنوعی: اگر نمی‌گفتی که دعای نیکان همیشه مستجاب است، هیچ‌گاه به تلاش و همت تو نمی‌رسیدم و به محبت و همراهی‌ات نمی‌آمدم.
وگر به نعمت گویی فرود نعمت اوست
شمار ریگ بیابان و قطره‌های مطر
هوش مصنوعی: اگر به نعمت‌ها توجه کنی، باید بدانی که نعمت‌های او به اندازه تعداد ریگ‌های بیابان و قطره‌های باران هستند.
وگر سخاوت گویی بر سخاوت او
بود سخاوت ابر و مطر هبا و هدر
هوش مصنوعی: اگر سخاوت را توصیف کنی، باید بگویی که سخاوت او مانند بارش باران است؛ هم چون ابرها، که به وفور می‌بارند و نه تنها برای خود، بلکه برای دیگران نیز خیر و منفعت دارند.
که داد پاسخ سائل جز او به بدرهٔ سیم
که داد پاسخ زائر جز او به صرّۀ زر
هوش مصنوعی: کسی غیر از او به سؤالات و نیازهای پرسشگران و زائران پاسخ نمی‌دهد و هیچ کس مانند او نمی‌تواند به خواسته‌های انسان‌ها جواب دهد.
هزار مثقال اندر ترازوی شعرا
کسی جز او ننهاد اندرین جهان یکسر
هوش مصنوعی: هیچ کس در جهان به اندازه او وزن و ارزش در میان شاعران ندارد.
چهل هزار درم رودکی ز مهتر خویش
بیافته است به توزیع از این در و آن در
هوش مصنوعی: رودکی چهل هزار درم از بزرگ‌تر خود دریافت کرده و این پول را بین افراد مختلف توزیع کرده است.
شگفتش آمد و شادی فزود و کبر گرفت
ز روی فخر بگفت این به شعر خویش اندر
هوش مصنوعی: او از این موضوع شگفت‌زده شد و خوشحال‌تر گردید و به خاطر فخر و مباهات، مغرور شد و این موضوع را در شعر خود به زبان آورد.
گر آن عطاش بزرگ آمد و شگفت همی
کنون کجاست بیا گو عطای شاه نگر
هوش مصنوعی: اگر آن بخشش بزرگ و شگفت‌انگیز خورد، حالا کجاست؟ بیا و ببین، به بخشش شاه نگاه کن.
به یک عطا سه هزار از گهر به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهرۀ لاغر
هوش مصنوعی: شاعر با یک بخشش، سه هزار دانه از جواهرات را دریافت کرد که این جواهرات از آن خزانه غنی به رنگ زرد و در چهرۀ لاغر بود.
نه شاعری که قدیمیش رنج خدمت بود
نه نیز هیچ به درگاه او گرفته گذر
هوش مصنوعی: نه او شاعری است که در گذشته زحمت فراوانی کشیده باشد، و نه کسی که به نزد او رفته باشد.
ازین سبب در عالیش مجمع شعر است
اگر بود به سفر شاه ، یا بود به حضر
هوش مصنوعی: به همین دلیل در دنیای او، مجموعه‌ای از شعرها وجود دارد؛ چه در سفر شاه باشد و چه در حضور او.
وگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود
نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر
هوش مصنوعی: اگر شجاعت را بررسی کنیم، می‌بینیم که نه عنتر (شجاع معروف عرب)، نه عمرو (یکی از جنگجویان بزرگ)، نه معن و نه مالک اشتر (از فرماندهان مشهور) به پای او نمی‌رسند.
چنان شجاعت کرد او به کودکی در غور
ز پشت اسب مبارز ربود پیش پدر
هوش مصنوعی: او به قدری شجاعت نشان داد که مانند یک کودک در جستجوی قهرمانی، با شجاعت از پشت اسب مبارز جلو رفت و خودش را به پدرش رساند.
پدر کز اول تأیید و فرّ یزدانی
به چشم خویش بدید اندر آن نبرده پسر
هوش مصنوعی: پدر که از همان ابتدا تأیید و قدرت الهی را مشاهده کرده، در آن نبرد، پسرش را به چشم خود می‌بیند.
به زندگانی خویشش به خسروی بنشاند
به تخت ملک بر و پیش او ببست کمر
هوش مصنوعی: او با زندگی خود، به مقام بالایی دست یافت و بر تخت سلطنت نشست و برای خود کمربندی از قدرت بست.
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر
هوش مصنوعی: اگر پدر این‌گونه باشد، فرزند هم به همین صورت خواهد بود. همچنین اگر ویژگی‌های شخصیتی یا صفات خاصی در کسی وجود داشته باشد، آن صفات به نسل بعدی منتقل می‌شود.
به جنگ غزنین آن لشکر چو ابر سیاه
همه سراسر آتش سنان و برق تبر
هوش مصنوعی: لشکری که به جنگ غزنین می‌رود، همچون ابر سیاهی است که همه‌جا را فراگرفته و به همراه خود آتش تیرها و درخشش تبرها را به ارمغان می‌آورد.
ز گرد ایشان چون شب هوای روشن روز
ز صفّ ایشان چون کوه دشت پهناور
هوش مصنوعی: وقتی به دور آنها می‌نگرم، شب را که تاریک است، روشن می‌بینم و وقتی به صف آن‌ها نگاه می‌کنم، مانند کوه‌های بلند در دشت وسیع احساس قدرت و استواری می‌کنم.
دویست پیل در آن جنگ هر یکی کوهی
به زیر پای به ناورد خاک کرده حجر
هوش مصنوعی: در آن جنگ، دویست فیل وجود داشت که هر کدام مانند کوهی بزرگ به زمین افتاده و خاک را زیر پا می‌نوردیدند.
چو بیشه پشتش پر مرد جلد شیر شکار
چو حلقه گردش صفّ سوار شیر شکر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جنگل و حیات وحش می‌پردازد. شکارچیان به مانند حلقه‌ای از سواره‌نظام در اطراف حیوانات وحشی قرار گرفته‌اند، و در این میان شیر، نماد قدرت و شجاعت، در مرکز توجه است. جنگل پر از مردان شجاع است که آماده‌ی شکار شیر نیرومند و شیرین‌اند.
به حملهٔ ملک شرق آن سپاه قوی
چو گرد گشت پراکنده و ضعیف چو ذر
هوش مصنوعی: در حملهٔ فرماندهٔ شرق، آن نیروی قوی مانند گردی پراکنده و ضعیف همچون دانهٔ شن شد.
به جنگ مرو که از اوزگند تا در ری
دهی نبود و نه شهری کزو نبود حشر
هوش مصنوعی: به جنگ نرو چون از او چیزی نخواهی یافت و نه در جایی می‌توانی شهری را پیدا کنی که از او برآید.
نه زان صفت که به وهم اندرش بیابی جفت
نه زان عدد که به رنج اندرش بیابی مر
هوش مصنوعی: نه می‌توانی شکلی از آن ویژگی را پیدا کنی که هم‌راستا با تصور تو باشد، و نه می‌توانی عددی از آن ویژگی را پیدا کنی که با زحمت به دست آوری.
ز گرد موکبشان چشم روز روشن کور
ز بانگ مرکبشان گوش چرخ گردان کر
هوش مصنوعی: از تابش و نور اطراف آنها، چشم روشنی صبح را کور می‌کند و صدای اسب‌هایشان، گوش فلک را ناشنوا می‌سازد.
چو آبگیر شده روی آبرنگ هوا
سنان ایشان در آبگیر نیلوفر
هوش مصنوعی: وقتی که سطح آب مانند آبرنگ، صاف و آرام شده است، تیرک‌های نیلوفر در این آب نمایان می‌شوند.
گروه انبُه ایشان چو لشکر یأجوج
سلیح محکم ایشان چو سدّ اسکندر
هوش مصنوعی: گروهی از انبه‌ها مانند لشکری از یأجوج هستند و نیروی مستحکم آن‌ها مانند دیواری از سدّ اسکندر می‌باشد.
زمانه را و فلک را همی به کس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر
هوش مصنوعی: زمانه و آسمان را به هیچکس به حساب نمی‌آورم، چرا که از میان آن‌ها، مردی وجود ندارد که از غرور، خودپسندی و بچگانه‌گی خود رنج نبرد.
گشاده‌گردن و گسترده‌کین و آخته‌تیغ
دوان چنان که سوی صید شیر شرزهٔ نر
هوش مصنوعی: گردن خود را بلند و سینه‌ات را گشاد کن و تیغ خود را به سوی شکار ببر نر تیز کن، مانند کسی که به قصد شکار آماده است.
چنان نبود که کام و مراد ایشان بود
که بدسگال دگر خواست ، کردگار دگر
هوش مصنوعی: ایشان به آنچه که می‌خواستند و آرزو داشتند نرسیدند، زیرا خواسته‌ای از طرف خداوند به گونه‌ای دیگر تحقق یافت.
بکند حملهٔ شاه زمانه‌شان از بیخ
چنان که مر بنهٔ قوم عاد را صرصر
هوش مصنوعی: حملات شاه زمانهٔ آنها را به شدت و بی رحمی از ریشه و بنیاد نابود کرد، مانند طوفانی که قوم عاد را به خاکستر تبدیل کرد.
ز عکس خون مخالف که شاه ریخت هنوز
در آن دیار هوا ابرش است و خاک اشقر
هوش مصنوعی: به خاطر ریختن خون مخالف، هنوز در آن سرزمین، هوا ابری و خاکش رنگ پریده و بی‌روح است.
شنیده‌ای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که شاه هندوان چیپال بر فراز آسمان بلندش تاجی را بر سر دارد و به خوبی می‌درخشد.
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
هوش مصنوعی: هیچ نیرویی در آسمان بالاتر از این لشکر وجود ندارد و هیچ سنگی بر روی زمین نمی‌تواند با او برابری کند.
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
بدست ایشان شمشیرهای همچو سحر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که به خاطر ویژگی و صفت خاصی، گروهی مانند یک سپاه بزرگ و ترسناک در شب، با قدرت و شجاعت در دست خود شمشیرهایی دارند که به زیبایی و درخشندگی سحرگاه می‌باشند.
چو دود تیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته‌ای که پراکنده شد به دشت سقر
هوش مصنوعی: دود سیاه به همراه شعله‌های آتش در حال بالا رفتن است، و تو ابراز کرده‌ای که این آتش در کوه سقر پخش شده است.
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده‌ها رمیده بصر
هوش مصنوعی: از ترس آن‌ها، عقل‌ها در وجود انسان گم شده و از وحشتشان، بینایی‌ها فرار کرده‌اند.
خدایگان خراسان به دشت پیشاور
به حمله‌ای بپراکند جمع آن لشکر
هوش مصنوعی: خدایان خراسان به کنار پیشاور آمدند و با یک حمله، لشکر دشمن را پراکنده کردند.
پیاده ناشده آنجا به یک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
هوش مصنوعی: در آن روز، نه کسی سوار بود و نه کسی در آن مکان پیاده مانده بود. هیچ نشانی از شاه یا خدمتکاران در آنجا وجود نداشت.
فروختند به «من زاد» شاه هندو را
به پیش خیمهٔ شاهنشه رهی‌پرور
هوش مصنوعی: شاه هند را به قیمت پایین به «من زاد» فروختند، در حالی که او در برابر خیمه‌ی شاهنشاه رهی پرور ایستاده بود.
از آن غنیمت کآورد شهریار عجم
کسی درست نداند جز ایزد داور
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز خداوند نمی‌تواند به درستی درک کند که چه برکتی را شهریار عجم به ارمغان آورده است.
به بلخ یکسره بنهاد تا همی دیدند
سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
هوش مصنوعی: ببلخ، همگی به یکباره قرار گرفتند و وقتی دیدند که خانه به حالتی شبیه عروسکی زیبا درآمده است.
زرنگ و بوی همی خیره گشت دیده و مغز
ز بس طویلۀ یاقوت و بیضۀ عنبر
هوش مصنوعی: چشم و ذهن انسان به خاطر زیبایی و درخشش مروارید و عطر عنبر به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و مجذوب آن می‌شود.
نه نیز چندان طرفه بخیزد از بغداد
نه نیز چندان دیبا بخیزد از ششتر
هوش مصنوعی: نه چنان براق و تند از بغداد برمی‌خیزد، نه چنان لطیف و ادامه‌دار از ششتر.
گرو نکرد مگر جنگ سیستان که ملوک
ازو کرانه گرفتند یکسره بضجر
هوش مصنوعی: تنها جنگ سیستان بود که باعث شد تمامی پادشاهان از آن ناحیه به طور کامل عقب‌نشینی کنند.
چه مایه میر رضی رنج برد و لشکر داد
که شد ز حدّ خراسان بدان زمین لشکر
هوش مصنوعی: چه اندازه میر رضی زحمت کشید و سپاهی فراهم کرد تا اینکه لشکر خراسان به آن سرزمین رسید.
نه زان سپاه کسی چیرگی گرفت به جنگ
نه زان بزرگان کس بر خلف بیافت ظفر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آن سپاه در جنگ برتری نیافت و هیچ‌یک از بزرگان نتوانست بر خلف (جانشین) پیروز شود.
نبوده بود بر آن شهر هیچکس را دست
ز عهد سام نریمان و گاه رستم زر
هوش مصنوعی: در آن شهر هیچ کسی وجود نداشت که به عهد و پیمان سام نریمان و زمان رستم زر وفادار باشد.
مدینۀ العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به هنر
هوش مصنوعی: مدینه‌ای به نام عذرا وجود داشت که هیچ‌کس نتوانست بر آن تسلط یابد و برتری پیدا کند.
به دشت او نتوان گام زد ز سهم سباع
به شهر او نتوان خفت خوش ز بیم غرر
هوش مصنوعی: در دشت او نمی‌توان پا گذاشت، زیرا در خطر درندگان است و در شهر او نمی‌توان با خیال راحت خوابید، به دلیل ترس از خطرات ناشناخته.
گر اندرو تره جوئی تو ، نیزه یابی و تیغ
ور اندرو جو کاری سنان بر آرد سر
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی کسی باشی که قوی و شجاع است، او را پیدا می‌کنی و اگر به دنبال کسی هستی که کارها را به خوبی انجام دهد، او نیز در آنجا دیده خواهد شد.
بنای بارۀ او روی و مغز آهن و روی
کشیده پیکر برجش به برج دو پیکر
هوش مصنوعی: ساختمان و بنای او از آهن و روی است و از آنچه بر بام آن قرار گرفته، دو پیکر به هم پیوسته به نمایش درآمده است.
چو مرد بر سر دیوار او همی رفتی
تو گفته‌ای که گرفتست بر مجرّه مقر
هوش مصنوعی: وقتی مردی بر لبه دیوار راه می‌رفت، تو فکر کردی که او در حال سقوط است.
رکاب عالی چون سوی او کشید به رزم
چنانش کرد کز آن محکمی نماند اثر
هوش مصنوعی: زمانی که سوارکاری عالی به سمت او هجوم آورد، چنان ضربه‌ای به او زد که هیچ نشانی از مقاومت و استقامت در او باقی نماند.
شد از کفایت تیغش به خوار مایه درنگ
خلف گرفته و آن مملکتش زیر و زبر
هوش مصنوعی: تیغ او به قدری قوی بود که دیگر نیازی به جنگ ندارد و مملکتش را به هم ریخته و دستخوش تغییرات کرده است.
ز بس اسیر که در خام کرد شاه زمین
بدان زمین نه همانا که زنده ماند بقر
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی که در زمین گرفتار شدند، به آن زمین نمی‌توان گفت که هنوز زنده است.
ز بس مهان که اسیرند از آن دیار هنوز
به سیستان در تنگ است جای یک بدگر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مهمانان زیادی از آن سرزمین هنوز در بند هستند، منطقهٔ وسیع بسیستان به قدری تنگ و محدود است که جای یک فرد دیگر هم در آن نمی‌ماند.
ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد به سفر
هوش مصنوعی: اگر از درباره این موضوع بگویم، عجیب است که چگونه پادشاه ایران اینجا به سفر آمده است.
رهی که خاک درشتش چو توده‌های حسک
بسان عالم و منزلگه اندرو کشور
هوش مصنوعی: راهی که در آن خاک درشت مانند توده‌های سنگ است، شبیه به دنیا و جایی که در آن زندگی می‌کنیم.
اگرش گرگ بپوید بریزدش چنگال
ورش عقاب بپرّد بیفتدش شهپر
هوش مصنوعی: اگر گرگ به او حمله کند، چنگال‌هایش را به جانش می‌اندازد و اگر عقاب به او نزدیک شود، بال‌هایش را برایش فرو می‌افکند.
نبات‌هاش تو گفتی که کژد مانندی
گره گره شده و خارها بر او نشتر
هوش مصنوعی: نبات‌ها یا گیاهانش را تو به گونه‌ای توصیف کردی که مانند درختی کج و معوج شده، و خارهای زیادی بر روی آن وجود دارد که مانند چاقوهای تیز به نظر می‌رسند.
برون گذشت ازو شاه شهریار چو باد
ببرد دین و بآزار مذهب آزر
هوش مصنوعی: از این شهر، پادشاهی که نیکو بود، خارج شد و مانند باد، دین و مذهب آزر را به باد برد.
گرفت ملک بجیرا و گنج خانۀ او
ز خون لشکر او کرد دشت خشک شمر
هوش مصنوعی: ملک بجیرا که صاحب قدرت و نیرومندی است، دستاوردهایش را به دست آورده و ثروت‌هایش را از طریق شکست دادن دشمنانش به دست آورده است. لشکر او باعث شده که دشت‌هایی که قبلاً خشک و بی‌حیات بودند، به شکل دیگری تغییر کنند.
چنانش کرد خداوند خسروان زمین
که نام او به جهان نوم گشت و طول قصر
هوش مصنوعی: خداوند به او چنان لطف و عنایت کرد که نامش در دنیا مشهور شد و قصرش به طولانی‌ترین شکل درآمد.
حکایت سفر مولتان همی دانی
وگر ندانی تاج الفتوح پیش آور
هوش مصنوعی: آیا داستان سفر به مولتان را می‌دانی؟ اگر نمی‌دانی، پس تاج الفتوح را پیش بگذار.
اگر ز دجله فریدون گذشت بی کشتی
بشاهنامه بر ، این بر حکایتست و سمر
هوش مصنوعی: اگر فردی از دجله عبور کند بدون اینکه سوار بر قایق باشد، این نشان‌دهندهٔ داستان‌ها و روایت‌هایی است که در شاهنامه موجود است. در واقع، این عمل به نوعی نماد و حکایتی است که دارای معنا و پیام خاصی است.
سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست ندانی سخن مکن باور
هوش مصنوعی: سمر صحبت‌های صحیحی داشت و هم‌چنین نادرست. تا زمانی که درست را نشناسی، سخن مگو که مطمئن نیستی.
به چشم خویش بسی دیده‌ام که شاه زمین
به نیک روز و به نیکی زمان و نیک اختر
هوش مصنوعی: من با چشمان خود بسیار دیده‌ام که پادشاه زمین در روزهای خوب و در زمان‌های خوش و با ستاره‌های نیکو قرار دارد.
ز جند راهه و تنجه و ز شاه تبت
برون گذشت نه کشتیش بود و نه لنگر
هوش مصنوعی: از جاده‌ها و مسیرهای باریک و از دروازه‌ی تبت عبور کرد، نه مانعی به او رسید و نه نگه‌داری.
از آن سپس که درو وهم را نبد پایاب
وزان سپس که در او باد را نبد معبر
هوش مصنوعی: پس از آنکه در آنجا هیچ شک و تردیدی وجود نداشت، و همچنین زمانی که در آنجا راهی برای عبور باد نبود.
به مولتان شد و در ره دویست قلعه گشاد
که هر یکی را صد بند بود چون خیبر
هوش مصنوعی: بمولتان به یکی از مکان‌ها یا زمان‌ها اشاره دارد و در مسیرش دویست قلعه باز کرده است. هر یک از این قلعه‌ها صد دروازه دارند که مانند قلعه خیبر مستحکم و دشوار هستند.
ز بوم و بتکده‌هائی که شاه سوخت هنوز
نبرده باد همه توده‌های خاکستر
هوش مصنوعی: از سرزمین و معبدهایی که شاه آنها را به آتش کشیده، هنوز بادی خاکسترهای همه آنها را برده نیست.
به سند و ناحیت هند شهریار آن کرد
کجا به مردم خیبر نکرده بد حیدر
هوش مصنوعی: در سرزمینی به نام هند، شاهی بود که به خاطر نیکی‌ها و بزرگی‌اش، معروف و یاد شده است. او در حالی که از خیبر و حیدر (علی) دوری نکرده بود، در نهایت به خواب ابدی رفت.
نه قلعه ماند که نگشاد و نه سپه که نزد
نه قرمطی که نکشت و نه گبر و نه کافر
هوش مصنوعی: نه دژی باقی مانده که به روی کسی گشوده شود، نه لشکری که به میدان بیاید، نه فردی از فرقه‌های مخالفی که به قتل برسد، و نه زرتشتی یا کافر.
چو بازگشت به یک تاختن به مهنه بشد
از آنکه بود خراسان ز رنج‌ها مضطر
هوش مصنوعی: پس از بازگشتن به جنگ، به خاطر مشکلاتی که مردم خراسان داشتند، از شدت رنج و فشار، در سختی و زحمت بودند.
کشیده تیغ سیاست به کینه لشکر او
نه ایمنی به جهان اندرون نه عدل و نظر
هوش مصنوعی: تیغ سیاست دشمنان در دل‌ها کینه می‌افکند و در این دنیا نه ایمنی وجود دارد و نه عدالت و توجه.
ز مهنه نیز سوی اسفرین براند ملک
فکند مر همه را سرنگون بدان محضر
هوش مصنوعی: از میخانه به سوی اسفرین می‌رود و ملک همه را به زمین می‌کوبد تا در آن مکان به حضور برساند.
نهاد خسرو پیروز روز ملک افروز
ز تیغ‌هاشان بر حلق حلقهٔ چنبر
هوش مصنوعی: خسرو، پادشاه پیروز و شاد، در روزی که کشور را روشن‌تر می‌کند، بابت شمشیرهایشان بر گردن حلقه‌ای سنگین قرار داشتند.
سپه ز راه بیابان به مرو بیرون برد
بدان رهی که رود جنّی اندرو به حذر
هوش مصنوعی: سپه به راه بیابان به سوی مرو رفت و باید با احتیاط در این مسیر قدم گذاشت، زیرا احتمال وجود خطراتی همچون موجودات جنی وجود دارد.
نبوده هرگز جز دیو کس در آن ساکن
نبوده هرگز جز غول کس درو رهبر
هوش مصنوعی: در آن مکان هرگز هیچ انسانی سکونت نداشته و تنها موجوداتی چون دیو و غول در آنجا زندگی کرده‌اند.
قطار ایشان خود چون به بلخ بگذشتند
سری به کالف و دیگر به لشکر (؟) و به مکر (؟)
هوش مصنوعی: آنها مانند یک قطار از جلگه ببلخ عبور کردند، که سر یک طرف به کالف و طرف دیگر به لشکر و فریب می‌ریزد.
ز مرو رفت ششم روز را و از آن شد
نمود بر لب جیحون هزار گونه عبر
هوش مصنوعی: در ششمین روز از ماه، مرو (شهری در ایران) ترک شد و در این روز، هزاران شکل و جلوه متفاوت بر روی لب‌های جیحون (رودی در ایران) ظاهر شد.
نه یکسوارست او بلکه صد هزار سوار
بدین گواه منست آنکه دید جنگ کنر
هوش مصنوعی: او تنها یک سوار نیست، بلکه نشان از وجود صد هزار سوار دارد. این را می‌توان از کسی فهمید که نبرد را دیده است.
ز چین و ماچین یکرویه تا لب جیحون
ز ترک و تاجیک از ترکمان و غز و خزر
هوش مصنوعی: از زادگاه‌ها و مناطق مختلف تا کناره‌ی رود جیحون، مردمی از قوم‌های ترک، تاجیک، ترکمان، غز و خزر زندگی می‌کنند.
دو خان و لشکر ایشان و ده دوازده میر
بیامدند همه رزمجوی چون عنتر
هوش مصنوعی: دو فرمانده و لشکریانشان و حدود ده یا دوازده نگهبان آمدند، همه مانند شغال به دنبال شکار بودند.
سرشته تنشان از حرب و طبعشان شده راست
به حمله بردن و خو کرده چشمشان به سهر
هوش مصنوعی: آنان با ویژگی‌هایی از نبرد و سرشت خود، به جنگ عادت کرده‌اند و چشمانشان به سحر و جادو وابسته است.
سوار ایشان بر پشت اسب چونان بود
کجا بروید بر تیغ کوهسار شجر
هوش مصنوعی: سوار آنها بر روی اسب به گونه‌ای بود که مانند درختی بر بالای تیغ کوه ایستاده است.
به گیتی اندر گفتی نماند مردی ، تنگ
که نه به جستن آن حرب بسته بود کمر
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ مردی باقی نمانده است و راهی برای فرار نیست، چون که به تنگنای جنگ گرفتار شده‌ایم.
به حرب گفتند از ما تنی بسنده بود
نه یار باید ما را به نیزه و خنجر
هوش مصنوعی: گفتند که نیازی به یار و همراه نداریم، بلکه تنها خود ما و توان جسمی‌مان برای مقابله کافی است. ابزارهای جنگی مانند نیزه و خنجر هم لازم نیست.
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یکتن از آن قوم چون ربیع و مضر
هوش مصنوعی: وقتی پهلوانی به سرعت به میدان حمله کرد، هیچ‌کس از آن قوم باقی نماند، مانند ربیع و مضر.
هنوز چتر ملکشان شکسته در غزنی است
بر آن در سیم آویخته بقلعین بر
هوش مصنوعی: چتر سلطنتشان هنوز در غزنی خراب است و بر در نقره‌ای قلعین آویخته شده است.
بیامدند فرو هشته تیر گرد میان
بر اندیشان و فرو خسته تیر گرد جگر
هوش مصنوعی: بسیاری از تیرها به سمت فکرهای عمیق و اندیشه‌ورزان فرود آمدند و موجی از غم و اندوه به دل‌هاشان وارد شد.
دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید
شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر
هوش مصنوعی: زره پاره شده و بدن خسته است، امیدها از هم گسسته‌اند، شمشیر شکسته و دل آزرده است، و سپر رها شده است.
ز کشتمندان زی روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر
هوش مصنوعی: در روستای بلخ هنوز پس از کشته شدن، سر و پای مردگان را بر زنبر (محل دفن یا خاک) می‌آورند.
هم اندرین مه کاین حرب کرد رفت به سند
بحرب کوره و تاراج گبرکان کبر
هوش مصنوعی: در این شب که جنگ به راه افتاد و به سمت سند ویرانی و غارت به پا شد، مردم بی‌خود و حیران بودند.
بشب گشاد بر آهنگ رای و ناحیتش
ز تیغ سیل براند اندر آن بلاد و کور
هوش مصنوعی: شب هنگام، بر اساس تفکر و اراده‌ام، به سوی ناحیه‌ای می‌روم که سیل ویرانگر آنجا، مانند تیغ، بر آن سرزمین می‌تازد و همه چیز را نابود می‌کند.
از آب جیلم از آنروی کارزار بهم
خزینۀ ملکان بود در بهم نغر
هوش مصنوعی: از آب این دریا جنگی به پا بود و خزانه‌ای از اخبار و داستان‌های پادشاهان در آن نهفته است.
یکی حصاری کز برجها و کنگره هاش
نبود هیچ میانه ز گنبد اخضر
هوش مصنوعی: هیچ مرزی که از برج‌ها و گنبدهای سبز برپا شده باشد، وجود ندارد.
بگردش اندر دریای سبز موج زنان
ز نمّ او همه بنیاد برجها شده تر
هوش مصنوعی: در دریای سبز دور او، موج‌هایی به نرمی برپا است و از نم او، تمام پایه‌های برج‌ها خیس و مرطوب شده است.
نبود راه و نبودش مگر بیک فرسنگ
نهاد یکتنه بر کوه تیغ راه گذر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصور می‌رسد که راهی وجود ندارد و تنها گزینه برای عبور، گذشتن از کوهی سخت و دشوار است. شخصی به تنهایی بر روی این کوه ایستاده و به نظر می‌رسد که فاصله‌ای زیاد تا مقصد دارد.
بساعتی بستد خسرو آن حصار بجنگ
فکند از آتش در زیر کافران بستر
هوش مصنوعی: خسرو در یک زمان معین آن دژ را گرفت و در نتیجه، جنگی به راه انداخت که در آن آتش در زیر کافران بستر را فراگرفت.
خدای داند آنجا چه بر گرفت از گنج
ز زرّ و سیم و سلیح و ز جامه و زیور
هوش مصنوعی: خدا می‌داند در آنجا چه چیزهایی از گنجینه‌ها، از طلا و نقره، از سلاح‌ها و از لباس و زیورآلات برداشته شده است.
فزون از آن نبود ریگ در بیابانها
که پیش شاه جهان بود تودۀ گوهر
هوش مصنوعی: در بیابان‌ها، ریگ‌های زیادی وجود ندارد، اما در حضور شاه دنیا، توده‌ای از گوهرها دیده می‌شود.
بجای خیمه دیبا نهاد بر اشتر
بجای موکب گوهر نهاد بر استر
هوش مصنوعی: او به جای برپایی خیمه‌های نرم و زیبا بر روی شتر، آن را به نوعی زینت داده و به جای تشریفات مجلل، زیبایی و ارزش را بر روی الاغ قرار داده است.
بدار ملک خود آورد تخت ملک بهم
ز سیم خام و چو بتخانه پرنگار و صور
هوش مصنوعی: در اینجا سخن درباره‌ی ساختن تختی شکوهمند برای پادشاهی است که با استفاده از نقره خام ساخته شده و مانند یک معبد پر از نقش و نگار و زیبایی‌هاست. این تخت به عنوان نمادی از زیبایی و قدرت پادشاهی به تصویر کشیده شده است.
کهن شده است بغزنین فکنده در میدان
دهل زنند برو خود دهل زنان بر در
هوش مصنوعی: در میدان صدای دهل به گوش می‌رسد و بغض کهنه‌ای در دل مردم جای گرفته است. در این میان، کسانی که دهل‌زن هستند، در برابر آن بغض و درد، به نواختن مشغولند.
گرفتن پسر سوری و گشادن غور
هر آینه نتوان کرد در سخن مضمر
هوش مصنوعی: بدست آوردن پسر سوری و به وجود آوردن غور، هرگز در سخن پنهان ممکن نیست.
بهفت کشور هر کس که گوش او شنواست
خبر شنیده است از باری و ز ریو کذر (؟)
هوش مصنوعی: در هفت کشور، هر کسی که بتواند خوب بشنود، خبرهایی درباره باران و یک رود خاص شنیده است.
برزم رام همی کرد رام شیرانرا
بگسترید همی حق بتیغ حق گستر
هوش مصنوعی: برزمین می‌رفت و رام می‌شد، در برابر شیران (قوی و نیرومند) گسترده می‌شد. حق با شمشیر حق (عدل و راست‌گری) بسط یافته و به پیش می‌رفت.
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه محل زیارت هندوها، بهار گنگ و بهار تانیسر است.
بتی که گفتند اینست باس دیو بزرگ
خود آمدست و نکردست نقش او بتگر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که این بت، نماد و نشانه‌ای از یک دیو بزرگ است که خود را به تصویر کشیده و سازنده‌اش نتوانسته است به درستی آن را خلق کند. این جمله به نوعی به ناتوانی هنرمند در نمایش کامل حقیقت و واقعیت اشاره دارد.
سرش به غزنی بفکند بر در میدان
از آن سپس که بدو بود هند را مغفر
هوش مصنوعی: سرش را در میدان غزنی پایین انداخت، چرا که بر او بود کلاه‌خود هند.
بحمله ای صد و ده پیل نامدار گرفت
چنانکه بود در اقلیم هندوان سرور
هوش مصنوعی: با حمله‌ای که صد و ده فیل نامی انجام داد، به گونه‌ای بود که در سرزمین هندی‌ها همچون یک فرمانروای بزرگ جلوه کرد.
شنیده ای که چه کرد او بجنگ بر چیپال
بکامش اندر زهر کشنده کرد شکر
هوش مصنوعی: شنیدی که او چگونه در جنگ بر چیپال پیروز شد و در عوض، زهر کشنده را به شکر تبدیل کرد؟
زمین ز لشکر او موج سبز دریا بود
ز گرد ایشان گیتی سیاه و روز اغبر
هوش مصنوعی: زمین چون لشکر او را در بر گرفته بود و مانند دریا موج‌های سبز بر پا بود. گرد و غبار حاصل از حضور آن‌ها، گیتی را تاریک کرده و روز را گرفته بود.
پرند گوهر شمشیرشان تو گوئی هست
بروی آینه بر نو دمیده سیسنبر
هوش مصنوعی: پرندگانی را تصور کن که می‌توانند با شمشیرهای خود در آینه، زیبایی و درخشش خاصی را نمایش دهند. این تصویر به ما می‌گوید که طبیعی است که درخشش و زیبایی در روح و جسم ما باید منعکس شود، مانند وزش نسیمی که بر روی آینه می‌افتد و آن را زنده و روشن می‌سازد.
همه سیه دل و آتش حسام و روئین تن
مهیب روی و بلا فعل و اهرمن پیکر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از ناامیدی و غم است. انسان‌ها به شدت دچار اندوه و تاریکی هستند و در این میان، چهره‌ای ترسناک و عذاب‌دهنده به تصویر کشیده می‌شود. هرگونه عمل ناپسند و شرارت در این جهان مشهود است و به نوعی ناشی از وجود نیروهای منفی و شیطانی به شمار می‌آید. به طور کلی، این ابیات به وضوح وضعیت ناگوار و دردناک زندگی اشاره دارد.
همه زمین جگر و کوه صبر و صاعقه تیغ
سپهر تاختن و باد گرد و ابر سپر
هوش مصنوعی: تمام زمین درد و رنجی عمیق دارد و کوه‌ها نماد صبوری هستند. آسمان به مانند شمشیری تند به زمین حمله می‌کند و باد و ابر نقش محافظ را ایفا می‌کنند.
رفیق حزم ولیکن بحمله دشمن حزم
درست رای و بکار آمده بکرّ و بفرّ
هوش مصنوعی: دوست هوشیار باید دانا باشد، اما در زمان حمله دشمن، خرد و تدبیر درست خواهد بود؛ هم باید حمله کنیم و هم باید فرار کنیم.
چو از معسکر میمون برفت رایت شاه
فتاد زلزله اندر مصاف آن عسکر
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم شاه به دست میمون در اردوگاه افتاد، زلزله‌ای در میدان جنگ آن لشکر رخ داد.
اگر چه بود حشر بیکرانه ایشان را
نمود خسرو مشرق بآن حشر محشر
هوش مصنوعی: اگرچه آنها در یک اجتماع و جمع بزرگ قرار دارند، اما در نهایت، نمایانگر حاکمیت و سلطنتی بزرگ و درخشان در شرق هستند.
گروه ایشان در دست شاه گشته ستوه
سپاهشان دل پر کین و شهرشان ابتر
هوش مصنوعی: جمعی از آن‌ها تحت سلطه پادشاه خسته شده‌اند، نیروهایشان پر از کینه و شهرشان ناقص و ناتمام است.
هنوز لشکر ما را ز خون مردانشان
سم ستوران لعل است و تیغها احمر
هوش مصنوعی: لشکر ما هنوز از خون مردان دشمن تقویت شده و همچنان حماسه و شجاعت آنان در سلاح‌های ما نمایان است.
حدیث شار و حدیث حصار کرکس عال (؟)
بگفت خواهم کانرا ز وی نبود خطر
هوش مصنوعی: در این شعر به نقل یک گفت‌وگو یا ماجرایی اشاره شده که در آن شخصی از موقعیت یا خبری مطمئنی سخن می‌گوید. او بر این نکته تأکید می‌کند که از آن موضوع هیچ خطری متوجه او نخواهد بود و به نوعی آرامش و اطمینانش را نسبت به آن موضوع ابراز می‌کند. این نشان‌دهنده‌ی اعتماد شخص به امنیت یا ثبات شرایطی است که در آن قرار دارد.
که رانده بود ز شاهان هزار پیل دمان
جز او بدشت هزار اسب و دشت سندیور
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصی اشاره شده که هزاران فیل را از میان شاهان دور کرده و فقط اوست که هزاران اسب و دشت سندیور را در اختیار دارد. این جمله نشان‌دهنده‌ی قدرت و یکتایی فرد مورد نظر در میان دیگران است.
به رزم لشکر خوارزمیان که گفتندی
که ایمن است تن و طبع ما ز عجز عبر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ خوارزم شاهی می‌گویند که بدن و روح ما از ناتوانی و شکست در امان است.
خیال و شعبدۀ جادوان فرعون است
تو گفتی آن سپهی بود بی کرانه و مر
هوش مصنوعی: خود را در دنیای فریب و توهم فرعون گم نکن، زیرا آنچه تو می‌پنداری که قدرت و عظمت دارد، در واقع چیزی جز یک فریب و نمایش نیست.
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده پهن زفر
هوش مصنوعی: عصای موسی مانند تیغی است که در برابر پادشاهان مانند اژدهایی بزرگ و گسترش یافته به نظر می‌رسد.
به جای وهم یکی تیر دیده در دل خویش
به جای دیده یکی نیزه دیده در محجر
هوش مصنوعی: به جای اینکه به توهم و خیال باطل بسنده کنم، در درون خودم یک تیر را مشاهده می‌کنم. به جای دیدن چشمی عادی، در چشمانم یک نیزه را می‌بینم.
یکی به دندان پیکان همی کشید از دست
یکی به دست همی کند خنجر از حنجر
هوش مصنوعی: یکی با دندانش پیکانی را می‌کشید و دیگری خنجر را از نای فردی می‌کَند.
بدان دیار همانا که موج خون عدو
به سال‌ها ننشیند ز دشت وز کردر
هوش مصنوعی: در این سرزمین، خون دشمن هرگز به آرامش نمی‌نشیند و مانند امواج دریا، همواره در نوسان است.
در آن گروه که آن جنگ دید زان اقلیم
پسر نزاید ، نیز از نهیب آن ، مادر
هوش مصنوعی: در آن جمعی که آن جنگ را مشاهده کردند، هیچ پسری از آن منطقه به دنیا نمی‌آید و همچنین از شدت ترس ناشی از آن جنگ، مادران نیز فرزند نخواهند آورد.
ز قلعه‌های دگر گر یکان یکان گویم
شود دراز و نیاید به عمر نوح بسر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از قلعه‌های دیگر یکی یکی صحبت کنم، خیلی طولانی می‌شود و تمام عمر نوح هم کافی نیست تا به پایانش برسم.
چو ادیان (؟) که همه جادوند مردم او
وز آب جوی به نیرنگ برکشند آذر
هوش مصنوعی: اگر ادیان را مانند جادوگران تصور کنیم که مردم را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند، می‌توان گفت که این آتش به سرنوشت‌های مختلفی دامن می‌زند و همچون جادوگری که افراد را با نیرنگ از آب بگیرد و به سمت خود بکشاند، عمل می‌کند.
ز هر یکی که ازین قلعه‌ها سخن گوئی
به شرح آن نتوان کرد پنج شش دفتر
هوش مصنوعی: هرگاه از یکی از این دژها و قلعه‌ها صحبت کنی، نمی‌توان به طور کامل آن را در پنج یا شش دفتر شرح داد.
سخن سیاره بود حصن دیدۀ فرمور
تیز هان و ببلادن و تینده بر
هوش مصنوعی: سخن مانند یک سیاره است که دفاعی قوی دارد، پس با دقت به آن گوش کن و خوب توجه کن.
ور استوار نداری تو تاج فتوح
که بیت‌هاش چو عقدست و شرح‌هاش درر
هوش مصنوعی: اگر تو بر پیروزی‌های خود استحکام و ثبات نداشته باشی، مانند این است که اریكه شکست را بر خود گذاشته‌ای، زیرا توضیحات و جزئیات آن، بسیار زیبا و پرارزش‌اند.
گشاد شاه خراسان همه ز بهر خدای
چنین نکرد به گیتی کس از شمار بشر
هوش مصنوعی: شاه خراسان این کار را برای رضای خدا انجام داد و هیچ‌کس از مردم دنیا مشابه آن را نکرده است.
ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
به جای بتکده بنهاد مسجد و منبر
هوش مصنوعی: او راه مردی بد و کافر را بست و به جای معبد بتان، مسجد و منبر ساخت.
نجست ازینهمه کافرستان که ویران کرد
بجز رضای خدا و رضای پیغمبر
هوش مصنوعی: در پی هیچ یک از این سرزمین‌های کفر آمیزی که جز به خاطر خواست خدا و پیامبر ویران نشده‌اند، نروید.
اگر چه مخبر او هست در زمانه بزرگ
ز مخبرش به هنرها بزرگتر منظر
هوش مصنوعی: اگرچه او در زمان خود از دیگران خبر دارد، اما دیدگاهش از خبرگذارها و کسانی که بهتر می‌فهمند بزرگ‌تر است.
هر آنکسی که همی خویشتن چنو شمرد
بگو بیا و تو از خویشتن هنر بشمر
هوش مصنوعی: هر فردی که خود را این‌گونه می‌بیند، بیاید و هنرهای خود را بشمارد.
میان زاغ سیاه و میان باز سپید
شنیده‌ام ز حکیمی حکایتی دلبر
هوش مصنوعی: داستانی دلنشین از یک حکیم شنیده‌ام که در آن صحبت از تضاد میان زاغ سیاه و باز سفید است.
به باز گفت سیه زاغ هر دو یارانیم
که هر دو مرغیم از اصل و جنس یکدیگر
هوش مصنوعی: در اینجا، زاغ سیاه به دوستانش اشاره می‌کند و می‌گوید که هر دو از یکدیگرند و به نوعی در اصل و ماهیت مشترک هستند. به عبارت دیگر، آن‌ها هم‌نوع و هم‌نسل یکدیگرند و وابستگی و نزدیکی خاصی دارند.
جواب داد که مرغیم ، جز بجای هنر
میان طبع من و تو میانه هست نگر
هوش مصنوعی: جواب داد که ما مانند پرندگانیم، و فقط در عرصه هنر تفاوتی بین طبع من و تو وجود دارد. پس به این موضوع دقت کن.
خورند از آنکه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر
هوش مصنوعی: بیت اشاره به این دارد که برخی از مردم با خوردن و مصرف کردن از دیگران زندگی خود را ادامه می‌دهند. در اینجا به سلطنت و حکمرانی اشاره شده که در نهایت بر زشتی‌ها و ناملایمات غلبه پیدا می‌کند و به نوعی نامطلوبی یا زشتی‌هایی که در زمین وجود دارد، اشاره دارد. در مانایی از کنایه‌ها، به خوبی این مفهوم منتقل می‌شود که در زندگی روزمره، برخی افراد با توجه به شرایط جلو می‌آیند و سرنوشت خود را رقم می‌زنند.
مرا نشست به دست ملوک و میرانست
ترا نشست بویرانی و ستودان بر
هوش مصنوعی: من در دستان پادشاهان و بزرگان نشسته‌ام و تو در نشیمن افرادی ناپسند و غیرمتعارف قرار داری.
ز راحتست مرا رنگ و رنگ تو ز عذاب
که من به فال ز معروفم و تو از منکر
هوش مصنوعی: از آرامش من نشأت می‌گیرد، و زیبایی تو به من احساس ناخرسندی می‌دهد؛ چرا که من خود را با کارهای شایسته‌ام مرتبط می‌دانم و تو با کارهای ناپسند خود.
ملوک میل سوی من کنند و سوی تو نه
که میل خیر بخیرست و میل شر سوی شر
هوش مصنوعی: سلطنت‌ها و قدرت‌ها به سمت من توجه دارند و به سمت تو نمی‌آیند، زیرا تمایل به خوبی، به خوبی‌ها می‌انجامد و تمایل به بدی، به بدی‌ها.
اگر تو خویشتن اندر قیاس من داری
همی فسون تو برخویشتن کنی ایدر
هوش مصنوعی: اگر تو خود را با من مقایسه می‌کنی، پس جادو و فریب خودت را به خودت برمی‌گردانی.
چو این همه بکنی آنزمان به فضل برو
بود که ثانی باشد وگرنه رنج مبر
هوش مصنوعی: اگر همه این کارها را بکنی، آن زمان با فضل و برکت خواهد بود که شایسته‌ات باشد، و گرنه زحمت نبر.
اگر به جنس ستوری یکی بود خر و اسب
به اسب تازی هرگز چگونه ماند خر
هوش مصنوعی: اگر خر و اسب از یک نوع بودند، دیگر خر هیچ وقت نمی‌توانست به شکل و حال اسب باقی بماند.
بلی نبی همه باشد نبی ولیک از وی
یکی است سورۀ اخلاص و بیکرانه سور
هوش مصنوعی: بله، هر پیامبری از خود پیامبری است، اما در میان آن‌ها یک شخص خاص وجود دارد که مانند سورهٔ اخلاص است و به بیان دیگری، او همانند دریاهای بی‌پایان است.
چو شب سیاهی گیرد قمر نکو تابد
به روز تیره شود گرچه روشن است قمر
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریکی فرا می‌رسد، ماه زیبا نورش را می‌تاباند و روز اگرچه تیره باشد، اما ماه هنوز درخشان است.
چو چوب گوید من همچو چوب عودم تر
بداند آنگه کآتش ببیند و مجمر
هوش مصنوعی: وقتی چوب می‌گوید که من مانند چوب عود رطوبت دارم، باید بداند که آتش را تنها در صورتی می‌تواند ببیند که در آتش سوزانده شود و زغال‌سنگی بسازد.
چهار طبع است آری ، ولیکن از شرکت
محل خاک نباشد برابر آذر
هوش مصنوعی: چهار نوع سرشت و ویژگی وجود دارد، اما نباید فراموش کرد که در کنار هم بودن، سبب نمی‌شود که خاک از آتش برتر باشد.
درین جهان که تواند چو شاه بود به فضل
کدام خار بود چون صنوبر و عرعر
هوش مصنوعی: در این دنیا چه کسی می‌تواند به بزرگی و شکوه یک شاه باشد؟ آیا کسی می‌تواند به مانند صنوبر و عرعر (دو درخت بلند و استوار) به زیبایی و قدرت باشد؟
خدایگانی و آزادگی و دولت و دین
بزرگوار بدو گشت چون شجر به ثمر
هوش مصنوعی: خداوند، آزادی، قدرت و دین والا با او مانند درختی است که میوه می‌دهد.
همیشه تا به همه وقت خلق عالم را
به شادی و غم از ایزد بود قضا و قدر
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکان، شادی و غم مردم به تقدیر و سرنوشت الهی بستگی دارد.
بقای شاه جهان باد و عزّ و دولت او
دلش به رامش و دستش به باده و ساغر
هوش مصنوعی: پادشاهی شاه جهان همواره پایدار باشد و عظمت و قدرت او دل را شاد کند و دست او همواره به نوشیدن باده و استفاده از جام مشغول باشد.

حاشیه ها

1403/09/21 11:11
محمد خراسانی

این قصیده حکم کتاب تاریخی را دارد. شامل تمامی جنگ های  محمود غزنوی از اولین جنگ تا جنگ سومنات است که شاعر آنرا نقل کرده